آملی لاریجانی و عمل به سیره ی پدر

میرزا هاشم لاریجانی

1-آیت الله صادق آملی لاریجانی -رئیس قوه ی قضاییه- اخیراً ادعا کرده اند که مخالفت با حکم اعدام، در واقع مخالفت با حکم اسلام است؛ زیرا قصاص نص قرآن کریم است. در برابر نصوص اسلامی همانند حکم قصاص، نمی توان گفت که کدام قرائت چه می گوید زیرا ما یک اسلام بیشتر نداریم که مرجع معتبر آن هم فهم روشمند و مضبوط مراجع تقلید و علمای دین است.

2-آیت الله لاریجانی زمانی که کرسی تدریس فلسفه ی اسلامی در قم را داشت، در نشستی علمی، نظریه ای را طرح کرده بود که آنرا "اجتهاد متوسط" می نامید. این جلسه در 15 اسفند ماه 87 در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه ی اسلامی در قم برگزار شده بود. بر اساس آن نظریه، افرادی که هنوز به درجه اجتهادِ مطلق نرسیده اند اما از برخی تخصص های دینی برخوردارند، می توانند که خود اجتهاد بورزند و در مواردی که با مبادی نظری یک فتوا مخالفت دارند، به آن عمل نکنند. صادق لاریجانی در آن جلسه گفته بود که بر اساس این نظریه، صاحب نظرانی که با مدارک فتوایی مرجع تقلید خود مخالفند، می توانند به حکم مرجعِ خود ملتزم نمانند و در عین حال نیز خلاف شریعت عمل نکنند. آملی لاریجانی حتی تصریح کرده بود که اساتید دانشگاهی که در برخی از حوزه های علمی به تخصص لازم نائل آمده اند، می توانند و باید به نظر خود عمل بکنند. بر اساس این ایده ی لاریجانی، بسیاری از دانشمندان علمی و دانشگاهی می توانند در احکام مختلف بر رای مرجع خود پای بند نمانند. در آن جلسه اما بر صادق لاریجانی تذکر دادند که باید مراقب پیامدهای حساس و خطرناک نظریه اش باشد. صادق لاریجانی اما به شدت بر این موضع خود تاکید کرد. بر طبق این ایده ی لاریجانی، اساتید دانشگاه نیز سهمی در استنباط احکام فقهی دارند و می توانند که بر مرجع تقلید خود خرده بگیرند. در نظر صادق لاریجانی، ایراد نخبگان دانشگاهی از مراجع دینی امری معقول و مقبول است.

3- این روحیه علمی در نقد مبانی فقهی، گوهره ی مکتب تشیع است. یازده قرن پیش، سید مرتضی علم الهدی از بانیان اصول فقه شیعه، محققان را قَسم داده بود که در مورد هیچ یک از دلایل، از دیگری تقلید نکند و به حسن ظن در ادله ی دیگران ننگرند. سید مرتضی بر اساس عمل به این قَسم بود که به اساتید خود نقد می کرد. شیخ مفید،- از اعاظم فقه شیعه- بر اساس همین رویکرد، بر شیخ صدوق انتقاد کرد که : "شیخ صدوق از دایره ی صواب خارج شده و در طریقه ی  اهل حدیث قرار گرفته است". شیخ مفید حتی به کار گیری عقلانیت در فقه شیعه را تا بدانجا برده بود که مدعی شد: امام زمان برای این تا به حال ظهور نکرده است که می داند اعتقاد اغلب پیروان بر اساس تقلید است و از راه ادله ی عقلی نیست.  این روحیه ی بزرگان فقهی شیعه است. بر هر حکم فقهی ادله ی عقلی بار می کنند.

4- در بسیاری از احکام فقهی شاهدیم که فقیهِ زبر دستی بر می خیزد و حکمی صادر می کند که تا به حال مغفول مانده بود. مقدس اردبیلی در باب یکی از احکام فقهی بر این باور بود که هر چه تا کنون فقهای شیعه گفته اند بر اساس یک اشتباه و رای ناصواب بوده است. وی در باب حکم فقهی "لوث و قسامه" بر این باور بود که فقهای شیعه استنباط ناصوابی از آراء اهل سنت کرده اند و این رای به عنوان حکم غالب در فقه شیعه  در آمده است؛ در حالی که بر اساس مبانی فقه شیعه، این رای نمی تواند صواب باشد. از اینگونه موارد در فقه شیعه بسیارند. گفته می شود که در قرن هشتم هجری، رای غالب فقهای شیعه بر حرمت نماز جمعه در زمان غیبت بوده. در سال 702 هجری قمری یک علوی شیعی پس از گذاردن نماز جمعه به همراه اهل سنت کشته شده بود. در آن زمانه، قول مشهور فقیهان بر این بوده که نماز جمعه در غیبت امام جایز نیست، بویژه که پیش نماز از اهل سنت باشد.

تعبد ورزیدن بر قول مشهور، نمی تواند گرهی از کار امروز فقه شیعه بگشاید. گفته می شود که از ویژگیهای حوزه ی نجف، عدم التزام به قول مشهور است. این ویژگی است که می تواند باعث گشایش در فقه شیعه شود. این رویّه در منش میرزا هاشم آملی هم وجود داشت. میرزا هاشم، پدر آملی لاریجانی بود. وی از شاگردان شیخ عبدالکریم حائری، سید ابوالحسن اصفهانی و میرزای نائینی بود. صالحی نجف آبادی از قول آیت الله ابراهیم جناتی نقل کرده است، زمانی که میرزا هاشم آملی مریض بودند به منزل ایشان رفتم تا احوالشان را بپرسم. پس از احوالپرسی از معظم له یکی از روحانیون که در آنجا حاضر بود وقتی که با نام من آشنا شد پرسید: شما همان آقای جناتی هستید که بحثی درباره اصالت طهارت انسان نوشته و خواسته اید بگویید : کافر پاک است؟ گفتم آری من هستم. گفت به چه دلیل چنین چیزی می گویید؟ من قدری در این مساله بحث کردم و دلیلهای کسانی را که می گویند کافر نجس است را ذکر کردم و به نقد و رد آنها پرداختم و گفتم دلیل قانع کننده ای برای نجاست کافر نداریم. آن روحانی وارد بحث اجتهادی نشد و حاضر نبود و یا نمی توانست سخنان مرا نقد علمی کند و چون نتیجه ی بحث من یعنی پاک بودن کافر با ذهنیت او در تضاد بود و از طرفی نمی توانست با این مساله با شرح صدر و وسعت نظر برخورد کند و طاقت تحمل آن را نداشت سخت برآشفت و بر سر من فریاد زد و گفت: شما می خواهی بگویی گورباچف پاک است؟ من باز قدری بحث اجتهادی کردم و توضیح دادم که چرا دلیلهای فقهایی را که می گویند کافر نجس است را قبول ندارم. او بیشتر عصبانی شد و این بار با خشم بیشتری فریاد می زد که بالاخره تو می خواهی بگویی که گورباچف پاک است؟ آیت الله میرزا هاشم آملی که در طول بحث با دقت به استدلالهای من گوش می داد رو کرد و به آن روحانی که از شدت خشم به خود می پیچید فرمود: بله من هم می گویم : گورباچف پاک است. به حکم دلیلهایی که ایشان می آورد. مگر با خشم و غضب و فریاد می توان مساله علمی را حل کرد؟ آن روحانی وقتی این برخورد آیت الله آملی را دید سکوت کرد و من نفس راحتی کشیدم. آیت الله میرزا هاشم آملی در اواخر عمر خود این رای را پذیرفته بود و خلاف روّیه ی سایر فقها حکم کرده بود. معدودی از فقهای شیعه هستند که چنین رایی را پذیرفته اند. مرحوم سید محسن حکیم نیز از فقهایی بود که به این رای فقهی قائل بود و کافر را نجس نمی دانست.  میرزا هاشم آملی اما با شهامت علمی خود، بیان کرده بود که بر اساس ادله ای که بیان شده، بر این حکم ملتزم است و ادله ی عقلی را ره گشا به مقصود می داند.   

5-  دغدغه ی انطباقِ احکام فقهی با تغییرات زمان، از اوایل انقلاب هم مورد توجه فقها بود. در خرداد ماه 1371 میزگردی با عنوان مساله ی تجدید نظر در دادگاهها برگزار شده بود. در آن جلسه آیت الله مقتدایی گفته بود : از نظر فقهی فتوای حضرت امام(ره) چنین است که "قاضی باید مجتهد مطلق باشد". بعد از تشکیل حکومت اسلامی این شبهه ایجاد شد که امکان تغییر فتوای حضرت امام(ره) با مندرجات "تحریر الوسیله" وجود دارد، لذا موضوع از ایشان سئوال شد و در پاسخ فرمودند: که فتوا همان است، یعنی قاضی باید مجتهد مطلق باشد. اما در آن شرایط ما گفتیم که مگر چند نفر همانند حضرت امام(ره) و یا حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) و امثالهم وجود دارد تا عهده دار امر قضاوت شوند؟ چون با قبول شرط فوق و اعمال آن، امر قضا بر زمین می ماند، لذا استفاده از افراد با درجه علمی پایین تر مطرح گشت و از این رو قانون استخدام قضات، به عنوان اولین قانون درباره صلاحیت آنها به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید و بر اساس آن انتخاب قاضی در محدوده ای خاص، معمول گردید. بر اساس دیدگاه آیت الله مقتدایی، نمی توانستیم بر اساس حکم امام(ره) در تحریر الوسیله، هیچ اقدامی انجام دهیم لذا می بایست از آن حکم قدری پایین تر می آمدیم و این حکم را عملی می کردیم. در طول ایام انقلاب، این تطابق میان حکم فقهی و عمل کردن به آن در میان مسئولان به چشم می خورد. آیت الله محمد یزدی زمانی که به ریاست قوه ی قضاییه رسید، گفته بود که تا وقتی در کمیسیون حقوقی مجلس بودیم و قوانین را بررسی و تصویب می کردیم، این مشکلات اجرایی فعلی را نداشتیم، ولی حالا که به قوه ی قضائیه آمدیم ، مشاهده می کنیم که قوانین در مرحله ی اجرا با چراهای عقلی بسیاری مواجه می شوند. بر اساس آنچه که محمد یزدی گفته بود، میان حکم فقهی که در رسائل عملیه موجود است، با اجرای آنها فاصله ی زیادی است. برخی از احکام در مقام عمل با محدودیتها و محذوریتهایی مواجه می شود.

6- هدف از اجرای حکم اعدام را "نفی فساد در عرض" عنوان کرده اند. به نظر می رسد که حکم اعدام در احکام فقهی طریقیت دارد و نه موضوعیت. به این معنا که اعدام، وسیله ای است برای از بین بردن فساد. اگر فساد از این طریق ریشه کن شود، می توان بر این وسیله و ابزار نیز پای فشرد. اما اگر راهی به مقصود ندارد، التزام بر آن چندان وجهی ندارد. این اندیشه ای است که بسیاری از فرهیختگان غیر حوزوی بر آن حکم کرده اند.

آملی لاریجانی امروز که بر مسند قضا تکیه زده است می تواند سخن خود را در اسفند ماه 87 به خاطر بیاورد و سهمی هم برای عالمان غیر حوزوی در احکام فقهی قائل شود. لاریجانی می تواند عقبه ی فکری جهان تشیع را پیش چشم قرار دهد و همچنان از سید مرتضی علم الهدی بیاموزد که فقها را قَسم داد که بر رای فقهی دیگران بسنده نکنند و پای از آن فراتر نهند و دوباره و دوباره به تحقیق بپردازند. رئیسِ امروز دستگاه قضا حتی می تواند سخن رئیس پیشین را به خاطر بیاورد که میان حکم فقهی و عمل اجرایی آن فاصله ها می دید. فرزند میرزا هاشم آملی اما می تواند که این همه را در نظر نیاورد و از آن چشم بپوشد. اما نمی تواند از سیره ای که در آن رشد یافته است عدول کند. عمل به سیره ای که از مرجعیت شیعه به ارث برده است. عمل به سیره ی پدر.


این متن در راه دیگر و نیلوفر

                                                                                          

 

مرعشی نجفی، روحانی اخلاق گرای قم


مصطفی خمینی در نامه ای نوشته بود: "پدر مهربانم، مدتی است که نامه ای از جناب عالی نرسیده است، نگران هستم نکند کسالتی برای شما حاصل شده باشد". فرزند ارشد سید روح الله خمینی اما این نامه را برای امام خمینی ننوشته بود. سید مصطفی، این نامه را برای فقیهی در قم نوشته شده بود که به پاس منش رئوفانه اش، او را "پدر" خطاب می کرد. آیت الله العظمی مرعشی نجفی، روحانی اخلاق گرایی بود. او مجسمه ای از اخلاق اسلامی را عرضه می کرد که در کمتر مکتب اخلاقی یافت می شود. نمونه ای از منشِ رفتاری ایشان، این مهم را بر ما معلوم می کند.

 گفته می شود در زمانی که اکثر مردم از حمام عمومی استفاده می کرده اند و دلاک ها هم معمولاً ریش بلندی داشتند و سرشان را می تراشیدند، روزی مرحوم آیت الله مرعشی که وارد حمام عمومی می شوند و از قضا تعدادی از مسافران اصفهانی مشغول استحمام بوده اند، فکر می کنند که ایشان دلاک هستند. یکی با تحکّم می گوید: دلاک چرا دیر کردی؟ ما عجله داریم. ایشان بدون این که چیزی بگوید، مشغول کیسه کشیدن آنها می شود. یکی از آنها می گوید: اوستا خوب بلد نیستی کیسه بکشی، در این حین دلاک اصلی وارد می شود و آقا را در این حال می بیند. از ایشان معذرت می خواهد. آن اصفهانی هم متوجه اشتباه خود می شود و از آیت الله عذر خواهی می کند. ایشان اما می گوید، زائر حضرت معصومه هستند اشکالی ندارد.

 وقتی که اخلاق گرایی با دینداری عجین می شود چنین رفتارهای تحسین برانگیزی هم ایجاد می کند. شاید کمتر مکتب اخلاق گرایی را بتوان یافت که چنین روحیه ای را در فردی ایجاد کند.

رویّه ی اخلاقی در شیوه ی تدریس آیت الله هم نمایان بود. گفته می شود که جلسه ی درس ایشان یکی از مهمترین حلقه های درسی حوزه علمیه قم بوده است. راز این فراگیری، مباحث اخلاقی و تربیتی بوده که ایشان در خلال مباحث فقهی و اصولی طرح می کرده اند. این روحیه در تدریس سبب می شده که ایشان گاهی تا سطح فهم پایین ترین افراد هم، جلسه ی درس خود را تنزّل دهد. این روحیه ی آیت الله البته سبب اعتراض برخی از طلاب هم می شده است. آیت الله محمد یزدی از آن طلابی بود که شیوه ی درس آیت الله مرعشی را نمی پسندید. او می گوید که " بنده در ایامی که در قم مشغول گذراندن دوره سطح بودم، در درس کفایه مرحوم آیت الله نجفی مرعشی شرکت می کردم. شیوه ی تدریس ایشان مناسب با دوره ی سطح بود و سطحی هم بود. روی این حساب بنده برای انگیزه هایی غیر از تحصیل خدمت مرحوم آقای نجفی می رسیدم"  در آن زمان، هنوز مسجد اعظم ساخته نشده بوده و مرحوم مرعشی بر روی یک آب انبار، درس کفایه را می گفته اند. محمد یزدی در جای دیگری بر عدم اعلمیت مرحوم مرعشی نجفی استدلال می کند.  او می گوید که "در تنکابن با عالم وارسته ای برخورد کردم به نام آقای مجتهدی که خدایش بیامرزد. سادگی و تقدس او مثال زدنی بود. وقتی با او بحث مرجعیت را پیش کشیدم گفت: در بین علمای قم، آقای مرعشی نجفی از همه ملاتر است. گفتم: بر چه اساسی؟ گفت هر بار که من در قم به دیدار ایشان می روم، یا ایشان به بازدید من می آید، مشاهده می کنم که بسیار خوش برخورد و اهل گفت و شنود است. گفتم آقای مجتهدی مواردی که شما بر شمردی، که دلیل نمی شود. با او محاجه کردم و سرانجام پس از نشستهای متعدد، در اواخر ماه مبارک رمضان، آقای مجتهدی پذیرفت که حکایت علمیت و اعلمیت، تابع احساسات و عواطف نیست و موارد دیگری است که تعیین کننده است."  آیت الله محمد یزدی شیفته امام خمینی بوده و از مرجعیت ایشان در مقابل آیت الله مرعشی دفاع می کرده اند. در جای دیگری هم به سراغ امام جماعت یکی از شهرها می رود و با او محاجه می کند. "در ملاقاتی که بطور خصوصی با امام جماعت مزبور داشتم، با او در خصوص مرجعیت وارد بحث شدم و پرسیدم  شما آیت الله مرعشی نجفی را در چه حدی می دانید؟ گفت : من مقلّد ایشان هستم. من راجع به حضرت امام با او سخن گفتم ....". منشِ آیت الله مرعشی اما به گونه ای بوده که در حجره های شاگردانِ خود هم حاضر می شده و با آنها به مباحثه می پرداخته است. سید محمد خامنه ای گفته است که آیت الله مرعشی از روی موّدت و بزرگواری به حجره ی وی در مدرسه ی حجتیه می رفته است.

مرحوم مرعشی نجفی شیفته ی کتاب و کتاب خوانی بود. گفته می شود که ایشان برای خرید یک کتاب، حتی چندین ماه نماز و روزه ی استیجاری به جا می آورده تا از قبَل آن، بتواند کتابی تهیه کند. ایشان نتوانسته بود به زیارت کعبه مشرف شود و می گفت: استطاعت و تمکّن مالی که لازم وجوب تشرف به خانه خداوند کریم است را ندارم، چون تمام در آمد خود را صرف خرید کتب می کرد. دلبستگی ایشان به کتاب، سبب شد تا مجموعه ی عظیمی از کتابهای گرانقدر شیعه را جمع آوری کند. این کتابها اینک در کتابخانه ی ایشان (کتابخانه ی مرعشی نجفی در قم) موجود است. کتابخانه ی بزرگ آیت الله سبب شد تا امام خمینی نامه ای به میر حسین موسوی بنویسد و از وی بخواهد احتیاجات کتابخانه را فراهم کند. در 24 اسفند 67 امام نامه ای نوشت که: "کتابخانه حضرت آیت الله نجفی مرعشی دامت برکاته از کتابخانه های کم نظیر و شاید بتوان گفت بی نظیر ایران است. کتب نفیس اعاظم شیعه و کتابهای منحصر به فرد و خطی آن از ذخائر فرهنگ غنی اسلام و ایران است. از قرار اطلاع مرکز حفاظت آنها به گونه ای نیست که کتابها مصون از خطر باشد و محیط مطالعه برای مشتاقان کتاب بسیار کوچک است. جنابعالی(میر حسین موسوی) موظف می باشید آنچه را که آن کتابخانه احتیاج دارد به بهترین وجه فراهم آورید". آیت الله مرعشی هنگام ساخت این کتابخانه، چهار گوشه ی آن زمین را تربت سید الشهداء می ریزندو می فرمایند: من با این کار، افرادی که به این کتابخانه می آیند را بیمه می کنم تا از طریق خواندن کتابهای این کتابخانه انحرافی حاصل نکنند. این کتابخانه اینک دارای دویست و پنجاه هزار  جلد کتاب چاپی و بیست و پنج هزار جلد کتاب خطی یکی از بزرگترین کتابخانه های کشور است. چندی پیش اما رسول جعفریان در انتقاد به کتابخانه های کشور، به این کتابخانه نیز انتقاد کرد که : کتاب خانه آیت الله مرعشی نیز مکان عقب مانده ای است، با سیستم دیجیتالی پیش نمی رود. سایت آن اصلا به روز نیست. یک کتاب یا روزنامه روی سایت قرار ندارد. این در حالی است که این کتاب خانه آمال و آرزوی همه بوده است. مرعشی بزرگ و کوچک خیلی برای آن زحمت کشیده اند...


بسیاری از ساداتی که به دنبال نسب نامه ی خود هستند به این کتابخانه مراجعه می کنند. یکی از ویژگیهای مرحوم مرعشی، علم نسَب شناسی بود. ایشان کتاب "مشجّرات النَسب" را نوشته اند که حاوی شجره نامه ی سادات است. کتاب "تراجم السادات" ایشان هم در بیان نسَب علمای سادات و هم احوال ایشان از روزگار صفویه تا زمان مولف است. کتاب "طبقات النسابین" ایشان هم در فوائد علم نسَب و ذکر علمای آن به ترتیب قرون از اول هجرت تا عصر حاضر را شامل می شود.  ایشان همچنین در کتاب "مزارات"، گزارش امام زاده هایی که در ایران مدفونند و نسَب آنان را آورده است. آیت الله مرعشی همچنین با بسیاری از علمای اهل تسنن ارتباط داشت. این در زمانه ای بود که ارتباط با اهل تسنن برابر با سنی گری بود. ایشان نیز به مانند مرحوم آیت الله بروجردی به مسئله ی تقریب مذاهب التفات بسیاری داشته اند. ارتباط ایشان با اهل تسنن به گونه ای بود که دهها اجازه ی روایت از شخیتهای مطرح اهل تسنن نیز گرفته بودند.

شهاب الدین مرعشی نجفی در مجادلات سیاسی  کمتر دخالتی می کرده است. محمد یزدی می گوید که آیت الله، بسیار محتاطانه گام بر می داشته اند. در ماجرای تایید مرجعیت امام خمینی، "مرحوم مصطفی خمینی در تلاش بوده تا بلکه پدر بزرگوارشان را از چنگال رژیم خارج کند، در همین راستا به منزل آیت الله نجفی مرعشی رفتند. البته مرحوم مرعشی محتاطانه گام بر می داشتند، ولی در عین حال کمترین حمایت ایشان هم مغتنم بود...مرحوم حاج آقا مصطفی در امضا گرفتن از آیت الله مرعشی نقش به سزایی داشت." رابطه ی آیت الله مرعشی و امام خمینی اما بسیار حسنه بوده است. مصطفی خمینی بارها به آیت الله گفته بود که اگر رابطه ی میان شما و امام در میان سایر مراجع نیز برقرار بود هیچ مشکلی پیش نمی آمد.

در ماجرای شرکت بانوان در انجمنهای ایالتی و ولایتی هم پس از توضیحات اسدالله علَم، آیت الله مرعشی نظر دولت را قانع کننده می دانند و بر آن می شوند که طی تلگرافی به دولت، تشکر خود را اعلام کنند و مساله را پایان دهند. اما امام خمینی به آیت الله نامه ای می نویسد که "به عرض می رساند از قرار مسموع تلگراف نخست وزیر را می خواهید طبع و منتشر نمایید. بنده صریحاً عرض می کنم این انتشار بر خلاف صلاح اسلام و حوزه علمیه و خلاف خود جنابعالی است. من میل ندارم آقایان هتک شوند. من میل ندارم حوزه علمیه قم این قدر سبک و بی ارزش در این دولت و ملت قلمداد شود. با هر وسیله ای هست از طبع و انتشار این امر جلوگیری کنید تا خود دولت انتشار دهد. الان تلفن کنید، مطبعه طبع نکند و یا منتشر نکنند".

 در ماجرای کاپیتو لاسیون اما مرحوم مرعشی وارد می شود و در اعتراض به آن به شدت موضعگیری می کند،. ایشان آنچنان با تاثر و تالم در این باره صحبت می کرده اند که به علت ناراحتی زیاد، موفق نمی شوند سخنرانی را تا آخر ادامه دهند. علاوه بر این بیانیه ای هم در همین رابطه صادر نمودند. پس از انقلاب هم ایشان با سیاستهای نظام موافقت داشتند. در 11 فروردین 59 مرحوم مرعشی نامه ای به امام نوشتند و قطع رابطه با امریکا را به ایشان تبریک گفتند. مرحوم مرعشی اما اعتراضهایی هم به برخی از سیاستها داشت. در ماجرای انتخابات ریاست جمهوری سال 64، آیت الله مرعشی به همراه سید کاظم شریعتمداری و سید صادق روحانی، در اعتراض به رد صلاحیت مهدی بازرگان، در انتخابات شرکت نکردند. آن انتخابات با حضور آیت الله خامنه ای، حبیب الله عسکر اولادی و سید محمود کاشانی برگزار شد که آیت الله خامنه ای با 12 ملیون رای توانست به ریاست جمهوری ایران انتخاب شود. آیت الله مرعشی هیچ وقت برای خود، محافظ هم قبول نکردند. فرمانده ی وقت سپاه قم دو مامور موتور سوار را موظف کرده بود که بدون اطلاع از ایشان محافظت کنند. آیت الله که متوجه این امر می شود، فرمانده ی سپاه را احضار کرده و می گویند: تو با این کارَت توکل به خدا را از من می گیری، اگر اینها را از اینجا نبری به جدم قسم نفرینت می کنم! سپس موافقت می شود که ایشان محافظی نداشته باشند.

آیت الله مرعشی در خانواده ای اصیل می زیست. ایشان از طرف مادری به شاه سلطان حسین صفوی منسوب بود. از جانب پدری هم به میر قوام الدین مشهور به میر بزرگ می رسند. میر قوام الدین موسس سلطنت مرعشیه در شمال ایران است. جد آقای نجفی هم شرف الدین بود که به سید الاطباء شهره بود. محمد عبده در وصف سید الاطباء شعری سروده بود. آیت الله مرعشی نجفی ابتدا با یکی از دختر عموهای خود به نام گوهر تاج، ازدواج کرده بود. وی ملقب به فخر السادات بوده و یکی از فرزندان حجه الاسلام ابراهیم مرعشی بود. اما میان آیت الله مرعشی و فخر السادات اختلافاتی می افتد که باعث جدایی این دو می شود. آیت الله اما همسر دیگری اختیار می کنند. ایشان دختر آیت الله سید عباس مبرقعی را به همسری می گزینند. سید عباس مبرقعی از علمای بزرگ قم بود. به واسطه ی این ازدواج، با بیوت بسیاری از مراجع از جمله شیخ عباس قمی،-نویسنده کتاب مفاتیح الجنان- ارتباط پیدا کردند. پدر آیت الله مرعشی،- سید محمود مرعشی- ساکن نجف بوده اند. ایشان چهل شب در حرم امیر المومنین(ع) بیتوته نمود که آن حضرت را ببیند. شبی در حالت مکاشفه، حضرت علی(ع) را مشاهده کرده که به ایشان می فرماید: سید محمود چه می خواهی؟ عرض می کند، می خواهم بدانم قبر فاطمه زهرا(س) کجاست تا آنرا زیارت کنم؟ حضرت فرموده بودند من که نمی توانم بر خلاف وصیت آن حضرت قبر ایشان را معلوم کنم. عرض می کند پس من به هنگام زیارت چه کنم؟ حضرت می فرمایند، خداوند متعال، جلال و جبروت حضرت فاطمه(س) را به فاطمه ی معصومه (س) عنایت فرموده اند. پس هر که بخواهد به زیارت حضرت فاطمه زهرا(س) نائل شود به زیارت حضرت معصومه(س) برود. سید محمود مرعشی بر اساس همین رویا به سمت قم می آید و رحل اقامت در این شهر می افکند. سید شهاب الدین هم در این شهر اقامت می گزیند و فقه و اصول را به اخلاق مزین می کند و به شاگردان می آموزاند. روحانی وارسته ای که معلمِ اخلاق قم لقب می گیرد.  


این متن در عصر ایران

آیت الله العظمی گلپایگانی، مُودّی به آداب سنت

                                 

سال 1316 قمری بود که سید محمد باقر گلپایگانی عازم سفر مشهد شد و از خدا خواست تا فرزند ذکوری به وی عطا کند. سید محمد باقر 64 ساله بود و 8 فرزندِ پسر او از دنیا رفته بودند. دختر او در خواب دید که امام هادی(ع) و امام جواد(ع) با هم به منزلشان رفتند؛ اما امام هادی(ع) پس از چندی از خانه خارج می شوند. پدر، خواب دخترش را اینگونه تعبیر می کند که خداوند دو پسر به ما عطا می کند که اولی می ماند و دومی می میرد. تعبیر سید محمد باقر واقع می شود. فرزند اول می ماند و 3 سال بعد فرزند دیگری از او به همراه مادر در وقت زایمان از دنیا می رود.

سید محمد باقر، روحانی وارسته ای بود. ایشان در قریه ی خود با نام "امام" شهره شده بود. وی معروف به زهد و تقوی بوده و سخت پایبند به آداب دینی و سنن اسلامی بود. گرایش به اجرای سنت اسلامی چنان در وی نهادینه بود که حتی برای فرزند خود، کنیه و لقب نیز تعیین کرد. سید محمد باقر به دلیل قرابت تولد فرزندش با سالروز میلاد امام رضا(ع) نام وی را "محمد رضا" گذاشت. کنیه اش را "ابوالحسن" و به علت این بخشش خداوند، لقبش را "هبه الله " نهاد. گرایش پدر به آداب سنت اسلامی را بسیاری نقل کرده اند. گفته شده است که روزی در قریه ی "گوگد" افرادی به رقص و طرب می پرداخته اند. سید محمد باقر با عصایش تنبک آنها را پاره می کند. آن افراد اما حرمت سید را نگه می دارند و فردی که همراه با وی بوده است را به شدت کتک می زنند. از ویژگیهای سید محمد باقر مِهر و علاقه ی وافر به اهل بیت(ع) است. وی حتی وصیّت می کند که قبرش را در کنار جاده ای قرار دهند تا گرد و غبار حرکت زائران امام حسین (ع) بر روی قبرش بنشیند.

این روحیات پدر کافی بود تا سید محمد رضا نیز وارد حوزه ی طلبگی شود. منشِ شخصیتی و ذکاوت علمی سید گلپایگانی سبب شد تا مورد قبول شیخ عبدالکریم حائری قرار گیرد. با مهاجرت آیت الله العظمی حائری به قم و انتقال حوزه علمیه به این شهر، آیت الله حائری از شاگردِ سخت کوش خود دعوت کرد تا به این شهر برود. سید گلپایگانی در سن 24 سالگی به قم مشرف شده و در مدرسه ی فیضیه ساکن شد. نقل شده است که زمانی عده ای از مردم اراک آمده بودند و از مرحوم آقای حائری درخواست می کردند که آیت الله گلپایگانی را برای اداره امور دینی و تاسیس حوزه های علمی اراک اعزام نمایید. ایشان در جوابشان فرمودند: من می خواهم او را آقای دنیا بکنم، شما می خواهید او را آقای اراکش بکنید؟ و راضی به رفتن ایشان نمی شوند.

سید محمد رضا در محضر اساتید بزرگی پرورش یافت. از ویژگیهای ممتاز وی، صبر بسیار زیاد ایشان بود. در سال 57 یکی از فرزندان آیت الله گلپایگانی (سید مهدی) بر اثر سانحه ی رانندگی در گذشت. در آن زمان تعدادی از افرادی که برای عرض تسلیت به حضورشان رسیده بودند، به ایشان توصیه می کنند که: زمانی که مرحوم آیت الله میرزا عبدالعلی تهرانی جوانشان را از دست داده بودند، فرموده بودند که دعا کنید خداوند مِهرش را از دلم بیرون کند. شما نیز از خداوند بخواهید تا غم فرزندتان فروکش کند. آیت الله گلپایگانی اما در جوابشان می گوید: اما من می گویم دعا کنید خدا مِهر او را در دلم بیشتر نماید تا مصیبت مرگ او در دلم بیشتر اثر کند و صبر کنم تا خداوند اجر و ثواب بیشتری به من عطا فرماید. در جای دیگری یکی از شاگردان ایشان نقل کرده است که: "روزی در ایام بیماری آقا به دیدن ایشان رفتم و دیدم دانه هایی از دست و سینه معظم له بیرون ریخته است، وقتی که احوالشان را پرسیدم، فرمودند این درد به اتفاق پزشکان از شدیدترین دردهاست، اما این درد و کسالت هم شکر دارد، زیرا یا مجازات گناهان است، که باید شکر کرد که به آخرت نیفتاده است و یا ترفیع درجه می باشد که این هم شکر دارد و در هر حال جای شکر است". این نحوه مواجهه با مشکلات، شاید بزرگترین کارکرد دینداری باشد. مباحثی که امروزه طرح می شود و از دینداران ثمره ی دین مداریشان را طلب می کند، باید با این دست نمونه ها پاسخ یابند. امروزه "اخلاق" و "روانشانسی" را به عنوان دو رقیب دینداری قلمداد کرده اند. برخی بر این باورند که التزام به اصول اخلاقی، و گرایش به یکی از مکاتب روانشناسی، کفایت می کند تا از دینداری مستغنی شویم. اما به نظر می رسد که هیچ نحله ی روانشناسی و هیچ مکتب اخلاقی را یارای چنین همراهی نیست که در مقابل مشکلاتی اینچنین، انسان را قوی دارد و از درافتادن در مصائب نهراسد. این روحیه ی دینداری است که آرامش خاطری چونان سید گلپایگانی به ارمغان می آورد.

گرایش سید محمد رضا به سنت اسلامی حتی سبب شد تا با بسیاری از دستاوردهای مدرن در زمان پهلوی نیز به مخالفت بپردازد. در جریان ساختمان سینما در شهر قم، ایشان بسیار شدید به مخالفت برخاستند. ماموری از تهران برای متقاعد کردن ایشان به نزد سید رفته بود و گفته بود ما در مشهد که از قم مهمتر است و قبر حضرت رضا(ع) در آنجاست سینما ساختیم. آقا فرمودند این درست بدان معناست که روز قیامت رسول خدا (ص) از مردم بازخواست کند که چرا حسینِ مرا کشتید؛ آنان بگویند، ما پدرش علی(ع) را که از حسین(ع) مهمتر بود کشتیم تا چه رسد به حسین(ع).

 مرحوم گلپایگانی در اوائل، از حرکتهای مخالفت آمیز علیه رژیم شاه حمایت می کرده است اما به مرور، این حمایتها را کاهش می دهد. آیت الله گرامی در خاطرات خود آورده است که: "در اوایل مرحوم آقای گلپایگانی در قضیه ی رفراندوم، در مبارزه با رژیم خیلی قاطع بود، تا جایی که وقتی ارسنجانی(وزیر کشاورزی) می خواست به قم بیاید ایشان پیغام داده بود که اگر ارسنجانی به قم بیاید، دستور می دهم او را قطعه قطعه کنند، لذا برنامه ارسنجانی لغو شد، ولی به تدریج، دیگر این آقایان ادامه ی مبارزه را صلاح ندانستند و فقط شخص امام(ره) باقی ماند".[1] در ماجرای کنسرسیوم هم آیت الله گلپایگانی بعد از مدتی اعلام می کند که این حرکتها فایده ای ندارد و به این واسطه از ادامه ی حرکت مبارزاتی امتناع می کند. به گفته ی محمد یزدی، آیت الله گلپایگانی در اصلِ مبارزات با حضرت امام هم عقیده بودند و تنها آن تندی را قبول نداشتند.[2]

آیت الله گلپایگانی از نخستین افرادی است که تدریس ولایت فقیه را آغاز کرد. ایشان وقتی که در مسجد امام قم مکاسب درس می داد، ولایت فقیه را نیز درس می گفت.[3] در مورد حیطه ی اختیارات فقیه اما با حضرت امام هم رای نبودند.[4]  آیت الله گلپایگانی در جریان تایید مرجعیت امام خمینی هم شرکت نکردند. در این ماجرا قرار شده بود که جمعی از مراجع به تثبیت مرجعیت آیت الله خمینی بپردازند تا دیگر امام(ره) قابل محاکمه در دادگاه نباشد، زیرا به حسب قوانین آن زمان نمی توان مرجع تقلید را محاکمه نمود. آیت الله محمد علی گرامی در خاطرات خود آورده است که : "آقای مرعشی نجفی به من گفتند که ما تلاش کردیم که چهار نفر(حکم مرجعیت امام خمینی را) امضاء کنند. آقای شریعتمداری، میلانی، و من (مرعشی نجفی) امضاء کردیم، ولی هر چه فشار آوردیم، آقای گلپایگانی و خوانساری امضاء نکردند. ... آن زمان آقای خوانساری و گلپایگانی آنگونه که باید نسبت به امام(ره) شناخت نداشتند، چون اعتقاد دیگری داشتند. مثلاً می گفتند امام در فلسفه خوب است و بعدها می گفتند امام در اصول خوب است نه در فقه".[5]

شیوه ی رفتاری آیت الله گلپایگانی به گونه ای بوده که گفته می شود باند مهدی هاشمی بنا داشته، دست به قتل ایشان بزند، چرا که طرز تفکر آیت الله را سدّ راه انقلاب می دانسته اند. [6]  

                   

پس از انقلاب هم ایشان انتقادهایی به وضع موجود داشتند. هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود گفته است که: به دیدن آیت الله گلپایگانی رفتم. حالشان خیلی خوب است؛ دست از انتقاد به شیوه ی کار حکومت برنداشته اند. گفتم با اینکه آقای لطف الله صافی از طرف شما در شورای نگهبان است و معمولاً اعمال نظر به نام شرع و قانون اساسی می کند، دیگر جای گله برای شما نیست؛ گفتند که ایشان فقط ناظر هستند و دخالت نمی کنند.[7]

آیت الله گلپایگانی با تقیّدی که به سنت اسلامی داشت، بارها در نامه هایی، نگرانی خود را از اجرای صحیح سیاست اسلامی بازتاب می داد. امام خمینی در پاسخ به یکی از این نامه ها اذعان داشت که: .. از اوضاع زمانه و از تغییرات عظیمی که در عالم واقع شده است نباید غافل بود. مسائل بسیاری پیش آمده که در صدر اسلام نبوده است. نباید غفلت کرد که همه ی این امور برای حفظ و استقرار حکومت اسلامی است.[8] امام خمینی حتی در نامه ای دیگر به ایشان اینگونه نوشتند که : ...ای کاش کسانی که مطالب سربسته به جنابعالی عرض می کردند و فقط طرف منفی آن را گوشزد می نمودند و موجب ناراحتی وجود محترم را فراهم می نمودند، به طرف دیگر قضایا هم توجه می کردند و طرف مثبت امور را به عرض می رساندند تا با سنجش فقیهانه آن حضرت بسیاری از مطالب که به نظر آنها خلاف است حل شود.[9]

آیت الله العظمی گلپایگانی دارای 3 فرزند پسر و 5 دختر بود. فرزندان ایشان همیشه مورد مشورت آیت الله بوده اند. حجه الاسلام سید جواد گلپایگانی مسئول دفتر ایشان است. وی داماد آیت الله سید نصر الله موسوی مستنبط است.آیت الله موسوی مستنبط از علمای بزرگ نجف و دامادِ بزرگ آیت الله العظمی خویی بود. آیت الله مسعودی خمینی نقل کرده است: زمانی که در مورد زمینهای اطراف حرم حضرت معصومه(ع) نیاز به تایید و کمک آیت الله گلپایگانی داشتیم "آقای گلپایگانی در معرض این بود که از ما حمایت کنند. اما فرزندان ایشان آقا جواد و به خصوص آقا باقر، کار شکنی می کردند. کار به جایی رسید که بنده در آنجا عصبانی شدم و به فرزندان آقا و نوه ی ایشان گفتم: شما بلند شوید از جلسه بروید بیرون. من با آقا کار دارم. نه با شما. آقا در اینجا تشریف دارند  که هم صاحب عقلند و هم علم. هم مرجعند و هم مجتهد. چه لزومی دارد شما مدام دخالت کنید؟ آقای گلپایگانی از این صحنه ای که به وجود آمد، مقداری خندیدند و بعد به فرزندانش گفتند که صحبت نکنند". [10]

 حجه الاسلام سید مهدی دومین فرزند ایشان بود. وی مسئولیتهایی در کشورهای مختلف داشت و به احداث موسساتی در کشورهای مختلف می پرداخت. وی به دلیل حادثه زلزله طبس در راه کمک رسانی به زلزله زدگان در جاده یزد  طبس  در تصادفی مبهم جان خود را از دست داد. مرحوم آیت الله صدوقی در ملاقاتی با آیت الله گلپایگانی پس از این حادثه گفته بود که : "مهدی در یزد قبل از حرکت به طبس می گفت که ساواک به من تلفن کرد که خیال نکن ما نمی دانیم چه کسی آقا را به دادن این اعلامیه ها تحریک می کند. و من گفتم هر کاری می خواهید بکنید. زندان یا تبعید". سید مهدی داماد مرحوم آیت الله سید جعفر احمدی طباطبایی بود.آیت الله احمدی طباطبایی داماد آیت الله العظمی بروجردی بود.

 عبدالمجید معادیخواه در کتاب خاطرات خود از ماجرایی سخن می گوید که پس از نگارش کتاب شهید جاوید بوجود آمد. او می گوید که جمعی از طلاب به سمت بیت آیت الله گلپایگانی روانه شدند. موسوی خوئینی ها در آن جمع رخصت خواست که پیام جمعیت را به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی برساند اما آیت الله خشمگین بوده اند و هیچگونه انعطافی در موضعشان نمی دهند.(اما جمع حاضر اصرار می کنند تا آیت الله از مواضع جمع حمایت کند) سرانجام آیت الله که چنان سماجتی را به مفهوم بی حیایی تفسیر کرد، بر آن شد تا به نشان قهر و خشم، صحنه را ترک کند. با واکنش قهر آلود آیت الله گلپایگانی، عواطف حاضران نیز از مرز انفجار گذشت. با این همه همگی به حفظ حرکت مرجعیت پایبند بودند. در نتیجه موج خشم به سوی آقا زاده ای معطوف شد که در افکار عمومی نیروهای جنبش، به دامن زدن فتنه متهم بود. در هیاهوی آن شب، مرحوم سید مهدی گلپایگانی را سپر بلای پدر کرده بودند. به ویژه فریادهای قدرت الله علیخانی را به یاد دارم که معرکه گردانی می کرد؛ با بهره گیری از سرنوشت پسر نوح، که ضرب المثلی است در ادبیات دینی، بسیاری از حاضران نگران پیامدهای آن بحران بودند". [11]

 فرزند دیگر ایشان سید باقر گلپایگانی است. ایشان داماد آیت الله سید محمد حسن لنگرودی است. آیت الله گلپایگانی همچنین 5 داماد دارد که معروفترین آنها آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی است.

آیت الله گلپایگانی در روز تولد حضرت زهرا(س) که مردم برای دیدن ایشان آمده بودند هم با حالت کسالتی که داشتند، جلوس نموده بودند. و تا وقت نماز مغرب و عشا در خدمت مراجعین بودند. بعد از نماز اما لرز شدیدی بر ایشان عارض می شود. آیت الله را به تهران جهت درمان می برند که تلاش پزشکان افاقه نمی کند و این مرجعِ با نفوذ شیعه در 18 آذر 1372 جان به جان آفرین تسلیم می کند. فقیهی که نه دلبسته ی سیاست بود و نه در پی قدرت. فقیهی که مُودّی بود به آداب سنت.

                                                                                   

[1] خاطرات آیت الله گرامی، ص228-229

[2] خاطرات آیت الله محمد یزدی، ص390

[3] خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، ص205

[4] خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، صص105-106

[5] خاطرات آیت الله گرامی، ص262

[6] خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، ص377

[7] به سوی سرنوشت، خاطرات هاشمی رفسنجانی، سال 1363، ص45

[8] صحیفه امام ،ج20، ص282

[9] صحیفه امام، ج17، ص508

[10] خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، ص91

[11] جام شکسته، خاطرات حجه الاسلام معادیخواه، ص 55

 

این متن در مباحثات

شیخ مفید، بنیانگذار شریعتِ عقلانی

                     sheikh-mofid-portrait  

"امام غائب، از آن جهت تا کنون ظاهر نشده است که می داند اعتقاد بیشترین پیروان او مبتنی بر تقلید است و بر چنین مردمی نمی توان اعتماد کرد".[1] این سخنی است که ده قرن پیشتر، از زبان یکی از بزرگترین فقهای شیعه بیان شده است. محمد بن محمد بن نعمان، مشهور به شیخ مفید، این سخن را در یکی از آثار خود بر جای نهاد و عقلانیت را به جهان تشیع ارزانی داشت.

شیخ مفید را باید از بنیان گذارانِ عقلانیت در فقه شیعی دانست. در زمانه ای که فقه حدیثی جریان غالب جهان تشیع بود، وی عَلَم فقاهتِ شیعه را بر دوش گرفت و گوهر عظیم عقلانیت را بر آن افزود. گوهری که مورد تاکید معصومان(ع) بود و مغفول افتاده بود.  

شیخ مفید بر آن بود تا مخالفتی که بر عقلانیت شیعه رفته است را به نقد کشد. از این رو است که تعابیری در کلام وی دیده می شود که در جهان معاصر و در زمانه ی سیطره ی عقلانیت هم در بیان کمتر فقیهی جاری می شود. مفید(ره) در آثار خود بارها بر این مهم تاکید می ورزید که: "هر کس عاقل باشد، اخلاقاً موظف است که عقل خود را همچون وسیله ای برای اثبات وجود خدا به کار برد. اگر کسی بتواند عقل خود را در این خصوص به کار اندازد و چنین نکند، پیوسته در آتش مُخلّد خواهد بود. چنین کسی مومن واقعی نیست".[2] این سخن شاید در کمتر مکتب عقل گرای معاصر هم بیان شده باشد. ملاک ایمان ورزی در اندیشه ی شیخ مفید تا بدانجاست که غفلت از عقل گرایی را برابر با خلود در آتش دوزخ می داند.

وی همچنین برای گشودن راه استدلال و تعقل در تشیع، به انتقاد از حدیث گرایان پرداخت. شیخ صدوق(ره) که از اساتید مفید(ره) بود، از نحله ی فکری حدیث گرایان تبعیت می کرد. شاگرد اما اندیشه های استاد را برنتافت و بر آن طعن وارد کرد. شیخ صدوق بر این باور بود که حتی در مباحث اعتقادی هم نباید به سراغ استدلال و مباحث عقلانی رفت. وی بارها در آثار خود تاکید کرد که تنها باید از احادیث و روایات شریفه در بحث و مناظره مدد گرفت. [3] شیخ مفید اما این روّیه ی استاد خود را نپذیرفت و به مقابله با آن پرداخت. مفید تاکید می کرد که پذیرفتن حجیّت افراد و اینکه قائلِ سخن، فردی خوش نام است، به کار نمی آید، چرا که هر آنچه کورکورانه پذیرفته شود به آسانی از دست می رود.

شیخ مفید در نقد آراء اهل حدیث کتابی نوشت و اندیشه های آن جماعت را به نقد کشید. وی کتاب "تصحیح الاعتقاد" را در نقد استاد خود، شیخ صدوق نگاشت و بارها در آن بر استاد شورید که چرا طریقه ی اهل حدیث را پیشه ساخته و از فهم حقیقت وا مانده است؟ وی علت اصلی در افتادن صدوق(ره) بر راه ناصواب را گرایش فکری وی به نقل گرایی و تمسک جستن از اهل حدیث می دانست.

به عنوان نمونه از انتقادات شاگرد بر استاد، یکی در آیه ی مودّت بود. شیخ صدوق در بیان آیه ی قُل لا اَسئَلُکُم عَلیه اَجراً الاّ المَوّده فی القُربی (شوری23) بیان می کرد که: "اعتقاد ما در شان سادات علّویه آنست که ایشان از آل رسول الله اند و دوستی ایشان واجب است. به جهت آنکه مزد پیغمبری پیغمبر (ص) است".[4] شیخ مفید(ره) اما تفسیر این آیه از جانب  صدوق(ره) را بر نتافت و بیان کرد که: قول به اینکه خدای تعالی مزد پیامبری و نبوّت پیغمبر خود را مودّت و دوستی اهل بیت و خانواده آن حضرت قرار داده ناصحیح است؛ چرا که اگر کسی عملی را برای خدا کرده باشد نمی تواند که مزد خود را از مردم بخواهد؛ زیرا که واجب است عمل خالصاً برای خداوند متعال باشد و بس. آن اعمالی که برای خداوند بجا آورده می شود، مزد آن نیز بر خداوند است نه بر دیگران.[5]   

شیخ مفید با به کار گیری عقلانیت و  تقّدم آن، به مسئله ی علم غیب امام(ع) نیز نظر کرده بود. وی بر این باور بود که "به صورت مطلق گفتن که امامان(ع) از غیب آگاهند، خطایی آشکاراست.... این علم جز مخصوص خدای عزوجل نیست. همه امامیه با گفته ی من موافقند جز معدودی از ایشان که مفوضّه اند و غلات وابسته به ایشان".[6] شیخ مفید بر این اعتقاد بود که امام (ع) معمولاً از آینده و از ضمیر اشخاص خبر ندارد. وی ادعا می کرد که حتی ممکن است امام (ع) فریب ظواهر را بخورد. در مناظره ای از شیخ مفید پرسیده می شود که چرا حضرت امیر(ع) با آنکه می دانست به دست مردم کوفه در مسجد کشته خواهد شد به آن مسجد در آمد؟ و امام حسین(ع) با آنکه می دانست مردم کوفه او را تنها خواهند گذاشت دعوت آنان را پذیرفت و به آن جانب روانه شد؟ شیخ در جواب، منکر آن شد که امامان(ع) از تفاصیل هر حادثه که در آینده پیش خواهد آمد آگاهی داشته باشند. مفید(ره) بر این نکته تاکید کرده بود که ائمه معصومین(ع) حکم شرعی هر چه را که پیش بیاید می دانند و نه فراتر از آنرا.[7]

شیخ مفید همچنین کتاب "التذکره باصول الفقه" را نوشت و مباحث اصولی را برای نخستین بار در فقه شیعه طرح کرد. این کتاب، سنگ بنای اصول فقه شیعه را نیز پی ریزی کرد و علم اصول را بنا نهاد. شیخ مفید با این رویکرد  نسبت به دینداری بود که توانست استوانه های فقه شیعه را مستحکم کند و شریعت عقلانی را به ارمغان آورَد. شریعتی عقلانی که به تعبیر شیخ مفید، غفلت از آن سبب شده است تا ظهور امام غائب(عج) هم به تاخیر افتد.  

 

این مطلب در مباحثات


[1] الفصول المختاره، شیخ مفید، ص78

[2] الفصول المختاره، ص 79

[3] به نقل از تصحیح الاعتقاد، شیخ مفید ص68

[4] به نقل از تصحیح الاعتقاد، ص140

[5] تصحیح الاعتقاد ص140

[6] اوائل المقالات، شیخ مفید ص38

[7] المسائل العکبریه، پرسش بیستم 

 

روشنفکران ایران، زیر عبای "فضل الرحمان"

اخیراً محسن کدیور به تبیین مسئله ی "شریعت، نظام حقوقی یا ارزش اخلاقی"، پرداخته است. وی پس از واکاوی در گزاره های دینی به این نتیجه می رسد که اسلام اساساً یک نظام حقوقی و قانونی نیست. تاکید شارع بیشتر بر اخلاق و تربیت انسانی بوده تا ترسیم یک نظام حقوقی و قانونی. وی در پایان سخن خود، پرده از این نکته برداشته است که این اندیشه را از روشنفکری در شبه قاره ی هند اقتباس کرده است. این روشنفکر پاکستانی کسی نیست جز "فضل الرحمان ملِک". فضل الرحمان اگر چه چندان شناخته شده نیست و نام او در ذیل نام بزرگانی چون اقبال لاهوری و جمال الدین اسد آبادی مغفول مانده است، اما به نظر می رسد که تاثیر  بسیاری بر روشنفکران ایرانی داشته است.

فضل الرحمان کوشیده تا به نحو نظام مند، احکام اجتماعی اسلام را مورد بررسی قرار دهد. او با نگاهی تاریخی که به دین دارد، سنت اسلامی را به "سنت نبوی" و "سنت زنده" تقسیم می کند. سنت نبوی در اندیشه فضل الرحمان همان اعمال و رفتار نبی مکّرم اسلام است. این اعمال پیامبر(ص)، به اقتضای شرایط جامعه عربستان در آن زمان، صورت پذیرفته است. فضل الرّحمان اما معتقد است که بشر جدید در دنیای معاصر، نیازمند "سنت زنده" است. سنت زنده همان است که عالمانِ دینی باید با شناخت روح و معنای اصلی از سنت نبوی، برای بشر امروز استنباط کنند. سنت زنده همان اسلام مناسب با دنیای جدید است. شناخت سنت نبوی در مرحله ی نخست و درک دنیای جدید در گام بعدی، دو مولفه تاثیر گذار برای ایجاد "سنت زنده" می باشد. در اندیشه فضل الرحمان، "سنت زنده، همان سنت نبوی است که به نحو خلاّقانه بسط یافته و تفسیر شده تا با چالش های جدید در جامعه اسلامی مواجه شود"(فضل الرحمان، تحول در سنت آغازین ص 206).فضل الرحمان بر این باور است که با بسط سنت نبوی، باید به سنت زنده نائل آمد و این اسلام را برای دنیای معاصر فهم پذیر کرد.

این رویکرد فضل الرحمان، در اندیشه عبدالکریم سروش عنوان" بسط تجربه نبوی" می یابد. سروش نیز همچون فضل الرحمان معتقد است که سنت نبوی می باید بسط و گسترش پیدا کند تا دلها برباید و گره ها بگشاید. سروش مفهومی مانند "عشق" را به عنوان دست آورد عرفای مسلمان مثال می زند. وی بیان می کند که مفهوم "عشق"  در سنت نبوی قدر ندیده است؛ اما در اندیشه پیروان پیامبر(ص)، فربهی یافته است. این سنت زنده است که می تواند چنین مفاهیمی را از دل سنت نبوی استنباط کند و برای بشر امروزی به ارمغان آورد. سروش بر اساس این ایده ی فضل الرحمان است که سنت پویای اسلامی را انتظار می بَرد.

تاثیر سروش از فضل الرحمان بدینجا خلاصه نمی شود. این روشنفکر پاکستانی در باب مقوله "وحی" نیز به تاثیر ذهنیتِ پیامبر (ص) بر فرایند وحی تاکید دارد. او بر این باور است که "توقعات، نگرانی ها، چالش ها و علایق پیامبر و جامعه او در قرآن انعکاس یافته است. این جنبه ای است که در کلام اسلامی نیازمند توجهی ویژه است و در اصول فقه اسلامی نیز باید لحاظ گردد تا آنجا که غفلت از آن خطایی جبران ناپذیر است".( فضل الرحمان، عقیده سنت، اجتهاد و اجماع در دوران اولیه ص 10) او همچنین تاکید می کند که پیامبر(ص) همانند طوطی و یا ضبط صوت،پیام خداوند را دقیقا همان گونه که دریافت می کرده، بیان نمی داشته است بلکه پیغمبر هم تحت تاثیر ذهنیت خویش، جامعه ای که در آن می زیسته و بر اساس پیش فرضهای خود به انتقال وحی می پرداخته است. همان نظریه ای که تار و پود کتاب بسط تجربه نبوی سروش را تشکیل می دهد. سروش با استناد به قاعده فلسفی "کل حادثٍ مسبوق بماده و مُدّه"، وحی را نیز مسبوق و مقارن با شرایط مادی می داندو شرایط ذهنی و جسمی پیامبر را زمینه ساز نزول وحی می شمرد. سروش در نامه ای که به آیت الله جعفر سبحانی می نویسد چنین بیان می کند " شخصیت پیامبر همه کاره بوده، هم کاشف بود، هم مدّرس، هم گوینده، هم واضع و هم شارع. یعنی خداوند فقط یک "معلّم" را فرستاده بود. بقیه همه دائر مدار تجربه ها و واکنشهای او بود. این معلّم چنان مهیا و مجهّز بود که نیک می دانست چه بکند و چه بگوید  و البته بشر بود، با همه احوال بشری؛ گاه درس عالی می داد، گاه بر سر وجد می آمد و گاه دچار ملال می شد."(زنبور و طوطی، نامه عبدالکریم سروش به آیت الله سبحانی) سروش نیز چونان فضل الرحمان، تاکید می کند که پیامبر همانند طوطی و یا ضبط صوت، پیام الهی را منعکس نمی کرد، بلکه همانند زنبوری بود که شهد گلها را می چشید و بدل به عسل می کرد."(همان)

نگرش سروش در باب فقه نیز بی تاثیر از این روشنفکر پاکستانی نیست. فضل الرحمان بر این باور است که انجماد فکری و بسته شدن باب اجتهاد و همچنین تقلید صرف، منجر به انحطاط مسلمین شده است. به اعتقاد او، فقه تنها در صورتی به اجتهاد و پویایی نخستین باز می گردد که علم کلامی که از آن ارتزاق می کند تحول یابد. یعنی می بایست، اجتهاد فقهی نه تنها در فروع، که در اصول و ساختار فکری و کلامی فقها صورت پذیرد."فقه امری وابسته به کلام است، لذا تحوّل در فقه محتاج تغییر نگاه در حوزه کلام و اصول عقلانی می باشد".( فضل الرحمان، اسلام و مدرنیته ص 151-2)

سروش نیز بر اجتهاد در اصول فقه تاکید فراوان دارد. او در نامه ای که به آیت الله منتظری می نویسد، با انتقاد از شیخِ انصاری در کتاب مکاسب و همچنین شیخ حسن نجفی در جواهر الکلام، تقلید محض و عدم تفقّه در دین را عاملی برای حلالیت غیبت و هجاء غیر شیعیان در آراء این فقیهان می داند.( عبدالکریم سروش و دیگران، اندر باب اجتهاد. مقاله فقه در ترازو ص 20 )

فضل الرحمان همچنین با تمایز نهادن میان دین و فهم از دین، معتقد است که صرفاً یک روش معتبر برای تفسیر متن وجود ندارد.از نظر او تفاسیر متعدد برای بقای دین، امری اساسی به شمار می رود. به نظر او "تکثر و تنوع برداشتها به هیچ وجه از تقدس متنی که پدید  آورنده اش خواسته نمی کاهد. تقدس و تغییر ناپذیری مربوط به خود متن است نه به تفاسیر آن که صرفاً فهم بشری است". ( فضل الرحمان، چالشهای اسلام و مدرنیته ص 127)

فضل الرحمان مدعی است که این نحوه نگرش به دین، در آینده، آزاداندیشان بیشتری را به خود متمایل خواهد کرد.

پیش بینی فضل الرحمان را عبدالکریم سروش در ایران جامه عمل می پوشاند و تئوری قبض و بسط را به رشته تحریر در می آورد. سروش نیز بر این باور است که "دین، حق است، کامل است و حاوی تناقض نیست، اما معرفت دینی چنین ویژگی ای ندارد. معرفت دینی بر دین بنا می شود  اما خود دین نیست و این نکته ای است که اگر مورد توجه قرار گیرد بداهتش دریافت خواهد شد".(عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 501)

اما مهمترین تئوری فضل الرحمان در باب اصلاح فکر دینی و حاکم کردن اسلام در جهان جدید، نظریه ای است موسوم به "نظریه دو حرکتی". فضل الرحمان بر طبق این نگرش، معتقد است که برای بنا کردن مجموعه ای اصیل و قابل اجرا از قوانین اسلامی، باید دو حرکت فکری انجام شود. نخست اینکه می بایست از احکام اجرایی قرآن به فهم روح کلی پیام اسلام نائل آمد . و در ثانی با شناخت این روح کلی و پیام اصلی قرآن باید احکام جدید را برای دنیای جدید استنباط کرد. (فضل الرحمان، اسلام و مدرنیته ص 20) فی المثل ما در جزء جزء آیات قرآن می توانیم روح عدالت، اخلاق و برابری را نظاره کنیم. با تاسی به این حکم کلی، می بایست احکام ما برای بشر جدید هم یک حکم اخلاقی، برابر و عادلانه باشد.

به تعبیر فضل الرحمان، امروز نمی توان قرآن را عینا و جزء به جزء عملی ساخت و در جامعه اجرا کرد، زیرا این امر ممکن است مانع از تحقق بسیاری از اهداف قرآن شود.(فضل الرحمان ،تاثیر مدرنیته بر اسلام ، ص 127)

محمد مجتهد شبستری دیگر روشن فکر ایرانی نیز چنین نگرشی به احکام اسلام را می پسندد و بر این باور است که باید احکام فقهی را بر اساس روح کلی پیام نبی(ص) استنباط کرد. شبستری این روح کلی را نوعی "نگاه" می داند و تعبیر آلمانی "بلیک" را برای آن بر می گزیند. او بر این باور است که "پیامبر(ص) احکام جزئی فقهی را در اختیار ما قرار نداده است بلکه او یک دید کلی (بلیک)برای ما به ارمغان آورده است. پیامبر به ما یک بلیک عرضه می کند و ما می بایست که بر اساس آن بلیک به فهم احکام نبوی بپردازیم". (مصاحبه با نشریه "مدرسه" شماره هفتم)

شبستری در جای دیگری می گوید که "در 14 قرن قبل، پدیده ای واقع شده، ظهوری واقع شده و سخنانی گفته شده است که متونش در دست ماست. حالا بر مسلمانِ متفکر است که متناسب با تجربه هایی که خود دارد، پدیده وحی را تجربه و معنا کند.اگر امروز تصویر جهان نسبت به سابق بزرگتر و فراخ تر شده باشد، یا جهان بی تصویر و بی هندسه شده باشد، فهم مسلمانان متفکر امروز از پدیده وحی با فهم و تفسیر انسان های قبل که تجربه ها و تصویر های دیگری داشتند فرق خواهد کرد".( محمد مجتهد شبستری ،هرمنوتیک کتاب و سنت، ص 162)

در باب حقوق زنان نیز، فضل الرحمان با نگرش تاریخی که دارد معتقد است که حقوق مغفول مانده ی زنان تنها بواسطه عدم درک نگاه تاریخی به متون اسلامی است که ایجاد شده است.وی بر این عقیده است که روح پیام نبی، ارج نهادن به مقام زن بوده است اما اقتضائات نظام جاهلی عربستان، اذن برابری زن و مرد را نمی داده است.

فضل الرحمان در پاسخ این پرسش که: بر اساس آیات قرآن، مردان می توانند چهار همسر انتخاب کنند، این چگونه با عدالت سازگار است؟ پاسخ می دهد که "قرآن می خواسته خوشبختی زندگی خانوادگی را به حداکثر برساند و باید این هدف اخلاقی را با واقعیت جامعه عربستان آن روزگار سازگار می کرده است. جامعه ای که چند همسری در آن ریشه دوانده است که از بین بردن آن بدون نحوه ای تعدیل در آن حکم، امکان پذیر  نیست. بنابراین، قرآن تعدد زوجات را در سطح فقهی پذیرفت اما با گنجاندن شرایطی آن را محدود کرد.در عین حال تصریح نمود که برا ی رفتن  به سوی هدف اصیل پیامبر، جامعه تک همسری مطلوب است.(فضل الرحمان، چالشهای اسلام و مدرنیته، ص 121-2)

شبستری نیز رویکردهای نا برابر زن و مرد را نمی پسندد و آنرا به عدم دید تاریخی به متون دینی ارجاع می دهد.وی چنین بیان می کند که "زمانی بود که مسئولیتهای سنگین زندگی و از جمله تدبیر امور خانواده  عملاً بر عهده مردان بود. ساختار جامعه اینچنین اقتضاء می کرد و متناسب با آن ساختار هم اختیارات و حقوقی به مردها داده می شد که زنها  از آن محروم بودند. اگر قرار باشد زنان در توسعه عمومی جامعه همدوش مردان باشند، باید از حقوق متناسب با این نقش نیز بهره مند شوند.( محمد مجتهد شبستری، نقدی بر قرائت رسمی از دین ص 508)

شبستری بر این باور است که "در این که پیامبر تغییراتی در وضع موجود زنان ایجاد کرد شکی نیست. ما باید جهت کار را بیابیم. به تعبیر دیگر، باید مفهوم عمل او را دریابیم. دریابیم که او می خواسته جامعه را به چه سمتی ببرد و چه تغییری نسبت به قبل ایجاد کند". (همان، ص 509).

باری، فضل الرحمان در عین مهجوریت و نا شناخته ماندن در ایران، اما مرجع فکری بزرگترین روشن فکران ما بود. روشنفکرانی که اگر چه نسخه ی دینداری در ایران را ترسیم می کنند، اما نظر به آموزه های بیرونی هم دارند. آموزه هایی که می تواند از زبان ابوزید مصری، ادوراد سعید فلسطینی یا فضل الرحمان پاکستانی بیان شود.


این مطلب در راه دیگر

این مطلب در ملت آنلاین