منش سیاسی آیت الله خویی (5)

ماجرای اخراج ایرانیان از عراق

در سال 1350 دولت عراق اعلام کرد تمام ایرانی های عراق اعم از مقیم و غیر مقیم باید از این کشور خارج شوند. برای این منظور یک مهلت 3 روزه در نظر گرفته شد. پس از اتمام این سه روز، طلبه ها به زحمت افتادند و فردای آن روز طلاب اجتماع کردند و  برای تعیین تکلیف و حمایتی از جانب مرجعیت، به بیت آیت الله خویی رفتند. اما بیت ایشان اعلام می کند: آقا دیشب حالشان به هم خورده است و ایشان را فوری به بغداد منتقل کرده اند و از آنجا هم به لندن برای معالجه اعزام کرده اند. طلاب  دلسرد می شوند و این مسأله بر آنها سنگین می آید. گفته می شود که: "این مساله از اصل ماجرای اخراج ایرانیان برای طلاب سنگین تر بوده مثل اینکه امید هر کسی به پدرش است یک مرتبه متوجه می شود که پدرش هم رفت".[1]

ساواک در تحلیل این واقعه معتقد بود که چون آیت الله خویی منتسب به سیاست انگلیس است و از اقدامات خود در کشور عراق در زمینه جلوگیری از خروج ایرانیان نتوانست موفقیتهایی کسب نماید، لذا بلادرنگ در پوشش بیمار خاک عراق را ترک و به لندن مسافرت کرده است.[2] این عمل آیت الله خویی اما مورد اعتراض واقع شد. پس از بازگشت آیت الله خویی از لندن، امام خمینی به کوفه رفت تا از ایشان عیادت کند. آیت الله خمینی در آن دیدار ماجرای خروج ایرانیان از عراق را نیز پیش کشید و به تفصیل برای آیت الله خویی این واقعه را نقل کرد و گفت: آقا در غیاب شما این آقایان آمده اند و متأسفانه آنچه که من می بینم خواب بدی برای حوزه دیدند و ما باید یک فکری برای حوزه بکنیم  حوزه ای که مرحوم شیخ طوسی پایه گذاری کرد و چشم امید جهان اسلام  است اینها می خواهند به سهل ترین طریق بساط آن را برچینند. آیت الله نصرالله خلخالی که در این دیدار امام را همراهی می کرده می گوید: امام یک جوری متوقع این بود که آقای خویی خدا رحمتش کند، قول مساعدت و همکاری بدهد، لکن از اتاق که بیرون آمدیم، امام خیلی متأثر شدند و فرمودند: آقای حاج شیخ ! ما آمدیم با آقا صحبت کردیم، اما مثل اینکه آقا اصلاً این جا نبودند. گویا ایشان صحبتهای امام را خیلی جدی نگرفت.[3] آیت الله خاتم یزدی هم این دیدار را نقل کرده است. او نیز از زبان مرحوم خلخالی می گوید: "با اینکه امام بسیار کم حرف بود و همواره مختصر و مفید سخن می گفت اما در این جلسه به جهت اهمیت زیاد موضوع مورد بحث ایشان به طور کامل و مستوفا مطالب را طرح کرد. اما مرحوم خویی به جای پاسخ گویی به مطالب حضرت امام و تشکر از ایشان و اظهار نظر درباره وقایع جاری نجف و برنامه و تصمیم رژیم برای تسلط و نظارت بر حوزه علمیه، به تشریح اوضاع لندن و پیشرفته بودن این شهر و نظم و ترتیب خاص بیمارستان و پزشکانش پرداخت که موجب ناراحتی حضرت امام گردید. امام ولی در مقابل ایشان چیزی اظهار نکرد؛ موقعی که از منزل آقای خویی بیرون آمدیم و سوار ماشین شدیم امام فرمود: به نظر می رسد آقای خویی از نقشه و توطئه رژیم بعثی بی اطلاع است و یا اینکه خبر دارد، منتهی فریب حرف ها و وعده های دروغین مقامات بغداد را خورده است...در حالی که بنده به شدت نگران اوضاع هستم، ایشان با خیال راحت از اوضاع لندن سخن می گوید. ایشان اگر به تازگی به ترقی و پیشرفت اروپایی ها پی برده اند، بنده سالهاست که می دانم آنها بر اثر تلاش و کوشش به توفیقاتی در امور مادی و دنیوی دست پیدا کرده اند و آنچه که در این میان مایه تأسف می باشد این است که ما برای دنیا و برای آخرتمان فعالیتی نمی کنیم و از هر دو جهت عقب مانده ایم".[4] آیت الله خویی با منش میانه روانه خود البته مکاتباتی با حاکمیت عراق انجام داد و مانع اخراج برخی از روحانیون شد، اما آنگونه که آیت الله خمینی و حامیان ایشان انتظار می بردند ظاهر نشد.

در آستانه انقلاب 57

در آستانه انقلاب نیز آیت الله خویی به جز موارد معدودی، از درگیری و مداخله در امور سیاسی خودداری کرد. وی در جریانات تبریز و قم بی طرف ماند و اعلامیه ای صادر نکرد و ابراز همدردی با کشته شدگان قم و تبریز ننمود.

پس از کشتار مردم تبریز احمد خمینی از آیت الله سید محمد بجنوردی که مورد توجه آیت الله خویی بود، خواست تا نزد ایشان برود و بخواهد که به نشانه اعتراض در کنار مردم، درس حوزه را تعطیل کنند. آیت الله خویی ابتدا پذیرفت، اما از آقای بجنوردی خواسته بود که از جانب دیگر علما هم مطمئن شوند و همگی با هم درس را تعطیل کنند. آیت الله بجنوردی نزد امام می رود و نظر آیت الله خویی را منتقل می کند. اندکی بعد نظر آیت الله خویی تغییر می کند و پیام می فرستد که من از تعطیل کردن درس منصرف شده ام. امام  خمینی هم به احترام ایشان درس را تعطیل نمی کند، اما سر درس درباره کشتار مردم تبریز سخن می گوید و جلسه درس به سخنرانی تبدیل می شود.[5]

 عدم اعلام موضع آیت الله خویی باعث ناراحتی عده ای از روحانیون مخالف شد و علیه وی تبلیغاتی را به انجام رساندند. شایع شد که طلاب قم قصد دارند به دلیل عدم پشتیبانی مرحوم خویی، شهریه ای که از وی دریافت می دارند را تحریم کنند.[6] گزارش کوتاهی نیز از ساواک در عراق ارسال شد که در آن آمده بود: "طلاب علوم دینی قم و نجف به آیت الله خویی فشار آوردند که در جریانات شورشهای اخیر در ایران اعلامیه ای علیه دولت و در تأیید اقدامات خرابکارانه گروههای مخالف صادر نمایند لیکن مشارالیه قویاً از درگیری با این مسائل خودداری نموده است..."[7]  در این زمان مخالفت روحانیون انقلابی با مرحوم خویی به گونه ای بوده که در مشهد شایع می شود کلیه رساله ها و جزوات آیت الله خویی جمع آوری شود.[8] ساواک در گزارشی اعلام می کند "نظر به اینکه به دنبال تحریکات معموله علیه آیت الله خویی، پاره ای از طلاب طرفدار خمینی دریافت شهریه مربوط به خویی را موکول به صدور اعلامیه ای از طرف خویی و آگاهی از نظریات ایشان نموده اند روز جاری یکی از روحانیون به نام حاج محمود زاهدی ضمن مذاکره با یکی از نزدیکان گلپایگانی اظهار نموده که تا کنون اطلاع دقیقی از عکس العمل یا تکذیبی از طرف خویی به دست نیامده و فعلاً وضع پرداخت شهریه روشن نیست و بعید نیست بین طلاب موافق و مخالف خویی در موقع دریافت شهریه آیات برخوردی صورت گیرد".[9]

در حالی که روحانیون می کوشیدند تا آیت الله خویی را وادار کنند که راجع به وقایع قم و تبریز اعلامیه ای صادر کند، پرویز ثابتی مدیر کل ساواک دستور می دهد تا از طریق نمایندگی بغداد به نحو غیر محسوسی در مورد واکنشهای آیت الله خویی تحقیق شود. پنج روز بعد نمایندگی ساواک در بغداد نامه ای می فرستد و در آن پیشنهاد می کند تا مقامات دیپلماتیک ایران و عراق با آیت الله خویی دیدار کنند و مراحم شاه را به ایشان ابلاغ نمایند تا بدین وسیله از واکنشهای ایشان به طور غیر مستقیم درباره حوادث قم و تبریز جلوگیری شود.[10] در بهمن ماه 1356 اما به دستور آیت الله خویی و امام خمینی به مدت یک هفته دروس علمیه و نماز جماعت در نجف اشرف به عنوان همدردی با مردم قم تعطیل اعلام شده بود.[11]

حجه الاسلام سید تقی درچه ای خاطره ای را نقل می کند که نشان از سکوت مدارا جویانه آیت الله در سالهای منتهی به انقلاب دارد. وی می گوید جمشید آموزگار به دیدار آیت الله خویی در نجف می رود و در آن دیدار" آقای وزیر گفت ما از ایران مخصوص زیارت حضرتعالی آمده ایم، شاهنشاه ما را فرستادند تا سلام و عرض ادبی از جانب ایشان داشته باشیم و چون مقدور نشد که خودشان به زیارت شما و ائمه مشرف شوند ما نایب الزیاره ایشان هستیم. از گفته هایش چنین بر می آمد که می خواهند چنین وانمود کنند که شاه طرفدار و علاقمند به روحانیت و مرجعیت است و به ائمه اطهار عشق ورزیده، مذهبی و متدین است. این سخنان برای ما و آقایان دیگر که از اوضاع ایران با خبر بودند، از جمله برای دکتر محمد صادقی بسیار گران آمد. آقای خویی بی آنکه چیزی بگوید فقط گوش می داد."[12]

با اوج گیری فعالیت انقلابیون و در آستانه پیروزی نهایی انقلاب، آیت الله خویی اگر چه مواضع محدودی را اتخاذ کرد اما در اعلامیه های خود بر آهسته قدم برداشتن و تبعیت از قاطبه ی مراجع تقلید تذکار می داد. ایشان که از حوادث و خونریزیهای مکرر ابراز نگرانی می کرد، اعلامیه ای صادر کرد و در آن از مردم خواست تا با در نظر گرفتن آینده کشور، به فعالیت بپردازند. متن اعلامیه ایشان که خطاب به مراجع و علمای اعلام و ملت ایران بود اینگونه نگارش یافته بود: "حوادث اخیر موجب تأثر عمیق اینجانب گردید. با تألمات شدید روحی در سنین اواخر عمر ناظر صحنه های اسف انگیز آن هستم، ما در گرفتاریها، مصائب، حوادث دلخراش و مبارزه ملت بر علیه استبداد برای به دست آوردن حقوق و بر طرف ساختن ظلم، خود را شریک می دانیم. ما در گذشته عواقب وخیم این نوع سیاست را به برنامه داران گوشزد نموده ایم. مراجع و علما نیز در این باره نهایت جدیت را اعمال ولی متأسفانه زمامداران کمترین توجهی به آن نکردند. از ملت غیور و شریف مسلمان خواستاریم که نه تنها وضع فعلی را در نظر گرفته، بلکه آینده ای دور یا نزدیک را نیز مورد رسیدگی قرار دهند. از ملت می خواهیم با شجاعت قدم برداشته ولی با حفظ کامل موازین شرع در تمام مراحل از علمای اعلام و قاطبه مراجع معظم تقلید تبعیت و پیروی کنند و در خلال مبارزه با ظلم و فساد مجالسی برای معترضین و سوء استفاده کنندگان باز نکنند. از دولت می خواهیم که از تجارب تلخ گذشته و حال استفاده کرده و در مقابل خواسته های مشروع و عادلانه علمای اعلام و مراجع تقلید وملت غیور مسلمان ایران تسلیم باشند. از علمای اعلام و مراجع تقلید دامت برکاتهم خواستاریم که در این روزهای حساس، دولت و مردم را به وظایف شرعیه خودشان آشنا نموده و نصیحت کرده و همگی را به احترام جان و مال مسلمین دعوت نمایند".[13] در این بیانیه، تأکید آیت الله بر حرمت جان مسلمین به نیکی روشن است. ایشان تأکید بسیار دارند که مردم از مراجع تقلید تبعیت کنند و راه را بر سوء استفاده کنندگان ببندند. منش آیت الله خویی به گونه ای بوده که در گفتگویی که میان سید صادق روحانی و میرزا هاشم آملی انجام می شود، آیت الله روحانی  با التفات به منش سیاسی مرحوم خویی گفته بود اعلامیه ای که از طرف خویی علیه دولت چاپ کرده اند، متعلق به حالا نیست و مربوط به ده یا پانزده سال پیش است.[14] در سالهای منتهی به انقلاب، آیت الله خویی تذکار به اصلاح امور می دهد. همچنین در بهار 57 که انقلابیون عید را تحریم کرده بودند آیت الله خویی تنها اعلامیه ای منتشر می کند و تجاوز اسرائییل به لبنان را محکوم می کند و اشاره ای به مسائل ایران نمی کند.[15]

آیت الله خویی همچنین در تماس و مذاکره ای خصوصی با آیت الله شریعتمداری، از اعتصاب کارکنان صنعت نفت و اثراتی که ادامه اعتصاب در وضعیت مردم دارد، شدیداً اظهار نگرانی نموده و این اقدام را فعل حرام قلمداد کرد و به آیت الله شریعتمداری توصیه کرد، فتوائیه ای در این زمینه صادر و کارکنان متدین صنعت نفت را به رفتن سر کار دعوت نماید تا بدین طریق حیات مسلمین حفظ شود. آیت الله خویی اضافه کرده بود: چنانچه این موضوع احتیاج به تأیید او (خویی) دارد اعلامیه ای بفرستد تا امضاء نماید. .. آیت الله خویی در خاتمه مذاکرات خود اضافه کرد از اینکه جان مسلمین در خطر افتاده شب و روز در فکر ایران است و حالش پریشان است".[16] همچنین ایشان از نجف اشرف اعلامیه ای صادر و برای آیت الله شریعتمداری در قم فرستاد تا کمک کنند خونریزیها در ایران خاتمه داده شود و مردم را ارشاد کنند  که منجر به برادر کشی نشود. آقای شریعتمداری اعلامیه را به حوزه علمیه مشهد و علما این شهر جهت توزیع آن بین مردم فرستاد ولی علماء مشهد از پخش آن جلوگیری نمودند.[17] همین رویکردهای سید خویی بود که سبب شد تا امام خمینی در یکی از اعلامیه های خود در تابستان 57 به طور ضمنی از افرادی که با او همکاری و همفکری نمی کنند انتقاد کند. آیت الله خویی این موضوع را علیه خود تلقی نموده و چنین تعبیر کرده بود که منظور خمینی از این افراد او (خویی) بوده است.[18] به علت همین اختلاف رأیها میان خمینی و خویی بود که طرفداران آیت الله خویی برای جلوگیری از افتادن اعلامیه های خمینی به دست طرفداران خویی، هر اعلامیه ای را که به شخصی می دادند تا بخواند، از وی موکداً می خواستند پس از قرائت آن را به خودشان برگرداند.[19] آیت الله خویی در آستانه انقلاب نیز سیاستهای اصلاح گرانه و مدارا جویانه را بیشتر می پسندید. وی در سخنان و بیانات خود تأکید اصلی را بر حفظ دماء مسلمین و عمل به دستورات شرعی می نهاد.

مهندس سید موسی خویی فرزند آیت الله سید جمال الدین خویی و نوه و مشاور مرحوم سید ابوالقاسم خویی در گفتگویی که با نشریه تقریرات انجام داد، رفتار جدّ خود را در آستانه انقلاب 57 با ذکر خاطره ای اینگونه بیان کرده است: "در منزل مرحوم آقا در زمان انقلاب ایران، دو جناح موافق و مخالف با جریانات ایران حضور داشت و به آقا گزارش های مختلف می دادند. یک گروه، اوضاع ایران را خیلی منفی جلوه می داد و از انقلابیون ایران بد می گفتند. یک گروه هم خود ما بودیم که سعی می کردیم واقع بینانه گزارش دهیم. روز عاشورای 57 که تهران شاهد تظاهرات سنگین بود آقای طالقانی هم حضور داشت. خبر را ساعت 2 ظهر از رادیو شنیدیم. ما در کربلا بودیم. یکی از آقایان در حیاط منزل نشسته بود و خبر را این گونه تحریف کرد که در ایران تظاهرات شده و فضا دست مارکسیست ها بوده و تصاویر لنین و مارکس را در دست داشته اند. اخوی بزرگ تر ما که آنجا بودند به این آقا گفتند: آقا سید، چرا خبر را دگرگون می کنی؟ بگو که در تظاهرات آقای طالقانی حضور داشت و نماز خواندند و قطعنامه در خواست برپایی حکومت اسلامی صادر شد و یک عده هم در گوشه و کنار خواستند به نفع مارکسیسم شعار داده اند که مردم آنان را خاموش کردند... من بالا رفتم و دیدم آقا تنها نشسته اند. به ایشان گفتم: حاج آقا می بینید که خبر چگونه در عرض چند دقیقه تغییر می کند؟ آقا گفتند: پسر جان، من تصمیم گرفته ام در سیاست دخالت نکنم. هر چه می خواهند بگویند، بگویند".[20]

اما چه عواملی دخیل بود که سید تصمیم بر آن داشت تا در سیاست دخالتی نکند؟ این پرسش را در بخش بعدی به بحث خواهیم نشست.

 

پی نوشتها



[1] به نقل از خاطرات حجه الاسلام فردوسی پور، صص127-128

[2] شهاب الدین مرعشی نجفی در اسناد ساواک، ص614

[3] خاطرات سید جعفر کریمی، ص126-127

[4] خاطرات آیت الله خاتم یزدی،صص108-109

[5] اقلیم خاطرات، فاطمه طباطبایی، ص405

[6] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک،ج4، ص244

[7] انقلاب اسلامی به روایت اسناد، ج4، ص244

[8] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج18، ص132

[9] امام خمینی در آینه اسناد، ج10، ص486

[10] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، کتاب سوم،ص314

[11] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، کتاب دوم، ص83

[12] در وادی عشق، خاطرات حجه الاسلام سید تقی درچه ای، صص176-179

[13] اسناد انقلاب اسلامی، حمید روحانی، صص462-463

[14] امام خمینی در آینه اسناد، صص76-77

[15] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک،ج4، ص9

[16] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، کتاب بیست و دوم، ص481

[17] انقلاب اسلامی به روایت اسناد، ج18، ص125

[18] امام خمینی در اینه اسناد، ج8، ص34

[19] امام خمینی در آینه اسناد ساواک، ج8، ص34

[20] ماهنامه تقریرات، شماره اول، اسفند ماه 1393، صص19-20

تلخکامی در مشروطیت و سکوت در سیاست

می‌گویند که آیت الله خویی در مقابل ناملایمات و تنشهای سیاسی، مشی سکوت پیشه ساخته بود. یکی از نزدیکان آیت الله بعدها چنین گفت که "آیت الله خویی با توجه به برداشتی که از آثار گذشتگان دارد، اظهار می‌کند هرگاه درگیری بین رهبران مذهبی در دین و حکومت به وجود آمده، آن گروه از روحانیت باقی و ثابت ماند که جز وظیفه معنوی و روحانی کاری انجام نداده است و گذشته نشان داده هر گروه روحانی که جهت حفظ مقام روحانیت با حکومت درگیری یافته، آن مذهب و روحانیت ضرر برده و شکست خورده است."[1] این رویّه اما مختص به آیت الله خویی و علمای نجف نبود. بسیاری از مراجع دیگر نیز چنین سیاستی پیشه ساخته بودند. سید محمد خامنه ای به نزد آیت الله میلانی رفته بود و به اصرار و الحاح وی را به فعالیتهای سیاسی ترغیب می نمود[2] و میلانی پای پس می کشید؛ توصیه های مکرر به آیت الله سید احمد خوانساری افاقه نمی کرد و ایشان موافقتی با ورود به سیاست نشان نمی داد[3].

سکوت سیاسی علما اگر چه می توانست علل عدیده‌ای داشته باشد، اما تجربه تلخ مشروطه برای روحانیون یکی از علل آن بود. یاد آوری زخم کهنه مشروطه، مهر سکوت بر لب مرجعیت و روحانیت می نهاد. تلخکامیهای روحانیون در ماجرای مشروطه اما از چند حیث بود.

تکفیرهای پیاپی

در هنگامه مشروطیت و در زمانه نزاع، احکام تکفیری بسیاری از جانب روحانیون صادر می شد.هر کدام از مراجع، مخالفین خود را به کفر و زندقه محکوم می‌کردند. آیت الله سید علی سیستانی (پدربزرگ آیت الله سیستانی زعیم حال حاضر نجف) در شمار کسانی بود که از منظر فقهی، نهضت مشروطه را نپذیرفته و حکم رد بر سینه آن می‌نهاد. وی در رساله عملیه خود، مشروطه‌خواه نبودن را به عنوان یکی از ویژگیهای مراجع تقلید بر می شمرد.[4] وی علیه مشروطیت و مشروطه خواهان فتوا داده بود که "المشروطه کفر، و المشروطه طلب کافر، ماله مباح و دمه جم".[5] شیخ فضل الله نوری هم با استناد به آیات قرآنی حکم کرده بود که "آزادی" در اسلام کفر، بلکه کفر در کفر است.[6]  شیخ فضل الله حتی برای مقابله با روحانیون و مراجع مخالف خود، حکمی صادر کرد که بر اساس آن، اگر فقیهی حکم به مشروطه دهد و اساس آن را توجیه نماید، حکم وی لازم الاتباع نخواهد بود "اگر هزاران مجتهد بنویسند این مجلس به امر به معروف و نهی از منکر و اجرای قانون الهی و اعانت مظلوم و اغاثه ملهوف و حفظ بیضه اسلام است و تو مشاهده کنی که چنین نیست و آنها اشتباه کرده اند، بلکه معنای آن بر سد باب امر به معروف و نهی از منکر است، چون بنای آن بر آزادی است ، آن نوشته مجتهدین لازم الاجرا نخواهد بود، بخصوص اگر مشاهده کنی منشأ بروز و شیوع این همه مفاسد است".[7] از سوی دیگر اما مشروطه خواهان هم از انبان فقهی مدد می گرفتند و مخالفین را بی نصیب نمی نهادند. آنها نیز مخالفت با مشروطه را در حکم محاربه با امام زمان(عج) و افرادی چون شیخ فضل الله  نوری را منحرف می خواندند.[8] حکم تکفیر و ارتداد، کالای رایج زمانه مشروطیت بود. این اما تنها احکم تکفیری نبود که به جانب مخالفان حوالت می شد. فقیهان از تاریخ اسلام هم مدد می گرفتند و نقاط تاریک آنرا با مشروطه مقایسه می کردند. شیخ علی اکبر تبریزی، مجلس را به شورای سقیفه مانند کرده بود؛ شورایی که حق را خانه نشین کرد و احکام حق را خاتمه بخشید.[9] اینگونه احکام و اطلاق آن بر روحانیون و مراجع، شاید در کمتر دوره ای از تاریخ شیعه رایج بوده است.

در به دریهای روحانیون

مشروطه خواهان و مشروعه طلبان اما به صدور احکام بسنده نکردند و با یکدیگر نیز از سر نامهربانی مواجه شدند و علما و روحانیون زیادی، در به دری را تجربه کردند. خبر رسید که "دیروز آقا سید علی آقا خواسته است منبر برود، قزاق مانع شده است و نگذاردند و خیلی شهرها مغشوش و در هم است، خداوند خودش رحم کند"[10]. سید محمد حسین نجفی (1339-1281 ق) که با مشروطه خواهان همراه نبود و مشروطه خواهان با وی به دشمنی برخاستند، به هندوستان فرار کرد و پس از چندی به مشهد بازگشت. پس از شهادت شیخ فضل الله نوری شباهنگام ، مشروطه خواهان قصد جان وی کردند اما جان به سلامت برد.[11] از کربلا خبر رسید که حاج میرزا خلیل را مسموم کرده اند، طلبه ها در حرم رضوی گرد آمدند و میرزا محمد خراسانی - فرزند آخوند خراسانی- در بین طلاب فریاد بر آورد که حاج میرزا خلیل را مسموم کردند، ای مردم پیشوایان ما را می کشند و ما هیچ نمی گوییم.[12] در به دریها و بی مهریها علیه روحانیون بالا گرفته بود و این علاوه بر اعدامهایی بود که در رأس آن شیخ فضل الله را به چوبه دار می آویخت. در این درگیرها میان روحانیون، حتی آنها که بی طرف می ماندند هم مورد طعن و تخفیف و ناملایمتی قرار می گرفتند. میرزا حبیب مجتهد از علمای مشهد بود که در این نزاع بی طرف ماند. وی که از تأیید مشروطه طلبان خودداری کرده بود، به روستای بحر آباد رفت و انزوا گزید. وقتی که اقامت وی در بحر آباد به درازا کشید عده‌ای با اصرار، وی را دوباره به مشهد باز گرداندند. در هنگام بازگشت چند نفر از طلبه های مشروطه خواه در حالی که اوراق در دست داشتند جلو میرزا نشسته و یکی با صدای بلند اظهار داشت "این است احکام علمای اعلام، کثر الله امثالهم، راجع به وجوب مشروطیت ، حضرت آقا هم خرق اجماع نفرمایند و مایه تشتت کلمه مسلمانان نگردند! میرزا وقتی این سخنان را می شنود با این که بسیار کم خشمگین می‌شده، بر می آشوبد و فریاد می کشد کدام ابله است که می خواهد تکلیف مرا به من تعلیم دهد؟ من تکلیف خود را بهتر از تو می دانم بدبخت. وی عصای خود را بر می دارد و به راه می افتد و به بحر آباد باز می گردد. میرزا با کهولت سن تحت فشار و شرایطی که بوجود آمده بود بر آن می شود تا از ایران خارج شود. وی به کلات می رود و در به دریهایی را تجربه می کند. وی بار دیگر به مشهد باز می گردد. تعدادی از سران مشرطه بار دیگر به نزد وی می روند. گفته می‌شود ساعتی پس از این دیدار میرزا جان به جان آفرین تسلیم می کند.[13]  روحانی دیگری به نام حاجی فاضل که از روحانیون بلند مرتبه مشهد بوده را ترور می کنند. او با این که بیش از هفتاد سال از عمرش می گذشته، در حالی که خون از بدنش می رفته فریاد می زند بگو لا اله الا الله.[14]  ناملایمات روحانیت در ماجرای مشروطه به این موارد محدود نماند. روحانیون مشروطه خواه نجف، سجاده آیت الله سید کاظم یزدی (مولف کتاب عروه الوثقی) را به دلیل آنکه حاضر به حمایت از مشروطه نشده بود برداشته بودند و وی طریقت انزوا گزیده بود.[15] اوباش به بیت مراجع هجوم می آوردند و هتک حرمت روا می داشتند. گزارش می شد که "اوباش امروز به خانه حاج شیخ فضل الله و حاجی میرزا ابوطالب زنجانی و سید علی یزدی و ملا محمد آملی و دیگر ملایان ریخته، هر یکی را خواه ناخواه به میدان توپخانه آوردند".[16]  پس از استقرار مشروطیت، اما مشروطه خواهان نیز از آن دلسرد شدند. اینجا بود که تلاشهای روحانیون در استقرار مشروطه، با تلخی مضاعفی همراه می شد.

پشیمانی از مشروطه

شاید بی سابقه باشد که روحانی وارسته ای کتابی بنگارد اما پس از مدتی پشیمان گردد و به جمع آوری آن اقدام کند. گفته می شود که میرزای نائینی به دیدن مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رفته بود. آقا ملکی کتاب تنبیه الامه میرزا را که روی طاقچه بوده بر می دارد و بر زمین می زند که این کتاب چیست که نوشته اید؟ و میرزای نائینی به گریه می افتد.[17] پس از آن میرزا به جمع آوری کتاب خود همت می گمارد. گفته می شود که تنها ده روز پس از اعدام شیخ فضل الله نوری، ورق بر می گردد و حمایت از مشروطه طلبان فروکش می کند. به گفته آیت الله بهجت، شرکت کنندگان در نماز آخوند خراسانی (زعیم دینی مشروطه) به حدود سی نفر تقلیل می یابد.[18] بر مشروطه طلبان نهیب دادند که : اگر مشروطه اساس اسلام است چرا در این دو سال که این اساس بر پا بود اینقدر حرکات ناشایسته از قبیل قتل و نهب اموال و هتک احترام محترمین و بدگویی علما و شاه و تجار و غیر هم واقع می شود؟[19] آیت الله عبدالله مازندرانی از علمای مشروطه‌خواه اما در پاسخ بر می آید که : "ماها به غرض حفظ بیضه اسلام و صیانت مذهب  و اجراء احکام مذهبیه و حفظ نوامیس دینیه" اقدام کردیم. اما "امروز باید عوض اشک ، خون گریه کنید که این زحمات را برای چه فدا کردیم و آخر کار به چه نتیجه ضد مقصودی به واسطه چند نفر جنایتکار دشمن گرفتار شدیم".[20] بدبینیها و انگها این بار هم به جانب روحانیت روانه بود که چرا مساعدت در کار مشروطه کرده و موجبات دلسردی مضاعفی را پدید آورده است. گفته می شود زمانی که آیت الله کفایی فرزند آخوند خراسانی نسبت به اقدام رضا شاه در اجباری کردن لباس متحد الشکل و محدود کردن لباس روحانیت به شاه پهلوی می گوید عمامه طلاب را بر ندارید، رضا شاه پاسخ می گوید: عمامه طلبه ها را پدرت وقتی از مشروطه حمایت کرد برداشت.[21] تلخکامیهای علما در ماجرای مشروطیت بسیار بود. شاید یادآوری آن هم کافی است تا روحانیونی سکوت سیاسی پیشه سازند و انزوای سیاسی اتخاذ کنند.


این متن در دین آنلاین



پی نوشتها 


[1] امام خمینی در آینه اسناد، ج9، ص82

[2] خاطرات آیت الله سید محمد خامنه‌ای، ص177-178

[3] منش سیاسی سید احمد خوانساری، سایت مباحثات

[4] گنجینه دانشمندان، شیخ محمد شریف رازی، ج9، ص189

[5] به نقل از "مرجعیت در عرصه اجتماع"، ص30

[6] مجموعه ای از مکتوبات شیخ فضل الله نوری، ج2، ص210

[7] رسائل مشروطیت، ص118

[8] به نقل از پگاه حوزه، ش140

[9] رسائل مشروطیت، ص126

[10] ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ص300

[11] مجله حوزه، ش115، ص152

[12] روزنامه اخبار مشروطیت و انقلاب ایران، ص160-280

[13] نقل از مجله حوزه، ش115، ص179

[14] همانجا

[15] نقل از آیت الله بهجت، در کتاب زمزم عرفان، محمدی ری شهری، ص336

[16] احمد کسرویی، تاریخ مشروطه ایرانی، ص115

[17] زمزم عرفان، ص201 نقل از وبلاگ تورجان

[18] زمزم عرفان، محمدی ری شهری، ص344

[19]  نقل از مشروطه ایرانی،ماشاالله آجودانی، ص28

[20] اوراق تازه یاب مشروطیت، ص208

[21] زمزم عرفان، محمدی ری شهری، ص336، نقل از وبلاگ تورجان

دیدار جنجالی فرح پهلوی و آیت الله خویی


                                                                                               


محمد رضا شاه پهلوی بارها کوشید تا به نحوی ارتباط میان خود و آیت الله خویی را حسنه جلوه دهد. از این رو بود که قرآنی اهدایی را برای ایشان فرستاد. آیت الله خویی اما از پذیرفتن آن امتناع کرد. اما افراد دیگری بودند که قرآن اهدایی شاه را پذیرفتند. از جمله کسانی که قرآن ارسالی را قبول کرد مرحوم سید محمد کلانتر بود. خبر دریافت قرآن شاهنشاهی توسط کلانتر به اطلاع آیت الله خویی رسید. آقای خویی با شنیدن این خبر ناراحت شده و او را احضار کرد و به او فرمود: چرا قرآن شاه را قبول کردی؟ اگر بعضی دیگر از آقایان قبول کردند تو چرا این کار را کردی؟ آقای کلانتر در مقابل پرسش آیت الله خویی عذر خواهی می کند و می گوید: من مشورت کردم و بعد از مشورت قرآن را گرفتم. مرحوم آقای خویی سئوال می کند که با چه کسی مشورت کردی؟ آقای کلانتر می گوید: با آقای مدرس افغانی. مرحوم خویی با شنیدن این جواب بیشتر ناراحت می شود. آن گونه که نقل کرده اند، خنده ی تلخی می کند و خطاب به حاضران می گوید: آقا می رود با ملاصدرا مشورت می کند.[1] این نحوه برخورد آیت الله خویی نشان می دهد که ایشان بر روی چنین مسائلی حساسیت داشته و جوانب همه ی امور را در نظر می گرفته است.

اما واقعه ای که جنجال آفرین شد، دیدار فرح پهلوی با آیت الله خویی بود. روایت های مختلفی از این دیدار بیان شد. حجه الاسلام سمامی واقعه را اینگونه گزارش داده است که "... اصل قضیه به این صورت بود که عده ای از خادمین حرم حضرت امیر(ع) که به بیت مرحوم آقای خویی رفت و آمد داشتند، با همدستی نیروهای امنیت عراق و ساواک ایران این ماجرا را طراحی کرده بودند. چند نفر از خدمت کارها به آقای خویی گفته بودند که عده ای از خانواده های محترم ایرانی می خواهند با شما ملاقات کنند، ولی نگفته بودند که فرح است. پس از اینکه آقا اجازه داده بودند، داخل خانه ی ایشان شدند و بعد معلوم شده بود که نیرنگ هایی صورت گرفته است. بنابراین آقای خویی در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفته بود. بعد از آن که آنها وارد دفتر آقای خویی شدند دیگر نمی شد آقای خویی به آنها پرخاش و آنها را بیرون کند. در هر حال جلسه بیش از نیم ساعت طول نکشیده بود و در این مدت کوتاه(آن طور که ما شنیدیم) آقای خویی خیلی اینها را نصیحت کرده بود و از آنها خواسته بود تا با ملت خوش رفتاری کنند، ظلم و ستم نکنند، اسلام را محترم بشمارند، به قوانین اسلام احترام بگذارند و آنها را در امور مملکت به کار گیرند. بعد گویا به آقای خویی پول پیشنهاد کرده بودند، ولی ایشان قبول نکرده بودند. اما شاید هدیه ای داده بودند که آقای خویی به ناچار پذیرفته بودند. ولی پول را قبول نکرده بود. حالا هدیه چه بود بنده نمی دانم و کسی هم نفهمید. در مقابل آنها هم از آقای خویی هدیه خواسته بودند که برای شاه ببرند. آقای خویی انگشتر خود را به عنوان هدیه به آنها داده بود. قضیه انگشتر از همین جا شروع شد. در آن زمان همه ی مطبوعات و روزنامه ها سر و صدا کردند و می گفتند که چرا آقای خویی اینها را به حضور پذیرفته و انگشتر خود را به اعلیحضرت هدیه کرده است."[2]

در مقابل این روایت که مرحوم خویی را مجبور در پذیرش فرح پهلوی تلقی می کند، روایتی وجود دارد که از میل و رغبت آیت الله به این دیدار سخن می گوید. سید حسین نصر که در این دیدار حضور داشته است می گوید: " ایشان (آیت الله خویی) منتظر بودند. دولت عراق هم که همینجوری چنین چیزی را اجازه نمی دادند. ممکن است دولت عراق قبلاً تحمیل کرده بود به آیت الله خویی، من آن را نمی دانم ولی این طور نبود که مثلاً ایشان نشسته باشند در اتاق، یک دفعه ما وارد شویم. نه این نبود".[3]

برخی بر این باور بودند که این دیدار می باید تکذیب شود در غیر این صورت، آیت الله خویی مورد تحریم قرار می گیرد[4]. پس از این دیدار مرتباً از بازار تهران به منزل آقای عبدالله لطفی یگانه نماینده خویی در تهران تلفن های شدید اللحنی می شده و در تمامی این تلفن ها آقای خویی مورد اهانت و ناسزا قرار می گرفته است.[5] به سید جمال الدین خویی فرزند آیت الله حمله شد و ایشان به شدت زخمی شد.[6] گفته می شد که در قم رهبران مجاهدین از قبیل ربانی شیرازی و شیخ علی مشکینی و آقای محمد یزدی، گرفتن شهریه خویی را تحریم کرده و حتی گفته شد که مشکینی در این مورد اعلامیه ای نیز صادر کرده است.[7]

پس از این دیدار بود که سید جلال فقیه ایمانی داماد و نماینده آیت الله خویی عنوان کرد که آیت الله خویی در این دیدار که بدون مقدمه و در کوفه صورت گرفته به مسائلی از قبیل نفوذ بهائیان در ایران، ازدیاد کشته شدگان در حوادث اخیر ایران، تبعید علما و روحانیون و اهانت نسبت به آقایان علما در موقع بازداشت اشاره کرده است.[8] تماسها با سید جمال، پسر آیت الله خویی نیز خبر را اینگونه گزارش می داد که: شهبانوی ایران در حالی که آقای خویی مریض بوده و خوابیده بوده است، بدون اطلاع قبلی با چند تن مسلح عراقی ناگهان غافلگیر پیش آقای خویی رفته و خویی در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته است و سخنانی هم که خویی به شهبانوی ایران گفته است کاملاً با گفته رادیو مخالفت دارد زیرا خویی به ایران و ملت ایران اصلاً دعا نکرده و آنها را دعوت به همبستگی و سرمشق گرفتن از علی(ع) نموده اند و آنچه رادیو می گوید نکرده است، بلکه خویی در این ملاقات به سه موضوع اشاره کرده است: الف: نفوذ بهائیان در ایران ب: اشاره به حوادث اخیر و کشتار دسته جمعی، پ: اهانت به علما و زندان کردن و تبعید کردن آنها و در هر سه موضوع خیلی با تندی صحبت کرده است و در ضمن این ملاقات در کوفه انجام شده است نه در نجف.[9] سید حسین نصر می گوید آیت الله خویی در این دیدار خطاب به فرح پهلوی گفته است که: عمامه ما را بگیرید و بپیچانید دور لوله تفنگ سربازان ایران و نگذارید که اغتشاش مملکت را بگیرد.[10]

 گفته می شد که طرفداران مرحوم خویی بر اساس این که دولت ایران یک دولت اسلامی است و حفظ دولت اسلامی مفید است، از این که چنین موقعیتی پیش آمد و این اقدام انجام گرفته بود راضی بودند.[11] حامیان آیت الله خمینی اما از این واقعه برافروخته بودند. آیت الله مسعودی خمینی یکی از کسانی است که بر این رفتار آیت الله نقد می آورد و می گوید: "... این ملاقات حتی اگر انگشتر یا چکی رد و بدل نشده باشد، نه به سود آقای خویی بود و نه علمای ایران. این انتقاد همواره به مرحوم خویی وارد بود و منتقدین هم تا آخر عمر، ایشان را رها نکردند و حاکمان و وابستگان به حکومت از سادگی آقایان سوء استفاده کردند. آقایان هم در درک مسائل پشت پرده و اینکه رفتارهایی از قبیل این ملاقات، چه تبعات منفی می تواند به دنبال داشته باشد، زیرکی و ذکاوت حضرت امام را نداشتند و از این جهت اغوا و اغفال می شدند..."[12] مسعودی خمینی بر این باور است که آیت الله خویی در این دیدار سادگی نشان داده و زیرکی و ذکاوتی چونان امام خمینی نداشته است.

حجه الاسلام استرآبادی اما نگاهی معتدل تر نسبت به این واقعه دارد و دیدار با فرح پهلوی را اینگونه تحلیل می کند: "...اگر چه اصل دیدار یک تأیید ناخواسته و یا ندانسته برای شاه و رژیم اش بوده، اما هدف مرحوم خویی از این دیدار، تأیید رژیم نبود. به نظر من ایشان به این قسمت از تبعات دیدار توجه نکردند که ممکن است به نفع رژیم تمام شود. البته این هم درست است که به هر حال انقلابیون ایران انتظار نداشتند که چنین دیداری صورت گیرد. همانگونه که ایشان قرآن اهدایی شاه را برگرداند، انقلابیون انتظار داشتند که این دیدار هم انجام نشود و ضمن اینکه ما باید شرایط زمانی دو اقدام مرحوم آقای خویی را در نظر بگیریم. زمانی که مرحوم آقای خویی قرآن را پس داد، علما و فضلا و انقلابیون زیادی اطراف مرحوم آقای خویی بودند، اما در سال 57 دیگر کسی از ایرانیان در آنجا نمانده بود. بخصوص اطراف آقای خویی. ایشان تقریباً تنها شده بود. مشاوران آن چنانی هم وجود نداشتند. از طرف دیگر خبری از آن جو انقلابی که در ایران وجود داشت، در نجف نبود. اطلاعیه ها و سخنرانیهایی که در ایران بود، در نجف وجود نداشت. آن مقدار روحیه انقلابی که در نجف وجود داشت، به دلیل حضور امام بود. جو نجف با جو ایران کاملاً متفاوت بود. بنابراین در مجموع شاید بتوانیم بگوییم دیدار مرحوم آقای خویی با خانواده شاه طبیعی بود".[13]

پس از این دیدار بود که حامیان امام خمینی اعتراضهای گسترده ای را علیه مرحوم خویی تدارک دیدند. ساواک گزارش داد که: " تعدادی از روحانیون قم از جمله ناصر مکارم شیرازی و مشکینی، تشکیل جلسه داده و تصمیم گرفته اند اخذ شهریه از آیت الله ابوالقاسم خویی را تحریم نمایند. این تصمیم به دنبال مسافرت علیا حضرت شهبانوی ایران به عراق و ملاقات با آیت الله خویی گرفته شده است."[14] اعلامیه ای نیز به امضاء فضلا و طلاب حوزه علمیه قم منتشر شد که در آن آمده بود که فضلا و طلاب قم به عنوان ابراز مخالفت با این عمل و تا روشن شدن بیشتر جریان از گرفتن شهریه آقای خویی امتناع خواهند کرد. در این اعلامیه آمده بود فضلا و طلاب حوزه علمیه که پیرو مراجع عالیقدر خود به ویژه حضرت آیت الله العظمی خمینی هستند و همواره رژیم ننگین شاه را محکوم نموده... نمی توانند در برابر این گونه اعمال بی تفاوت باشند.[15] همچنین به دنبال انتشار این خبر برخی از مراجع نیز واکنش نشان دادند. آیت الله سید حسن طباطبایی قمی و سید عبدالله شیرازی به همراه پسرانشان، مبادرت به یک سلسله اقدامات و تبلیغات مخالف و جبهه گیری علیه آیت الله خویی در مشهد کردند. شیخ باقر طبسی از روحانیون مشهد نیز با آیت الله سید کاظم مرعشی مذاکره کرد و اظهار داشت ما باید مرجعیت خویی را محکوم نماییم.[16]

حواشی زیادی نیز حول این دیدار ایجاد شد. شایعات به گونه ای بود که هر روز جنبه ای از این دیدار نیم ساعته بر ملا می شد. شایعه شد که مرحوم خویی هدایایی را از فرح پهلوی دریافت کرده است و متقابلاً هدایایی را برای شاه ایران ارسال کرده است. سید حسین نصر در مورد انگشتر اهدایی مرحوم خویی می گوید: ... یک انگشتر عقیق بود، طلا و اینها نبود، از این انگشترهای مذهبی که خودش نقره است چون مسلمانان متدین طلا به کار نمی برند به عنوان زینت. نقره بود و یک نگین زیبا که عقیق قرمز کم رنگ بود. من همان وقتی که آیت الله خویی آن را به شهبانو دادند آن را دیده بودم و فکر می کنم روی اش نوشته بود: یدالله فوق ایدیهم[17]. آیت الله خویی اما در مقابل این شایعات گفته بود: کسانی که این تهمت را به من زده اند، در آن دنیا در پیشگاه عدل الهی خواهند دید چه بر سرشان می آید و چه عذابی در انتظارشان است.[18].

اگر چه این دیدار با اعتراض روحانیون طرفدار آیت الله خمینی مواجه شد، اما دربار پهلوی از این دیدار ابراز خرسندی کرد و اینگونه رضایت خود را نشان داد که "... شهبانوی مملکت که خود از خاندان سادات می باشد و در روز عید غدیر از یک مرجع عالی قدر مذهب شیعه عیادت فرموده اند موجب دلگرمی و خوشحالی مقامات معتدل روحانی ایران شده است. در برخی محافل روحانی گفته شده که چنانچه اقدام ابتکاری مذکور که در جهت ایجاد نزدیکی بین مقامات روحانی شیعه می شود در مورد سایر آیات به نحو دیگری و با رعایت مصالح انجام پذیرد، حُسن اثر فراوانی خواهد داشت". [19] تحلیل ساواک اما بر این بود که مگر می شود با آیت الله خویی مخالفت کرد؟ ساواک به اعتراضها علیه مرحوم خویی معترض بود و اینگونه گزارش می داد که: " به دنبال انتشار خبر مسافرت علیا حضرت شهبانو و ملاقات با آیت الله خویی از آنجا که پس از فوت آیت الله حکیم اغلب شیعیان معتقد به اعلمیت آیت الله خویی در بین مراجع تقلید می باشند، این مسأله از یک طرف و از طرف دیگر با توجه به اینکه از قول روح الله خمینی نقل شده که هر کس با مقامات عالیه و دولتی ایران ارتباط برقرار نماید، در صف مخالفین او به شمار خواهد آمد، اظهار نظر می شود که با این ترتیب مگر خمینی می تواند با مرجعی مانند خویی هم مخالفت نماید؟ و چنین نتیجه گیری می شود که سرانجام لجاجت و یکدندگی خمینی و عدم حلم او و ایستادگی روی تندروی هایش خواه ناخواه موجبات تضعیف موقعیت او را در بین مراجع و مدرسین واقع بین و آینده نگر حوزه های علمیه فراهم خواهد نمود".[20]

هر کدام از موافقین و مخالفینِ این دیدار، جنبه ای از ماجرا را عنوان کرده اند و هر کدام سویه ای از آن را مورد تحلیل قرار داده اند. آیت الله سید صادق روحانی از شاگردان مرحوم خویی اما سالها بعد در پاسخ به پرسشی از دیدار آیت الله و فرح پهلوی عنوان کرد که: مرحوم خویی در آن زمان نامه ای برای من نوشته و مرقوم فرموده بودند که فرح اینجا آمد و من رفتار ظالمانه شاه را به عنوان اعتراض با او مطرح کردم و او هم با ناراحتی خیلی زود از منزل خارج شد.[21] شاید این عبارات کوتاه آیت الله خویی، بهترین تبیین از این دیدار جنجال ساز باشد.


این متن در مباحثات

 

پی نوشتها

 



[1] خاطرات شیخ محمد فاضل استر آبادی، صص106-107

[2] خاطرات حجه الاسلام محمد سمامی، ص157

[3] حکمت و سیاست، ص326 به بعد

[4] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک،کتاب شانزدهم، ص467

[5] امام خمینی در آینه اسناد، ج10، ص482

[6] سید موسی خویی، مصاحبه با نشریه تقریرات، ش اول، ص20

[7] امام خمینی در آینه اسناد، ج10، ص482

[8] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، کتاب شانزدهم، ص468

[9] امام خمینی در آینه اسناد ساواک، ج10، صص482-484

[10] حکمت و سیاست، ص326 به بعد

[11] خاطرات آیت الله سید جعفر کریمی، صص162-163

[12] خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، ص394

[13] خاطرات حجه الاسلام حاج شیخ محمد فاضل استرآبادی، صص108-109

[14] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ص470

[15] اسناد انقلاب اسلامی، ج4، صص632-633

[16] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج16، ص424

[17] حکمت و سیاست، گفتگو با سید حسین نصر

[18]  به نقل از پایگاه اطلاع رسانی شیعه آنلاین 20 فروردین 1390

[19] اسناد انقلاب اسلامی، ص378

[20] امام خمینی در آینه اسناد،ج9، صص88-89

[21]  پایگاه خبر شیعه آنلاین، 20 فروردین 1390