"چون چشمم به نخلستان مدینه افتاد، مرا گریه درآمد و زیادتِ شوقِ سیّد بر دلم غالب شد و شب و روز در آتشِ اشتیاقِ وی میسوختم؛ لیکن به قید بندگی گرفتار بودم و نمیتوانستم رفتن."(سیرت رسول الله، رفیع الدین اسحاق همدانی، ص103)سلمانِ فارسی نظر بر نخلستانهای مدینه کرد و شوقِ دیدارِ سیّد المرسلین بر دلش غالب آمد. این پارسای ایرانی چنان قرابتی با مشی مسلمانی یافت، که او را در جرگهی اهل البیت درآوردند. وی نخستین کسی بود که در آثار و حدیث، دست بر تصنیفِ کتاب بُرد.(الفهرست، شیخ طوسی، ص80) شعلهی این اشتیاقِ سلمان، در دلِ دیگر ایرانیان هم درگرفت. ابوالاسود دوئلی از اصحاب امیرالمومنین(ع) شد و علم نحو را بنیان گذارد، محمدبنسیرین در رکاب امام حسن مجتبی(ع) در آمد و از محدثان بزرگ گشت و بر دانشِ تعبیر خواب التفات یافت، جابربنحیّان از طوس آمد و در محفل امام صادق(ع) تلمّذ کرد و بنیانگذار دانشِ کیمیا لقب گرفت. زمانهی ائمه که پایان یافت، هنگامهی تدوین قوانین فقهی هم فرا رسید. شیخ کلینی از ری آمد، شیخ صدوق از قم دست در کار فقاهت شد. زمانهی تدوینِ قوانینِ دینی بود و مؤمنان، فکر دینی را در انبان فقیهان میجستند. شیخ صدوق چنان بر پیرایش دینی پای فشرد که سهو در نماز را بر پیامبر(ص) و امام(ع) نیز جایز دانست و انکارِ آن را اول مرتبهی غُلوّ تلقی کرد.(من لایحضره الفقیه، ج1، ص297) شیخ مفید بر این ادعای استادش خُرده گرفت و آنرا برنتابید.(ادوار فقه، محمود شهابی، ج1، صص324-348)رویکردِ دینیِ صدوق بواسطهی شاگردانش ورزِ فقهی خورد. انگارههای فقیهان در چالش با یکدیگر پیراسته میشد و فکر دینی را انسجام میبخشید. هرگاه که مکتبی فقهی رو به افول مینهاد، فقیهی در میرسید و معایب را میشناخت و سنگ بنای علمی جدیدی را استوار میداشت.
در هنگامهای که مَشی فقهی، فکر دینی را پرورش میداد، در خراسان محافلی عرفانی برقرار میشد. شاگردانِ بایزید بسطامی گعدههای صوفیانه برپا میکردند. بایزید، عارف مسلکی ایرانی بود که از محفل صادق آل محمد هم بهره برده بود. نقل است که روزی نزد امام صادق(ع) بود؛ حضرتش بدو فرمود: آن کتاب از طاق فروگیر. بایزید گفت: کدام طاق؟ امام(ع) گفت مدتی است تا اینجایی و این طاق را ندیدهای؟ گفت: نه! مرا با آن چه کار که در پیش تو سر برآرَم؟ که به نظاره آمدهام! (تذکرهالاولیاء، ص163) ابویزید محو در سیرتِ سیّدی از خاندان رسول بود و سر نمیگرداند. این اما تنها بایزید نبود که مشی عرفانی پیشه ساخت؛ سهل تُستری از شوشتر برخاست، منصورِ حلاّج از بیضاء فارس رخ نمود و خداوندگارِ عرفان، جلالالدین مولوی از بلخ، سر برآورد. رونقِ فکر دینی در عرفان هم نمایان میشد. برخی از بزرگانِ عرفان اما بر این رفتند که "تا زمانهای که آدمی سالک بوده و در زمرهی مریدان است، مُلزم به رعایت حدودِ شریعت است؛ اما چون به مرتبهی اولیاء رسید، تخطی از آن، جایز است؛ چنین فردی به مقام ولایت رسیده است و مخالفت با شریعت از وی رواست".(عبدالرفیع حقیقت، به نقل از الصوفیه و الاسلام، ص122) این گروه، شریعت را به پشتوانهی رسیدن به مقامِ ولایت، مورد تخفیف قرار دادند. غفلت و نادیده گرفتن سویههای دیگرِ فکر دینی اما روا نبود. عبدالکریم قشیری و امام محمد غزالی کوشیدند تا فکر عرفانی را از این غفلتِ شرعی پیراسته دارند. قشیری بر شکافِ شریعت و طریقت انگشت نهاد و انحرافِ فکر دینی را یادآور شد و چنین نگاشت که: "... اندر طریقت، فترت پیدا آمده، لا بلکه یکسر مُندرس گشته به حقیقت. پیران که این طریقت را دانستهاند، برفتند و اندکیاند بُرنایان که به سیرت و طریقتِ ایشان اقتدا کنند".(ترجمه رساله قشیریه، صص10-11)
فلسفه اما یکی دیگر از اضلاعِ فکر دینی بود. ابونصر محمد فارابی، قاضیِ خوش نامِ ایرانی، طریقت فلسفه در پیش گرفت. وی بر تکههایی پراکنده از کاغذ، آراء ارسطو و افلاطون را به شرح نشست و ورود فلسفه در فکر دینی را کلید زد. پراکندهنویسیهای فارابی اما انضباط یافت و حسین بن عبداللهِ سینا فلسفهی مشاء را بنیان نهاد. شهابالدین سهرودی، سویههای اشراقی فلسفه را برجسته کرد. التفات بر جنبههای مختلفِ فکرِ دینی و حُرمت نهادن بر جوانب گوناگونِ آن تا بدانجا بود که صدرالدین شیرازی، حکمتی را بنیان نهاد که از عرفان و فلسفه و فقه و کلام، میشد در آن سراغ گرفت.
اندیشههای مدرن که در رسید، فکرِ دینی را هم به چالشی اساسی طلبید. شعلهای که در غرب روشن شده بود، میرفت تا آتش در خرمن دینداری بزند. بیتفاوتی نسبت به آن روا نبود. زمانهی مشروطیت شد. برخی به آن پشت کردند و عدهای بر آن دل سپردند. نزاعها درگرفت. تردید چنان بود که شیخی همّت میکرد و مکتوباتی مینگاشت، اما شایعه بالا میگرفت که شیخ به جمع آوری کتاب فرمان داده است. دیگری خلوت زاهدانهاش را بر باد رفته میدید و با خود کلنجار میرفت که " ای قلمِ شکستهی سرگشته، امشب تو را قسم میدهم به حقِ والقلم و ما یَسطُرون دست از سر ما بردار و بگذار به همان مطالعه کتب علمیه متداوله و غیرها مشغول باشیم و از اینگونه حرفها ننویسیم، صبح زود اگر طلاب بیایند و بفهمند، خواهند گفت جمهور یا سوسیالیست شدهای".(میرزا یوسف شمس الافاضل، کلمه جامعه شمس کاشمری...،ص42) مدرنیته چنان سیل آسا آمده بود که یکی پس از دیگری، دستاوردهای دینی را درمینوردید. بازویی کمکی نیاز بود تا راهِ مقابله با این موجِ خروشان را بیاموزد و کشتی فکر دینی را همچنان به سلامت دارد. روشنفکرانی در رسیدند که آبِ لطفی بر عبوسیهای مدرنیته باشند و اندیشه دینی را پیراسته دارند. اما و هزار اما که در این میدان هم، یکی چنان دل به موجِ مدرنیته داد که از چندین قرن سابقهی تأملاتِ دینی غافل ماند. دیگری پشت کرده بر دستاوردهای بشرِ جدید، از احیای دوبارهی سنت سخن در میان آورد. در این نزاع، هر آنکس که حُرمت سویههای دیگرِ فکرِ دینی را نمینهاد، نه تنها سخنش در نمیگرفت، که بعضاً به تیرِ غضب مواجه میشد. آنکه "پاک دینی" را خواستار بود و شریعت را بر نمیتابید، به گلولهای از پای در آمد و آنکه شریعت را بدون مشروطیت طلب میکرد، بر چوبهی دار آویخته شد.
اضلاعِ مختلف فکر دینی اما پای پیش نهادند و هر کدام سهمی بر عهده گرفتند تا انقلابی دینی را رقم زنند. روشنفکران، تئوری سازی کردند. فقیهان، حکم فقهی صادر کردند و در نهایت، روحانی عارف مسلکی بر کرسی صدرات انقلاب اسلامی تکیه زد. محاسن و معایبِ اندیشه دینی این بار در عرصهی عمومی بر آفتاب افکنده میشد. آنجا که قُوّت فکر دینی نمایان بود، میشد بر آن انگشت تحسین گذاشت. آنجا که خللی رخ مینمود، میشد بر پیراستگی آن تأکید کرد. روشنفکرانی برآمدند تا با تمسُّک بر اسلاف خود، پیرایش دینی کنند و دینداری را در عرصهی عمومی پذیرفتنی سازند. قبض و بسطی در معرفتِ دینی در گرفت. تجربهی نبوی به دیدهی تاریخی نگریسته شد، اخلاقِ خدایان رنگ زمینی یافت و قرائت رسمی از دین مورد انتقاد قرار گرفت.
نسلی دیگر در رسیدند تا فکر دینی را طراوتی دوباره بخشند. سخن گفتن از عرفانِ راز آلوده را فروکاستند و سخن از عرفانِ مدرن پیش کشیدند. روحِ لطیفِ سهراب سپهری را در میان آوردند و عرفان را در آموزههای وی نیز سراغ گرفتند. پلورالیزمِ دینی را در گرهگشاییهایِ خود ناکارآمد دیدند و "رواداری" را بر جای آن نشاندند. بر مدارایِ دینی تأکید کردند و دین را در ترازوی اخلاق سنجیدند.
اینک اما سخن از آیندهی فکر دینی در میان است. تجربهی اندیشهورزی در این وادی ثابت کرده است که میباید لایههای مختلفِ معرفتِ دینی را حُرمت نهاد. نمیتوان سویهای را فربه کرد و از جنبهای دیگر غفلت ورزید. نمیتوان پاسِ حقیقت را داشت و اضلاعِ مختلفِ فکر دینی را در نظر نیاورد. نمیتوان رَطب و یابس را به هم برآورد و نحلهای را به دیدهی تحقیر نگریست. اگر سخن از سیلِ بنیانکنِ مدرنیته است و اگر پاسداشتِ دیانت دغدغهای مبارک است، پس مجاهدتهای علمی، ملاحظاتِ اجتماعی و تأملاتِ دینی در این وادی نیز قابل تقدیر است و نباید همه را به یک نیش قلم از میدان به در کرد؛ چرا که "... بسیارند از بُرنایان که به سیرت و طریقت ایشان اقتدا کردهاند."
این متن در شماره اول نشریه "تقریرات" منتشر شد.
جایگاه اهل بیت(ع) و احادیثی که در شأن آنها وارد شده است به گونهای است که بعضاً سویههای فراعقلانی مییابد و التفات بدان دشوار یاب میگردد. همین عامل سبب شده است که برخی بدان خرده بگیرند و آنرا بر نتابند. در حدیثی قدسی و در شأن حضرت زهرا(س) آمده است که "لولاک لما خلقت الافلاک، و لولا علی لما خلقتک، و لولا فاطمه لما خلقتکما". در این حدیث شریف، خطاب به خاتم الانبیا(ص) گفته میشود که اگر تو نبودی، جهان را نمیآفریدم و اگر علی نبود، تو را و اگر فاطمه نبود، شما را پدید نمیآوردم. بر این عبارات ایراد وارد آوردهاند که آیا در این روایت، مشکل فلسفی، نظیر لزوم "تقدم الشی علی نفسه" و یا مشکل فلسفی دیگر رخ نمیدهد؟ آیا این حدیث دلالت بر این نمیکند که معلول، علتی برای ایجاد خود میگردد؟ آیت الله سید صادق روحانی در پاسخ به این اشکالات بر این باورند که در این حدیث، غایت و هدف جهان آفرینش مورد اشاره قرار گرفته است و نه علتهای مادی. به باور ایشان، هف نهایی از آفرینش جهان، حضرات معصومین(ع) هستند و خداوند این وعده را بیان کرده است. اشکال و محذور فلسفی تنها در علت موجبه است که میتواند ایجاد شود. به این معنا که اگر رابطه علت و معلولی را در نظر بگیریم و بواسطه آن، بر حدیث لولاک نظر کنیم، علت و معلولهای مادی میتواند این شبهه را به سرانجام برساند. اما معنای حدیث این است که وجود ارزشمند حضرات معصومین(ع)، میوه و رهاورد همه پدیدههای هستی است و آنان در حقیقت غرض و هدف نهایی آفرینش و افلاک هستند. به تعبیر آیت الله روحانی، دقت عقلی در آموزههای درست دینی، پدید آورنده و هستی بخش ناچیزترین ذرات و بزرگترین کهکشانها، تنها خدای یکتاست، اما در این حقیقت جای گفتگو نیست که قانون جهان شمول "علّیت" در نظام هستی، اصلی است که خِرد انسان آن را اثبات نموده و از ضروریات عقلی و علّی نیز بر آن بنیاد میگردد... قانون علیت درست است، اما در ایجاد و پدید آوردن و نه هدف آفرینش و یا علت نهایی دیدن؛ وگرنه علت از معلول متأخر خواهد شد که باطل است، پس اشکال فلسفی تقدم الشی علی نفسه در حدیث مورد بحث پیش نمیآید. آیت الله روحانی با پیش کشیدن مباحث فلسفی، خُردهای را که بر این حدیث وارد آمده است پاسخ میگویند و حضرات معصومین(ع) را نه در علل مادی، که در علت غایی و نهایی آفرینش تفسیر میکنند و شبهه را فرو مینشانند.
اُمّ ابیها
یکی از القاب حضرت فاطمه زهرا (س) را "ام ابیها" دانستهاند. پرسشی که طرح شده این است که آیا این صفت، بیانگر دانش و کمال آن حضرت میباشد؟ آیت الله روحانی با واکاوی واژه شناسانه و پیش کشیدن معنای لفظ در ادبیات و فرهنگ عرب، میکوشد تا این مفهوم را بررسی کند. به تعبیر ایشان از واژه "اُمّ" و نحوه استفاده آن در ادبیات و فرهنگ عرب، چنین دریافت میشود که در عرب، گردآورنده کاربزرگ یا پیشگام در آن که پیروان و رهروانی داشته باشد را "ام" مینامند. به همین جهت است که به کاسه و پوششی که مغز را در خود گرفته "اُم الرأس" و به پرچمی که لشکری زیر آن گرد آمدهاند "اماّ" میگویند. در قرآن نیز "ام الکتاب" برای لوح محفوظ به کار رفته است که میفرماید "و عنده ام الکتاب" و نیز بر آیات محکم "ام الکتاب" اطلاق شده است که میفرماید: هنَّ ام الکتاب ". بنابراین از تعبیر پیامبر(ص) در مورد دخترش حضرت فاطمه (س) که او را "ام ابیها" میخواند با توجه به مقام والای معنوی آن حضرت که آخرین فرستادگان خدا و سالار برترین پیامبران و جلوهگاه کامل پیامبران و جلوه گاه کامل پیام و پیامبری به سوی همه بشریت است و به گواهی روشن قرآن از روی شیفتگی و هوای دل سخن نمیگوید، بلکه هماره سنجیده و حکیمانه سخن میگوید چنین دریافت میشود که آن بزرگوار با این تعبیر در مورد آن بانوی بزرگ، در حقیقت بر آن است که زیبایی پهناور بلکه اقیانوس بیکران از فضیلتها را با این تعبیر برای ما گردآورد و عالَمی بزرگ از مکارم اخلاق و انسانی را که در وجود ارجمند حضرت فاطمه (س) موج میزند به ما نشان دهد، تا دنیایی از ارزشها و گنجینههایی از افتخارات بزرگ، که رسالت نبوی را آراسته و پایههای آن را بر پا ساخته و امامت و ولایت راستین را بنیان و استوار نموده است در برابر ما جلوهگر شود. با این تعبیر پر معنا، "ام ابیها" به روشنی جایگاهی پر شکوه و عظمتی بینظیر را برای آن بانوی معنویت و کمال ترسیم میکند.
آیت الله صادق روحانی میکوشد تا بسیاری از منقولات در مورد سیره حضرت زهرا(س) را تبیین منطقی و عقلانی کند. آیت الله روحانی اما مدتی است که دست به گریبان کسالت احوالی است. برای ایشان آرزوی سلامتی و شفای کامل داریم.
نقلها از کتاب: فضائل و مصائب حضرت زهرا(س)، سید صادق روحانی
هاشمی رفسنجانی و محمد یزدی اگر چه دارای اختلافات سیاسیاند، اما نزاع این دو، تمایز میان دو دیدگاه در فقه اسلامی را نیز نشان میهد. نزاعی که گرایش به هرکدام، تاریخچهی فقه را رقم زده است. هاشمی بر ظهور عقلانیت در فقه تأکید دارد و یزدی بر فهم شریعت از طریق رجوع به نص، اصرار میورزد. پذیرش هر کدام از این دو تفکر، نتایجی را در سایر مقولات فقهی نیز به ارمغان آورده است.
اجتهاد پیامبر
هاشمی رفسنجانی بر این باور است که پیامبر مکرّم اسلام، غیر از وحی و الهامی که از جانب خداوند بر ایشان ارزانی میشد، بر اساس تشخیص خودشان هم در مفاهیم و محتوا اجتهاد میکردهاند. به باور هاشمی، پیامبر در مصادیق هم به مشورت با افراد متعدد میپرداخته است .به تعبیر ایشان، اجتهاد در سیرت نبوی هم قابل استنباط است.(روزنامه جمهوری اسلامی، 28/10/87)
آیت الله محمد یزدی اما این سخن را نمیپذیرد و بر این باور است که پیامبر غیر از وحی، کاری تحت عنوان اجتهاد به روشی که مصطلح فقهی است نداشتهاند و هرگز اجتهاد و مشورت در این خصوص قابل انتساب به ایشان نیست. به باور یزدی، اگر پیامبر در امور دینی اجتهاد کرده باشند به این معنا است که حجّت بر مطلب داشتهاند و در عین حال احتمال خلاف واقع را هم میدادهاند؛ در حالی که اگر چنین احتمالی در گفتهها و تصمیمات و دستورات پیامبر راه پیدا کند، اولاً عصمت پیامبر مخدوش میشود، ثانیاً اعتبار نبوّت زیر سؤال میرود و اساساً مشورت کردن دلیل بر اجتهاد کردن نیست. به اعتقاد یزدی، بدون تردید آنچه را که حضرت در طول بیست و سه سال در همه بخشهای زندگی فردی و اجتماعی عمل کردهاند صد در صد صحیح و برابر واقع و حق بوده و احتمال خطا و غلط در آنها راه ندارد. محمد یزدی اما تعریضی بر سخنان هاشمی میزند و اینگونه عنوان میکند که: اگر کسی تصور کند که حضرت نیز مثل فقها اجتهاد میکرده اند، در این خصوص دقت لازم را نداشته است.(خبرگزاری فارس، 19/12/87)
مواجهه با فقه اهل سنت
هاشمی رفسنجانی بر فقه مقارن تاکید میکند. وی بر این باور است که اگر فقه اهل سنت را در کنار فقه اهل بیت بنشانیم و با یکدیگر به مقایسه بنشینیم، ممکن است بسیاری از آراء فقهی ما نیز متفاوت گردد. به تعبیر ایشان: هم اهل سنت و هم شیعیان باید این کار را بکنند، باید فقه مقارن را مقایسهای درس بدهیم و درس بخوانیم که در آن شرایط ممکن است فتاوای ما در خیلی از موضوعات فرق کند. وی بر این باور است که فقهای اهل سنت امروز اجتهاد باز و آزاداندیشی دارند.(اجتهاد در محاق، سید ضیاء مرتضوی، صص17-18)
آیت الله محمد یزدی اما با فقه اهل سنت بر سر مهر نیست. وی معتقد است که: همه تاریخ نگارانِ حوزه تفقه و اجتهاد اعم از سنی و شیعه این مطلب را آوردهاند که عمر بن خطاب پیش از رحلت پیامبر اکرم نقل حدیث و بازگو کردن مطالب پیامبر(ص) را ممنوع کرده و با یک استدلال مغالطه آمیز گفت کتاب خدا کافی است و دیگران چون سراغ گفتههای پیامبرانشان رفتند از کتاب خدا باز ماندند و متفرق و پراکنده شدند. لذا فقه اهل سنت، ریشهای مستحکم ندارد و قابل اتکا نیست.
محمد یزدی، اساساً فقه شیعه را قابل قیاس با اهل سنت نمیداند. به باور وی: راز این حقیقت که اجتهاد شیعی به لحاظ قوّت و اتقان، قابل قیاس با اجتهاد برادران اهل سنت نیست در این امر نهفته که شیعیان متکی به اظهارات معصومین(ع) عمل میکردند، رمز علوّ شأن فقه شیعه در این حقیقت نهفته است که شیعه به نقل روایت اکتفا نکرده است.(همان، صص52-54)
هاشمی رفسنجانی اما بر این باور است که علمای شیعه و اهل سنت میتوانند بر معیاری واحد تأکید کنند و به نتیجهای مقبول دست یابند. به باور هاشمی، میتوان به احادیث اهل بیت(ع) رجوع کرد و اختلافات میان تشیع و تسنن را برچید، چرا که اهل بیت(ع) هم مقبول اهل سنتاند و هم قابل تبعیّت.(همان، ص29) محمد یزدی اما همین نکته را مورد توجه قرار میدهد و عنوان میکند که: وقتی سخن از اعتبار مرجعیت عترت پیامبر و اهل بیت(ع) است دقیقاً به معنای عدم اعتبار مرجعیت روش و سنت اجتهادی اهل سنت است. به این معنا که اعتبار مرجعیتِ اهل بیت، شکل کاملاً انحصاری دارد نه اینکه صرفاً به عنوان یک مرجع مطمئن مد نظر شیعه باشد. این امر چیزی نیست که بتوان خلاف آن را توافق کرد که هم اندیشی علمای شیعه و سنی بتواند به توافق در خصوص آنها بیانجامد. به باور یزدی، نظرات چهار امام اهل سنت که منقطع از زمان پیامبر بودهاند قابل اعتماد نیست. از اینجاست که آیت الله، بر مدافعان فقه اهل سنت و فقه مقارن میشورد که: خوب است کسانی که نادانسته در خصوص تاریخ فقه شیعی و اهل سنت اظهار نظرهایی میکنند به این قطعه تاریخی از تفقه و اجتهاد که بسیار مهم است نیز توجهی داشته باشند.(همان، ص52)
تخصصی شدن اجتهاد
تخصصی شدن اجتهاد، یکی از دغدغههای آیت الله هاشمی است. وی میکوشد تا این باور را ترویج کند که اجتهاد نیز به مانند سایر علوم، میباید تخصصی شود. به باور هاشمی، بحث تخصصی شدن اجتهاد جدّی است. الان همه میفهمند که یک مجتهد نمیتواند به تنهایی در همه ابواب مورد نیاز فقهی جامعه و مردم متخصص باشد. هیچ کس قدرت این کار را ندارد. چگونه میتوانیم در عمر 30 یا 40 ساله تحصیل همه علوم دنیا را در حقوق بین الملل، حقوق کودک، حقوق زن، حقوق معلولین، حقوق جامعه و دهها رشته دیگر در حد متخصصین یاد بگیریم. در حالی که هرکدام آنها در حد یک تخصص بسیار بالاست که هر کدام چند رشته جدا و گرایش در زیر مجموعه خود دارند. واقعاً نمیتوان قبول کرد که یک نفر با علم به همه علوم در همه مسائل فتوا بدهد.(سخنرانی در 2 دیماه 1378-دانشگاه تهران)
آیت الله محمد یزدی، این رأی را دارای اشکالاتی میبیند و آنرا بر نمیتابد و خلاف ضرورت فقه میداند. وی اینگونه به این اندیشه اعتراض میکند: اگر قرار باشد در هر مسألهای از اعلم در آن مسأله تقلید شود اولاً در این که مرجع تشخیص کیست چه آشفته بازاری بوجود میآید. ثانیاً حجیت شرعی نفر دوم و سوم با آنکه اعلم اول فتوی دارد ثابت نیست بلکه عدم حجیت آن روشن است و در این بحث فرقی بین مسایل عبادی، اقتصادی و حکومتی وجود ندارد و در کل چنین نظری خلاف صریح نص و توقیع معصوم (ع) است. یزدی ایرادی دیگر هم در این نظر هاشمی میبیند و تذکار میدهد. وی با تأکید بر مسأله ولایت فقیه، عنوان میکند که: سیره عملی بیش از هزار ساله دوران غیبت کبری و سی ساله پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم نشان داده که تقلید از اعلم با تعدد مرجعیت مشکلی ندارد. اما در عین حال روشن است که ولایت و حکومت رسمی در شرایط بسط ید چون شرایط امروز کشور که یک فقیه جامعه الشرایط رهبری را به عهده دارد و نظام حاکم را اداره میکند به این معنا است که فتاوای او حجت شرعی است و اجازه پیروی از غیر او در مسایل حکومتی لااقل در برخی موارد جز هرج و مرج و ضعف و فروپاشی نظام، ثمره دیگری نخواهد داشت و التزام نظری به ولایت مطلقه فقیه نیز همین امر را تأیید میکند. اگر منظور این باشد که کسی که در مسائل حکومتی کارشناس و اعلم باشد اما در دیگر مسائل فقهی، عبادی و اجتماعی اجتهاد نداشته باشد یا ضعیف باشد میتواند بر مسلمین حکومت کند چنین نظری خلاف ضرورت فقه است.(خبرگزاری فارس، 19/12/87)
هاشمی رفسنجانی اما بر این باور است که در مسأله ولایت فقیه نیز میتوان شورایی شدن رهبری را مورد بررسی قرار داد.(روزنامه شرق، 19 اسفند 1393) محمد یزدی اما این ایده را نیز نمیپذیرد. وی سابق بر این در این خصوص گفته بود: اگر منظور تصدی حکومت به شکل شورایی است باید گفت که حاکمیت حق فقیه اعلم و اعدل و اقوی است و تصمیم شورایی که طبعاً با اکثریت نهایی میشود حجیت شرعی کاملی ندارد. اگر مجلس قانونگذاری شورایی نیز داریم که در چهارچوب احکام اسلام با اکثریت قانونی را تصویب میکند و به تأیید شورای نگهبان میرساند صرفاً با تنفیذ و پذیرش ولی فقیه است که مشروعیت اجرایی پیدا میکند، چرا که سیستم حکومت و نظام حاکم اگر مورد تنفیذ ولی فقیه نباشد و ولی فقیه آن را تأیید نکند هیچ مشروعیت شرعی ندارد.(اجتهاد در محاق،ص57)
عقل در فقه
هاشمی رفسنجانی در مواجهه عقل در فقه اسلامی بر این باور است که پایه اجتهاد بها دادن به عقل و تفکر است. انبیا آمدهاند تا گنجهای عقلانیت را که در ویرانهها خوابیده و انسانها از آنها استفاده نکردند استخراج کنند. در کلمات ائمه (ع) و فقها با صراحت میبینیم که عقل را در کنار رسالت میگذارند.(روزنامه جمهوری اسلامی، 28/10/87)
آیت الله یزدی در مواجهه با عقل اما طریقت دیگری دارد. وی بر این باور است که شعاع عقل در تشریعات در حدّی نیست که راز بسیاری از احکام شرعی را با خصوصیات آن بفهمد و مقصود از عقل که از ادلّه شرعی است عقل نظری کلی است، نه عقل و فکر اشخاص و سلیقههای آنان که چیزی جز ظنون و عرف نامعتبر نیست.
محمد یزدی همچنین، تفکیک نهادن میان عقل و نقل را ناروا میداند و عنوان میکند که احادیث شیعه همگی دارای صبغه عقلانی هستند و کشف حدیث، کفایت میکند تا به سویههای عقلانی آن نیز معترف و معتقد گردیم. به تعبیر وی: آیا در فقاهت شیعی روایتی را میتوان یافت که بدون توجه به عقل، بیان شده و مورد استدلال قرار گرفته باشد؟ مگر غیر از این است که سنت، خود دلیلی مستقل در عرض عقل است؟ گذشته از آنکه کدام عقل باید در سنت دخالت کند؟ بدیهی است که مضامین روایات صحاح و موثق و عمل اصحاب دلیل و حجت است تا جایی که مخالف کتاب یا مستقلات عقلیه نباشد نه عقل و سلیقه افراد.(اجتهاد در محاق، ص58)
هاشمی رفسنجانی اگر معتقد است که حکومتها میباید عقلانیت زمانه را برگیرند و با فقه اسلامی منطبق سازند، اما یزدی رویّهای دیگر را میپسندد و عنوان میکند که حکومتها هم میباید مصالح خود را با فقه تطبیق دهند، نه آنکه فقه با خواست آنها و عامه مردم تطبیق پیدا کند. اگر قرار بود فقه اهل بیت(ع) خود را با مصالح و مفاسد حکام و دولتها تطبیق دهد، امروز امر ثابتی از اسلام باقی نمانده بود.
جهانی سازی
آیت الله هاشمی بر جهانیسازی و التفات بر دستاوردهای بشر جدید تأکید دارد. وی بر این باور است که: همیشه زمان در حال پیشروی است. مسائل مستحدثه آن به آن اتفاق میافتد... لذا فقهی که امروز علما و حوزههای ما دارند از این جهت قابل مقایسه با دورههای قبل نیست. فقه سیاسی در اعماق فقه ما هست اما خیلی باید عوض و بزرگ شود. احکام سیاسی، اداره کشور، قانونگذاری قضا و قوانین دیگر در این شرایط دهها برابر مطالبی که قبلاً نوشته بودیم فروع دارد. معنای جهانی شدن این است که قدرتِ دولتهای محلی به نفع اداره جهانی کم شود.(سخنرانی 2 دی ماه 87 ، دانشگاه تهران)
محمد یزدی اما بر این باور است که امر اجتهاد، دانشی نیست که تکامل علوم و نظریه پردازی در آن تاثیر گذار باشد. وظیفه فقیه، دستیابی به حکم شارع است نه نظر کردن بر پیشرفتهای علمی و نظریات دنیوی. به تعبیر ایشان: "دانش فقه و امر اجتهاد دانشی نیست که نظرات شخصی و برداشتها و سلیقهها در آن نقش اساسی داشته باشند یا تکامل علم و نظریهپردازی در آن تاثیر گذار باشد".
در خصوص روابط با جهان و نقش اجتهاد نیز آیت الله یزدی بحث از قانون اساسی را پیش میکشد و عنوان میکند: قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در اصل چهارم تکلیف را مشخص کرده که بر مبنای آن کلیه قوانین و مقررات مدنی، جزایی، مالی، اقتصادی، اداری و غیره باید بر اساس موازین اسلامی باشد. ثانیاً در سیاست خارجی حکومت اسلامی و روابط بین الملل، احکام و دستورات فقهی روشنی وجود دارد.. مبنای این تأیید خط قرمزهایی است که شرع مقدس مشخص کرده و به هیچ وجه جهانی شدن و مقررات سازمانهای بین المللی نمیتواند احکام قطعی اسلامی را جابجا کند. یزدی، بر این باور است که جامعه جهانی نمیتواند بر فقه اسلامی، هیچ امری را تحمیل کند.
رویکرد هاشمی رفسنجانی به مسایل فقهی را میتوان در این ماجرایی که او بیان کرده است ملاحظه کرد. وی به یاد میآورد که: یک بار به خاطر مسأله ارثی که در خانوادهای به وجود آمده بود فکر کردم این حکمی که الان هست که همسران بعد از فوت شوهران از زمین ارث نمیبرند و فقط از اعیان و منقول ارث میبرند با توجه به ظاهر قرآن جای تأمل دارد. بررسی کردم و دیدم یکی از ریشههای این حکم به مسألهای برمیگردد که در زمان فوت پیامبر اتفاق افتاد که یکی از همسران پیامبر به خاطر مالکیت یکی از حجرههایی که در آن زندگی میکرد آن مسایل را مطرح کرد. از همان زمان کم کم تعصبی بین شیعه و سنی در موضوع مالکیت زمین پیدا شد. بعد این تبدیل به فتوا شد که خیلیها آن فتوا را میدادند و عمل میشد. موضوع را دنبال کردم و در سفر به قم با بعضی از مراجع صحبت کردم و دیدم آنها هم میگویند "احتیاط میکنیم". یا میگویند "مصالحه کنند". با رهبری صحبت کردم و گفتم این چه دلیلی دارد تعدادی روایت داریم که ناظر به هر دو طرف است. رهبری دستور دادند در جلسهای که شبهای پنج شنبه با علما دارند، بحث کنند. آیت الله شاهرودی بحث را آماده کردند و به جلسه بردند که این فتوا در بسیاری از زوایا اصلاح شد...(سخنرانی 2 دی ماه 87 ، دانشگاه تهران)
محمد یزدی اما رویکردی دیگر نسبت به مسأله دارد. او میگوید: اجتهاد یک روش عقلایی و حجت شرعی است، نتیجه آن هر چه باشد هرگز تصوّر ظلم به مقلّدین در خصوص نتیجه آن راه ندارد. بنابراین نمیتوان اگر دیدگاه فقهی بر این اقامه شده زن در عین زمین و عقار از شوهر ارث نمیبرد آن را ظلم در حق زنان قلمداد کرد و گفت که فقها فرضاً در استنباط خود اشتباه کردهاند. بلکه با توجه به آنچه بیان شد در واقع نسبت ظلم دادن به مراجع عظام و صاحبان فتوا خود ظلم است. (اجتهاد در محاق، ص62)
هاشمی رفسنجانی و محمد یزدی، دو رویکرد متفاوت نسبت به فقه دارند. هاشمی بر عقلانیت بشر جدید تأکید میکند و دستاوردهای نوین را در اجتهاد نیز دخیل میداند؛ محمد یزدی اما فقه را دانشی مستقل میداند که دانشهای بیرونی، گزندی بدان وارد نمیکند. یکی دغدغه نتایج و ثمرات فقهی دارد و دیگری، به برآوردن نصِّ شریعت اهتمام تام میورزد. نزاع این دو تفکر اما قدمتی دیرین دارد. نزاعی که هر بار یکی غالب میشود و بر دیگری فائق میآید. نزاعی که میتواند کورهی معرفت را گرم نگه دارد.
دکتر احمد احمدی اخیراً در مصاحبهای اعلام کرده است که علامه طباطبایی پس از سفر به لندن، نگاهش به غرب را نامهربانانه دیده است. دکتر احمدی می گوید: می گوید: "... موقع رفتن، پلیس خیلی به آقای طباطبایی احترام گذاشت. همان جا من به ایشان گفتم: حاج آقا شما در نوشتههایتان خیلی به اروپا تاختهاید. اگر قبلا آمده بودید و نظم و انضباط اینجا را دیده بودید، آیا اینقدر به اینها میتاختید. فرمود: نه. توجه میکنید. فرمود: نه. یعنی یک انصافی در این مرد عالی مقام بود و آنچه را که حق میدید، آن را درست میانگاشت و آنچه را که نادرست میدید، طرد میکرد"
علامه طباطبایی نگاه خوشبینانهای به غرب نداشت. او بارها در آراء خود، تمدن غرب را معیاری برای فساد و بی بند و باری در نظر میآورد. وی در تفسیر المیزان وقتی که سخن از قانون به میان میآید ، اینگونه به قوانین غربی میتازد که: " تمدن عصر حاضر قوانین خود را مطابق هوا و هوس اکثریت افراد وضع و اجرا میکند".(تفسیر المیزان، ج4، ص160) مرحوم علامه، حکم میکرد که قوانین ملل غربی بر بنیان اخلاق مبتنی نیست و لذا به فساد جامعه و شکسته شدن قوانین میانجامد.(همان، ص173)
وی در پاسخ به این پرسش که جوامع غربی هم میکوشند تا به تهذیب اخلاقی نائل آیند و بسیاری در تلاشند تا معارف اخلاقی را در این جوامع به اجرا گذارند، پاسخ میگفت که: "بله، همین طور است، اما این اخلاق و دستوراتش مانند قوانین آنان در نظر آنهایی که میخواهند بند و باری نداشته باشند مسخرهای بیش نیست و لذا میبینیم که هیچ سودی به حالشان نداشته است". (همان، ص175)
علامه طباطبایی به نگاهِ جوامع غربی به مقولهی "آزادی" هم روی خوش نشان نمیداد و بر آن خُرده میگرفت. وی نتیجهی آزادیهای غربی را درغلطیدن در شهوات و لذات میدانست و از آن برحذر میداشت. به تعبیر ایشان:" ... لازمه این آزادی این است که مردم در چنین جامعهای به آنچه موافق طبعشان باشد عادت کنند نظیر شهوات رذیله و خشمهای غیر مجاز و نتیجه این اعتیاد هم این است که کم کم هر یک از خوب و بد جای خود را به دیگری بدهد یعنی بسیاری از بدیها در نظر مردم خوب و بسیاری از خوبیهای واقعی در نظر آنان زشت شود و مردم در به بازی گرفتن فضائل اخلاقی و معارف عالی عقیدتی آزاد باشند و اگر کسی به ایشان اعتراض کند در پاسخ آزادی قانونی را به رخ بکشد".(همان، ص161)
مرحوم علامه، ثمرهی این آزادی را نیز چنین بر میشمرد که: "نظیر بسیاری از روابطی که بین جوانان اروپا و بین مردان و زنان آنجا برقرار است که زنان شوهر دار با مردان اجنبی و دختران باکره با جوانان و زنان بیشوهر با سگها و مردان با اولاد خویش و اقوامان و نیز روابطی که مردان اروپا با محارم خود یعنی خواهر و مادر دارند و نیز نظیر صحنههایی که اروپاییان در شب نشینیها و مجالس رقص برپا میکنند و فجایع دیگری که زبان هر انسان مؤدب به آداب دینی، از ذکر نام آن شرم می دارد".(همان، ص161)
علامه طباطبایی در جایی دیگر نیز با پیش کشیدن آزادیهای جوامع غربی، داعیه داران دموکراسی در اسلام را نیز، هم ردیف با بی بند و باریهای اروپایی میداند. وی اینگونه اعتراض خود را به این افراد اعلام میکند که:" ... نوع معترضین ما که با سلاح دموکراسی به اسلام حمله میکنند از آزادی اروپایی همان بی بند و باری و خوشگذرانیها و شهوت رانیها را میخواهند نه اصلاح مفاسد جامعه و ایجاد امنیت و رفاهیت عمومی و از همین جاست که میبینیم مفاسد اخلاقی اروپا و اروپاییان را در کمترین وقتی یاد میگیریم و به آسان ترین وجهی به موقع اجرا در میآوریم".(بررسیهای اسلامی، ج1، ص172)
علامه طباطبایی با آداب و اخلاق ملل اروپایی بر سر مهر نبود. سفر درمانی ایشان اما نظرات وی را دستخوش تغییر کرده بود. کاش علامه مجالی میداشت تا اندیشه های خود را پس از سفر به اروپا نیز به نگارش در میآورد. شاید بسیاری از اندیشههای علامه را متحّول شده مییافتیم. شاید هم با تفسیری دیگر از قرآن کریم مواجه میشدیم.
بر ظاهرش خُرده میگرفتند که چرا صورتت را به شیوهای اسلامی نمیآرایی و محاسن بر چهره نمیگزاری؟ این سخن بر او سخت آمده بود و آنرا با آیتالله خمینی در میان نهاده بود. امام خمینی اما به او گفت که در رسالههای عملیه هم آمده است هر که ریشش را تیغ بزند ایراد شرعی دارد، اما شما اساساً نمیگذارید که ریشی بیرون بیاید که آن را بزنید. پاسخ آیت الله خمینی اگر چه صادق طباطبایی را به وجد آورد، اما او این دغدغه را با آیت الله خویی هم در میان نهاده بود. مرحوم خویی پاسخ داده بود که نه، تراشیدن ریش مشکلی ندارد، شما هم ریشتان را تراشیدهاید و اشکالی هم ندارد. طباطبایی اصرار میکند که آیا گناه خفیفی هم مرتکب نشدهام؟ که پاسخ میشنود، خیر اشکالی ندارد. وی سپس به آیت الله خویی میگوید: حضرتعالی قاعدتاً در چاپِ بعدیِ رساله عملیه این را اصلاح خواهید کرد؛ آیت الله اما لبخندی میزند و چیزی نمیگوید. طباطبایی به نزد آیت الله سید محمد باقر صدر میرود و به او اعتراض میکند که چرا چنین شده است که این حکم را به صورت رسمی اعلام نمیکنید تا اینقدر مورد اعتراض قرار نگیریم؟ مرحوم صدر با لهجه شکسته و نوک زبانی فارسی اما پاسخی تأمل برانگیز به وی میدهد: پسر عمو، ما دو تا فقه داریم یکی فقه بازاری و آن فقهی است که علما و صاحبان فتوا از بازار نظر میگیرند؛ فقه دیگری فقه مبتنی بر سنت نبوی است که وقتی حضوراً مراجعه کنید پاسخ شما را میدهند. آیت الله خویی عقیدهاش و استنباط فقهیاش همان است که به شما گفته، اما آنچه در رساله نوشته بر اساس فقه بازاری است. (خاطرات دکتر صادق طباطبایی، صص134-135)
صادق طباطبایی در خانوادهای به دنیا آمد که به نیکی بر سیرت روحانیت وقوف داشت. به دلیل جایگاه پدرش در حوزه علمیه قم، روابط عمیق و پیوسته با بیوت مراجع داشت. تابستانها که آیت الله العظمی بروجردی به ییلاقات اطراف قم میرفت، وی نیز این ایام را در معیّت آیت الله میگذرانید. با حضرات سید رضا و امام موسی صدر، مجالست و مؤانستِ بسیار داشت.
او از نزدیک با اموری که در بیوت مراجع میگذشت آشنایی یافته بود. زمانی که شریف امامی پس از درگذشت آیت الله بروجردی به منزل ایشان رفته و با حضرات شریعتمداری و بهبهانی دیدار میکرده، صادق طباطبایی هم حاضر بوده و گفتگو ها را از نزدیک میشنید. با سید مصطفی خمینی به مسافرت میرفت. با وی به نزد آیت الله سید محمد شیرازی در کربلا رفته بود. صادق طباطبایی در ابتدا نمیدانسته که مصطفی خمینی او را به نزد چه کسی میبَرَد. طباطبایی به تنهایی وارد اتاقِ آیتالله میشود و مصطفی خمینی در بیرونی میماند. لحظاتی میگذرد تا اینکه: "یک روحانی میانسالی با وقار و طمأنینه وارد شد. پس از سلام و مقداری تعارفات معمولی، آن شخصیتِ روحانی از من خواست خودم را معرفی کرده و هدفم را از مراجعه به ایشان بازگو کنم. مقداری در اطراف رشته تحصیلی من گفتگو شد و سپس ارشادات خود را با معرفی "ثقافههای دین مبین" شروع کردند و از بکر بودن زمینههای تبلیغ دینی در اروپا و از آمادگی مسیحیون برای پذیرش شرع مقدس مطالبی گفتند و توصیههای اخلاقی و علمی و عملی فراوانی به من کردند که تا مدتها مورد طنز دوستان ما در اروپا بود". طباطبایی به رویکرد سنتی آیت الله شیرازی چندان رضایتی نشان نمیدهد. وی که ابتدا نمیدانسته با کدام یک از مراجع همسخن است، با ذکر دیدگاههای آیت الله و فحوای کلام ایشان، متوجه میشود که با سید محمد شیرازی روبروست. طباطبایی از آیت الله شیرازی اینگونه یاد میکند که: "وی به دنبال تثبیت مرجعیت خود برای شیعیان کویت است و در صدد است اروپائیان را نیز ارشاد کرده و فوج فوج به دین مبین وارد سازد". وی از آیت الله شیرازی خداحافظی میکند و بیرون میرود. حاج آقا مصطفی را میبیند که با شوخ طبعی و لبخندی بر لب از وی میپرسد: کیف کردی؟ وی پاسخ میدهد: این جا کجا بود که مرا آوردی و چه هدفی از این کار داشتی؟ سید مصطفی در جواب میگوید: سید خوبی است! وی میگوید: من نگفتم آدم بدی است ولی چه سنخیتی بین من و ایشان است؟ مصطفی علت تدارک دیدن این دیدار را اینگونه عنوان میکند که: میخواستم علمای اینجا را از نزدیک بشناسی و فکر نکنی همه مثل پدرت و یا آقا (امام خمینی) هستند.(همان، ص372)
طباطبایی در نجف هم به دیدار آیت الله خویی رفته بود. در آن زمان، حکومت بعثی عراق، طلاّب علوم دینی ایرانی و افغانی را تحت فشار قرار داده و جنایات زیادی کرده بود. در این زمان، آیت الله خویی اعتراضی نمیکنند و بیانیهای در تأیید حکام بعثی انتشار میدهند. معترضین به رفتارهای حکومت بعثی اما بیانیهای مینویسند و خدمت آیت الله خویی ارسال میکنند به این مضمون که: دولت عراق مشکلاتی برای طلاّب فراهم آورده و اسائه ادب به ساحت شما و حوزه علمیه شده است؛ در این مورد خوب است که نظر آیت الله خویی را بدانیم. در پاسخ به این نامه، مطلبی با مُهر و امضای آیت الله خویی منتشر میشود مبنی بر این که: "من چنین مطلبی نگفتهام و از جانب حکومت عراق نسبت به حوزه علمیه نجف و طلاب اسائه ادبی نشده و مشکلاتی ندیدم فراهم بشود و نسبت به خودم جز احترام و محبت و تسهیل کارهایم چیزی مشاهده نکردم". صادق طباطبایی این نامه را به نزد آیت الله خویی میبرد. آیت الله نامه را میخواند و میگوید: امضای من جعل شده است، نه مطلب از من است و نه امضاء از من. طباطبایی قلمش را بیرون میآورد و میگوید لطفاً این مطلب را در این زیر مرقوم فرمایید؛ این جعل مطلب مزیّن به مُهر مرجعیت شماست و باید خیلی حساسیت نشان بدهید که چرا باید آن را جعل کنند آن هم با یک چنین مطالبی. آیت الله خویی اما عقب نشینی میکند و میگوید: نه، به طریق دیگری باید این تکذیب را انجام بدهیم، اما شما از قول من به دوستانتان بگویید که این مطلب صحّت ندارد. طباطبایی میگوید: اینجا مُهر مرجعیت شما زیرش هست و با کلام شفاهی منِ فُکُلی تکذیب نمیشود. آیت الله خویی اما زیر بار نمیرود و تن به امضا کردن نمیدهد.(همان، صص132-134)
طباطبایی در دیدارهای بسیاری از روحانیون با امام خمینی هم حضور داشت. در مجلسی که آیت الله صدوقی در خدمت آیت الله خمینی بود، بحث بر سر آن میرود که وقتی انقلاب به پیروزی برسد چه میشود؟ آقای صدوقی خطاب به صادق طباطبایی میگوید: خوب شما میشوید نخست وزیر! وی پاسخ میدهد: بنده غلط کنم نخست وزیر ایشان(امام) بشوم. صدوقی میگوید چطور؟ طباطبایی پاسخ میدهد که من حالِ این را ندارم که هر روز یک نامه دریافت بکنم که "جناب آقای نخست وزیر همان طوری که کراراً تذکر دادهام!" من حالِ گرفتنِ این نامهها را ندارم، هر امر دیگری بکنند چرا. دوباره آقای صدوقی میگوید: رئیس جمهور شوید. وی پاسخ میدهد: دیگه بدتر. خَسر الدنیا و الاخره میشوم!
صادق طباطبایی اما رئیس جمهور نشد. خُسران دنیوی هم ندید، روحش قرین با آرامشِ اخروی باد.