منش سیاسی آیت الله خویی(2) روابط امام خمینی و آیت الله خویی

                                                       

گزارشهای اولیه از مواجهه آیت الله خویی و امام خمینی نشان می دهد که این دو روابط حسنه ای داشته اند. اگر مشکلاتی میان دیگر مراجع وجود دارد اما میان این دو صفا و صمیمیتی حاکم است. زمانی که آیت الله خمینی به نجف تبعید می شود به دیدار مراجع می رود. اگر چه دیدار با آیت الله حکیم به مباحثی انجامید که نشان از اختلاف دیدگاههای این دو می داد؛ اما دیدار با آیت الله خویی به نیکی برگزار شد. آیت الله رسولی محلاتی که در این دیدارها امام خمینی(ره) را همراهی می کرده است می گوید: " از منزل مرحوم آیت الله حکیم که بیرون آمدیم به منزل آیت الله خویی رفتیم. بین راه  به امام عرض کردم که به خاطر اطلاعیه های خوبی که آیت الله خویی در حمایت از نهضت داده اند، جای دارد از ایشان تشکر ویژه ای به عمل آورید. امام هم پذیرفتند و با بیان شیوای خود به خاطر مجموع کارهایی که آیت الله خویی در نجف، به حمایت از نهضت اسلامی انجام داده بودند، از ایشان تشکر کردند. این مجلس مجلس خوبی بود و مرحوم آیت الله خویی با رویی خوش برخورد نمود و از صحبتهای امام ابراز خرسندی کردند".[1]

در این میان اما عده ای بر آن بودند تا میان این دو مرجع اختلاف افکنی کنند، اما با درایت حضرات خمینی و خویی، اختلافاتی بروز نمی کرده است. آیت الله مسعودی خمینی خاطره ای نقل می کند به این مضمون که عده ای می خواسته اند میان این دو مرجع، اختلافاتی ایجاد کنند اما برخوردهای این دو به گونه ای بوده که مانع از سوء استفاده دیگران می شده است: ".. شنیدم که چند نفر از فریب خوردگان به انگیزه خراب کردن چهره حضرت امام، حدود سه چهار هزار دینار به عنوان وجوهات شرعی برای امام می آورند. بعد از چند روز مجدداً مراجعه می کنند و می گویند "آقا اشتباهی به وجود آمده است، وجوهی که باید به آقای خویی بدهیم را اشتباهاً به شما داده ایم، شما لطف کنید و آن را به ما مسترد کنید." حضرت امام بی درنگ بر می خیزند و وجه مزبور را باز می گردانند و حدود یک ربع از مقام و منزلت آقای خویی تعریف می کنند و از ایشان به عنوان یکی از استوانه های علمی یاد می کنند و می گویند: این مقدار وجه که قابل ایشان را ندارد. تمام وجوهی که برای من می آورند، در اختیار ایشان است! ما شاگردان ایشان هستیم و مانند آن. این برخورد حضرت امام مانند بمب در نجف صدا می کند...".[2] در آستانه انقلاب اسلامی نیز نامه هایی به آیت الله خویی نوشته می شد تا میان ایشان و آیت الله خمینی اختلاف افکنی کند. در یکی از این نامه ها که از قم به نجف نوشته شد، آمده بود که: بیانات آقای خمینی در مسجد شیخ و اعلامیه و نواری که در قم منتشر است غیر از این که باعث شده عده ای هدف گلوله قرار گرفته و عده ای دیگر زندانی و تبعید شوند نتیجه دیگری نداشته و نخواهد داشت. قبل از این واقعه دولت نسبت به زندانیان ارفاق و عده ای را مرخص و قرار بود سایرین را نیز تا عید نوروز مرخص نماید؛ اما مجدداً شروع به سختگیری نموده، حتی ملاقات زندانیان را فقط 3 دقیقه مجاز اعلام کردند."[3] ساواک اما در تحلیل این نامه گفته است که اینگونه نامه ها نه تنها ثمری ندارد بلکه نتایج عکس به همراه دارد و روابط خویی و خمینی را صمیمی تر می کند.

اگر چه در برخی موارد اختلافات عقیدتی و اندیشه ای میان خمینی و خویی وجود داشته است، اما این دو می کوشیدند تا این اختلاف رای سبب سوء استفاده دیگران نشود. این دو می کوشیدند تا حرمتها شکسته نشود و اختلاف میان دو مرجع، دستاویزی برای دیگران قرار نگیرد. گفته می شود که یکی از مریدان و اطرافیان آیت الله خویی که اغلب در خدمت ایشان بوده نسبت به امام(ره) نظر منفی داشته است. وی به محضر آیت الله خویی می رسد و می گوید که آقا اگر اجازه بدهید، می خواهم کمی برای شما از علم رجال بگویم. آیت الله خویی در می یابد که منظور از تعبیر علم رجال منفی بافی و غیبت از امام خمینی است. با اینکه کسی هم حضور نداشته است، اجازه نمی دهد و با صراحت می گوید نه! لازم نیست.[4] آیت الله خویی نمی گذاشته است تا دیگران، روابط میان ایشان و آیت الله خمینی را دستخوش تغییر کنند و میان این دو تفرقه افکنی کنند. خویی حتی در موقعی که فعالیتهای سیاسی خود را کاهش داده بود، از اختلاف نظر سیاسی خود با آیت الله خمینی با متولیان امور سیاسی سخنی نمی گفت. زمانی که شریف امامی به نجف رفته و قصد می کند تا به بیت آیت الله خویی برود، آیت الله وی را به حضور نمی پذیرد. شریف امامی می گوید که مسأله ای دارم و می خواهم در خصوص سیاست ایران صحبت کنم، آقای خویی پاسخ می دهد که ما را همان است که آقای خمینی می فرمایند.[5]

 وقتی که شایعه اعدام امام خمینی فراگیر شده بود هم آیت الله خویی به همراه آیت الله شاهرودی نزد آیت الله حکیم می روند و از ایشان می خواهند تا الساعه اقدامی کند.[6] پس از پیروزی انقلاب هم گزارشها حاکی از روابط مسالمت جویانه این دو است. در مجلسی که جمع کوچکی از فضلای معتمد نزد آیت الله خویی حضور داشته اند یک نفر از حاضرین نقل می کند که چندی است در ایران مسأله جدیدی رسم شده است. ایشان در جواب می گوید چه رسم شده است؟ آن طلبه می گوید: رسم انداخته اند که بعد از نمازها بگویند: خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار، از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزا". آیت الله خویی می گوید: خوب چه اشکالی دارد؟ یکی از حاضرین می گوید (احتمالا) نوعی بدعت بعد از نماز در تعقیبات نماز ایجاد شده و در جواب ایشان می گوید: دعاست و بدعت نیست....یک نفر از حاضرین می گوید: بنابراین شما این امر را صحیح می دانید؟ آیت الله خویی می فرمایند: بلکه واجب می دانم".[7]

حجه الاسلام بنابی از روابط صمیمانه آیت الله خمینی و مرحوم خویی در اوایل سخن می گوید و اینکه وقتی امام از ترکیه به عراق تبعید شد، آیت الله خویی هیأتی را به نمایندگی از سوی خود به همراه صدها طلبه جوان برای دیدن امام و استقبال از ایشان به کاظمین فرستاد و روابط این دو بزرگوار در نجف هم در اوایل بسیار خوب بود. وی اما اذعان می کند که: خدا لعنت کند کسانی را که به خاطر دنیای خود، در این برهه سعی نمودند روابط حسنه ی ایشان را با امام به هم بزنند و تیره نمایند و تا حدودی هم سردی ایجاد کردند.[8]  باری همانگونه که حجه الاسلام بنابی نیز می گوید، در پاره ای موارد نیز میان حضرات خمینی و خویی اختلافاتی ایجاد شد که طرفداران به آن دامن زدند.

ساواک در سال 47 گزارش داد که باطناً بین آیت الله خمینی و خویی اختلافات شدیدی به وجود آمده... اگر چه ظاهراً با آقای خمینی اختلاف سلیقه دارند، ولی به علت اینکه آقای خمینی حقوق ماهیانه هفتاد درصد محصلین علوم دینی حوزه های علمیه نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و همچنین شهریه اکثر طلاب شهرستانهای قم، مشهد و تهران را مرتباً و به موقع پرداخت می نماید، از مشارالیه حمیات می کند.[9] گزارش ساواک اگر چه مغرضانه به نظر می رسد، اما اختلافاتی میان مرحوم خویی و آیت الله خمینی نیز به وجود آمده بود. روابط این دو به نحو حسنه ای باقی نماند و اختلافاتی درگرفت. اختلافات هم بیشتر رنگ و بوی مسائل سیاسی داشت و کدورتهایی را میان این دو ایجاد کرده بود. مباحثه ای که میان مرحوم خویی و امام خمینی در نجف بر سر مسائل سیاسی درگرفته بود میان طلاب حوزه زبان به زبان می گشت و حتی بحثهای حوزوی تحت الشعاع آن قرار گرفته بود. [10]

آیت الله خاتم یزدی می گوید: امام خمینی در چند مورد به گلایه از آیت الله خویی پرداختند. مورد اول ملاقات ایشان با فرح همسر محمد رضا پهلوی مربوط می شد که حضرت امام ضمن بازگو کردن این قضیه برای ما که در پاریس در خدمتش بودیم آن را کار چندان درستی ندانست. مورد دوم نیز درباره یکی از جوانان انقلابی اهل قم بود که برادرش در حین تظاهرات در دانشگاه کشته شده بود و ایشان ضمن تشرف به نجف اشرف خدمت آقای خویی رفته وماجرای شهادت برادرش را بوسیله مزدوران رژیم بیان کرده اما آقای خویی به جای تجلیل از آن شهید و تسلیت به ایشان گفته بود: برادرت چرا با دست خالی به مقابله با توپ و تانک و سربازان تا دندان مسلح شاه رفته است؟ آدم عاقل که به چنین کاری دست نمی زند. به هر حال این شخص برادر شهید شده، در سفری که به فرانسه آمد و با امام ملاقات کرد، ما وقع را به اطلاع ایشان رساند که باعث ناراحتی و تکدر خاطر شدید معظم له گردید، به همین جهت در اعتراض به آقای خویی فرمود: اگر واقعاً تصور شما این است که فردی بر اساس اعتقاد و عقیده اش به اسلام، مقابل گلوله دشمن قرار گرفته و به شهادت رسیده، کار ناصوابی انجام داده است، حداقل انتظار این بود که شما تصورتان را، آن هم به این صورت برای برادر شهید بازگو نکنید".[11]

در موارد دیگری هم بود که آیت الله خمینی، رفتارهای مرحوم خویی را نمی پسندید و اعتراض می کرد. زمانی که دستگاه حاکم عراق، یکی از وزرای خود را به نزد آیت الله خویی می فرستد و اجازه ملاقات می گیرد نیز آیت الله خمینی، رفتار آیت الله خویی را نمی پسندد. عمید زنجانی ماجرا را اینگونه توضیح می دهد: "دستگاه حاکم عراق وزیری داشت ... او را به نجف فرستادند تا آقایان را ببینند و برای ملاقات با رئیس جمهور عراق جهت شکستن صولت آقای حکیم آماده کنند. وی چون در دوران جوانی اش با آقای خویی رفاقت داشت، به منزل آقای خویی رفته بود. دستگاه حکومتی آقای خویی را برای این ملاقات آماده کرده بود و آقای خویی وعده داده بود ملاقاتی در صحن با رئیس جمهوری داشته باشد... در بیت آقای خویی خیلی جا انداخته بودند. اطرافیان آقای خویی به این فکر افتاده بودند که وی در این شرایط می تواند جایگزین آقای حکیم شود تا به این طریق مرجعیت مطلق برای آقای خویی فراهم گردد. نمی دانم این فکر از طرف آقای خویی بود و یا اطرافیان او این فکر را کرده بودند که اگر بتوانند امام را راضی کنند که امام هم در این ملاقات باشد. اینها بین خودشان فکر کرده بودند و به این نتیجه رسیده بودند که بیایند و از طریق من مسأله را به امام منتقل کنند.... امام یک لبخندی زد و بعد هم یک قیافه خیلی جدی و آمرانه ای گرفت و فرمود که نه تنها من این ملاقات را نمی پسندم بلکه ملاقات هم نمی کنم چون تا حالا با هیچ کس از اینها ملاقات نکرده ام و بعد سه بار این کلمه را تکرار کرد و فرمود الان رئیس حوزه آقای حکیم است و آقای خویی هم باید رعایت کنند".[12] آیت الله خمینی، رفتار مرحوم خویی را نپسندیده و اذعان داشته بود که ایشان می باید شأن و منزلت مرجعیت را نگه دارد و در اعمالی که بر عهده یک زعیم است مداخله نکند.

در این مقطع ارتباط خمینی و خویی به گونه ای بوده که مسئول ساواک در گزارش خود به اختلاف میان این دو اشاره می کند و ابراز می دارد که می توان با تکیه بر آیت الله خویی اهداف خود را پیش برد. تحلیلگر ساواک اینگونه می گوید: اگر امرای ارتش و یا شخصیتهای بلند پایه مملکت بروند پیش آیت الله سید ابوالقاسم خویی - که از علمای طراز اول جهان شیعه است و نکته قابل توجه آنکه او هیچ اقدامی علیه دولت ایران نکرده و نیز من کاملاً اطلاع دارم که با آیت الله خمینی اختلاف سلیقه دارد و مریدان او با خمینی هم اختلاف دارند و مسلّم است که بیشتر آخوندهای ایران بخصوص آنهایی که اهل فضل و دانش هستند  با آیت الله خویی بسیار خوبند- بسیار جالب خواهد شد که او را با افتخار تمام به ایران دعوت کنند و مقامات عالیرتبه ایران پیش او بروند، بخصوص امرای ارتش به او قول بدهند که با قوانین اسلامی مخالفت نمی شود. ما آنچه خواست مراجع عالیقدر شیعه هست انجام خواهیم داد. ضمناً به آیت الله خویی بگویند و او را تفهیم کنند که آیت الله خمینی حاد و تند است و غیر مستقیم استقلال را به خطر انداخته او معتقد است که حکومت جمهوری اسلامی تشکیل شود. کدام کشور جمهوری در دنیا وجود دارد که به اصطلاح خفقان و اختناق نیست و مردم آن آزادی کامل دارند.... بالأخره اگر آنها نظر آیت الله خویی را جلب کنند و از او کمک بخواهند، کمک به خاموش کردن آشوب ایران است؛ حتی اگر زمینه را فراهم سازند که شاهنشاه آریا مهر با او ملاقات کند بهتر خواهد بود".[13] این گزارش نشان از اختلاف دیدگاه خمینی و خویی می دهد. این دو اگر چه در بسیاری مواقع مسالمت جویانه و مهربانانه با هم مواجه شدند اما در پاره ای موارد نیز کج خلقیهایی نسبت به هم روا داشتند. شاید رفتار اطرافیان این دو یکی از عوامل برجسته سازی اختلافات حضرات خمینی و خویی بود. در بخش بعد به اختلاف میان طرفداران این دو مرجع خواهیم پرداخت.

پی نوشتها



[1] خاطرات آیت الله سید هاشم رسولی محلاتی، ص94

[2] خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، صص310-311

[3] امام خمینی در آینه اسناد، ج10، صص372-373

[4] خاطرات حجه الاسلام شیخ عبدالحمید بنابی، ص113

[5] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج16ص462

[6] امام خمینی در آینه اسناد، ج9، ص167

[7] نقل از بولتن مجلس اعلای انقلاب اسلامی، توسط آیت الله شیخ علی اکبر برهان، خاطرات و مبارزات آیت الله سید عبدالهادی شاهرودی، صص171-172

[8] خاطرات شیخ عبدالحمید بنابی، صص112-113

[9] امام خمینی در آینه اسناد، ج9، ص461

[10] خاطرات محمد یزدی، ص179

[11] خاطرات آیت الله خاتم یزدی، صص137-138

[12] خاطرات عباسعلی عمید زنجانی، صص111-115

[13] اسناد انقلاب اسلامی،ج4، ص109

محمد مهدی آصفی، فقیه نواندیش

شاید پیام تسلیت رهبری به مناسبت درگذشت آیت الله محمد مهدی آصفی، قرابتی با پیام امام خمینی (ره) به مناسبت شهادت محمد باقر صدر داشت. آصفی "فقیه نواندیش" نامیده شد و محمد باقر صدر "متفکر اسلامی" لقب گرفت. آیت الله آصفی سالها با محمد باقر صدر هم مشرب بود. وی در مورد مراوده‌اش با صدر گفته بود که: "من بیشتر از افکار ایشان استفاده کردم و چندان توفیق حضور در درسهای ایشان را پیدا نکردم، اما خود را به شدت تحت تاثیر اندیشه‌های شهید صدر می‌دانم".[1]

آصفی که به تعبیر خود، به شدت تحت تاثیر شهید صدر بود، با تأسیس حزب الدعوه نیز در کنار محمد باقر صدر قرار گرفت و از اعضای رهبری این حزب شد. حکومت صدام اما به اخراج ایرانیان مقیم عراق پرداخت. آصفی نیز از این واقعه در امان نماند و در سال 1349 از عراق اخراج شد و سالها در کویت و ایران به سر برد. در پاییز 1357 حزب الدعوه بیانیه‌ای متشر کرد و حمایت خود را از انقلاب اسلامی ایران اعلام داشت. محمد مهدی آصفی نیز به نمایندگی از این حزب به پاریس رفت و ضمن دیدار با امام خمینی (ره) پشتیبانی حزب از ایشان را به اطلاع وی رساند.

حکومت صدام اما روند سرکوب حزب الدعوه را شدت بخشید و اعضای آن را دستگیر کرد. صدها تن از آنان به اعدام محکوم شدند. در چنین اوضاعی حزب الدعوه مرکز فعالیت خود را به ایران منتقل کرد و آصفی در تابستان 58 به ایران آمد. وی پس از سقوط صدام به عراق بازگشت. آصفی پس از این بود که با حکم رهبری به عنوان نماینده ایشان در نجف اشرف حضور داشت.

آیت الله آصفی اگرچه مدتها در حزب الدعوه مجاهدت کرد و با مشی سیاسی هم قرابتی یافته بود، اما دل در گرو مباحث علمی داشت. زمانی که آیت الله میرزا هاشم آملی کتاب "ملکیه الارض فی الاسلام" را از ایشان خوانده بود بر دانش او صحه نهاد و اجازه اجتهاد وی را صادر کرد. آصفی البته کتب دیگری نیز نگاشت و دغدغه‌های خود را به رشته تحریر در آورد. وی به تحقق اندیشه‌های اسلامی در جهان کنونی می‌اندیشید. کتاب "دنیای اسلام و تهاجم فرهنگی غرب" را به همین منظور نگاشت. آصفی اگرچه درس خوانده حوزه بود اما محیط دانشگاهی بغداد را نیز تجربه کرد. شاید از همین روی بود که به اندیشه‌های مغرب زمینیان نیز عطف عنانی می‌ورزید. وی در نقد نظامهای سرمایه‌داری بر این نکته انگشت تأکید می‌نهاد که: "کسانی که از این نظام دفاع می‌کنند، همیشه از حامیان داغ آزادی جامعه بوده‌اند و به همین دلیل هم به نظام سرمایه‌داری ایمان داشته‌اند..."، اما در نظر آصفی این آزادی همگانی به محدودیت قشر زحمتکش جامعه می‌انجامد، چرا که "...اقلیت سرمایه‌دار جامعه با داشتن همه‌گونه قدرت، به سادگی می‌توانند از آزادی خود به نحو نامحدودی استفاده کنند و اکثریت جامعه که هیچگونه قدرت و ثروتی ندارند هیچ فرصتی برای بهره‌برداری از آزادی خود به دست نمی‌آورند."[3] از اینجاست که آصفی به این نتیجه می‌رسد که پاره‌ای از اندیشه‌های دوران معاصر، تنها رنگ و لعاب نیکی دارند اما در مقام تحقق، کمتر گرهی را می‌گشایند. وی در مقاله "واقع نگری در شریعت اسلامی" بر این مهم اشاره کرد که برخی از قوانین و اندیشه‌ها چنان دلربایی می‌کنند که گویی هیچ خلل و خرده‌ای بر آن روا نیست و هیچ انتقادی نمی‌تواند آن را از پای در آورد؛ در حالی که این قوانین و ایده‌ها در متن اجتماع و در مواجهه با واقعیتهای زندگی چنان سر خم می‌کنند که هیچ امید رحمتی بدانها نیست. به تعبیر آصفی: "...در انجیل می‌خوانید که اگر کسی به جانب چپ شما طپانچه‌ای نواخت، جانب راست خود را هم به او عرضه کنید و چنانچه کسی ردای شما را ربود، قبای خود را هم به او بدهید. بی گمان این قانون دورنمایی زیبا دارد و از آفاق بلند محبت و نوع دوستی حکایتها می‌کند، اما باید دید که این دورنمایی با همه زیبایی که دارد، تا چه اندازه صلاحیتی برای اجرا در اوضاع آشفته اجتماعی را دارد؟ اسلام می‌فرماید: "و لکم فی القصاص حیات یا اولی الالباب" و همه این زیبایی و جمال و دورنمای مهر و انسانیت را که انجیل مورد نظر می‌گیرد فدای واقعیت اجتماعی می‌کند".[4]

آصفی دل نگران غربت اسلام بود. وی مقاله مبسوطی نگاشت و این حدیث نبوی را به بحث گذاشت که الاسلام بدا غریبا و سیعود غریبا فطوبی للغربا. وی دو معنا از غربت را برای اسلام نشان داد و بر این باور بود که غربتی در امروزِ اسلام رخ داده که چونان غربت اسلام در آغازین روزهای دعوت است. وی غربت ابتدایی اسلام را از کمی طرفداران می‌دانست و غربت دوم را از ضعف مسلمانانِ امروز.[5] جهد آصفی بر آن بود تا این غربت رنگ ببازد و بار دیگر اسلام فراگیر شود و دلربایی کند.

وی یکی از مشکلات امروز جهان اسلام را نزاعهای بی‌حاصل میان فرقه‌های مختلف اسلامی می‌دانست. از همین روی بود که طرحی را ارائه داد و بر اساس آن، منظومه منسجمی از راهکارها برای حل اختلاف میان جهان تشیع و تسنن را ترسیم کرد.[6] وی همچنین بر اساس قاعده "الزام و التزام" به همزیستی مسالمت آمیز میان ادیان حکم می‌کرد.[7]

آصفی از آن دست محققان و پژوهشگران دینی بود که بر این باورند بر اساس همین فقه موجود نیز می‌توان به زیست عقلانی و مشی مسلمانی در جهان معاصر ادامه داد و بهداشت روانی حاصل آورد. وی معتقد بود که روانشناسیهایی که امروزه طرح می‌شود، دایره‌ای محدود دارد و آدمی را به مقصد حقیقی نمی‌رساند؛ در حالی که اولین بار در قرآن کریم به رابطه انسان با خود اشاره شده و بدان ارزش والایی نهاده و آدمی را به زوایای مختلف این مهم آگاه کرده است.[8] با همین رویکردِ آصفی بود که آیت الله سبحانی در وصف وی می‌گوید: "آراء و نظریات او ضامن مدیریت جامعه امروز است، ولی از حد کتاب و سنت و اجماع فقیهان بیرون نمی‌رود و سیمای روشنی از چکیده فقه پویاست". همه‌ی این عبارات را اما می‌توان در این تعبیر خلاصه کرد که: محمد مهدی آصفی یک فقیه نواندیش بود. روحش شاد.

                                                                                                               



[1] نشریه شاهد یاران، شهید صدر و نیازهای زمان، گفتگو با محمد مهدی آصفی، ش18، اردیبهشت 1386

[3] مشکلات سیستم سرمایه داری،درسهایی از مکتب اسلام، سال چهاردهم، آبان 1352، ش11

[4] واقع بینی در شریعت اسلام، مجله پیک اسلام، ش اول، دی ماه 1341

[5] غربت و اغتراب، علوم حدیث، ش اول

[6] طرح وحدت اسلامی، مجله اندیشه تقریب، ش12، 1386

[7] همزیستی فقهی مذاهب و ادیان بر اساس قاعده الزام و التزام، مجله فقه اهل بیت، ش2، 1374

[8] رابطه انسان و خود، مجله حوزه و دانشگاه، ش13، 1376

منش سیاسی آیت الله سید ابوالقاسم خویی(1) (از بیانیه های آتشین تا فروکش کردن اقدامات انقلابی)


                                                                                    

آیت الله سید ابوالقاسم خویی را شاید بتوان یکی از اثر گذارترین و پر مقلد ترین مراجع شیعه در نیمه دوم قرن بیستم دانست. او اگر چه بر کرسی زعامت شیعیان در نجف تکیه زده بود، اما نسبت به وقایع ایران نیز بی تفاوت نبود. در پی  نزاعهای سیاسی که در ایران رخ می داد، ابوالقاسم خویی نیز واکنشهایی ابراز می داشت.

اوج فعالیتهای سیاسی

سال 1341 و با قوانینی که محمد رضا شاه پهلوی به تأیید می رسانید، اعتراض آیت الله خویی را نیز برانگیخت. در ماجرای تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی، آیت الله خویی به انحاء مختلف اعتراض خود را به این قانون نشان داد. وی نامه ای به آیت الله بهبهانی نوشت و در آن نامه از ایشان خواست تا استنکار شدید خود را به شاه پهلوی اعلام دارد. وی در این نامه اینگونه آورد که : "تصویبنامه اخیر دولت راجع به تساوی زن و مرد و کافر و مسلمان در انتخابات انجمنها، مخالف شرع انور و قانون اساسی است لذا استنکار شدید خود و حوزه علمیه نجف اشرف را بدین وسیله اطلاع داده مستدعی است مراتب را به پیشگاه اعلیحضرت همایون ابلاغ تا بر حسب اقداماتی که در مورد حمایت از دین مبین اسلام فرموده اند امر ملوکانه به الغاء این تصویبنامه اصرار فرمایند".[1]

دغدغه های آیت الله در این زمینه اما سبب شد تا نامه ای نیز به شاه پهلوی بنگارد و قوانین خلاف شریعت را تذکار دهد. وی در این نامه، اذعان داشت که قوانین اسلامی قابلیت انطباق با زمان را دارد و نیازی به دست درازی کردن به جوامع بیگانه نیست. وی در بخشی از این نامه آورده بود: "... صدور بعضی از قوانین که تقلید بیگانگان در آنها آشکار و مخالف قوانین اسلام و قانون اساسی می باشد از نظر اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران فاقد ارزش است.... اطلاع وسیع اعلیحضرت مقتضی است که از ملاحظه تاریخ اسلام نتیجه بگیرند که در پرتو دین مقدس اسلام با شرایط زمان و مکان هر گونه اصلاحی را می توان انجام داد زیرا که دین اسلام از عدالت پشتیبانی و با فساد مبارزه  می نماید و بر اساس همین قوانین حکومت بزرگ اسلامی بوجود آمده و از ملاحظه تاریخ جهان استنتاج شده که عظمت و ترقی مملکت به اخلاق فاضله و عدالت اجتماعی بستگی دارد...امید است شخص اول مملکت از مقدسات اسلامی که از یک کشور مسلمان به ودیعه دارند نهایت درجه نگهداری را نموده و آرامش قلوب مسلمانان را تامین نمایند".[2] آیت الله خویی در این نامه، بر حفظ قوانین دینی در پرتو حکومتی اسلامی تاکید می کند. تاکید آیت الله بر آن است که شاه پهلوی از منابع اسلامی مدد بگیرد و دست به دامان دستاوردهای غربی دراز نکند.

شاه پهلوی اما چند ماه بعد، ماجرای رفراندوم شاهانه را کلید زد. آیت الله خویی این بار نیز زبان به اعتراض گشود. وی نامه ای به آیت الله بهبهانی نوشت و در آنجا متذکر شد که اینگونه اعمال شاه به متشنج شدن فضای کشور می انجامد و صدای قهریه ملت را برافراشته می دارد." ... به اولیای امور تذکر دهید که اینگونه اعمال بیش از پیش موجب تشنج مملکت و ناراحتی افراد خواهد شد و در صورتی که جمعی بتوانند با قوه قهریه صدای ملت را خاموش نمایند مدت آن طولانی نخواهد بود. تبلیغات دروغ و بی اساس و عوام فریب بر ملت ناراضی واقتصاد ورشکسته راه علاج نبوده و مشکلی را حل نخواهد ساخت. امیدواریم ملت مسلمان ایران و افرادی از دولت که در فکر حفظ مملکت هستند شهامت دینی خود را ابراز داشته و هر قانونی را که مخالف قرآن مجید و مصالح آنها باشد زیر پا نهاده و راه را برای دشمنان دین و مملکت هموار نسازند."[3] آیت الله خویی با اینگونه نامه ها و اعلام مواضع، می کوشید تا شاه پهلوی را از اعمال نابخردانه آگاه سازد و سیاستهای نامقبول وی را تذکر دهد.

ماجرای فیضیه

در سال 42 اما رژیم پهلوی اقدام به خطایی دیگر کرد و با یورش به فیضیه، مواجهه مستقیم و نابخردانه ای را با روحانیت در پیش کشید. آیت الله خویی یکی از معترضین اینگونه اقدامات بود. در مورد واکنش آیت الله خویی اما برخی بر این باورند که فضا و جو نجف به گونه ای شد که آیت الله خویی نیز چاره ای جز همراهی و همدردی با مبارزان نداشت. مرحوم عمید زنجانی بر این باور است که پس از سخنرانی امام در فیضیه و رخ دادن ماجرای فیضیه، این واقعه در نجف هم منعکس شد و افراد زیادی دست در کار بودند تا این واقعه را به خوبی در نجف منعکس کنند.".. فاتحه خوانیهایی هم بر حسب ظاهر در نجف برگزار شد، طلاب اجتماع کردند و صحبتهای زیادی شد. مجموع این فعالیتها باعث شد که آقای خویی هم به مبارزان بپیوندد و اعلامیه تندی صادر کند".[4]

به هر وجهی که بود، آیت الله خویی در نامه ای به امام خمینی، فاجعه فیضیه را تلخ و ناگور خواند: "جنایه الجائرین علی الحوزه العلمیه اوجعت قلوبنا و عامه المسلمین. فلا تحسبن الله مخلف وعده رُسله. ان الله عزیز ذوانتقام".[5] آیت الله همچنین نامه ای به محمد رضا شاه پهلوی نوشت و اعتراض خود را به وی نیز اعلام کرد. وی در آن نامه هم عنوان کرد که علمای مسلمین تا آخرین نفس، از مقدسات دین به دفاع برخواهند خاست. "... بسیار جای تأسف و تأثر است که سقوط و انحطاط مملکت اسلامی و یگانه مرکز تشیع به جایی برسد که زمامداران آن آلت و وسیله انجام مقاصد شوم آنان گردند. ما چندی قبل مفاسد تصویبنامه شوم و جعلی قوانین برخلاف مقررات اسلامی را تذکر داده و اعلام خطر نمودیم. با این حال شاه با کمال جدیّت از آن قوانین دفاع کرده و در اثر آن، روزنامه های مزدور و خائن بهانه به دست آورده نسبت به مقام روحانیت هتاکی نموده بلکه مقدسات اسلام را خرافات و ارتجاع سیاه و قوانین پوسیده نامیدند. البته حکم چنین اشخاص در شرع مطهر معیّن و مبیّن است. ما جداً از شخص شاه خواستاریم که اسباب اغتشاش مملکت و ناراحتی عموم مسلمانان جهان را مرتفع سازند. علماء اعلام و عموم طبقات مسلمانان با اتکال به حول و قوه الهی از مقدسات دین تا آخرین نفس دفاع خواهند نمود"[6]. آیت الله خویی به این نامه بسنده نکرد و به 24 تن از علماء ایران نیز نامه ای نوشت و از اعمال شاه ابراز ناخرسندی کرد. وی در آن نامه نیز اعلام داشت که اگر اینگونه رفتارها ادامه یابد، علما به وظیفه خود عمل خواهند کرد."...چنانچه از این قوانین رفع ید نشود آخرین وظیفه خود را انجام خواهیم داد و مسئول حوادث، شخص شاه و هیئت دولت خواهند بود".[7]

اعتراضها به این اقدام شاه اما بالا گرفته بود. جمعی از علما ایران بار دیگر به آیت الله خویی نامه ای نوشتند و اعتراض خود را به اقدامات شاه اعلام کردند. آیت الله خویی هم که از این اقدامات برآشفته بود، در پاسخ به نامه علما، انتقادات تند دیگری را علیه حاکمیت پهلوی ابراز داشت. وی در آن نامه آورد که " ... چه عوامل خطرناکی کشور ایران را تهدید می نماید، دشمنان اسلام به چه وسائلی برای وارد ساختن ضربت مهلک به فعالیت پرداخته اند؟ جواب آن را ما می دانیم، ملت ایران نیز می داند و بهتر از هر کس زمامداران می دانند. آیا بایستی در برابر این ضربات تسلیم شد؟ من می دانم که شهامت و رشد فکری ملت ایران مانع از آن است که در برابر این حملات سر تسلیم فرو آورند. قدرت روحی این ملت به قدری زیاد است که صلاحیت دفع هر گونه حمله ای دارد." آیت الله خویی در این نامه، وظیفه روحانیت را نیز یادآور شد: "هم اکنون بار سنگین به دوش ملتی مسلمان و روحانیت آن نهاده شده است. روحانیت در مبارزه خود پایدار و شانه خود را از این بار سنگین خالی نخواهد نمود. این مبارزه در صورتی دارای اثر مثبت خواهد بود که ملت مسلمان نیز بیش از پیش آنرا تأیید نماید و قدمهای خود را به جای اَقدام روحانیون بگذارد. اگر ملت مسلمان ایران با وسایل مبارزه کاملاً آشنا نیست ممکن است از دیگر ملل مسلمان این درس را فرا بگیرد و روش آنها را برای ادامه حیات و بدست آوردن استقلال سرمشق خود قرار دهد". آیت الله خویی در ادامه این نامه، به تلاشهای روحانیون در مبارزه با استبداد اشاره می کند و می گوید: "آقایان علمای اعلام، ما در این مدت موفق شده ایم صدای مظلوم و ستمدیده ایران را به خارج برسانیم. به تدریج کشورهای اسلامی و کشورهای خارجی از حقیقت اوضاع در ایران مطلع می شوند و زمامداران وقیح کنونی به زودی با عکس العمل آنها مواجهه خواهند شد. اگر این دسته، از اعمال خود دست برندارند مسلمانان جهان به وسیله مدارک زنده حقیقت آنها را در خارج کشور روشن خواهند ساخت و اگر تعدیات آنها ادامه یابد تاریخجه چهل ساله آنها که از جنایت و خیانت مملو است، منتشر خواهد شد. علاوه بر آنکه مراجع تقلید رأی خود را درباره آنها صادر خواهند نمود".[8] آیت الله خویی در این نامه چونان یک فرد انقلابی، به اعتراض علیه سیاستهای شاه پهلوی می پردازد. اعتراضهای خویی به گونه ای است که این را از وظایف روحانیت می داند که از مبارزه با رژیم پهلوی کوتاهی نکنند و از هیچگونه اقدامی فروگذار ننمایند و به اعتراض و مخالفت برخیزند.

وقایع سال 42

در سال 42 اما التهاب سیاسی بالا گرفت. آیت الله خمینی بازداشت شد و واقعه 15 خرداد رخ داد. آیت الله خویی نیز نسبت به این حوادث واکنش نشان داد. وی زبان به اعتراض گشود و اینچنین حکم کرد که: " نظر به اینکه دولت فعلی ایران برای پیشرفت مقاصد شوم خود که مخالف مقررات دینی اسلام است از هر گونه تعدّی و ظلم، از زدن و کشتن و زندان بردن آقایان علماء اعلام و طلاب علوم دینی و سایر طبقات مؤمنین مضایقه ندارد، بر هر فردی از افراد مسلمان در هر لباس و هر مقامی که باشند واجب است که از همکاری با این دولت خائن خودداری نمایند."[9]  در پی این وقایع حتی آیت الله خویی در نجف اشرف اعلامیه ای صادر می کند و استفاده از قند و شکر را به جهت این که در انحصار دولت بود، تحریم کرد. ایشان با این وسیله می کوشید تا ضربه ای به اقتصاد دولت وارد کند. به همین جهت در بیت امام خمینی نیز چای و شربت داده نمی شده و از واردین با سرکه شیره پذیرایی می کرده اند.[10]

انتخابات دوره 21 مجلس شورای ملی از دیگر مواردی بود که اعتراض روحانیون را در پی داشت. مرحوم خویی نیز از مدافعان تحریم این انتخابات بود و شرکت در آن را بر نمی تابید. به تعبیر وی: "... با وضع فعلی چنانچه مجلس تشکیل شود از نظر شرع و قانون اساسی نیز از درجه اعتبار ساقط خواهد بود."[11]

 آیت الله خویی در سال 42 از کوچکترین اتفاقی چشم نمی پوشید و اعتراضهای خود را بیان می کرد. در ماجرای دستگیری علمای آذربایجان هم ایشان زبان به انتقاد و اعتراض گشود و تلگرافی به آیت الله میلانی فرستاد و اعلام کرد که "... ما با استنکار این اعمال خلاف دین و عدالت از حضرتعالی انتظار داریم برای استخلاص این ذوات مقدس که گناهی جز دعوت به حق ندارند اقدام لازم نموده و نتیجه را اعلام فرمایید."[12] مرحوم خویی در این مورد به حضرات شریعتمداری، گلپایگانی و مرعشی نجفی نیز نامه هایی را نگاشت.[13] آیت الله خویی به دستگیر شدگان آذربایجان نیز نامه ای نوشت و به آنها گفت که: بازداشت آن جنابان در اثر دفاع از دین مبین و حق و عدالت موجب تأثر شدید گردید. پر واضح است که تحمل این مشقت منظور نظر ولی عصر ارواحنا فداه خواهد بود.

با روی کار آمدن حسنعلی منصور آیت الله خویی انتظار اصلاحاتی را از دولت وی می بُرد. آیت الله نامه ای به منصور نوشت و از دولت قبل انتقاد کرد و خواستار توقف در اقدامات جنجال برانگیز حکومت پهلوی شد. وی خطاب به نخست وزیر جدید گفت:"...دولت سابق به یک رشته اعمال اقدام نمود که تاریخ و ملت مسلمان ایران نتایج تلخ آنرا هرگز فراموش نخواهد نمود. اهانت به دین و مقدسات مذهب و علماء و روحانیون و فشار بر ملت در رأس برنامه بود. تذکرات ما مؤثر نشد. نتایج آن را که اهم آنها بدبینی و تنفر ملت از دولت بود بر جنابعالی مخفی نیست. امیدواریم جنابعالی اشتباهات را تدارک و الغاء قوانین مخالف اسلام را در رأس برنامه خود قرار دهید و آزادی ملت و حضرت آیت الله خمینی و آیت الله قمی را پیشنهاد می نماییم."[14]  در این زمان دستگیری و تبعید آیت الله خمینی به ترکیه سبب تألم بسیار آیت الله خویی شده بود. نقل شده است که با شنیدن تبعید امام(ره)، آیت الله خویی به گریه افتاد به طوری که اشک هایش روی محاسنش سرازیر شده بود.[15] ایشان همچنین پس از دستگیری امام گفته بود که " من چند قطره خونی که دارم را به این انقلاب اهدا می کنم".[16]

حسنعلی منصور نیز نتوانسته بود توصیه های مرحوم خویی را جامه عمل بپوشاند. با روی کار آمدن امیر عباس هویدا، این بار نامه ای به وی نوشته شد. آیت الله خویی در آن نامه نیز تذکار داد که: " ما مکرر از باب ارشاد و نصیحت به دولت های سابق تذکر دادیم که مدت فشار و تعدّی محدود و عاقبت آن تاریک است زیرا شما بر ملتی حکومت می کنید که مسلمان و معتقد به قرآن است و برای قانونی که مخالف اسلام باشد ارزش قائل نیست... انتظار می رود با برطرف ساختن نفوذ صهیونیست و الغاء قوانین مخالف شریعت اسلام و ارجاع حضرت آیت الله خمینی عالم روحانیت و قلوب مسلمین جهان را مسرور سازید".[17] اما امیر عباس هویدا نیز نتوانست رضایت خاطر آیت الله خویی را جلب کند. مرحوم خویی سه ماه پس از این نامه، نامه ای دیگر نگاشت و خطاب به نخست وزیر وقت اعتراض کرد که "در ابتدای تصدی شما به مقام نخست وزیری در موضوع رفع تشنج و خاتمه دادن به وضع چند ساله اخیر که دولتهای دور از عقل و منطق آنرا بوجود آوردند و در اثر آن ملت مسلمان ایران به جرم دفاع از حیثیت و مقدسات خود با سر نیزه و زندان و شکنجه و قتل و تبعید روبرو شد، تلگرافاً تذکر دادیم متأسفانه شما نیز همان راه را پیمودید و از نصایح و ارشادات مقام روحانیت پند نگرفتید".[18] آیت الله خویی بار دیگر بر آزاد سازی زندانیان تأکید کرده و گفته بود: "هر چه زودتر زندانیان را آزاد و پریشانی ملت را جبران نمایید."

اعتراضهای آیت الله خویی به دستگاه حاکمه به گونه ای بود که دیگر روحانیون نیز، منش آیت الله خویی را الگو قرار می داده اند. آیت الله گرامی می گوید در ملاقاتی که در اولین تبعیدم با سرهنگ تاربی، رئیس ساواک قم که فردی بسیار هتاک بود داشتم، می گفت شما چرا چنین و چنان می کنید؟ من گفتم ما مقلّد بزرگان هستیم و آقای خویی نوشته اند که همکاری با این دولت گناه کبیره است.[19]

حکومت پهلوی با اینگونه اعتراضهای آیت الله خویی، به این نتیجه رسیده بود که وی فردی خطرناک برای حاکمیت است. ساواک در تحلیل این خطر برای حکومت ایران در گزارشی آورده بود که: "همانطور که سیاست دنیا بر دو قسمت شرق و غرب تقسیم شده، حوزه نجف هم به دو قسمت عرب و ایرانی منشعب گردیده، عربها مقلد و پیروی آقای حکیم و ایرانی ها مقلد و پیرو آقای خویی می باشند. تابعیت آقای حکیم فعلاً خطری برای ایران ندارد و مشغول مبارزه با حکومت عراق می باشند آنچه محقق است خطر احتمالی از ناحیه آقای خویی و اعوان ایشان می باشد. این جماعت افکار منحط و گمراه کننده ای دارند".[20] در این زمان، مرحوم خویی، همعنان با آیت الله خمینی قلمداد می شده است و خطر این دو برای حاکمیت پهلوی، مورد توجه بوده است. در اسناد ساواک که گزارشی از آبان ماه 1344 درج شده، خبر از همراهی آیت الله خویی با آیت الله خمینی می دهد به گونه ای که خویی از طرفداران آیت الله خمینی قلمداد شده است. [21] همچنین گفته شده است که آیت الله خویی نسبت به دیگر مراجع به آیت الله خمینی نزدیک تر است.[22]

رفته رفته اما اقدامات انقلابی و نامه های آتشین آیت الله خویی فروکش می کند. دیگر گزارشی هم اگر از ایشان در مخالفت با حاکمیت پهلوی عنوان شده است، به تندی و قوّت سالهای 41 تا 43  نیست. در سال 1348 بختیار به دیدار آیت الله خویی در نجف می رود، تنها اعتراضِ آیت الله  این است که دیدار خصوصی را نمی پذیرد اما حضور وی را در معیّت افراد دیگری می پذیرند.[23] در آن دیدار هم اعتراضی به رفتارهای سیاسی حاکمیت پهلوی نمی شود. اینکه چه شد آیت الله خویی بعد از این فعالیتها و بیانیه های تند سیاسی، از اقداماتی اینچنینی خودداری کرد و کمتر به اعتراضهایی اقدام کرد به عواملی باز می گردد که در قسمتی دیگر از این بحث بدان خواهیم پرداخت. اما آنچه در این قسمت شایسته ی اعتناست، روابط آیت الله خمینی و مرحوم خویی است. همانگونه که رفتارهای سیاسی و اعتراضهای خویی رفته رفته فروکش کرد، میانه ی آیت الله و امام هم دچار تحولاتی شد. گزارش می شود که آیت الله خویی از اقدامات آیت الله خمینی ناراضی است. ساواک در سال 1350 گزارش می دهد که خویی از اقدامات ضد ایرانی خمینی ناراضی است.[24] روابط خویی و خمینی اما فراز و فرودهایی از سر گذرانده بود که در بخش بعد بدان خواهیم پرداخت...

 

پی نوشتها



[1] اسناد انقلاب اسلامی، حمید روحانی، ج اول، ص21

 

[2] اسناد انقلاب اسلامی، ج اول،حمید روحانی، ص24

[3] اسناد انقلاب اسلامی، ج اول، حمید روحانی، ص49

[4] خاطرات عباسعلی عمید زنجانی، ص132

[5] اسناد انقلاب اسلامی،ج اول،حمید روحانی، ص60

[6] اسناد انقلاب اسلامی،ج اول، حمید روحانی، صص65-66

[7] اسناد انقلاب اسلامی، حمید روحانی

[8]اسناد انقلاب اسلامی، ج اول، صص83-85

[9] اسناد انقلاب اسلامی، ج اول، ص107

[10] خاطرات آیت الله طاهری خرم ابادی، صص249-250

[11] اسناد انقلاب اسلامی، ص149

[12]اسناد انقلاب اسلامی، ص172

[13] همان، ص182

[14] اسناد انقلاب اسلامی، ص193

[15] خاطرات آیت الله سید جعفر کریمی، ص89

[16] خاطرات حجه الاسلام پور هادی، ص165

[17] اسناد انقلاب اسلامی، ص228

[18] اسناد انقلاب اسلامی، ص230

[19] خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، ص238

[20] امام خمینی در آینه اسناد،ج9، ص230

[21] امام خمینی در آینه اسناد، ج9، ص254

[22] امام خمینی در آینه اسناد، ج9، ص267

[23]امام خمینی در آینه اسناد، ج12، ص468

[24] امام خمینی در آینه اسناد،ج9، ص30