چو (شهریار) به شمشیر می زند همه را ...

زمانه­ ای است که از هر مأذنه، اندیشه­ ای نو در می­ رسد و بانگ اَنَا الحَق بر می­ آوَرَد. برخی به مواجهه با رأی و نظریه­ ی جدید بر می­ خیزند و رگ غیرت قوی می­ کنند که مبادا گَردی بر اندیشه­ ی دیرینشان اُفتد و رشته­ ها پنبه گردد و سخن کُهَن در دل معاصرین اثر نکند. شهریار زرشناس از قبیله­ ی ناقدانی است که سخنی را بر نمی­ گیرد مگر آنکه خلعتِ اسلامی به تن داشته و دستارِ انقلابی بر جَبین بسته باشد. بر این باور است که در عرصه ­ی دانش هم می ­باید که نان از عمل خویش خورد و مِنّت حاتم طاییِ غربی نَبُرد. هر کجا نامی از مکتبی غیر اسلامی می­رَوَد، هر زمان که بانگ اندیشه­ ای غیر انقلابی می­ شنود، بر می­ آشوبد و به یک نیش قلم همگان را از صحنه به در می­کند. مبادا که دستاورد اسلامی مورد خدشه­ ای قرار گیرد؛ مبادا که سودای "ایسم" ها بر جان جوانی بیفتند و از صراط مستقیمِ انقلابی­گری به دور اُفتد. صادق هدایت در نظرش چنان به ابتذال گرفتار آمده که نباید از او سخنی در میان آوَرد؛ میرزا ملکم خان از طایفه­ ی فراماسونها است و نباید به او نزدیک شد، صادق چوبک و احمد شاملو و بسیاری از این مشاهیر را می­ باید به چماق تکفیر حوالت داد و از میدان به در کرد.

شهریار این بار، رسالت انقلابیِ دیگری بر شانه­ های خود احساس کرده و پای میز مناظره آمده و با مسئولین سازمان "سمت" رو در رو نشسته و تیغ انتقادات خود را بر این سازمان روانه کرده است. گویا دست اندرکاران سَمت و در رأس آن، مرحوم احمد احمدی خبطی کرده ­اند و از ادیبانی چون صادق هدایت و احمد شاملو و صادق چوبک و دیگرانی سخن به میان آورده­ اند و چشم بر عیوب عدیده­ی آنها بسته­ اند. گویا سازمان سَمت کتبی منتشر کرده و گزارشی از مَرام ادیبانه­ ی این مشاهیر به میان آورده، اما سخنی در نقد و طرد و تقبیحِ آن "نامسلمانان" بر زبان نیاورده است.

گفته­ اند که رسالت سَمت بر آن است تا ادبیات انقلابی را ترویج کند؛ مَرام مسلمانی را در میان شاعران و فرهیختگان رد یابی کرده و سپس سخنی از آنان بر زبان آوَرَد. باری! دکتر احمد احمدی این پیرِ تحقیق علوم انسانی می­ باید باده به اندازه می­خورده و از رقیبان فکری به احتیاط سخن می­گفته تا چنین به تیغِ تیزِ شهریار گرفتار نیاید.

نگارنده نه عُلقه­ ای با سازمان سمت دارد و نه در دفاع از آن سخن می­گوید؛ اما در نظرش می­ آید که مگر ادبیات انقلابی به انگ و رنگ و برچسب زدن و از میدان به در کردن است؟ ادب اسلامی و مرام انقلابی آنگونه که مرحوم مطهری وعده داده بود و جماعتی را به دفاع از آن می­ کشاند، چنین بود که مارکسیستها نیز در دانشگاه حضور بیابند و افکار خود را با دگران در میان نهند. فکر دینی و اسلامی چنان قوّت و قدرتی دارد که چون بیان شود، خِرَد را سیراب می­کند و رغبت می­ افزاید و دیگران را به خود مشغول می­ دارد. اَدب اسلامی بر ما گفته بود که سخن را بشنوید و از سخنگویش درگذرید که: اُنظُر اِلی ما قَال وَ لا تَنظُر اِلی مَن قال.

زرشناس در نقد اندیشه­ ورزی غربیان، نتایج نامبارکی را از آن فلسفه­ های بشری دیده و بر آنها طعن زده و مورد تخفیف قرار داده است. در مقابل اما او دل به آراء محمد تقی مصباح یزدی سپرده و آثار او را چونان کُتُب بالینی برای خود می­داند. نیکوست که شهریار از نتایج آراء آن فیلسوف حوزه نشین هم سخنی در میان آوَرَد. باید که زرشناس را خطاب قرار داد که اگر دنبل بر قفا ندارید، آیا هنوز هم برده داری را چونان مصباح یزدی در مرام اسلامی جایز می­دانید؟ جَهد بسیارِ اصحاب مصباح بر آن است تا اسلام را بر بنای فطرت انسانی تفسیر و تعبیر کنند. و گویند که چون بر فطرت پاک خود واقف گردی، احکام اسلامی را به نیکی دریابی و بر آن مُهر صحّه نهی. باری فطرت انسانی چنان دلرباست که همگان را به خود مجذوب می­دارد. اگر حُکمی بر بنای فطرت استوار گردد، کمتر مخالفتی در پی می­ آوَرَد. اما کدامین فطرت است که حکم نامقبول برده داری را به بهانه­ ی برخی از متون فقهی، همچنان برگیرد و آنرا مقبول بداند؟

زرشناس با چهره­ ای برافروخته و رگ غیرت درشت داشته، بر کورش کبیر هم می­شورد که او جنگجویی خونریز بوده و بر صغیر و کبیر ستم کرده و نامش به ناروا بزرگ داشته شده است. حبذّا بر این غیرت دینی که احساس تکلیف می­کند و هر که را در این عالم هستی، بانگ اسلامی نشنیده و جامه­ ی انقلابی­گری بر تن نکرده، به انواع نیزه­ ها می­ نوازد و دست نامهربانی بر چهره­ ی مروّت می­کشد. بیم آن می­رود که گَرد این نامهربانی بر عالِمی چون علامه طباطبایی که ذوالقرنینِ قرآنی را قریب به ویژگیهای کورش کبیر می­ دید نیز بنشیند و چنین احساس تکالیفی، عبای علامه را نیز خاک آلوده کند.

بر اینگونه مواضع درشتناک می­باید آب لطفی افشاند. می­ باید رأی رقیبان و غیر همکیشان را نیز حُرمت نهاد. اگر خبطی و خطایی از دیگری سر زده، اگر در رفتار مشاهیری از این سرزمین غفلتی رخ داده، می­توان و می­ باید که نکات نیک آن بزرگمردان را برگرفت و از نارواییهایشان درگذشت. برجسته ساختن این ایراد و اشکالها و خلاصه کردن شخصیت آن بزرگان در همین امور، جفای در حق تاریخ است.

 دیگرانی که مسلکشان را باور نداریم نیز می­توانند در بازی اندیشه ورزیِ ما سهیم شوند. آنها نیز می­توانند بر نیک و بدِ ما نظر کنند و بر صواب و خطایمان اشارتی کنند؛ شاید که در این میدان، ما نیز فرصت آن بیابیم که صحیح از سقیم برگیریم و متاع نیکی به ارمغان آوَریم.

 نگارنده که از مَرام دکتر احمد احمدی تا به حال غافل بود، اینک به دیدن این مناظره و جستجویی اندک، پی به مسلکِ آن پیرِ "سمت" نشین برده است؛ حال می­داند که چرا در پی ارتحال او، هم استادی سکولار اشک غمناکی می­ریخت و هم انقلابیِ سینه چاک لب به حسرت می­گَزید.

شهریارا ! خواهم که از مرام نامقبولِ طرد دیگران و اَنگ بر رقیبان،  پای پس کشی و شمشیر انقلابی­گریِ خودساخته را غلاف کنی و اندیشه را اِذن و مجالِ عَرضه دهی. به این مَنشی که برگزیده­ای، کسی مُقیم حَریم حَرَم نخواهد ماند.

چو شهریار (پرده دار) به شمشیر می­زَنَد همه را / کسی مُقیم حریم حَرم نخواهد ماند

همچنان که بسیاری مُقیم این حرم نمانده­ اند و گاه از محافل دانشگاهی طرد شده و گاه بار سفر بربسته و در غربت مأوا گزیده­ اند. شهریارا ! نیک می­دانی که هر آن اندیشه­ ای که از قوّت استدلال برخوردار گردد، خود به تنهایی بر حقانیتش بسنده است و نه چماق برچسب زنی به کار می­ آید و نه انتساب بر بهایی­گری و فراماسونری آبی را گرم می­کند. بدانیم که اگر قلمی بشکند و اگر دلی برنجد، نه بر مقبولیتمان می ­افزاید و نه محبوبیتمان را تثبیت می­ کند و نه حقانیتی را به ارمغان می­ آورَد. شهریارا به بهار اندیشه ورزی اهتمام کن. پاییز، تنها به ریزش برگها حکم می­کند. مرامتان، خزانِ اندیشه به بار می­ آورد. شهریارا ز خزان بی خبرت می­بینم.