شاید کمتر تاریخ نگار و شرح احوال نویسِ حوزوی باشد که در ذیل منابع خود، نامی از "گنجینه دانشمندان" یا "آثار الحجه" را ذکر نکند. دو کتاب دایره المعارف گونهای که ارزشش با گذر زمان نیز بیشتر و بیشتر میشود. محمد شریف رازی (1301-1379) این دو مجموعه را گرد آورده است. شریف رازی زمانی که پنج سال بیشتر نداشت، بر اثر حادثهای تا آستانهی مرگ نیز پیش رفته بود. اما عمر او به دنیا بود. وی داستان این حادثه را اینگونه شرح میدهد: "پنج بهار از عمر خویش را پشت سر نهاده بودم که یکبار به همراه برادر بزرگم به پشت بام خانه رفتم و خواستم از گذرگاه باریک و تند میان حیاط خلوت و حیاط بزرگ، بگذرم که در میانه راه دچار سرگیجه شدم و با از دست دادن تعادل خویش بیاختیار از ارتفاع هفت متری سقوط نموده و با صورت به کف حیاط آمدم و بخشی از آجرها و مصالح ساختمانی نیز پس از سقوط من به رویم ریخت. بر اثر سقوط از دیوار و ریختن مصالح ساختمانی بر روی من، صدای مهیبی در خانه طنین میافکند به گونهای که همه خانواده سراسیمه از درون منزل بیرون ریخته و به ناگاه با پیکر در هم شکسته و بیروح و آغشته به خون من روبرو میگردند. پیکر بیحس و حرکت مرا در ملافهای قرار داده و چند نفری آن را به مطب پزشک معروف شهر ری میبرند و ایشان میگوید: متأسفانه این کودک مُرده است او را ببرید و پس از تیمم دادن، به خاک بسپارید.آشنایان با شیون و گریه بسیار پیکر مرا بر دوش میکشند و برای مراسم دفن و کفن آماده میشوند. اما پدرم به همسایگان میگوید: در این مورد شتاب نکنید شما او را به خانه انتقال دهید، اجازه و فرصت دهید تا من به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی شرفیاب گردم شاید بتوانم زندگی مجدد و شفای فرزندم را بگیرم و در غیر این صورت به خانه باز نخواهم گشت. پدرم بیدرنگ به حرم مطهر تشرف یافته و به حضرت عبدالعظیم حسنی توسل جسته و شفا و زندگی و حیات من و بینایی چشم خود را تقاضا میکند.این در حالی بود که پیکر بیجان من در پلاسی در کنار اطاق افتاده بود. کم کم مردم شهر ری نیز زبان به نکوهش پدر و بستگانم گشودند.اما پدرم به نظرات مردم توجه نکرده و به توسل خالصانه و جدی خویش ادامه داده و تا شب سوم همچنان مصرّانه خواسته خویش را میخواهد. شب سوم بوده که پدرم در عالم خواب متوجه میگردد که شخصیت گرانقدر و فرزانهای به او میگوید: " بینایی چشم خودت دیگر باز نمیگردد چرا که مقدّرات این است و اما فرزندت را به اذن آفریدگار توانا و مهر و لطف او شفا بخشیدیم، بپا خیز و به خانهات بازگرد!" پدرم ناگاه از خواب بیدار میشود وبی اختیار از شادمانی فریاد میکشد. او در همان ساعت از شب از حرم مطهر به خانه باز میگردد و هنگامی که پشت دروازه خانه میرسد صدای شادمانی مادرم را میشنود که میگوید یکی به حرم برود و به پدرش اطلاع دهد که فرزندت به لطف خدا زنده شده است. پدرم درب منزل را میکوید و میگوید: باز کنید خودم آمدم و خوب میدانم که حضرت عبدالعظیم (ع) پسرم را به من بازگردانیده و او را شفا بخشیده است".[1] شریف رازی جان دوبارهای میگیرد. او به تحقیق در علوم دینی روی میکند و آثار عدیدهای به رشتهی تحریر در میآورد. آثار او اگر چه در خور تأمل است و محققانه نوشته شده است اما در پارهای موارد هم، نقدی علمی را میطلبد تا مقبول افتد.
وی در مباحثی که طرح کرده است به موضوع مهدویت و دیدار با حضرت حجت(عج) نیز میپردازد. استنادهای وی در این ماجرا اما دقت و ظرافت بیشتری را میطلبد. وی در خصوص دیدار با حضرت ولی عصر (عج) از قول محمد تقی بافقی نقل میکند که: بالاترین استدلال برای حضور و دیدار با حضرت حجت (عج)، وقوع آن است که در طول سالها عمر شریف آن حضرت (عج) انبوهی از دوستداران به محضر ایشان شرفیاب شدهاند. مرحوم شریف رازی نیز بر اساس همین سخن، داستان برخی از دیدارها با امام زمان(عج) را نقل میکند. داستانهایی که شاید کمتر قابلیت تبیین عقلی و فهمپذیری عمومی داشته باشد. وی یکی از این دیدارها را اینگونه گزارش میدهد : "مرحوم آیت الله بافقی از کسانی بود که بارها به دیدار آن حضرت نائل آمد. از جمله ایشان زمستانی از نجف اشرف به قصد زیارت هشتمین امام معصوم (ع) حضرت امام رضا (ع) هنگامی که از مرز عراق میگذرد و وارد منطقه غرب کشور میگردد، میبیند برف به شدت میبارد و کوههای ایلام را برفی سنگین پوشانده است. به قهوه خانهای میرسد. با خود میگوید که شب را در این گردنه میمانم و فردا به راه خود ادامه میدهم. به قهوه خانه میرود اما با گروههایی از کردهای شیطان پرست روبرو میشود که به لهو و لعب مشغول بودند. به این اندیشه فرو میرود که شب را چگونه به سحر آورد. با خود کلنجار میرفته که صدایی طنین میافکند که "حاج شیخ محمد تقی بیا".! به دنبال صدا میرود و میبیند نزدیک قهوهخانه درخت سر سبزی است که در زیر آن شخصیت گرانقدری با سیمایی درخشان نشسته است و بر او سلام میکند. با مهر و محبت میفرماید: آنجا جای تو نیست. نزد ما بیا!.. شب را در محضر آن بزرگوار میماند و بهرهها میبرد و پس از طلوع فجر و نماز صبح آن بزرگوار میفرماید: حاج شیخ محمد تقی اینک که هوا روشن شده است حرکت میکنیم. راه را در پیش میگیرند و پس از پیمودن مقداری از راه آیت الله بافقی در مییابد که به افتخار تشرف نائل آمده و به فیض و فوز عظیمی رسیده است. پس از شناخت آن وجود گرانمایه آن حضرت از او خداحافظی میکند که برود. او نیز میگوید: سرورم اجازه میخواهم افتخار همراهی شما را داشته باشم. که میفرماید: نه شما نمیتوانید با من بیایید. میپرسد پس کجا بار دیگر افتخار تشرف خواهم یافت؟ پاسخ میدهند که در همین سفر دوباره نزدت خواهم آمد. یک بار در قم و بار دیگر در سبزوار و آنگاه از نظرش غائب میگردد".[2]
تأملی در علائم ظهور
مرحوم شریف رازی برخی از مسائل امروزین را هم نشانهای بر قریب الوقوع بودن ظهور میدانست. وی آیت الله سید ابوالقاسم خویی را یکی از علائم ظهور حضرت حجت (عج) قلمداد میکرد. وی گفته بود که آیت الله خویی آخرین مرجع پیش از ظهور است. مبنای او برای این سخن اما تنها و تنها یک خواب و رؤیا بود. وی در کتاب گنجینه دانشمندان، وقتی که در خصوص آیت الله خویی لب به سخن میگشاید، اینگونه عنوان میکند که: "معظم له امروز زعیم علی الاطلاق شیعه در عراق و بسیاری از کشورهای عربی و غیر شیعه جهان است و صیت و صوتش جهانی را متوجه به وی ساخته است. و اینجانب در 1362 قمری که برای تحصیل مشرف بودم به نجف در بحبوحه ریاست و مرجعیت تام و عام مرحوم آیت الله اصفهانی که هنوز آن جناب اسمی نداشت و جز عدهای از فضلا و علماء وی را چندان نمیشناختند و من اسم او را نشنیده بودم. شبی در عالم رؤیا خدمت یکی از معصومین (ع) مشرف شده و از علائم ظهور حضرت ولی عصر(عج) ارواحنا فداه سئوال کردم. جوابهایی دادند که یکی از آنها این بود "حاج سید ابوالقاسم خویی یکی از مبشّرات فرج است". خلاصه در آن روز از صاحب این اسم استفسار کرده و گفتند یکی از مدرسین نجف است ولی اکنون در مسافرت میباشد. من در حرم حضرت امیر(ع) مشرّف شده عرض کردم آقا جان این خواب را نگفتم تا بعد از دو ماه تقریبا. یک روز صبح حال خوشی داشتم در حرم دیدم سیّدی در مقابل من ایستاده. برخاستم و نزدیک وی رفتم و سلام کردم و گفتم: آقای حاج سید ابوالقاسم خویی شمایید؟ فرمودند: مقصود؟ گفتم: بفرمایید شمایید؟ گفتند آری منم، پس جریان را عرض کردم و اضافه نمودم که من برای شما سه بشارت دارم. 1- شما حاجی هستید و حج شما مقبول است.2- شما سید هستید 3- آن جناب از مبشّرات فرج و ظهور مولای ما حضرت صاحب الزمان روحی فداه میباشد و الحمدلله که از دنیا نرفته آن جناب را یکی از نواب عام و مراجع بنام دام ضله علی رئوس الانام دیدم و انتظار دارم نمیرم و ببینم که معظم له پرچم شیعه را به دست گرفته و با منتظرین و انصار آن حضرت به استقبال حضرت میشتابند[3].
شریف رازی، انقلاب ایران را نیز یکی از زمینههای ظهور میدانست. او هشت سال پس از این گفتار خود در خصوص مرحوم خویی و در هنگامهی انقلاب، گفته بود که دلخوشی این حقیر سراپا تقصیر در این نهضت و انقلاب به این است که متصل به فرج و آخرین انقلاب توحیدی جهانی ولی عصر (عج) روحی له الفداء است. زیرا آن طور که اهل نظر از اخبار و الهامات غیبی و مکاشفات رحمانی و پیگیریهای بزرگان استنباط و اکتشاف کردهاند، یکی از علائم و مبشّرات برچیده شدن سلطنت 2500 ساله ایران و برقراری جمهوری اسلامی است و دیگر مرجعیت و زعامت آیت الله العظمی حاج سید ابوالقاسم خویی مدظله العالی ان یقوم الحجه ان شاء الله
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم/ بنده حقم و از هر دو جهان آزادم
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی/ آن شبی را که مرا مژده بداد استادم
که ابوالقاسم خویی است ز آیات فرج/پس به عشاق مر این تازه بشارت دادم.[4]
استناد وی بر این مصداق یابیهای ظهور، "الهامات غیبی و مکاشفات رحمانی" بود. شریف رازی یکی دیگر از نشانههای آخر الزمان را نیز تأسیس حوزه علمیه قم میدانست. وی کتابی مبسوط در خصوص تاریخ حوزه علمیه قم نوشت. وی در بیان وجه تسمیه کتاب"آثار الحجه" گفته بود که نام حجه از یک سو یاد آور مرحوم آیت الله حجت است و از جانبی دیگر نظر به حجه بن الحسن (عج) دارد. وی ظهور حوزه علمیه را در پیوند با ظهور حضرت حجه تفسیر میکرد و آنرا یکی از علائم آخر الزمان میخواند.[5]
مرحوم رازی، به دنبال مصادیق برخی روایات که در وصف ظهور حضرت حجت(ع) بیان شده است میگشت. وی در تعیین این مصادیق گاه به نتایجی نائل میآمد که از دید یک محقق دینی چندان روا و در خور اعتنا نیست. به عنوان نمونه وی کتاب الغیبه مرحوم طوسی راترجمه کرده و گفته بود: ما در ترجمه غیبت طوسی علیه الرحمه بنام "تحفه قدسی یا علائم ظهور مسعود مهدی موعود" آوردهایم که نعمانی به اسنادش از حضرت صادق (ع) آورده که فرمود: در آن صیحه آسمانی واقع شود نشانههایی که قبل از آن در ماه رجب خواهد بود. گوید عرض کردم چه نشانههایی؟ فرمود صورتی در ماه ظاهر و دستی دیده میشود.
شریف رازی پس از ذکر این روایت، مصداق آن را چنین بازگو میکند که: به گفتهی بعضی از دانشمندان و خود این حقیر، ممکن است همان صورتی که در شب نیمه صفر 1399 قمری در ماه دیده شد و شبیه صورت نایب الامام خمینی بود و دهها هزار نفر در ایران دیدند باشد و ممکن است صورتی باشد که بعداً در ماه رجب دیده شود. الله اعلم.
مرحوم شریف رازی کتب عدیدهای از خود برجای گذاشت. کتبی که برخی در حکم دائره المعارفی قابل ارجاع و بسیار در خور تحسینند. کتابهایی که شاید اگر بازبینی دوباره شود و اهل فن با نگاهی علمی آنرا مورد کنکاش قرار دهند میتواند بر قوّت آن بیفزایند. شاید کتب مرحوم رازی نیز با سرنوشت زندگانی او قرابتی داشته باشد. او در پنج سالگی عمری دوباره یافت و برکات بسیاری بر جای گذاشت. کتب وی نیز میتواند مورد بازبینی دوباره قرار گیرد و جان دوبارهای پیدا کند.
آیت الله شریعتمداری از جمله مراجعی بود که میکوشید تا حوزهی علمیه را با تحولات جدید علمی گره بزند. وی در جایی گفته بود که "ننگ است که جامعه شیعه با همه تفوّق علمی و فقهی و رهبران بزرگ و پیشوایان دینی که در هیچ مذهب و ملتی نظیر ندارند، از لحاظ نظم و تشکیلات صفر باشند و هیچ گونه تناسبی با وضع موجود و نسل حاضر نداشته باشد".[1] وی در این خصوص تلاشهایی را به انجام رسانده بود. تأسیس مؤسسهای به نام دارالتبلیغ در سال 1344 یکی از این اقدامات بود. وی دربارهی اهداف و نیازهای احساس شده جهت تأسیس دارالتبلیغ اعلامیهای صادر کرد و عنوان داشت: "در حوزههای علمیهی ما با آن همه خدماتی که این حوزهها به عالم اسلام کرده و میکنند، تشکیلاتی برای تربیت مبلغینی آشنا به علوم جدید تا کنون وجود نداشته است... لازم بود هر چه زودتر این نقیصه برطرف گردد و مدرسهای برای تربیت مبلغین شایسته در حوزهی علمیهی قم تاسیس شود".[2] شریعتمداری با این اعلامیه و شرح وظیفهی دارالتبلیغ، اعلام کرده بود که تربیت مبلیغینی آشنا به زمان را در دستور کار قرار داده است.
"دارالترویج" مؤسسهای که مقبول نیفتاد
پیش از این اما حاکمیت پهلوی مرکزی تحت عنوان "دارالترویج" را کلید زده بود. دارالترویج نیز بر آن بود تا روحانیت کشور را در قالب سیستمی واحد مدیریت کند. یکی از شعب دارالترویج به صورت آزمایشی در مشهد گشایش یافت و تعدادی از طلاب را پذیرفت. این مرکز اما با استقبال چندانی از سوی علما و روحانیون مواجه نشد و مخالفت برخی از بزرگان را برانگیخت. خود به خود این طرح و مرکز برچیده و تعطیل گردید. مرحوم منتظری در توصیف دارالترویج گفته بود: "دارالترویج اصلاً خیلی چیز مبتذلی بود، این را همه میدانستند و متکی به یک مرجع و یا پایگاهی در روحانیت نبود. چهار تا آخوند را راه انداخته بودند که ببرندشان تهران نشان بدهند که آخوندها هم با ما هستند، چهار تا آخوند را پیدا میکردند که به استقبال شاه ببرند و در مراسم شاه شرکت کنند، دارالترویج پیش همه بد نام بود حتی آقای شریعتمداری هم با آن موافقت نداشت، از اوقاف یک کمکی به آنها میکردند و بعد هم چون بیریشه بود از بین رفت".[3] هم زمان با تعطیلی دارالترویج، خبر رسید که دارالتبلیغ از سوی آیت الله شریعتمداری تأسیس شده است.
تقارن این دو موضوع بعضی را بر آن داشت که دارالتبلیغ، همان دارالترویج است که به پشتوانه حاکمیت پهلوی کلید زده شده است.[4] مخالفتها علیه دارالتبلیغ نیز شدت گرفت.
جدال مخالفان با دارالتبیلغ
مخالفان بر این باور بودند که دارالتبلیغ در شرایطی که مبارزات علیه حاکمیت پهلوی شدت یافته است، به سرد شدن انقلابیون میانجامد. ربانی شیرازی دارالتبلیغ را مصیبتی تازه بر مصیبتهای گذشته خوانده بود.[5] در انتقاد به این مؤسسه گفته میشد که: "با تأسیس دارالتبلیغ، تفکر جدیدی در برابر تفکرات انقلابی حضرت امام بوجود آمد که اصالت را به درس، بحث و تحقیق علمی قرار میداد و مبارزه با رژیم را کاری بیهوده و دردسرزا معرفی مینمود".[6] مخالفان دارالتبیلغ بعدها عنوان کردند که "مسأله دارالتبلیغ یک مسألهی مشکوکی بود، در ظاهر با شعار اصلاح و نظم و انضباط و ایجاد امنیت در حوزه شروع به کار کرد، ولی در واقع به انزوای انقلابیون انجامید... این طرز تفکر و تشکیلات به نفع رژیم ستم شاهی تمام شد. چون آنها از خیلی وقت پیش میخواستند روحانیت را در ایران به طور مستقیم زیر نظارت خویش بگیرند. مثل دانشگاه الازهر مصر. کارهایی هم انجام داده بودند تا یک شخصیتی از میان خود حوزه و روحانیت عهدهدار این کار بشود تا حساسیت ایجاد نکند و در ضمن برنامههای آنان را در حوزه پیاده نماید".[7]
مخالفان دارالتبلیغ معتقد بودند که حاکمیت پهلوی به این مؤسسه کمک مالی میکند. بزرگترین چاپخانه متعلق به دارالتبلیغ بود و این در حالی بود که شاگردان و منسوبان امام از چنین مواهبی بی نصیب بودند.[8] همزمان شدن تأسیس دارالتبلیغ با تبعید امام خمینی هم سبب شده بود تا شاگردان امام در نزوای بیشتری قرار بگیرند. این مسأله نیز خشم طلاب انقلابی را علیه دارالتبلیغ بیشتر میکرد.[9]
آیت الله منتظری اما در وصف دارالتبلیغ گفته بود که این مؤسسه خیلی آبرومند بود و سر و صورت خیلی خوبی داشت.[10]
مواجهه امام خمینی با دارالتبیلغ
آیت الله منتظری از مخالفت امام خمینی با این مؤسسه پرده برداشته بود.علت مخالفت امام با دارالتبلیغ به تعبیر مرحوم منتظری چنین بود که "ایشان عقیدهاش این بود که طرح آن در شرایط فعلی یک کانال انحرافی است، در وقتی که ما داریم با نظام شاه و دولت مبارزه میکنیم مطرح کردن این معنا که ما میخواهیم مبلّغ تربیت کنیم سبب میشود که افکار یک عده در این مسیر قرار بگیرد و از اصل مبارزه غفلت بکنند".[11]
شایعات اما حول دارالتبلیغ نیز بالا گرفت. در تبریز شایعه شد که امام خمینی در مراسم کلنگ زنی دارالتبلیغ، نمایندهی خود را فرستاده و به تأیید این مؤسسه اقدام کرده است. امام در اعتراض به این شایعه آیت الله بنی فضل را به تبریز فرستاد تا مخالفت خود را با تأسیس دارالتبلیغ با علمای تبریز در میان بگذارد. آیت الله خمینی در جایی دیگر نیز گفته بود که "راجع به دارالتبلیغ، حقیر دخالتی ندارم".[12] در پی فراگیر شدن بحث از دارالتبلیغ و سخنها دربارهی شریعتمداری، امام خمینی یک روز همه افرادی را که در بیت ایشان حضور داشتند جمع میکند و به آنها میگوید که اینجا منزل من است، من راضی نیستم که در منزل من از احدی غیبت شود و پشت سر کسی حرفی زده شود. گویی امام میدانسته که تأسیس دارالتبلیغ به اختلافاتی خواهد انجامید و نزاعی در خواهد گرفت. گفته میشود که امام خمینی کسانی که با دارالتبلیغ همکاری میکردند را به حضور نمیپذیرفت. برای مثال شیخ احمد کافی به نجف رفته و هر چه خواسته بود به نزد امام برود ایشان نمیپذیرد. شیخ کافی هفت – هشت روز در نجف منتظر ماند اما آیت الله خمینی به دلیل همکاری وی با دارالتبلیغ او را به حضور نپذیرفت.
زمانی دیگر، آیت الله خامنهای به ملاقات امام رفت و نظر وی را درباره دارالتبلیغ پرسید. "آمدهام خدمت شما ببینم دلایل شما برای رد دارالتبلیغ چیست تا بروم و این دلایل را به آقای شریعتمداری بگویم. امام هشت دلیل در نفی دارالتبیلغ شمرد و نتیجه گرفت که تأسیس این مرکز هم خطاست و هم خطرناک". آقای خامنهای برخی از آنها دلائل را به یاد میآورد: "اول این که دارالتبلیغ منجر به تجزیه حوزه علمیه خواهد شد. البته اگر قرار شود همه حوزه شامل دارالتبلیغ شود، من هم حرفی ندارم. دوم این که دو دستگی ایجاد خواهد کرد. خَرَجه دارالتبلیغ و متخرجین حوزه علمیه قم یکدیگر را نفی خواهند کرد. یکی به بی سوادی و دیگری به بی دینی متهم خواهند شد. سوم این که اساس این کار مایه اختلاف است. چهارم این که دستگاه حکومتی میتواند بر دارالتبلیغ سوار شود و در آن سرمایه گذاری نماید، اما ساختار حوزه علمیه قم به نحوی است که نمیتواند این منظور را پیاده کند. پنجم این که پول زیادی برای خرید مکان دارالتبلیغ پرداخت شده، ما نمیتوانیم امروز و در چنین شرایطی این پولها را خرج کنیم".[13] آیت الله خامنهای سپس به نزد شریعتمداری میرود و ادلّهی امام را با وی در میان مینهد. شریعتمداری هم پاسخ میگوید: "اینها همهاش خیالات است".
امام اگر چه از منتقدان و مخالفان دارالتبلیغ بود اما گفته میشود که ایشان به نحو آشکار با این مؤسسه به مقابله برنخاسته بود.[14] مصطفی خمینی در پاسخ به نامهای که نظر آیت الله خمینی را در خصوص دارالتبلیغ جویا میشد پاسخ داده بود که: ایشان دخالتی نداشته و اساساً اطلاعی از موضوعش ندارند.[15] گفته میشود که امام برای حفظ وحدت که به آن اهمیت زیادی میداد از اظهار مخالفت خودداری نمود و تا آخرین روز اقامتش در قم کوچکترین سخنی به طور آشکار و عموم، مردم از ایشان نشنیدند و تنها با فضلا و بزرگان در این زمینه سخن میگفت و تذکرات و پیامهایی به مرحوم شریعتمداری میداد. آیت الله خمینی اگر چه در عرصه عمومی مخالفتی با این مؤسسه نکرده بود اما بارها در میان شاگردان و حامیان خود از تأسیس دارالتبلیغ اعلام نارضایتی کرد.
امام خمینی در زمینه دارالتبلیغ با واسطههایی به شریعتمداری توصیه کرده بود: اگر کاری میخواهد بکند، در کل حوزه انجام دهد، جایی را از پیکره حوزه جدا نکند. آیت الله خمینی همچنین معتقد بود که ابتدا باید تکلیف نهضت با حاکمیت پهلوی روشن شود و سپس به تشکیل دارالتبلیغ اقدام گردد.
آیت الله خمینی برای منصرف کردن شریعتمداری از تشکیل دارالتبلیغ، واسطههایی را به نزد وی فرستاد. آیت الله خزعلی از جمله افرادی بود که از جانب امام به نزد شریعتمداری رفت. خزعلی در گفتگوهای 9 جلسهای نتوانست نظر آیت الله شریعتمداری را در این خصوص تغییر دهد. مرحوم شریعتمداری هم در خصوص دارالتبلیغ، نمایندههایی به نزد آیت الله خمینی میفرستاد. شریعتمداری زمانی پیشکار خود -حاج غلامرضا زنجانی- را نزد امام فرستاده تا ایشان جهت کمک به دارالتبلیغ مساعدت و کمک مالی کند. امام اما از این امر ناراحت شده و به زنجانی گفته بود: "شریعتمداری حق ندارد دارالتبلیغ درست کند و اگر هم از مردم در مورد خرید چنین ساختمانی به نام مدرسه دارالتبلیغ کمک خواسته باشد، مردم نباید چیزی بدهند، ما به چیزهای دیگر احتیاج داریم، ما وسایل بهتر از این احتیاج داریم".[16]
مرحوم سعیدی هم نزد آیت الله خمینی رفته و با اشاره به ماجرای دارالتبلیغ گفته بود که برخی پنداشتهاند که شما با اصلاحات در حوزه مخالفید. امام پاسخ میدهد که هرگز این گونه نیست؛ ما به اصلاحات اعتقاد داریم و باید خودمان اصلاحات را انجام دهیم. مرحوم خمینی پیشنهاد داده بود تا نام دارالتبلیغ به مدرسه آیت الله العظمی شریعتمداری تغییر پیدا کند. ایشان بر این باور بود که آقای شریعتمداری مانند سایر آقایان که مدرسه دارند مثلاً آقای نجفی و گلپایگانی، عنوان مدرسه آیت الله العظمی شریعتمداری را بگذارند.
امام اگر چه در محافل خصوصی انتقادهای خود را بر دارالتبلیغ اعلام میداشت، اما همین نحوه مخالفت نیز سبب شده بود تا حامیان انقلاب بر علیه دارالتبلیغ به اعلام موضع و مخالفت بپردازند و با این مؤسسه هیچگونه همکاری نکنند. پس از اینکه یاران امام از مخالفتهای غیرعلنی ایشان با دارالتبلیغ مطلع میشوند، به این مؤسسه نزدیک نمیشوند. ناطق نوری با اصرارهای آیت الله سبحانی مواجه میشود که وی را به حضور در دارالتبلیغ دعوت میکرد؛ اما ناطق به این علت که امام خمینی با دارالتبلیغ موافقتی ندارد، از حضور در این مؤسسه سر باز میزند.[17] انقلابیون، طلابی که در دارالتبلیغ به فعالیت میپرداختند را نیز مورد طعن قرار میدادند. تعبیر منتقدان آنها از طلبههایی که در این مؤسسه فعالیت میکردند اینچنین بود که: "آنها افرادی جلف محسوب میشدند چون از لباس، زلف و عمامهشان این حالت مشخص بود".[18] مخالفت اصلی اما بر سر آراء خلاف انقلابی آیت الله بود و دیگر مسائل بهانههایی در این راه مینمود. زمانی شهید سعیدی از کنار دارالتبلیغ رد میشده آهی میکشد و میگوید این جا خیلی خطرناک است، آقای خمینی از این جا ناراحت است.
آیت الله شریعتمداری اما با این شایعه که دارالتبلیغ در راستای مخالفت با امام خمینی و نهضت انقلابی شکل گرفته است موافقتی نداشت. مرحوم شریعتمداری وقتی با این پرسش مواجه میشود که: شما دارالتبلیغ را برای مقابله با آیت الله خمینی تشکیل دادهاید؛ میگوید: ابدا منظور ما این نیست.[19]
امام خمینی اما اجازه داده بود تا مرتضی مطهری برای تدریس به این مؤسسه برود. مرحوم مطهری نیز به علت حضور در دارالتبلیغ مورد اعتراض قرار گرفت. زمانی حجه الاسلام جمی، به خدمت مطهری میرسد. در آن هنگام طلبهای که ارادت ویژهای به مطهری داشته و همیشه به دست بوسی وی میآمده نیز در محفل حضور مییابد و بدون عرض ارادتی در گوشهای مینشیند و پس از دقایقی برخاسته و میرود. مطهری رو میکند به حجه الاسلام جمی و میگوید این آقا همیشه هر جا به من میرسید، خم میشد و دست مرا میبوسید و به من خیلی احترام میگذاشت، اما از آن وقتی که به دارالتبلیغ میروم، از من خیلی ناراحت است.
علامه طباطبایی اما از جمله افرادی بود که کوشید تا واسطه شود و دارالتبلیغ به فعالیت بپردازد.مرحوم علامه گفته بود که نمیدانم چرا امام با این جریان مخالفت میکند و خوب است کسی پیدا شود و بیاید بین این دو نفر آقایان را اصلاحی بدهد که مخالفت نشود. مرحوم طباطبایی به نزد امام میرود و طرحی ارائه میدهد تا نظر ایشان را به جانب دارالتبلیغ متمایل کند. آیت الله خمینی هم گفته بود که من با طرح علامه مخالفتی نکردم و پیشنهاد ایشان را پذیرفتم.[20] یاران امام اما نسبت به این موضع گیری علامه طباطبایی ناراحت میشوند. چند روز پس از دیدار علامه اما آیت الله خمینی را تبعید میکنند و رایزنی برای تآیید نهایی دارالتبلیغ از جانب امام خمینی به نتیجه نمیانجامد. علامه طباطبایی در ماجرایی دیگر نیز واسطه شده بود تا اعضای نهضت آزادی دیداری خصوصی با امام خمینی داشته باشند. امام آن دیدار خصوصی را نپذیرفته و گفته بود: نه! من وقت خصوصی نمیدهم، اگر میخواهند مثل بقیه مردم بیایند همراه با دیگران ملاقات کنند. علامه طباطبایی به نزد مرحوم منتظری از امام خمینی گلایه میکند که آخر این چه اخلاقی است که آقای خمینی دارد؟ منتظری گلایه علامه را به امام منتقل میکند و آیت الله خمینی پاسخ میگوید: ایشان بیخود گله داشتند. برای اینکه مبارزات ما مبارزات دینی و اسلامی است و این آقایان (نهضت آزادی) حزبی هستند... اگر ما به نهضتمان جنبه سیاسی و حزبی بدهیم ما را میکوبند و زمین میخوریم.[21]
آیت الله شریعتمداری در ماجرای دارالتبلیغ، رسالت سنگین و حساسی را بر عهده گرفته بود. رسالتی که مصطفی خمینی در وصف آن گفته بود: شریعتمداری در قضیه دارالتبلیغ لب پرتگاه است، اگر تکان بخورد به پایین میافتد.[22]
[1] نگاهی گذرا به مرجع دوراندیش عالم تشیع، صص11-12
[2] آیت الله شریعتمداری به روایت اسناد، ص27
[3] خاطرات آیت الله منتظری، ج اول، ص215
[4] نقل از خاطرات آیت الله شیخ مرتضی بنی فضل، صص129-130
[5] خاطرات 15 خرداد، ص383
[6] خاطرات آیت الله شیخ مرتضی بنی فضل، ص130
[7] خاطرات حجه الاسلام سید سجاد حججی، صص94-95
[8] خاطرات آیت الله شیخ مرتضی بنی فضل، صص130-131
[9] همانجا
[10] خاطرات آیت الله منتظری، ج اول، ص215
[11] همانجا
[12] آیت الله شریعتمداری به روایت اسناد، ص273
[13] شرح اسم، ص210
[14] خاطرات آیت الله شیخ مرتضی بنی فضل، ص131
[15] خاطرات حجه الاسلام سید سجاد حججی، ص93-94
[16] آیت الله شریعتمداری به روایت اسناد، ص295
[17] خاطرات حجه الاسلام علی اکبر ناطق نوری، ص73-74
[18] خاطرات حجه الاسلام رسول منتجب نیا، ص32-34
[19] خاطرات آیت الله سید محمد نقی شاهرخی خرم آبادی، صص143-144
[20] خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص304
[21] خاطرات آیت الله منتظری، ج اول، ص257
[22] خاطرات آیت الله گرامی، ص376
مراجع تقلید در شیوهی تدریس، هر کدام اسلوبی را میپسندند. یکی موجز سخن میگوید و فهم مخاطب را به چالش میکشد و دیگری از کوچکترین جزئیات و پرسشها نیز پرده بر میگیرد و از توضیح آن دریغ نمیکند. آیت الله شریعتمداری نیز دارای کرسی تدریس در حوزه بود. مخالفتهای سیاسی با ایشان اما سبب شد تا بر محافل درسی وی نیز با رویکردی سیاسی برخورد شود. حامیان انقلاب به دلیل مخالفت با مشرب سیاسی آیت الله شریعتمداری، در محفل درسی وی شرکت نمیکردند. بعضاً حضور پای درس دیگر بزرگان حوزه را بهانه میآوردند و از شرکت در محفل شریعتمداری سر باز میزدند. بعد از فوت آیت الله محقق داماد یکی از حامیان شریعتمداری به آیت الله ربانی میگوید که تا به حال شما میگفتید ما میخواهیم به درس آقای داماد برویم حال که ایشان از دنیا رفته است، جواب خدا را چه میدهید که در درس این سید(شریعتمداری) شرکت نمیکنید؟ ربانی اما پاسخ میدهد: برای ما شرکت در درس ایشان چندان مطلوب نیست.[1] قرار بر آن میشود که آیت الله طاهری به نحو آزمایشی به مدت یک هفته پای درس آیت الله شریعتمداری برود و از نیک و بد محفل وی گزارش دهد تا دیگران نیز در مورد حضور و یا عدم حضور در آن مجلس تصمیم گیری کنند. وی اما پس از دو- سه روز حضور در محفل شریعتمداری گفته بود: انصافاً ایشان باید نزد امام مکاسب بخواند.[2]
مخالفت با طریقهی تدریس آیت الله شریعتمداری اما سویههای سیاسی داشت. آیت الله مؤمن اذعان کرده است که آقای شریعتمداری به عدم همکاری با مبارزات متهم بود و حضور در درس ایشان چندان لطفی نداشت.[3] مسعودی خمینی نیز قریب به همین سخن را تأیید کرده و گفته که مرحوم شریعتمداری از نظر علمی و فقهی فرد ملایی بود، ولی چه سود وقتی یک نفر با وجود این مراتب بالا....حرکات ناشایستی انجام دهد.[4]
مرحوم عمید زنجانی اما شیوه تدریس آیت الله شریعتمداری را مورد تحسین قرار میدهد و عنوان میکند که "من دو سال به درس آقای شریعتمداری رفتم؛ ذوق فقهی آقای شریعتمداری جالب بود، حالا کاری به شخصیت سیاسی ایشان ندارم، بنده چیزی از ایشان فرا گرفتم که در درسهای دیگر ندیدم و از امتیازات درسی ایشان محسوب میشد، آن مسأله اشباه و نظایر بود. ایشان وقتی یک بحثی را عنوان مینمودند، سعی میکردند از اقوال مختلف فقهی برای تشریح و آمادگی ذهن و به عنوان استدلال، نظایرش را جمع کنند".[5] گفته میشود که تدریس شریعتمداری به گونهای بوده که با نیازهای زمان انطباق بیشتری داشته است. به گونهای که وقتی بحث اوقاف از جانب ایشان تدریس میشود مورد استقبال برخی از منتقدان وی نیز قرار میگیرد.[6] گفته میشد که آیت الله شریعتمداری فردی منضبط و اهل برنامه ریزی بود و در آن سالها کمتر مجتهدی دارای این قدر انضباط فکری بود.[7] وی بعد از طرح تیترهای مطالب و تشریح آنها در نهایت مطالب را جمع بندی میکرد و با کلمه "فتخلّص" مطالب را خلاصه مینمود. مرحوم شریعتمداری بر این باور بود که طلاب باید برای خارج و داخل دروسی جدید را بخوانند و زبانهای خارجی را فرا بگیرند تا بتوانند مؤثر باشند.
گفته میشود که آیت الله شریعتمداری هر روز مهم ترین مقالههای تایمز، گاردین، لوموند و واشنگتن پست را برایش ترجمه میکردند و کم نبود مواقعی که در سخنانش از فلان مفسر رادیو انگلستان یا امریکا یا روس نام میبرد.[8] مخالفان شریعتمداری اگر چه بعضاً شیوه تدریس آیت الله را هم میپسندیدهاند اما به علت مشی سیاسی وی از رفتن به محفل وی خودداری میکردند.
محل تدریس امام و شریعتمداری هم باعث اختلاف میان طرفداران این دو شده بود. آیت الله عمید زنجانی درباره مکان درسی این دو مدرس حوزه گفته بود: آقای شریعتمداری صبح ساعت 9 میآمد و امام ساعت 8 صبح. گاه که امام یک کمی دیرتر میرسید و پایان درس کمی از ساعت 9 میگذشت طلابی که میخواستند در درس آیت الله شریعتمداری شرکت کنند، پشت شیشههای درب اجتماع میکردند که صورت خوشی نداشت و ماها که بیرون میآمدیم، اعتراض میکردند؛ من یادم هست که یکی از فضلای درس شریعتمداری که آن زمان به درس امام نمیآمد جلو ما را گرفت و خیلی تند با ما برخورد کرد -وی الان هم یکی از مقامات کشور است و به همین خاطر اسمش را نمیبرم- وی معترض بود که چرا اینطور حق ایشان ضایع میشود و ما مسأله را خدمت امام منتقل کردیم.[9] اختلاف میان طلاب حامی شریعتمداری و مرحوم خمینی در اینگونه محافل هم رسوخ کرده و سیاست حتی در داوری علمی و فقهی هم اثر گذاشته بود.
این متن در مباحثات
اگر چه سید ابوالقاسم کاشانی، روحانی مبارزی بود که نامش با نام نفت گره خورد اما این طلای سیاه، در لسان دیگر مراجع نیز رخ نماییهای بسیاری کرد. در همان ماجرای ملی شدن صنعت نفت بود که علمای بسیاری پای به میدان نهادند و حکم تأیید بر ملی شدن صنعت نفت گذاردند. آیت الله محمد تقی خوانساری با مقام مرجعیتی که داشت، به تأیید آیت الله کاشانی پرداخت و مهر صحّه بر اقدامات وی نهاد. آیت الله العظمی بروجردی هم به تأیید مبارزه علیه کمپانی نفت جنوب و انگلیس پرداخته بود.[1] گفته میشود موقعی که غوغای نفت در مملکت در گفته بود، مرحوم بروجردی با محمد مصدق نه تنها مخالفتی نکرد، بلکه مواردی پیش میآمد که به علت ایستادگی وی در مقابل استعمار انگلستان نسبت به او اظهار علاقه و عنایت میکرده است.[2]
مبارزات در راه ملی شدن صنعت نفت اگر چه با موفقیت به پایان رسید، اما ماجرای نفت، به یکی از مواردی بدل شد که در زبان مرجعیت به کرّات مورد استفاده و تحلیل قرار گرفت. در آستانه انقلاب اسلامی بود که مسالهی نفت و جدال بر سر آن، مورد توجه قرار داشت. دی ماه 1357 بود که آیت الله گلپایگانی پیامی صادر کرد و بر عدم نظارت بر سرمایهی ملی نفت هشدار داد. وی در آن اعلامیه گفته بود: "از روزی که پس از ملی شدن صنعت نفت، مجدداً این ثروت ملی تحت تسلّط در آمد، از جانب مردم هیچگونه نظارت بر فروش نفت و صرف درآمد آن برقرار نبود و عوائدش به صورتهای مختلف در جهت ضد مصالح ملت و ولخرجیها و عیّاشیها و ترویج فساد و فحشاء و حقوق گزاف مستشاران اجنبی و اندوختن در بانکهای خارجی، و صرف ملیاردها در خرید اسلحه و پر کردن جیب استعمار به یغما رفته است. و مملکتی که میتوانست با این درآمد و ثروت سرشار، در تمام شئون علمی و صنعتی و کشاورزی و دامداری به پیشرفتهای شایانی نائل شود، وضع اقتصادیاش از کشورهای مشابهی که نفت ندارند بدتر شده است".[3] مرحوم گلپایگانی بر این باور بود که می باید سرمایهی عظیم نفت را قدر دانست و مدیریت و نظارت آن را بر عهده مردم گذاشت.
آیت الله فاضل لنکرانی اما بر این اعتقاد بود که میباید از قدرت نفت بهره برد و در راه مقابله با دشمنان از این سلاح استفاده کرد. وی به مناسبت روز جهانی قدس بیانیهای صادر کرده و خطاب به مسلمانان گفته بود که "مسلمانان باید دولتهای خود را وادار نمایند که از سلاح نفت در راه مبارزه با اسرائیل استفاده کنند."[4] آیت الله موسوی اردبیلی نیز بر همین اعتقاد بود. وی سالها پیشتر در نماز جمعه تهران به کشورهای عربی توصیه کرده بود "برای تنبه تجاوزگران، حتماً لازم نیست سلاح به دست بگیرید تا بگویید که ما در مقابل سلاحهای پیچیده امریکا کاری از پیش نمیبریم، بلکه تنها همچنان که امام خمینی فرموده است، ده روز شیرهای نفت را ببندید تا استکبار غرب تسلیمتان شود، اربابهایتان رعیتتان شوند و آنهایی که بر شما سلطه دارند، ذلیلتان شوند."[5] موسوی اردبیلی اما بر این باور است که مشکلات اقتصادی جوامع مسلمان نیز به علت وجود همین نفت در این کشورهاست. وی معتقد است که تنها زمانی مشکلات اقتصادی ما حل خواهد شد که تولید داخلی به صورتی قوی و فراگیر ایجاد شود و ما از اقتصاد تک محصولی نجات یابیم تا بتوانیم حتی بدون فروش نفت، زندگی خود را اداره کنیم. در چنان روزی اساس مشکلات اقتصادی ما از بین رفته و حل شده است.[6]
آیت الله صافی گلپایگانی اما پس از بازگشت از سفر حج، کتابی در خصوص سفرنامهی حج نگاشت. وی در این اثر، سیاستهای دولت عربستان را نیز به نقد کشید. آیت الله صافی گلپایگانی هشدار داده بود که "نفت که مثل خون در بدن این کشور ضعیف جریان دارد و حیات اقتصادی کنونی آن وابسته به آن است و حیات اقتصادی آینده آن نیز باید از همین حال که چاههای نفتش ته نکشیده تأمین شود، باید با کمال احتیاط و به مقدار ضرورت و لزوم استخراج شود".[7] آیت الله بیم داده بود که اگر ذخائر نفتی به پایان برسد، عربستان نیز با مشکلات عدیدهای رو به رو خواهد شد. آیت الله محمد تقی مدرسی اما بر این باور است که حتی اگر ذخائر نفتی نیز پایان یابد، خداوند نعمت دیگری را به بندهاش ارزانی خواهد داشت. ایشان در کتاب تفسیر هدایت، تعریضی در ماجرای نفت دارند و اذعان میکنند که "آن گاه که چیزی به پایان رسد چیز دیگری به افراد بشر داده میشود که جای آن را بگیرد. بدین سان افقهای گسترده و پهناور به قدرت خدا در برابر بشریت گشوده میشود که انرژیهای جانشین نفت را که بیم به پایان رسیدن آن میرود پیدا کند. و نمیدانیم شاید دانشمندان به تبدیل آب به نیروی محرک هدایت شوند، همچنان که به قدرت خدای تعالی به جدا کردن آن (دو عنصر هیدروژن و اکسیژن) راه یافتند.[8]" آیت الله مدرسی البته هشدار میدهد که روشهای ویرانگر چون استفاده بیرویه از نفت و گاز و نابود کردن جنگلها که برای آدمی آفریده شدهاند، اگر استمرار یابد، این امر به انقراض نسل آدمی خواهد انجامید.[9] آیت الله مدرسی، نفت را رزقی عظیم میداند که اگر شکر آن را با ادای حقوق محرومین و تسلیم عادلانه ثروت در میان مردم به جای آوریم، این نعمت همچنان ادامه دارد و افزونتر نیز میشود.[10]
[1] سیر حوزههای علمیه شیعه، لطف الله صافی گلپایگانی، ص92
[2] سینای فقاهت، حسن فاطمی موحد، ص275
[3] نوری از ملکوت، ص260
[4] سینای فقاهت، ص62
[5] همپای انقلاب، آیت الله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، ص118
[6] همپای انقلاب، سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، ص37
[7] سفرنامه حج، آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی، ص230
[8] تفسیر هدایت، محمد تقی مدرسی، ج12، ص290
[9] پیشوایان صدیقین امام زمان آرزوی بشریت، سید محمد تقی مدرسی، ص26
[10] تفسیر هدایت، ج2، ص425