سید حسن ابطحی و بنایِ سستِ رؤیا

 

می‌گوید شانزده سال بیشتر نداشته که به دنبال کسب "یقین"، بی‌تابی می‌کرده است. سید حسن ابطحی برای رفع این عطشِ درونی خود با افراد صاحب نَفَسی گفتگو می‌کند و هر یکی او را دلداری می‌دهند. اما یک شب "در حالِ قرآن به سر گرفتن در شب احیاء خوابم برد و یا اینکه در حال مکاشفه، دیدم سیّدی که شبیه آیت الله العظمی قمی بود (ولی در خواب ملهم شده بود که او حضرت بقیه الله است) در وسط مسجدی روی تختی نشسته و اوست که می‌تواند مشکلات مرا بر طرف کند. خدمتش مشرّف شدم. مطلبم را عنوان کردم. ایشان اشاره به مرقد مطهّر حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) فرمود و گفتند: هر چه می‌خواهی از ایشان بخواه، ائمه اطهار نمرده‌اند، راهنمایان الهی تا روز قیامت باید باقی باشند."[1] پس از این واقعه است که گویی رزق معنوی سید حسن ابطحی فراهم می‌گردد و بارها و بارها چنین حالاتی برای او ایجاد می‌شود. ابطحی بر اثر همین رؤیاهاست که مسیر زندگی خود را می‌یابد و دل و دین در دست نهاده و تقدیم به کسی می‌کند که در همین رؤیاها بشارت حضورش را به وی داده‌اند. "یک روز دیدم در پیش روی ضریح حرم مطهر نشسته‌ام و پیرمردی در مقابل علی بن موسی الرضا(ع) است که دستها را از آستین عبا کشیده و قیافه جذابی دارد و ایستاده و من تا آن روز او را ندیده بودم، حضرت به من فرمودند با این پیرمرد رفیق باش."[2] ابطحی از این رؤیا نیز بیرون می‌آید و در عالم بیداری و هشیاری، همان پیرمرد را می‌بیند. آن پیرمرد، ملا آقا جان زنجانی نام داشت. پیر روضه‌خوانی که کمتر شناخته شده بود اما دل از سید حسن ربود. سید حسن، یار غار و همنشین ملا آقا جان شد. وی کرامات عدیده‌ای از ملاّ دید. نمونه‌ی کوچکی از این کرامات چنین بود: "صبح روز سیزده رجب که سالروز تولد مولای متقیان علی ابن ابیطالب(ع) بود، پس از نماز صبح، نماز حضرت امیرالمومنین(ع) که ملا مقید بود در صبح روز تولد آن حضرت آن نماز را بخواند، رو به من کرد و گفت: امروز عید است. بیا با هم مصافحه کنیم. من وقتی با او مصافحه می‌کردم تقاضای عیدی نمودم و گفتم: شما وسیله شوید که علی بن ابیطالب(ع) به من عیدی دهد... سپس رو به قبله نشست و زیارت امین الله را خواند. من به او نگاه می‌کردم. ناگهان دیدم رنگش پرید، مثل آنکه با علی بن ابیطالب (ع) بدون هیچ مانعی سخن می‌گوید. من صدایی نمی‌شنیدم اما مثل اینکه علی (ع) به او چیزی می‌فرمود که او مرتب در پاسخ آن حضرت می‌گفت: "بله، چشم، عرض می‌کنم، از لطفتان متشکرم." پس از چند دقیقه سکوت وقتی حالش به جا آمد، روی به من کرد و گفت: پنج چیز به تو عیدی دادند و چون در قم سکونت داری و اهل مشهد مقدسی، یکی از آن عیدی‌ها به قم حواله شده و چهار تای دیگرش را در مشهد مقدس خواهند داد و البته آن عیدی قم را پس از ده روز که وارد قم شدی به تو می‌دهند در مسجد جمکران."[3]

ملا آقا جان زنجانی، اُنس با رؤیا را برای سید حسن فراهم کرده بود. استاد چند روز قبل از فوتش نامه‌ای به سید حسن نوشت و گفت: "تو تنها فردی بودی که مرا تا حدی شناختی". ملاّ رخ در نقاب خاک کشید اما میراث رؤیا را برای سید حسن بر جای گذاشت. ملا آقا جان، پس از فوتش نیز در رؤیا بر سید حسن ظاهر شد و بر شاگرد خود اینگونه سخن گفت: "تو نویسنده شدی ولی چیزی در شرح حال من ننوشتی". سید حسن که با خود کلنجار می‌رفته مبادا ذکر احوالات استادش با درک و فهم عامه مردم سازگاری نداشته و باعث گمراهی شود، اما با دیدن این رؤیا خود را قانع می‌کند تا ذکر احوالات استاد را مکتوب کند. کتاب به فروش گسترده‌ای می‌رسد. ابطحی به مناسبت چهلمین چاپ کتاب، مقدمه‌ای بر آن می‌نویسد و می‌گوید: این کتاب با آنکه مبلّغ نداشته و بلکه جمعی از روی حسادت از معرفی آن خودداری نموده و در عین حال چهل مرتبه با تیراژ بالا به چاپ رسیده، این خود علامت لطف حضرت بقیه الله ارواحنا فداه به خدمتگزاران واقعی شان مرحوم آقای حاج ملا آقا جان زنجانی است.[4]

سید حسن اگر چه محضر بزرگانی چون حضرات بروجردی، شریعتمداری، امام خمینی، داماد، شاهرودی، محسن حکیم، خویی، سید عبدالهادی شیرازی و مجتبی قزوینی را نیز تجربه کرده بود، اما بیش از همه از ملا آقا جان تأثیر پذیرفته بود. ابطحی آثار متعددی نگاشت اما آنچه در تمامی آثار برجسته بود، نقش بی بدیل رؤیا بود. به عنوان نمونه وی کتابی نگاشته است با عنوان "عالم عجیب ارواح". وی در این کتاب کوشیده است تا عالم ارواح را در آینه آثار و تجربیات و مشاهدات مردمی، اثبات کند. وی به کرّات از وقایعی یاد می‌کند که مردم در رؤیاهای خود دیده‌اند و آن را شاهد و مثالی برای وجود عالم ارواح قلمداد کرده‌اند.[5]

مهدویت

ایده‌های ملا آقا جان اما بیش از همه در خصوص مهدویت و ظهور منجی بود. وی قائل به دو نحوه ظهور بود. به باور وی همانگونه که حضرت ولی عصر (عج) دو نحوه غیبت داشته، همچنین ظهور ایشان هم به دو قسمت تقسیم می‌شود. یکی ظهور صغری که از سال 1340 قمری شروع شده و یکی ظهور کبری است. سید حسن ابطحی نیز این ایده‌ی استاد را می‌پسندد و بارها از آن سخن می‌گوید. ادلّه‌ی سید حسن اما در اثبات این مدعا، چندان محکم و استوار نیست. وی از آن ایده‌ی ملا آقا جان، اینگونه دفاع می‌کند: "شاید من به عنوان اولین کسی که ظهور صغری را در کتاب "پرواز روح" از قول استاد اخلاقم مرحوم حاج ملا آقا جان مطرح کرده‌ام، مورد حمله‌ی بعضی از جهال قرار بگیرم و شاید هم حق با آنها باشد چون در کتب روایات و اخبار حرفی از آن به میان نیامده ولی چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. زیرا هیچ کس نگفته که خدا در دنیا کارهایی که مربوط به همه‌ی مردم است ناگهان و بدون آمادگی قبلی برای آنها انجام می‌دهد. بلکه همان طوری که غیبت کبری باید غیبت صغری داشته باشد و همان طور که غروب خورشید باید تا یکی دو ساعت بعد از آن هوا روشن باشد، همچنین ظهورِ با عظمتِ حضرت بقیه الله (عج) که می‌خواهد تمام مردم دنیا را زیر پوشش حکومت واحد جهانی بکشد، نمی‌تواند مقدماتی و به اصطلاح "ظهور صغرایی" که زمینه ساز "ظهور کبری" است نداشته باشد. آری ملا آقا جان می‌گفت: از سال 1340 هجری قمری که استعدادهای افراد بشر ظهور کرده نام مقدس آن حضرت صدها برابر از قبل میان مردم به وسیله نامگذاری اماکن مقدسه و غیره ظهور کرده. اکتشافات و صنایعی که شبیه به معجزات آن حضرت است ظهور کرده. تشرّفات و ملاقاتهایی که کمتر کسی از شیعیان یافت می‌شود که یا خودش در خواب و یا در بیداری و یا در عالم مکاشفه و یا کسی که مورد وثوق او است، برایش حاصل نشده باشد، ظهور کرده".[6] سید حسن در تأیید این مدعای استاد خود نیز به تشرّفات و ملاقاتهای عدیده‌ای اشاره کرده بود که با حضرت حجت صورت می‌پذیرد. وی برای مدعای خود اینچنین دست به دامان رؤیاها شده بود.

سید حسن ابطحی اما کتابهای متعددی در خصوص مهدویت نوشت. وی همچنین توانست بواسطه‌ی این آثار جوایزی بین‌المللی نیز دریافت کند. وی از طرف یک مؤسسه علمی در سوریه بخاطر ابداع و نوآوری در تألیف کتاب "مصلح غیبی" دکترای افتخاری دریافت کرد. ابطحی همچنین در سمپوزیومی در یونان شرکت کرد و در خصوص حکومت جهانی حضرت حجت سخن گفت. مقاله‌ی او در نشریات یونان به چاپ رسید و مورد استقبال قرار گرفت. رئیس سمپوزیوم اعلام کرده بود که در خصوص مقاله سید حسن می‌باید محفلی مستقل را تشکیل داد. سید حسن همچنین به ترجمه قرآن با اسلوبی روان همّت گمارد. ترجمه‌ی او به گونه‌ای بود که هر کدام از موضوعات دارای تیتر بندی موضوعی مستقلی بود و خواننده را به ساده ترین شیوه ممکن در فهم مطلب یاری می‌رساند.

دیدار با امام زمان از نظریه پردازی تا اتهام

سید حسن ابطحی در آثار خود به کرّات از افرادی نام برده که موفق به دیدار با امام زمان (عج) شده‌اند. وی بر این باور است که دیدن امام زمان(عج)، دلیلی بر کمال هیچ فردی نیست و اصولاً دیدن جسم امام زمان(ع) کمالات نمی‌خواهد. وی در توضیح این مطلب می‌گوید: "آیا پیامبر اسلام مقامش بالاتر بود یا امام زمان(عج)؟ اگر مقام پیامبر بالاتر است پس چرا هر روز منافقین و کسانی که در قرآن و به زبان ائمه لعن شده‌اند هر روز پیامبر(ص) را می‌دیدند و حتی بعضی از آنها با آن حضرت وصلت می‌کردند؟ ابوسفیان،ابولهب و کفار مکه و مدینه همه پیامبر را می‌دیدند و دیدن پیامبر نیازمند شرایط و کمالاتی نبود، حالا امام زمان(عج) که هم مقامش از پیامبر(ص) پایین‌تر است و هم جانشین ایشان است دیدن بدنش شرایط خاصی می‌خواهد؟"وی در انتقاد به افرادی که دیدار با امام زمان(عج) را بر نمی‌تابند گفته بود:‌ من نمی‌دانم آنهایی که می‌گویند در زمان غیبت نمی‌توان خدمت امام زمان(عج) رسید، یا او را دید چه دلیلی دارند؟ چرا باید کسی که در دنیا زنده است و در بدن مادی است و دارای گوشت و پوست و استخوان است و در میان مردم زندگی می‌کند، دیده نشود؟ آیا این همه از شیعیان و علما و بزرگان و اولیاء خدا که آن حضرت را دیده‌اند، همه دروغ گفته‌اند و همه را باید تکذیب کرد؟ آیا آنهایی که می‌گویند آن حضرت دیده نمی‌شود، می‌دانند که وقتی این ادعا بدون دلیل را شایع کردند، چه خدمتی به دشمنان آنحضرت نموده‌اند؟[7]

وی سپس در این روایت که "اگر کسی ادعای ملاقات با حضرت حجت کند را تکذیب کنید" مورد تشکیک قرار می‌دهد و اذعان می‌دارد که این روایت به معنای آن است که حضرت دیگر نائبی خاصه ندارند و با اتمام دوران نواب اربعه، زمانه‌ی این گونه ارتباطها منتفی شده است.

وی اگر چه معتقد است که دیدار و ملاقات با امام زمان، اتفاق می‌افتد و رؤیاهای عدیده‌ای دال بر آن به ثبت رسیده است اما بر این نکته نیز اذعان می‌دارد که:"حضرت هر کس را صلاح بداند به او ملاقات می‌دهد ولی این طور نیست که هر کس هر چه هم اهل تقوی باشد با یک کاری مثلاً چهل شب جمعه به مسجد جمکران برود و یا چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله برود و حضرت را ملاقات کند. اگر بنا بود با این اعمال کسی موفق بشود بالأخره راهی باز می‌شد و همه این کار را می‌کردند و ظهور انجام می‌شد و مردم آن حضرت را از غیبت کبری بیرون می‌آوردند. بنابراین ملاقاتهایی که انجام می‌شود، تفضّلاتی است که حضرت می‌کند، حالا یک نفر روی صافی و پاکی خودش فکر کرده که اگر این ریاضت را بکشد بیشتر احتمال دیدار وجود دارد... پس این سئوال که ما چه بکنیم تا خدمت حضرت برسیم اصلاً غلط است، هیچ کاری نمی‌توان کرد چون راه بسته و مسدود است".[8]

ذکر ملاقاتهای افراد با امام زمان(عج) و نحوه‌ی توضیحات ابطحی اما مورد انتقاد قرار گرفت. آیت الله سیّدان - از متفکران مکتب تفکیک - زمانی به رسول جعفریان گفته بود که: یک بار ابطحی چند کتاب به بنده داد که بررسی کنم و اگر اشکالاتی دارد بگویم. در کتاب در محضر استاد نوشته بود: سه جا دروغ جایز است. که یکی هم در موقع اصطلاح افراد که آنها را توجه به خدا بدهد. مثلاً اگر بگوید خواب دیدم که تو نمازهایت را درست نمی‌خوانی، حضرت را به خواب دیدم که فرمود فلان کن  وبهمان نکن. به خاطر اصلاح، دروغ گفتن جایز است و برای این کار از حدیث شریف که فرموده برای اصلاح ذات البین دروغ گفتن جایز است استفاده کرده بود.[9] سیدان این گفته‌ی ابطحی را عاملی در نقل رؤیاها می‌دانست و این روش را مورد انتقاد قرار داده بود. آیت الله سیدان همچنین در محفلی با سید حسن ابطحی مواجه می‌شود و به او می‌گوید که آیا ادعای مرجعیت کرده‌ای و رساله نوشته‌ای؟ سید حسن پاسخ می‌گوید که اینها فتاوای آیت الله گلپایگانی است، برای افرادی نوشته‌ام که سراغ معنویات می‌آیند اما کمتر سراغ شرع می‌آیند. سیدان به وی می‌گوید: اگر تو نصف صفحه مکاسب را درست خواندی و معنا کردی من هم حرفهایم را پس می‌گیرم. سیدان در خصوص سید حسن ابطحی اذعان می‌کند که شاید او در فکرش این بود که به اسم امام زمان(عج) می‌توان مردم را اصلاح کرد. اما بعدها کم کم به جاهای باریک کشیده شد.[10]

دوری از سیاست

سید حسن ابطحی اما تمامی تلاش خود را بر روی مسائلی اعتقادی و مذهبی گذاشته بود. در زمانه‌ی انقلاب و اعتراضهای مردمی به حاکمیت پهلوی، سید حسن کمتر در محافل سیاسی شرکت می‌کرد. او دوستی دیرین با سید عبدالکریم هاشمی نژاد داشت. رفاقت این دو سبب شد تا هر کدام خواهر دیگری را به همسری برگزیند. سید عبدالکریم اگر چه بسیار در وادی سیاست وارد شد و در نهایت نیز به شهادت رسید، اما سید حسن، چندان به فعالیتهای سیاسی اهتمام نورزید. او در این وادی، از شاگردان آیت الله شریعتمداری بود و چندان به امور سیاسی دلبستگی نداشت. مرحوم واعظ طبسی در زمانه‌ی اوج گیری فعالیتهای مبارزاتی، ابطحی را تهدید کرده بود که اگر مبارزه نکنی علیه تو کار می‌کنیم و مردم پشت سر تو نماز نخواهند خواند. ابطحی اما پاسخ می‌گوید که من از اول هم کاری به این کارها نداشتم و مانند شماها حرارتی به خرج نداده و حالا هم کاری ندارم... من وظیفه شرعی خودم همین است که نماز بخوانم، منبر بروم و جلسه بحث و انتقاد دینی داشته باشم، چند نفر جوان را هدایت کنم.[11]

در اسناد ساواک نیز گزارشهایی در دست است که نشان می‌دهد، شهید هاشمی نژاد به همراه سید حسن ابطحی، محافلی بر پا می‌کرده‌اند اما به تعبیر رهبر عملیات ساواک: در ظواهر امر سید حسن ابطحی فردی سالم و آرامی است و طرفدار آیت الله شریعتمداری می‌باشد منتها برای اینکه متهم نباشد با آیت الله میلانی هم مراوده دارد؛ ولی سید عبدالکریم هاشمی نژاد فرد ناراحتی است.[12]

بازداشت و اعتراف

ابطحی پس از پیروزی انقلاب نیز روی خوشی به سیاست نشان نداد. وی همچنان در مسیری که برگزیده بود قدم نهاد. با اوج گیری فعالیتهای او در اوایل دهه هفتاد، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم در اطلاعیه‌ای نسبت به انتشار متعدد "کتب پر اشکال" وی اعتراض کرد و حتی درباره وجود شخص ملا آقا جان با آن توصیفاتی که سید حسن در کتابهای خود به آن اشاره کرده است، تشکیک کرد و آن را ساخته و پرداخته‌ی ابطحی دانست.

سید حسن مورد بازخواست قرار گرفت. وی اگر چه در آثار خود به ملاقات شخصی خود با امام زمان(عج) اشاره‌ای نکرده بود، اما با رؤیاهایی که از افراد مختلف نقل می‌کرد، در مظان این اتهام قرار گرفت. وی به همراه فرزندش -سید تقی ابطحی- به مدت 55 روز در بازداشت به سر برد. محمد علی ابطحی فرزند وی علت بازداشت پدرش را مسائل فکری و تشکیلاتی مربوط به امام زمان(عج) عنوان کرد. محمد علی ابطحی اما اذعان داشت که در دوران بازداشت به پدرم گفته شده که باید این بساط‌ها را جمع کند. سید حسن ابطحی پس از بازداشت، اعتراف کرد که "کوشش می‌کنم که آنچنان ندامت خود را نشان دهم که از این به بعد یک نفر بر این مبنایی که من درست کردم نرود." مبنایی که بر اساس رؤیا ترسیم شده بود. مبنایی که حتی اگر در خلوتِ شخصی گره گشا بود، اما در عرصه عمومی بسیار سست و نا استوارمی‌نمود. 

سید حسن ابطحی پس از سپری کردن دورانی بیماری، در 28 اسفند 94 در سن 80 سالگی چشم از جهان فرو بست. روحش شاد.


این متن در سایت آنا و مباحثات

                                                                                               



[1] پرواز روح، سید حسن ابطحی، صص18-19

[2] پرواز روح، ص20

[3] پرواز روح، ص48

[4] مقدمه پرواز روح، چاپ چهلم، 1383

[5] رک: عالم عجیب ارواح، سید حسن ابطحی

[6] ملاقات با امام زمان، سید حسن ابطحی، ص11

[7] ملاقات با امام زمان،سید حسن ابطحی، ص5

[8] نقل از مصلح غیبی، سید حسن ابطحی

[9] نقل از سفرنامه حج، رسول جعفریان، گفتگوی رسول جعفریان با آیت الله سیدان

[10] سفرنامه حج، رسول جعفریان، گفتگوی رسول جعفریان با آیت الله سیدان

[11] آیت الله واعظ طبسی به روایت اسناد ساواک، ص257

[12] یاران امام به روایت اسناد ساواک، ج 5

پنج تصویر از نخستین آقازاده(به بهانه سالگرد ارتحال سید احمد خمینی)

1394-09-22_10-47-00

سید احمد خمینی شاید اولین کسی بود که بعد از انقلاب بر او اطلاق "آقازادگی" شد. آقا زاده بودن اما به مرور به واژه‌ای کم ارج بدل شد. منش رفتاری سید احمد اما با معنای این واژه در این روزگار فاصله‌ها داشت. در زیر، پنج تصویر از این نخستین آقازاده ارائه می‌شود. پنج تصویری که می‌تواند تمایز سید احمد را با آقازداگی نشان دهد.

1-سید احمد خمینی گویی سنگ صبوری بود که اخبار و وقایع را تعدیل می‌کرد و به سمع امام می‌رساند. بعضاً اوج نگرانیها و عصبانیتها به بیت امام روانه می‌شد و نخستین تیرها به جانب سید احمد نشانه می‌رفت. حجه الاسلام ناطق نوری تصویری را از هنگامه‌ی سفر امام از نوفل لوشاتو به ایران ارائه کرده است. در این تصویر به خوبی نشان داده می‌شود که چگونه، اطرافیان امام با عصبانیت و حساسیت با سید احمد سخن می‌گفته‌اند اما ایشان می‌کوشیده است تا فضای ملتهب را آرام کند. "در نوفل لوشاتو برنامه‌ریزی کرده بودند که اداره مراسم به دست مجاهدین خلق باشد و آنها تریبون دار باشند و مادر رضایی و پدر ناصر صادق و حنیف نژاد نیز به امام خیر مقدم بگویند و صحبت کنند. وقتی از این برنامه خبردار شدیم، در تلفن خانه‌ی مدرسه‌ی رفاه، آقای مطهری و کروبی و انواری و معادیخواه و بنده جمع شدیم. همه عصبانی بودیم که اگر فردا اینها بهشت زهرا بیایند و تریبون دست اینها بیفتد چه می‌شود؟ آقای کروبی تلفن زد به احمد آقا در پاریس و با احمد آقا با عصبانیت صحبت کرد و نسبت به این کار اعتراض کرد و تلفن را با عصبانیت پرت کرد و قهر کرد. سپس آقای معادیخواه گوشی تلفن را برداشت و با حاج احمد آقا صحبت کرد. ایشان هم عصبانی شد و گوشی را زمین زد. توی اینها تنها کسی که عصبانی نمی‌شد، بنده بودم. گوشی را برداشتم و یک خورده صحبت کردم که اگر اینها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضعِ داخل زندانشان، اداره‌ی امور را بگیرند، دیگر نمی‌شود جلوی آنها را گرفت. در همین لحظه آقای مطهری فرمود: تلفن را به من بده. ایشان تلفن را گرفت و با عصبانیت (علامت عصبانیت مرحوم مطهری حرکت زیاد سر ایشان بود) به حاج احمد آقا گفت: آقای حاج احمد آقا این که من می‌گویم ضبط کن و ببر به آقا بده. ... به امام بگو مطهری می‌گوید اگر فردا شما بیایید و تریبون بهشت زهرا دست مجاهدین خلق باشد، من دیگر با شما کاری نخواهم داشت. تا این جملات را شهید مطهری گفت، حاج احمد آقا جا خورد و ایشان خطاب به مرحوم مطهری گفت: آقا هر کاری شما کردید قبول است. فردا تریبون را خود شما اداره کنید." [1]

2-این تنها در آستانه انقلاب نبود که سید احمد با عصبانیت و تندی اطرافیان مواجه می‌شد و صبر پیشه می‌کرد. پس از انقلاب نیز وی بارها مورد انتقادهای تندی قرار گرفت. به عنوان نمونه، ناطق نوری در مجلس، به شدت علیه وی سخنرانی کرد. ناطق نوری این واقعه را اینگونه گزارش داده است: "مرحوم لاهوتی گرایش به بنی صدر داشت. ایشان رفته بود که در کوچصفهان سخنرانی کند، بچه‌های حزب اللهی مانع شده بودند. مرحوم حاج احمد آقا به حمایت از آقای لاهوتی حرف‌هایی زده بود. من خیلی عصبانی شدم. رفتم پشت تریبون مجلس و خطاب به احمد آقا کردم و گفتم: این چه نوع برخوردی است که شما می‌کنید؟ این همه بر ضد آقای بهشتی جو سازی می‌کنند و صحبتهای ایشان را به هم می‌ریزند اما جناب عالی حرفی نمی‌زنید؟ از آقای لاهوتی دفاع می‌کنید؟ و حدیث امام صادق(ع) را که به یکی از صحابه‌اش فرمودند هر عمل بدی از هر کسی بد است، اما از مثل تویی بدتر و هر عمل خوبی از هر کسی خوب است اما از مثل تویی خوب تر، چون تو را مردم به ما نسبت می‌دهند؛ خواندم و گفتم: چون شما فرزند امام هستید نباید چنین دفاعی بکنید. شاید این نطق نظیری در تاریخ مجلس نداشته باشد. بعد از چند روز، قرار شد ما ملاقاتی با امام داشته باشیم. می‌گفتم که اگر حاج احمد آقا را ببینم، چه بگویم؟ گفتم یواشکی می‌روم شاید احمد آقا مرا ندید. برعکس همان جلوی حسینیه وقتی داشتم می‌رفتم، احمد آقا مرا دید و گفت: "به به آقای ناطق... یالله". مرا بغل کرد و بوسید. خیلی منفعل شدم که یک آدم که آن طور با او برخورد کردم این طور محبت کند و این از ویژگیهای خوب احمد آقا بود."[2]

3-فاطمه طباطبایی –همسر سید احمد- نیز از این ویژگی همسرش سخن گفته است. وی می‌گوید: "مردم نسبت به احمد توجه و علاقه زیادی ابراز می‌کردند و جالب آنکه احمد هرگز از این احساسات پاک و ناب مردم مغرور نمی‌شد و مکرر می‌گفت: علاقه وافر مردم به آقا مایه این احترام هاست. ما نباید احساس کنیم خودمان کسی هستیم. به همین دلیل خیلی بی تکبر و فروتنانه ماننده همه طلبه‌ها در مجالس شرکت می‌کرد. او خرید خانه را کمتر انجام می‌داد؛ زیرا هرگاه که برای خرید به فروشگاهی می‌رفت، مشتری‌هایی که او را می‌شناختند او را بر خود مقدم می‌دانستند و صاحب مغازه نیز بدون نوبت کار او را انجام می‌داد. امری که هیچگاه خوشایند او نبود".[3]

4-سید محمود دعایی در خصوص اینگونه رفتارهای بخردانه سید احمد گفته است: "هنگامی که امام می‌خواست با شخصیتی برخورد کند و عمل او را مورد انتقاد قرار دهد پیامی برای او می فرستاد. این پیام ممکن بود انتقاد باشد. بدیهی است که نقل این پیام هر چند با ظرافت و درایت حاج احمد آقا عنوان می‌شد واکنشهایی داست که یا منفی بود یا مثبت. حاج احمد آقا این واکنشها را می‌دید و برای امام نقل می‌کرد. طبعاً امام هم واکنشهایی داشت اما حاج احمد آقا هرگز به خود اجازه نمی‌داد واکنشها را برای دیگران بیان کند. همه‌ی اینها رازهایی بود که در سینه حاج احمد آقا باقی می‌ماند و هیچ کس از آن مطلع نمی‌شد. گاه در موارد خاص امام متوجه می‌شد و ابراز می‌کرد اما تا آن زمان هرگز از سوی حاج احمد آقا فاش نمی‌شد. البته حاج احمد آقا به دلیل کتمان آن رازها همیشه مورد حسادت و رشک سایر شخصیتهای سیاسی وقت قرار می‌گرفت".[4]

5- سید محمود دعایی همچنین خاطره‌ای را از سید احمد به یاد می‌آورد که می‌تواند شیوه‌ی رفتاری فرزند امام را به خوبی ترسیم کند. "سید احمد وقتی (بعد از کسالت امام) به تهران آمد یعنی همان زمانی که امام در دربند ساکن شده بودند، ماشین قراضه‌ای زیر پایش بود و چون هنگام رانندگی عبا و عمامه را بر می‌داشت کسی او را نمی‌شناخت. یک روز که من با ایشان همراه بودم پیرمردی را سوار کرد و در خیابان ولی عصر به راه افتاد. پیر مرد هم که او را نمی‌شناخت شروع به نق و نوق کرد. حاج احمد آقا هم دو سه تا شوخی با او کرد. آخر سر هم راهنماییش کرد که اگر حاجتی دارد به کجا مراجعه کند. تا آخر هم آن پیرمرد ایشان را نشناخت".[5]

این پنج تصویر، گوشه‌ای از رفتارهای نخستین آقازاده است. شاید منش او بتواند الگویی برای دیگر منتسبین به بزرگان قرار گیرد.

                                                                                             



[1] خاطرات علی اکبر ناطق نوری، صص148-149

[2] همان، ص216

[3] اقلیم خاطرات، دکتر فاطمه طباطبایی، ص157

[4] گوشه‌ای از خاطرات سید محمود دعایی، ص196

[5] همان، صص195-196

آیت الله وحید خراسانی؛ رویکرد اجتماعی با حفظ ظواهر دینی

 

می‌گویند که در مجادلات سیاسی وارد نمی‌شود. شأن مرجعیت را فراتر از این نزاعها می‌داند. آیت الله وحید خراسانی سالها پیش‌تر زمانی که با حاکمیت پهلوی مواجه بود نیز چنین رویّه‌ای داشت. نقل شده است "زمانی که ایشان از نجف اشرف به مشهد مقدس مشرف شده بود، بنابر اصرار طلاب و فضلاء مشهد حدود یک سال در آنجا به تدریس خارج فقه و اصول پرداخته و پس از یک سال تصمیم به مهاجرت به قم می‌گیرد. این بار نیز طلاب مشهد از ایشان درخواست می‌کنند که در آنجا مانده و درس خود را ادامه دهند؛ وی درخواست فضلاء مشهد را اجابت نکرد تا اینکه جمعی از طلاب متوسل به آیت الله میلانی شدند تا بلکه از طریق وساطت ایشان بتوانند به خواسته‌های خود برسند. آیت الله میلانی تقاضای طلاب را همراه با نظر خود مبنی بر ماندن آیت الله وحید در مشهد به اطلاع وی می‌رساند. آیت الله وحید دلایل خود را برای مهاجرت به قم با مرحوم میلانی در میان می‌گذارد. از جمله به مشکلی اشاره می‌کند که آن روزها شخص آیت الله میلانی درگیر آن بوده‌اند؛ یکی از دلایل مهاجرت من به قم فشاری است که ساواک هنگام آمدن محمدرضا به مشهد به علماء جهت استقبال از او می‌آورده است، آیا شما تضمین می‌کنید که بنده در مشهد بمانم و این قبیل فشارها را دفع کنید؟ آیت الله میلانی پس از چند لحظه سکوت می‌گوید بله! هر وقت از شما چنین تقاضایی را داشتند، بگویید هر وقت سید محمد هادی میلانی به استقبال آمد من هم می‌آیم، به حول و قوه الهی هرگز با آنها چنین ملاقاتی را انجام نخواهم داد". (آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، صص29-30)

آیت الله وحید خراسانی اگر چه کمتر در وادی سیاست وارد می‌شود اما از مواضع اجتماعی نیز غفلت نمی‌ورزد. وی عافیت‌طلبی پیشه نساخته که در کنج خلوتی بنشیند و فتاوای فقهی از انبان دینی صادر کند. در سالهای جنگ تحمیلی بود که آیت الله به مناطق عملیاتی رفت و در جمع رزمندگان حاضر شد. وی در یکی از آن محافل جنگی گفته بود: من خودم مدتی است که آرزو داشتم به این سرزمین و دیار سفری کنم آن هم به حساب اینکه فقط خودم بیایم از این سفر استفاده کنم و فقط مقصدم این بوده که در مجلس شما شرکت کنم چون مجلس شما مجلس دعا است. این دعا به نظر من مستجاب است و تمام شرایط اجابت دعا در این سرزمین فراهم است.(نقل از سایت جهان نیوز)

آیت الله وحید بر این باور است که پذیرفتن مسئولیتها و تصدی امور در اجتماع نیاز به تخصص و تبحری دارد که از هر کسی ساخته نیست. در دیدار شهردار تهران با ایشان بود که آیت الله بر این مسأله تاکید کرده و گفته بود یکی از مشکلات ما در حوزه تصدی مسئولیتها این است که ما متصدی مقام‌هایی می‌شویم که نه مقام را می‌شناسیم و نه کرسی که آن را می‌گیریم. یکی از اشتباه‌ها در امر مدیریت استفاده از افرادی است که شایستگی آن کار را نداشته باشند و این یعنی به دستورات دینی درست عمل نمی‌کنیم. آیت الله با دغدغه‌های دینی به مسائل اجتماعی نظر می‌کند. حساسیتهای آیت الله در مسائل دینی و حتی ظواهر دینی است. این رویکرد ایشان البته سبب ساز برخی انتقادات نیز به جانب وی بوده است. در ماجرای فیلم رستاخیز و نمایش چهره حضرت اباالفضل العباس(ع) بود که دفتر آیت الله پیامی صادر کرد که: "ائمه و امامزادگان عظیم الشأن مانند حضرت اباالفضل العباس(ع) بالاتر از آن هستند که در فیلم و غیر آن تصویرشان نشان داده شود و این عمل جایز نیست". این سخن اما مقبول بسیاری نیفتاد و موجبات انتقاداتی را فراهم آورد.

آیت الله در مواردی که خلاف مشی فقهی و دینی در جامعه عملی صورت می‌پذیرد نیز بارها تذکار داده و از ایجاد رویّه‌ای نامقبول در اجتماع برحذر داشته است. درس خارج آیت الله در مسجد اعظم قم محلی برای بروز آراء و بعضاً سخنان وی در مسائل اجتماعی است. اسفند ماه 89 بود که آیت الله موضوع زندان از نظر فقه را در پیش کشید و از حساسیت آن سخن گفت. وی در آن سخنان خود گفته بود که اساس دین بر حریّت است، فقیهی که به مُخّ فقاهت رسیده می‌داند حبس در چه مواردی است و زندانی کردن او و حرمان وی از جامعه و از خانواده در چه حد از شدت است و موارد حبس در شریعت در چه مواردی و با چه دقتی مطرح شده است. وی با این توصیه‌های خود عنوان می‌کرد که وقتی پای دین در عرصه اجتماع گشوده می‌شود، حساسیتهای فراوانی را به همراه می‌آورد و دقت بسیاری را نیز طلب می‌کند. رویکرد آیت الله به گونه‌ای است که درانداختن مبانی دینی را در عرصه اجتماعی آرزو می‌بَرد و می‌کوشد تا بر آن جهد بلیغ بورزد. در دیداری که علی جنتی با ایشان داشت، آیت الله تأکید کرده بود که اگر بذری کاشته و دویست سال بعد هم به ثمر نشیند مسئولیت آن به عهده ماست.

 با همین دغدغه بود که به وزیر فرهنگ توصیه کرد اگر بتوانید کاری کنید که در همه مدارس شروع و خاتمه دروس با دعا برای امام زمان (عج) انجام شود، اکسیر اعظم خواهد شد. با این نگاه است که آیت الله وحید، دانشگاه آزاد اسلامی را نیز دانشگاهی برای توسعه فرهنگ آزاداندیشی بر مبنای اصول اسلامی دانسته بود. هاشمی رفسنجانی از این سخن آیت الله خرسند شده بود اما بعدها گفت که دانشگاه آزاد در ابتدا چنین بود اما با مقرراتی که شورای عالی انقلاب فرهنگی وضع کرد ما از هدفمان دور شدیم.(نقل از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی)

وحید خراسانی بر رویکردهای دینی در روابط بین المللی هم تأکید کرده است. وی در دیدار با وزیر ارتباطات بر سنت حسنه‌ی مدارا انگشت تأکید نهاده بود: "همانطور که برای سران کشور خود احترام قائلیم، مردم کشورهای دیگر هم برای سران خود احترام قائلند و باید حرمت آنها را نگه داریم تا آنان نیز حرمت سران ما را نگه دارند".(نقل از خبر آنلاین، 11 اردیبهشت 93) وی بر تکریم نسبت به سایر ادیان نیز تأکید کرده و گفته بود: پیامبر اکرم (ص) نیز نسبت به ادیان دیگر همواره احترام قائل بودند. این منش آیت الله در قبال مذاهب رقیب نیز وجود دارد.

آیت الله وحید در پاسخ به استفتایی که توجیه شرعی اهانت به اهل سنت را طلب می‌کرد نیز این عمل را برنتابیده و حکم داده بود که هرکس شهادت به وحدانیت خداوند متعال و رسالت خاتم انبیا (ص) بدهد مسلمان است و جان و عرض و مال او مانند هرکسی که پیرو مذهب جعفری است محترم است.(نقل از جهان نیوز)

آیت الله به بحث کاهش خشونت نیز بها می دهد و چند سال پیش در دیار با جمعی از اساتید دانشگاه مفید و اعضای کمیته علمی همایش "نقش ادیان و رهبران دینی در کاهش خشونت علیه کودکان" ضمن با ارزش دانستن دغدغه کاهش خشونت گفته بود: کار شما کار با ارزشی است چون سه جهت دارد، یک جهت مربوط به خود بشریت است، آن هم کودکان که احقّ افراد بشر به ترحم و رحمت هستند. جهت دوم آن است که نظر اسلام –بما هو اسلام- به این امر چیست؟ جهت سوم درباره مذهب شیعه است که در این زمینه نظرش چیست؟"

آیت الله وحید خراسانی با این رویکرد اجتماعی است که هم بر دغدغه‌های دینی پای می‌فشرد و هم بر مدارای با مخالفین انگشت تأکید می‌نهد و هم به پاسداری از مذهب جعفری می‌پردازد. او بذرهای عدیده‌ای در این راه کاشته است. بذرهایی که می‌تواند هر کدام ثمرات گرانبهایی در عرصه دینی و اجتماعی به ارمغان آورد. "اگر بذری کاشته شود و دویست سال بعد هم به ثمر بنشیند مسئولیت آن به عهده ماست".

 

این متن در شماره سوم تقریرات به چاپ رسید.

رونق مسلمانی (به بهانه درگذشت سید رضا برقعی)

                                                                                                                                                                                              


دقیقاً یک سال پیش بود. یکی از اساتید دانشگاه در محفلی علمی سخن می‌گفت. از انواع اسلام در دنیای معاصر پرده بر می‌داشت. یکی یکی ویژگیهای اسلام و مسلمانی را بر می‌شمرد و در دسته بندیهای خود جای می‌داد.در تقسیم بندی خود، به نحوه‌ای از اسلام رسید. با ویژگیهایی که بر می‌شمرد می شد تشخیص داد که نماینده آن گونه از اسلام در دیار ما چه کسی است. نامی از بانی و رهبر فکری آن جریان نمی برد اما حاضرین، لبخند تلخی می زدند و نام رهبر آن جریان فکری را نجوا می کردند. در میانه های مجلس اما سیدی فریاد برآورد که "این اسلام نیست، این خشونت است، این توّهم اسلام است، نام آن را اسلام نگذارید". سید روی در هم کشیده و برافروخته بود. گویی از غیرت دینی خود پرده بر می‌داشت. چهره‌اش در خاطرم ماند. سیدی متوسط القامه با ریشهایی جو گندمی. با خود گفتم رگ غیرت سید به جوش آمده و چنین دل نگران این سبک فکری است. از یکی از حاضرین در مورد او پرسیدم. گفت سید رضا برقعی است. برقعی  پیش از این، زمانی که مرحوم مهدوی کنی در مورد آیت الله منتظری سخنانی گفته بود نیز اعتراض کرده بود. مهدوی کنی پس از درس اخلاق در پاسخ به سئوال یکی از دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) در خصوص مالکیت این دانشگاه گفته بود که احتمالاً آقای منتظری پیر شده و استعفای هفت- هشت سال پیش خود را فراموش کرده است. برقعی در مقام پاسخ برآمد و نامه‌ای به مهدوی کنی نوشت و اعتراض کرد که: اگر شخصیتی مانند شما از نظر علمی و سنی در جایگاه استاد اخلاق، بخواهد به بزرگ دیگری اهانت کند، آیا بیش از آنچه شما گفته‌اید می‌تواند کلام دیگری بگوید؟ برقعی همچنین در ادامه اعتراض خود اذعان داشته بود که شما گفته‌اید که آیت الله منتظری هفت-هشت سال پیش از ریاست عالی جامعه الامام الصادق(ع) استعفا داده‌اند و چون پیر شده‌اند این استعفا را فراموش کرده‌اند. زمانی را که شما به آن اشاره داشته‌اید، زمانی بوده است که ایشان در حصر خانگی بوده‌اند و کسی اجازه ملاقات با ایشان را نداشته است و این استعفا اگر صحت داشته باشد، یا به صورت کتبی موجود است و یا افرادی عادل به صورت شفاهی از ایشان شنیده‌اند. اگر به صورت کتبی بوده است چرا ارائه نمی‌شود و مورد قضاوت همگان قرار نمی‌گیرد؟ و اگر این استعفا به صورت شفاهی بوده بفرمایید چه کسانی این مطلب را از ایشان شنیده‌اند؟[1]

برقعی از شاگردان امام خمینی بود. وی بیست سال بیشتر نداشت که در سالگرد فاجعه فیضه سخنرانی کرد و تأثیر زیادی بر جای گذاشت و لذا مورد تعقیب حاکمیت پهلوی قرار گرفت. پس از آن بود که با حمایت آیت الله منتظری، به نجف اشرف عزیمت کرد. برقعی اما پس از مدتی حضور در نجف به ایران بازگشت. با ورودش به ایران بازداشت شد و به زندان افتاد.

انقلاب اما پیروز شد و سید رضا برقعی از جانب امام خمینی حکمی دریافت کرد تا به کشورهای خلیج فارس برود و در ترویج سنت اسلامی بکوشد. "مقتضی است جنابعالی مسافرتی به منطقه خلیج فارس و قطر بنمایید و به وضع شیعیان و ایرانیان مقیم منطقه رسیدگی نموده و چنانچه کمبودهایی از نظر تبلیغ و امور مذهبی دارند در رفع آنها بکوشید و عموم اهالی محترم را به وظایف خطیر و حساسی که در این موقعیت تاریخی به عهده دارند آشنا ساخته به اتحاد و یگانگی دعوت نمایید."[2]

امام خمینی اجازه تصدی در امور حسبیه و اخذ وجوه شرعیه را نیز به سید رضا برقعی داده بود.[3] برقعی سالها در حوزه و دانشگاه به تدریس پرداخت. وی همچنین عضو هیأت استفتای مرحوم منتظری شد.

زمانی که فتوایی جدید از  آیت الله بیات زنجانی عنوان شد و اعتراضهایی را در پی داشت، سید رضا برقعی در مقام دفاع برآمده و گفته بود که فقیه جامع الشرایط می‌باید چنین باشد و بر اساس شرایط زمانی و مکانی و بر پایه استدلال شرعی و عقلی به استنباط احکام بپردازد.[4]

من اما شش ماه پس از اولین دیدار با سید رضا، او را در مجلسی دیگر دیدم. تاسوعای حسینی بود و سید به منبر رفته بود. به محض دیدنش به یاد آن محفل سابق افتادم. به سرعت عباراتی که آنروز بر زبان آورده بود در ذهنم تداعی شد. چهره‌ی برافروخته‌ی آن روزش را در خاطر آوردم. این بار اما سید بر منبر رفته بود و مستمع سخنان وی بودم.

سید رضا اما این بار با طیب خاطر سخن می‌گفت. شمرده شمرده و دقیق. بر سخنان خود منبع ذکر می‌کرد. سیدی که آنروز برافروخته بود و رگ سیدی اش جوشیده بود، امروز هم بغضی در گلو داشت. بغض او در حین سخنرانی بارها شکفت. به یاد دارم آنروز نام مادرش زهرا(س) را نمی‌توانست بیان کند. به محض بردن نام بی بی دو عالم، صدایش می‌لرزید و سخنش قطع می‌شد و اشک از دیده اش جاری می‌گردید.‌

به هنگامی که از منبر پایین آمد، به نزدش رفتم و التماس دعایی گفتم. هنوز بغض در گلو داشت و نمی‌توانست به راحتی سخن بگوید. همین دو دیدار اندک و کوتاه برایم کافی بود تا غیرت دینی و طبع حریر صفتش را دریابم. این دو ویژگی از او برایم انسانی پاک نهاد را مجسم کرده بود. انسانی که می‌توانست با همین دو مؤلفه، بر رونق مسلمانی بیفزاید. سید رضا برقعی روحانی نیک نفسی بود که در 67 سالگی چشم از جهان فرو بست. شاید اگر چونان اویی در این جهان افزون شوند، رونق مسلمانی را نیز افزون کنند. روحش شاد.

                                                                                                          



[1] http://www.borgheimodarres.blogfa.com/post-2.aspx

[2] صحیفه امام، ج 7، ص417

[3] صحیفه امام، ج19، ص19

[4] http://www.borgheimodarres.blogfa.com/post-17.aspx

در سودای معاصرت

آیت الله خمینی بر یکی از درس‌آموزان خود نهیب داده بود که "آنگونه که جنابعالی از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید به کلی باید از بین برود و مردم کوخ‌نشین بوده و یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند"[1]. آیت الله خمینی اگر چه به سنت اسلامی دلبسته بود، اما چشم پوشیدن بر دستاوردهای زمانه را هم بر نمی‌تابید. تلاش برای درک زمانه و فهم اندیشه‌ورزی در جهان معاصر، سودایی بود که متفکران ایرانی بدان توجه داشتند و هر کدام از منظری بدان می‌نگریستند.

شیفتگان معاصرت

احمد شاملو از جمله افرادی بود که برگرفتن اندیشه‌های امروزین را در خاطر می‌پروراند و بر سنت قدمایی انتقاد وارد می‌آورد. انتقاد وی بر آن بود که "چرا ما مردم در همه چیز به چشم تابو نگاه می‌کنیم؟ چرا تصور می‌کنیم همه چیز به بهترین نحو ممکن در گذشته‌های دور گفته شده، همه دستورالعملهای زندگی همان چیزهایی است که از هزار سال پیش به صورت غیر قابل تغییری در کتابها ثبت کرده‌اند؟ چرا ما مردم هر از چندی به خانه تکانی ذهنی نمی‌پردازیم؟ چرا از به موزه سپردن عقاید عهد بوقی‌مان وحشت می‌کنیم؟ چرا هیچ وقت به لزوم یک انقلاب فرهنگی یا دست کم یک وارسی جدی در باورها و خوانده‌ها و شنیده‌هایمان پی نمی‌بریم؟"[2] 


وی در همراهی و تبعیت از اندیشه های معاصر، تیغ نقد خود را به برخی از بزرگان فرهنگ ایرانی نیز می‌کشانید و اینگونه حکم می‌داد که "... می‌گوییم نثر درخشان سعدی ولی یک لحظه هم از خودمان نمی‌پرسیم کاربرد یک نثر درخشان چیست؟ نمی‌پرسیم یک نوشته درخشان کجا باید به دردکی بخورد؟ یعنی یک آدم با یک نثر درخشان حق دارد هر چه دلش بخواهد بگوید و من حق ندارم این یا آن حرفش را نپذیرم؟ این معجزه سعدی برای من چه دارد؟"[3] وی بر فردوسی طوسی هم نقد می‌کرد که "...گُنده گویی است که یکی خیال کند با اثرش زبانی را زنده کرده است چنین چیزی اصلاً غیر ممکن است. اگر همه مردم هزار سال پیش می‌توانستند بخوانند، و اگر می‌شد هزار سال پیش در یک زمان چند صد هزار جلد از شاهنامه را استنساخ کرد که به هر چند خانواده یکی برسد، شاید تازه می‌توانستی بگویی که شاهنامه ضمناً به اشاعه زبان فارسی هم کمک کرد، همین و بس..."[4]. شاملو با نقد سنت قدمایی، به التفات بر اندیشه‌های معاصر می‌اندیشید و دل سپردن بر سنتِ پس پشت را بر نمی‌تابید. به اعتقاد وی " این راه به اختیار کسی نبوده و نیست، این نتیجه تکامل فکری دنیای امروز است، تکامل فکری که خود قهراً و جبراً نتیجه زندگانی‌های به اشکال مختلف بشری بوده است. امروز هنرمند به راه‌های بازتر و نمودار‌تر و کامل‌تر می‌رود. این است راه ما، ما به این راه می‌رویم و سخن نو می‌خواهد رهرو بارزی برای این راه باشد؛ یعنی رهرو بارزی برای فهم بهتر زندگی".[5]

این تنها احمد شاملو نبود که سنت قدمایی را به نقد می‌کشید و فرا رفتن از آن و دل سپردن بر دستاوردهای امروزین را مورد توجه قرار می‌داد. محمد رضا نیکفر از دیگر اندیشه‌ورزان معاصر نیز بر این مهم اهتمام می‌ورزید. وی عقلانیتِ دوران سنت را در تقابل با عقل امروزین بشر می‌داند و به برچیدن آن حکم می‌کند. در نظر وی " دنیای جامع کهن، عقلی داشت که می‌توانست به نحوی با نَقل جمع شود. مظهر این جمع گشتگی را می‌توان در فلسفه ملاصدرا دید... خرد جدید در همه پهنه‌ها در تقابل با نقل یا دست کم بی‌اعتنا به نقل پیش می‌تازد و نقلین را مجبور به عقب‌نشینی می‌کند."[6] 

 نیکفر چنان آراء عالم معاصر را برجسته می‌بیند که حکم بر تخفیف سنت می‌دهد. وی به تبع همین رأی است که به نادیده انگاشتن دیانت در دنیای معاصر نیز حکم می‌کند. او شاخصِ بارز دوران معاصر را بُریدن از عبودیت می‌داند و عنوان می‌کند که "گسست شاخص عصر جدید، گسست از عبودیت است، باور به آزادی انسان است و تلاش انسان برای این که سرافراز باشد و خود سرنوشت خویش را تعیین کند. دین یعنی عبودیت و عبادت. عصر جدید گسست از دین است."[7] برجسته‌سازی اندیشه‌های معاصر در اذهان برخی از متفکران چنان بوده که منجر به صدور آرائی می‌شد و خبر از دلبستگی تام به دوران معاصر می‌داد. مراد فرهادپور از جمله افرادی است که سنت را محکوم به شکست می‌داند. وی تنها فراورده فکری و رسالت علمی امروز را در ترجمه کردن سنت غربیان می‌داند و عنوان می‌کند که " نگارنده این سطور طی سالیان گذشته بارها بر این نکته تأکید گذارده است که در دوره معاصر که تقریباً با انقلاب مشروطه شروع می‌شود و احتمالاً در آینده‌ای نه چندان نزدیک پایان خواهد یافت، "ترجمه" به وسیعترین معنای کلمه یگانه شکل حقیقی تفکر برای ماست."[8]  

وی با مبنا قرار دادن این رویکرد، چنین به نقد سنت می‌پردازد که " ما دارای یک هویت تاریخی بوده‌ایم که کل اسطوره و گرفتاری و تصورات خودفریبانه را روی دوشمان گذاشته است".[9]  وی سپس در همراهی با جهان جدید، چنین حکمی را صادر می‌کند "درباره اتفاقات سال گذشته لندن باید گفت که پدیدار‌شناسی و زیبایی‌شناسی غارت کردن روی دیگر سکه مصرف‌گرایی است. به همین دلیل من نیز شورش جوانان در لندن را محکوم نمی‌کنم! این جوانان به حزب یا همان shopping می‌روند اما shopping آنها ایده‌آل و نامحدود است و در آن نیاز به پول نیست. بدین صورت که جوان داخل سوپر مارکت می‌شود و هر چه دلش می‌خواهد را مجانی برمی‌دارد. این کار نتیجه منطقی همان شکل از مصرف‌گرایی است که با تحریف جمله معروف دکارت "من می‌اندیشم، پس هستم"، بر دیوارهای سوپر مارکتها می‌نوشت "من خرید می‌کنم، پس هستم". وقتی این شعار وجود دارد، غارت هم وجود دارد. در این وضعیت، فرد اصلاً برای اینکه بتواند اظهار وجود کند دست به غارت می‌زند." از فرهادپور سئوال می‌شود که شما به عنوان یک نتیجه طبیعی این غارت را تفسیر و توصیف می‌کنید یا به عنوان یک امر تجویزی؟ وی پاسخ می‌گوید: "من ابایی ندارم از این که تجویز هم بکنم. انواع دزدی‌ها بویژه توسط بانکداریها صورت می‌گیرد و هزینه آن بر مردم تحمیل می‌شود، بنابراین ابایی ندارم که من هم این "دزدی" را تجویز بکنم... اصلاً من در همین دنیای کثیف غارت را تجویز می‌کنم. من هم بودم لپ تاپ مجانی بر می داشتم."[10] مراد فرهادپور اگر چه انتقاداتی بر اندیشه‌ورزیهای دوران معاصر دارد، اما آنرا بسی برتر از سلوک فکری سنتی می‌داند و بر این باور است که امروز بزرگترین دشمن نظری همه سنتها، همان سنت گرایی است.[11] اگر چه فرهادپور عبور از سنت گرایی را چاره کار می‌داند، اما بودند متفکرانی که مهر بطلان بر معاصرت می‌نهادند و به سنت دل سپرده بودند.

سودائیان سنت

سید احمد فردید از جمله افرادی بود که بر عالم و آدم و اندیشه‌های معاصر طعن می‌آورد و زبان به انتقاد و اتهام می‌گشود. وی با استعمال عباراتی نه چندان مأنوس عنوان می‌کرد که "دوره جدید، غرب زده مضاعف و طاغوت زده مضاعف و مکر لیل و نهار زده مضاعف و قارع زده مضاعف و نیست‌انگار مضاعف است".[12] وی تمدن امروز جهان را اومانیسم غربی می‌دانست و با آن بر سر مهر نبود. "آنچه فعلاً در همه جهان اسم الاسماء است هومانیسم غربی است. و این هومانیسم که ادب الدنیا است، حوالت تاریخی است و اگر گفتگویی از این هم می‌شود مبنایش همین ادب‌الدنیای خود بنیادگرا است".[13] دوران جدید و زمانه معاصر در نظر فردید هنگامه‌ای است که اسم طاغوت نمایان می‌شود. عالم کنونی در نظر وی، عالم فروبستگی ساحت قدس و ساحت اسلام است.[14] وی اندیشه‌های خود را "حکمت اُنسی" می‌نامید و بر اساس آن به نتایجی نائل آمده بود. دنیای معاصر و دستاوردهای جدید بشری چنان در نظر فردید نامطلوب می‌نمود که آن را بر نمی‌تافت و حکم به انکار و ردّ آن می‌داد. وی اعلامیه حقوق بشر را که دستاوردی از دنیای معاصر است اینگونه معرفی می‌کرد "اعلامیه حقوق بشر اثری از انسانیت ندارد، آنچه هست انسان ممسوخ دین "نسناس" است، قرده خاسئه است که اعلامیه جهانی حقوق بشر را نوشته است".[15] "آزادی" به عنوان دستاورد نیک جهان معاصر اینگونه در نظر وی ترسیم می‌شد "این حرفها که غربی‌ها در باب آزادی می‌زنند همه و همه رجوعش به یک چیز است، آزادی از همه اله‌ها، اله سابق و بندگی یک اله که آن هم خود انسان است".[16]

ایده‌های فردید توسط شاگردانش هم امتداد یافت. رضا داوری چونان استاد خود بر این رأی انگشت تأکید نهاد که دنیای جدید زمانه نفسانیت است. به باور وی "در دنیای جدید وحی و عقلی کلی مورد غفلت قرار گرفته است و هیچ و پوچ شده است، بشر جدید بیشتر به حیوانیت اهمیت می‌دهد و اصرار در حیوانیت خود دارد".[17] داوری بر این باور است که اندیشه‌های معاصر اگر چه بر اساس عقل و علم سامان یافته‌اند، اما این عقلانیت دچار نفسانیت است و از دستیابی به هدایت سر باز می‌زند. 

رضا داوری عقلانیت معاصر را اینگونه ترسیم می‌کند "عقل همه‌اش عقل و علم است، اما عقل و علمی که به پایین مایل است و به عالم سفلی تعلق دارد، یعنی عقل نفسانیت است. ما از نفسانیت چه می‌فهمیم؟ اگر نفسانیت را به این معنی بگیریم که غرب، همه چیز را وسیله شهوت و هوی کرده است، آن را درست نشناخته‌ایم. نفسانیت غرب یک نظام است. نظامی است که اول و آخر آن بشر است. بشر در غرب جدید، میزان و مقیاس همه چیز شده است".[18] فردید و همفکرانش روی خوش بر دنیای معاصر نشان نمی‌دادند و آنرا بر نمی‌تافتند و سودایی دیگر در سر می‌پروراندند. اما این تنها فردیدیان نبودند که قلم انکار بر افکار معاصر می‌کشیدند. مرتضی آوینی از دیگر اصحاب منتقد معاصرت بود. وی بر این باور بود که زمانه حاضر، عصر جاهلیت است و باید از آن روی برگرداند. در سال 1367 نشریه "دنیای سخن" سئوالی را طرح کرده بود با این عنوان که "تلقی شما از معاصر بودن چیست؟" آوینی از این پرسش برآشفته و روشنفکران را مورد طعن قرار داده بود که " انتلکتوئل‌های این مرز و بوم نقابدارانی پهلوان پنبه بیش نبوده‌اند، طبل‌های تو خالی، شیرهای عَلَم... روشنفکران این مُلک، خمیازه کشانی مفلوک بیش نبودند و این شجره ریشه در خاک ندارد و به فوتی بند است که هیچ، حتی ستبر نیز نمی‌نماید خود را. نکبت و فلاکت تقدیر تاریخی آنها است و خود نیز این فلک‌زدگی را خیلی خوب دریافته‌اند".[19] وی بر داعیه‌داران معاصرت تذکار می‌داد که "آقایان این عصری که شما سنگ آن را به سینه می‌زنید یکی از اعصار جاهلیت است و تفاوت آن با دیگر اعصار جاهلی در آنجاست که این بار جاهلیت را تئوریزه کرده‌اند و به آن صورتی علمی بخشیده‌اند. این عصر چه قبول بکنید و چه نکنید، عصر خرافات است و ما مأمور به مبارزه با این خرافه‌گرایی مدرن هستیم. و یکی از بزرگترین خرافه‌های رایج در این عصر، "نظریه ترقی" است".[20]

منتقدان دنیای معاصر اما گاه از در دفاع از سنت بر می‌آمدند و با استناد به روایات اسلامی، تکلیف خود را با جهان جدید یکسره می‌کردند و روی خوش بدان نشان نمی‌دادند. مهدی نصیری با استناد به روایتی از رسول اکرم(ص) که می‌گوید "شرّ الاُمور مُحدَثاتُها"[21] می‌گفت: "برترین امور، ثابت‌ها و دیرینه‌ها و بدترین آنها جدیدها هستند. هر جدیدی بدعت و هر بدعتی گمراهی است و با بدعتها، سنتها مذموم می‌شوند. بر این اساس از منظر اسلام، تمدن جدید به عنوان یک امر مُحدث که هم در عرصه احکام و بایدها و نبایدهای دینی، دست به سنت‌شکنی و نوگرایی تمام عیار زده است و هم در موضوعات و شیوه‌های معیشتی و نظامات اجتماعی و اقتصادی، نمی تواند تمدنی مطلوب و مقبول باشد. همچنین ابزارها و شیوه‌ها و دستاوردهای نوین آن که محصول دوران تجدد است و ریشه در سنت‌های انبیایی و الهی ندارد، مقبولیتی ندارد."[22] نصیری با این ایده، به جنگ با دنیای معاصر می‌رود و معاصرت در اندیشه را بر نمی‌تابد. وی معتقد است که " علاوه بر آنکه تجدد در اساس نظری خود، تغییر و دگرگونی در سخن و آموزه‌های الهی است، علوم و فنون محصول آن نیز به طور همه جانبه در کار دستکاری در آفرینش و صُنع متقن خداوند است و هر روز دستاوردی از اکتشافات و ابداعات خود را که در برآیند نهایی، نتیجه‌ای جز تباهی و فساد ندارد، عرضه می‌دارد".[23]

اما در همان زمان که احمد فردید و شاگردانش با حکمت اُنسی می‌کوشیدند تا نسخه معاصرت را در پیچند و به زعم خود، آنرا به کنج عزلت برانند، نوای مخالفت با دنیای معاصر، در قالب حکمتی دیگر هم رخ نمایی می‌کرد. سید حسن نصر با "حکمت خالده" به نزاع علیه معاصرت برخاسته بود. وی دلبسته علوم سنتی است و آنرا مقدس می‌داند اما در مقابل، علوم جدید را غیر قدسی تلقی می‌کند.[24] به باور نصر، تمدن معاصر تجربه‌ای است که به معنای تام کلمه شکست خورده است.[25

محور انتقادات نصر بر دنیای معاصر این است که علم جدید و جهان جدید، خدا محوری را به انسان محوری تغییر داده و لذا به نتایج بغرنجی نائل آمده است. وی بر این نکته تأکید می‌ورزد که در جهان معاصر، خدا مورد غفلت قرار گرفته و یا در بهترین حالت، خداوند به عنوان خالق جهان، چونان بنّایی پذیرفته است که خانه‌ای را ساخته و آن خانه اینک مستقل از اوست.[26] با این رویکرد است که نصر عنوان می‌کند هر خیری در این عالم متجدد رخ می‌دهد، خیری عرضی است و نه ذاتی اما در مقابل، عوالم سنتی ذاتاً خیر و عرضاً شر بوده‌اند.[27] به زعم این فیلسوف سنت‌گرای ایرانی، دیدگاه علم سنتی و علم غربی را نمی‌توان با هم هماهنگ ساخت و تلاش در جهت آشتی میان سنت و تجدد "مضحک و رقت انگیز" است.[28] اگر چه نصر تلاش در جهت آشتی معاصرت و سنت را بر نمی‌تافت و تعبیر "رقت انگیز" را بر آن روا می‌دانست، اما تلاشهایی در همین جهت صورت پذیرفت و سنت را به آشتی با معاصرت دعوت کرد. تلاشی که نه تنها رقت انگیز نبود، بلکه بسیار دل انگیز می‌نمود.

آشتی سنت و معاصرت

مهدی بازرگان از جمله افرادی بود که می‌کوشید تصویری از دینداری ارائه دهد تا در دنیای معاصر نیز گره‌گشا باشد. وی به انتقاد از نحوه دینداری مسلمانان در جهان جدید می‌پرداخت و رسالت روحانیت را آشنایی با دنیای معاصر و استنباط احکام امروزین دینی می‌دانست و اینگونه بیان می‌کرد که "اگر بنا باشد افکار و معلومات و افق نظر مجتهدین ما در حدود و بر محور مطالب قرون گذشته دور بزند، عوض شدن نام‌ها و انتقال مقام‌ها از آیت‌الله مرحومی به آیت الله مقبولی، چه فایده دارد؟"[29] بازرگان به عالمان دینی تذکار می‌داد که باید به فعالیتهای اجتماعی و سیاسی توجه داشته باشند و امور امروز دینداران را نیز سامان دهند و به استنباط احکام غیر ضروری در گذشته‌های نامعلوم بسنده نکنند. بر همین مبنا بود که اذعان می‌داشت "اگر به خود و روحانیت جلیل و محترممان بر نخورد، باید گفت که نه تنها نسبت به گذشته گامی به جلو بر نداشته‌ایم، بلکه درک اسلام و جنبه اجتماعی آن را هم نکرده‌ایم؛ حتی خیلی هم به عقب برگشته‌ایم. مانند زمان حضرت موسی(ع) در صدف تنگ امور شخصی هستیم، فردی فکر می‌کنیم، فردی زندگی می‌کنیم و فردی عمل می‌کنیم".[30] 

بازرگان با این انتقادات می‌کوشید تا روحانیت را به اقتضائات زندگانی معاصر واقف کند. این تنها مهدی بازرگان نبود که ضرورت حضور در جهان معاصر را گوشزد می‌کرد و فهم صحیح از فرهنگ دینی و سنت اسلامی را یاد آور می‌شد. از دل خود روحانیت هم نداهایی برخاسته بود. مرتضی مطهری فریاد بر می‌آرد که " فکر دینی ما باید اصلاح شود. تفکر ما درباره دین غلط است، غلط. به جرأت می‌گویم از چهار تا مسأله از فروع، آن هم در عبادات، چند تایی هم از معاملات از اینها که بگذریم دیگر ما فکر درستی درباره دین نداریم".[31] بی‌توجهی برخی از عالمان دین نسبت به مسائل جدید و دستاوردهای دوران معاصر، مورد نقد جدی مطهری بود. او به حوزه‌های علمیه هشدار می‌داد که باید کارهای علمی و فرهنگی خود را چندین برابر کنند تا برای نیازهای فکری این زمان پاسخ گو باشد. از نظر وی، اشتغال صرف در امور منحصر در فقه و اصول، جوابگوی مشکلات معاصر نیست. وی با تأکید بر مسأله "اجتهاد" بر ضرورت فهم صحیح از دین در دنیای معاصر اصرار می‌ورزید و بر این باور بود که "اسلام یک نوع رمزی و یک دستگاه متحرکی در داخل خودش قرار داده که خودش از ناحیه خودش تغییر می‌کند، نه از ناحیه کسی دیگر که مثلاً علما بیایند تغییر بدهند؛ علما فقط می‌توانند آن را کشف کنند".[32] وی همچنین به انتقاد از کسانی می‌پرداخت که مقوله اجتهاد را به نیکی در نیافته‌اند و از حقیقت آن بی‌اطلاعند. "حقیقت اجتهاد، بحث در مسائل جدید و موضوعات جدید است. البته اجتهاد در موضوعات قدیم اگر تداوم یا بهتر استنباط کردن باشد نیز خوب است، اما وضعی که امروز هست یک جریان تشریفاتی بیش نیست".[33] 

مطهری بر این باور بود که هر زمانه‌ای حکمی می‌طلبد و استنباطهای فقیهان می‌باید بر اساس معیارهای زمانه صورت پذیرد. مطهری، برقراری اهداف اسلامی را هدف غایی فقه می‌دانست و می‌گفت: "آن که هدفهای اسلامی را تشخیص ندهد و یا وسایل رسیدن به آن هدفها را در هر زمانی تشخیص ندهد واقعاً و حقیقتاً مجتهد نیست".[34] دیگر اندیشمندانی نیز به این نحله فکری پیوستند و ارتباط میان سنت و معاصرت را در انداختند. سروش دباغ از اندیشمندانی است که بدین نحله فکری دلبسته است. وی با پیش کشیدن رویکردهایی معرفت شناختی می‌کوشد تا دیانت را در دنیای جدید فهم پذیر سازد. او از ایده‌های اندیشمندان مغرب زمین مدد می‌گیرد و با طرح الگوهایی چون "موازنه متأملانه"، "مبناگرایی معتدل" و " برنامه پژوهشی" می‌کوشد تا دستاوردهای معرفتی جهان جدید را در نسبت با فهم رایج از متن مقدس مورد واکاوی قرار دهد.[35]

سودای معاصرت دغدغه‌ی نیک اندیشمندان ایرانی بوده است. برخی بدان دل داده‌اند و شیفته آن گشته‌اند و چشم بر سنت هزاران ساله بسته‌اند و به زعم خود، درخت تناور سنت را از ریشه برکنده‌اند. بعضی دگر نیز از عواقب نامیمون معاصرت هراسیده‌اند و از درافتادن در متغیرات زمانه بیم بر دل نهاده‌اند و از فوائد نیک آن نیز چشم پوشیده‌اند و دست رد بر سینه زمانه گذارده‌اند. اندیشه‌ورزانی هم اما راه سومی برگزیدند و سنت را در جهان معاصر بازتعریف کردند و پیرایه‌های آن را زدودند و بار سنگین نه بر دوش سنت نهادند و نه از دنیای معاصر گره‌گشایی تام و تمام را طلب کردند. در این میانه، برخی از متفکران، آراء خود را به نحو شفافی بیان کرده‌اند و لوازم کلام خود را بر آفتاب افکنده‌اند و از ثمرات آن بیمی بر دل راه نداده‌اند. برخی اما طبل از زیر گلیم زده‌اند و از نتایج بحث خود پای پس کشیده‌اند.

تجربه اندیشه‌ورزان ایرانی ثابت کرده است که چشم بستن بر اقتضائات زمانه و نادیده انگاشتن سنت هزاران ساله، نه رواست و نه در خور اعتناست. آنکه از دل سنت، خشونت استنباط می‌کند و آنرا تا زمانه‌ی معاصر تعمیم می‌دهد، چشم بر عنصر زمانه بسته و چنین نتایج ناصوابی را به انتظار نشسته است و آنکه روشنفکران را تروریست می‌نامد، از درک موقعیت زمانی هر اندیشه چشم پوشیده و به همین دام افتاده است.

قرن حاضر زمانه‌ای است که نمی‌توان چشم بر نیک و بد آن بربست. زمانه‌ای است که اخوان ثالث آن را "قرن خون آشام"، "قرن وحشتناک تر پیغام" ، "قرن پر آشوب" می‌خواند. زمانه‌ای که به تعبیر او: هر چه هستی/هر چه پستی/ هر چه بالایی/ سخت می‌کوبند/ سخت می‌روبند. سهراب سپهری اما در این زمانه‌ای که سخت می‌کوبند و سخت می‌روبند، جدال میان "گل نیلوفر" و "قرن" را به تصویر کشید و راهی برای رهایی توصیه کرده بود. شاید بتوانیم به توصیه او دل خوش داریم و طریقت او پیشه سازیم.

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ/ کار ما شاید این است/ که در افسون گل سرخ شناور باشیم/ پشت دانایی اردو بزنیم/ کار ما شاید این است/ که میان گل نیلوفر و قرن/ پی آواز حقیقت بدویم.

 

این متن در شماره سوم نشریه "تقریرات" منتشر شد.

 این متن در نیلوفر


پی‌نوشتها


[1]  نامه امام خمینی به آیت الله قدیری، صحیفه نور، ج21، ص151

[2] گفتگوی احمد شاملو با مجله آدینه، زمستان 1370، نقل از شناختنامه احمد شاملو، جواد مجابی، ص707

[3] همان، ص735

[4] همان، ص733

[5] به کجا می‌رویم، احمد شاملو، سخن نو، ج اول، ش2

[6] طرح یک نظریه بومی درباره سکولاریزاسیون، محمد رضا نیکفر، مجله آفتاب، ش27 تیر ماه 1382

[7] دین و حقوق بشر، محمد رضا نیکفر، سایت نیلگون

[8] عقل افسرده، تأملاتی در باب تفکر مدرن، مراد فرهادپور،ص10

[9] مصاحبه عباس کاظمی با مراد فرهادپور، اندیشه پویا، ش3، ص83

[10] همانجا

[11]  چگونگی ساخته شدن مفهوم "سنت" در عصر جدید، مراد فرهادپور، نشریه بیدار، اردیبهشت 79، ش صفر، نقل از پرتال جامع علوم انسانی

[12]  نشریه زمانه، ش35، ص41

[13] فرهنگ زندگی، ش7، دی ماه 1350، ص37

[14] دیدار فرهی و فتوحات آخر الزمان،احمد فردید، ص436

[15] همان، ص78

[16]  نشریه زمانه، ش35، ص41

[17] اتوپی و عصر جدید، رضا داوری، ص29

[18] فلسفه در بحران، رضا داوری، ص84

[19] حلزونهای خانه به دوش، مرتضی آوینی، ص7

[20] همانجا

[21] کافی، ج8، ص82

[22] اسلام و تجدد، مهدی نصیری، ص195

[23] همان، ص191

[24] نیاز به علم مقدس، سید حسین نصر، ص170

[25] اسلام و تنگناهای انسان متجدد، سید حسین نصر، ص41

[26] جوان مسلمان و دنیای متجدد، سید حسین نصر، ص277

[27] معرفت و معنویت، سید حسین نصر، ص158

[28] نیاز به علم مقدس، سید حسین نصر، ص140

[29] مجموعه آثار مهدی بازرگان، ج8، ص391

[30] همان ج2، ص64

[31] ده گفتار، مرتضی مطهری، ص147

[32] مجموعه آثار مطهری، ج21، ص283

[33] یادداشتهای مرتضی مطهری، ج10، ص235

[34] همان ج10، ص151

[35] به دنبال روز آمد کردن دین نیستیم، گفتگو با سروش دباغ در شماره سوم تقریرات