بیش از یک قرن و نیم است که مرجعیت شیعه در خاندان شیرازی تداوم یافته است. علاوه بر مرجعیت، شهادت هم یکی از ویژگیهای این خانواده است. تعداد زیادی از اعضای این بیت شریف، به شهادت رسیدهاند. آیت الله سید حسن شیرازی یکی از شهدای این خاندان است.
دغدغههای سیاسی و اجتماعی
او در نجف پرورش یافت و از محضر بزرگانی چون سید هادی میلانی، شیخ محمد رضا اصفهانی، میرزا مهدی شیرازی و برادرِ بزرگش، سید محمد شیرازی بهره برد. سید حسن شیرازی علاوه بر فعالیتهای علمی، دغدغههای اجتماعی و سیاسی داشت. در زمان عبدالکریم قاسم، تفکر کمونیستی بر عراق حاکم بود. سید حسن راه مبارزه با این نحله فکری را در پیش گرفت. وی در کربلا، تشکلی به نام «شباب الحسین» را تشکیل داد. وی در آنجا مجالس مناظرهای برای پاسخگویی به شبهات کمونیستها ترتیب میداد. همچنین کتابها و جزوات بسیاری در نقد تفکر کمونیستی به نشر رساند.
وی دست به ابتکاری هم زده بود. او در ۱۳ رجب، به مناسبت ولادت حضرت امیرالمومنین (ع) جشن بزرگ و باشکوهی در کربلای معلی ترتیب داده بود. هدف از این جشن، ایجاد موجی نیرومند در مقابل کمونیستها بود. این ابتکار او سبب میشد تا عظمت دینداران در مقابل کمونیستها و دیگر فرقههای غیر دینی بیشتر به نمایش گذاشته شود.
سید حسن بر این باور بود که روحانیت باید به زبان مردم آشنا باشد و کتابهای اسلامی را باید از سبک قدیم بیرون آورد. لذا مجالس ادبی بسیاری را تشکیل میداد و خودش هم در این مورد فعالیت میکرد. وی کتابی را در ادبیات عرب نگاشته بود و در آن، راه ادیب شدن و نویسندگی را بیان کرده بود. با فعالیتهای او بود که روحانیون عراق با شعر و ادبیات انس گرفته بودند و تحولی در این عرصه به وجود آورده بودند.
وی همچنین کتابی در زمینه اقتصاد اسلامی نگاشت. با ظهور کمونیستها و انتشار افکار ضد دینی، جوانان سؤالات زیادی درباره دین و اقتصاد اسلامی میکردند. گفته میشود که تا آن زمان، هیچ کتابی در عالم تشیع در مورد اقتصاد اسلامی نگاشته نشده بود و سید حسن شیرازی اولین نویسنده اینگونه کتابها بود.
فعالیتهای سید حسن و مخالفتهای وی با حاکمیت عراق اما سبب شد تا حکومت بعثی او را دستگیر و روانه زندان «قوالنهایة» کند؛ زندانی که کسی از آن زنده بیرون نمیآمد. وی از همان ابتدا مورد اذیت و آزار و شکنجههای وحشیانه قرار گرفت، بهگونهای که مادر او در اولین ملاقات با ایشان، در لحظه نخست او را نشناخته بود چرا که در اثر شکنجههای سخت صورت او تغییر کرده بود. سید حسن شیرازی گفته بود که یک روز زیر دست شکنجهگرها متوسل به امام زمان (عج) شدم و نذر کردم که اگر مرا از این زندان هولناک رهایی بخشد کتابی درباره امام زمان (عج) مینویسم. سید حسن از این زندان رهایی یافت و کتابی نیز در باب امام مهدی (عج) نگاشت.
سختگیریهای حکومت بعث عراق بر سید شیرازی مضاعف شده بود. سید مصطفی خمینی که روابط حسنهای با سید حسن شیرازی داشت، به کربلا رفت و با سید دیدار کرد و به ایشان توصیه کرد که عراق را ترک کند. سید مصطفی از سخنان حسن البکر دانسته بود که جان برادران شیرازی (آیت الله سید محمد و سید حسن شیرازی) در خطر است. آقایان شیرازی به توصیه حاج آقا مصطفی عراق را ترک کردند و به سوریه رفتند. (خاطرات فاطمه طباطبایی، ص ۲۹۲)
سید حسن شیرازی در سوریه نیز به فعالیتهای خود ادامه داد. وی در آنجا حوزه علمیه زینبیه را تأسیس کرد. این حوزه به سرعت تبدیل به یکی از اصلیترین پایگاههای تبلیغاتی تشیع در سوریه شد. وی سفری به منطقه لاذقیه کرد و توانست تأییدیهای از مرجعیت نجف مبنی بر شیعه بودن مردمان آن منطقه بگیرد. این مسئله سبب شد فعالیتهای فرهنگی شیعی در آنجا گسترش یابد. روزنامه الشرق الأوسط در سال ۲۰۰۸ میلادی ضمن هشدار در باب گسترش تشیع در سوریه، ریشههای گسترش نفوذ شیعیان در سوریه را مربوط به فعالیتهای آیت الله سید حسن شیرازی دانست و وی را مسئول پروژه شیعهسازی سوریه قلمداد کرد.
ارتباط با امام موسی صدر
سید حسن شیرازی به فعالیتهای خود توسعه داد و علاوه بر سوریه در لبنان و مصر نیز به فعالیت پرداخت. وی در این زمینه با امام موسی صدر نیز روابط حسنهای داشت.
مصطفی چمران در نامهای که به امام صدر نوشته بود، از رابطه صمیمانهای که میان سید حسن شیرازی و امام موسی صدر برقرار بود سخن گفته بود. او سید حسن شیرازی را دوست قدیم سید موسی صدر معرفی کرده بود. (خاطرات صادق طباطبایی، ص ۳۱۵)
روابط این دو سید اما حسنه باقی نماند و به تیرگی گرایید. کار اختلاف این دو به جایی رسید که امام خمینی، پرداخت سهم امام به طلاب و شاگردان سید حسن شیرازی را حرام اعلام کرد. ساواک این اختلاف میان امام صدر و امام خمینی از یک سو و سید حسن شیرازی را از جانب دیگر، اینگونه گزارش داده است: «[امام] خمینی فتوی داده است که پرداخت هر نوع سهم امام به حوزه علمیه زینبیه و شاگردان سید حسن شیرازی حرام است و به دستور خمینی در آینده هیچ نوع حقوقی به طلبههایی که نزد سید حسن شیرازی درس میخوانند پرداخت نخواهد شد و به همین دلیل حوزه علمیه سید حسن شیرازی در زینبیه و در دمشق با مشکلات زیادی روبهروست و بسیاری از طلبههای پاکستانی و افغانها ناچار شدهاند سوریه را برای همیشه ترک نمایند. علت مخالفت خمینی با شیرازی ناشی از اقدامات سید موسی صدر است و چون سید موسی صدر با کمک شیخ نصرالله خلخالی توانسته است اعتماد خمینی را جلب نماید با قطع درآمد سید حسن شیرازی از سهم امامی که خمینی قبلا برای او میفرستاد شیرازی را در شرایط بسیار بدی قرار داده و بیش از پیش دشمنی و اختلاف بین موسی صدر و سید حسن شیرازی تشدید یافته است و در شرایط فعلی شیرازی ناچار خواهد شد برای ادامه اقامت خود در لبنان و سوریه فکر دیگری نموده و شاید مجبور شود این منطقه را ترک نموده و به منطقه دیگری و احتمالا به خلیج فارس برود زیرا برادر او در کویت دارای نفوذ و قدرتی است که میتواند کمکهای مؤثری به وی بنماید.» (یاران امام به روایت اسناد ساواک، ج ۱۷، امام موسی صدر، ص ۱۷۹)
مأموران ساواک حتی در گزارش مراسم فوت دکتر علی شریعتی مورخ ۵۷/۴/۱۰ به عوامل خود پیشنهاد میکنند که در مقابل قدرت سید موسی صدر در سوریه و زینبیه، برای قدرتگیری سید حسن شیرازی تلاش کنند تا از این طریق انقلابیون ایران، بهویژه محمد منتظری و یارانش از زینبیه طرد شوند. این مأمور ساواک درباره مراسم فوت علی شریعتی مینویسد: «سید حسن شیرازی سالها زینبیه را در اختیار داشت ولی به واسطه اختلافاتی که با موسی صدر پیدا کرد، با توجه به روابط موسی صدر با حافظ اسد، شیرازی را از زینبیه بیرون کردند و اشکالتراشیهایی بابت اقامت شاگردانش نمودند و اکنون زینبیه مرکز ملاقات مخربین مخصوصا دار و دسته منتظری است. چنانچه بتوان شیرازی را تقویت نمود، تا مورد حمایت دولت سوریه قرار گیرد و مجددا زینبیه در اختیار وی باشد، شیرازی و شاگردانش میتوانند مزاحمینی برای منتظری و اطرافیانش باشند.» به نظر میرسد ساواک از سید حسن شیرازی در مقابل نیروهای امام خمینی دفاع میکرده است.
مصطفی چمران هم که ابتدا از رفاقت میان امام موسی صدر و سید حسن شیرازی سخن گفته بود، در نامههای بعدی خود، از سید شیرازی گلایه میکند. چمران به امام صدر نوشته بود: «… ما به علت هدف مقدس استراتژی خود که دفاع از مقاومت فلسطین و آزاد کردن فلسطین است، با همه بدیها که از چپ و مقاومت دیدهایم همچنان به آنها وفاداریم و از این بابت نیز ثمنی سنگین میپردازیم و مورد بغض و توبیخ عده زیادی از مردم عادی جنوب قرار میگیریم. در چنین محیط نامساعدی، سید حسن شیرازی به همکاری با «کامل اسعد» شروع به فعالیت کرده و شیخهای زیادی را با پول خریده و عدهای اوباش را نیز مسلح کرده و برای خود سازمانی به وجود آورده است و دولت لبنان نیز به شدت او را تقویت میکند تا امام را بکوبد و سید حسن را سماحة الإمام سید حسن شیرازی مینامند (لقبی که فقط برای رئیس مجلس شیعی اعلی است) و در رادیو و تلوزیون گندهاش می کنند و نخست وزیر و دیگران او را میپذیرند تا درباره دفاع از شیعه و جنوب صحبت کند…» (خاطرات صادق طباطبایی، ص ۳۷۷) چمران در جایی دیگر نیز بر سید حسن شیرازی طعن میزند و میگوید: «… عدهای از مسلمانان قشری و متعصب را به دور خود جمع میکند و با جنگ تبلیغاتی اعصاب ما را ناراحت مینمایند و شهدای ما را مسخره کرده، میگویند شهید نیستند زیرا فتوایی برای قتال از مرجع -که لابد همان سید حسن شیرازی است- وجود ندارد…» (خاطرات صادق طباطبایی، ص ۳۷۸) او با این بیان، مخالفان اصلی خود را از طرفداران آیت الله شیرازی میداند.
شهادت
سید حسن شیرازی در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۵۹ زمانی که قصد شرکت در مراسم یادبود شهید سید محمد باقر صدر در لبنان را داشت، توسط دو نفر موتورسوار به ضرب گلوله به شهادت رسید. روزنامه رسمی مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق (الشهادة) در مصاحبهای که با خالد عبدالغفار منشی صدام حسین داشت، گفت صدام شخصا دستور ترور سید حسن شیرازی را داده بود.
پس از شهادت وی، امام خمینی در پیام تسلیتی که برای آیت الله سید محمد شیرازی نوشت، آورده بود: از خبر تأسفبار و مصیبت وارده متأثر شدم و آن را به جنابعالی تسلیت میگویم. در این گونه ترورهای ناجوانمردانه که به وسیله ایادی مزدور بعثی عراق صورت میگیرد، دست جنایتکار آمریکای جهانخوار به وضوح پیداست که امید است با هوشیاری و اتحاد کامل مسلمانان به زودی قطع گردد. (صحیفه امام، ج ۱۲، ص ۲۷۳)
آیت الله سید محمد شیرازی در مراسم شهادت برادر خود گفته بود: «این اولین شهید از خاندان شیرازی نیست و آخرین شهید هم نخواهد بود». پیکر پاک سید حسن شیرازی پس از انتقال به قم و خواندن نماز توسط آیت الله مرعشی نجفی در حرم حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد.
"ایشان هنگامی که از دولتهای وقت گله داشت و دولت کسی را برای رضایت خاطر ایشان به قم می فرستاد، بسیار صریح و با صدای بلند می فرمود نمی پذیرم؛ به طوری که فرستاده ی دولت هم می شنید و می رفت و به رئیس دولتِ وقت گزارش می داد. دولتها هم از طریق چند واسطه از ایشان علت را جویا می شدند و ایشان می فرمود: به خاطر این که دولت در فلان موضوع روشهای نادرستی در پیش گرفته است. همین برخورد موجب می شد که دولت در کار خود تجدید نظر کند و موجبات رضایت خاطر ایشان را فراهم آورد."[1] این عباراتی است که حجه الاسلام فلسفی در وصف زعیم بزرگ عالم تشیع بر زبان آورده است. آیت الله العظمی بروجردی، اگر چه با سیاستهای پهلوی مدارا می کرد، اما به هنگامه ی ضرورت از هیچ اقدامی فرو نمی گذاشت. یکی از دغدغه های آیت الله، مسائل آموزشی و به تبع آن قوانین آموزشی بود. زمانی، سید نورالدین حسینی شیرازی از انقلابیون و مخالفان حکومت پهلوی، به خدمت آیت الله رسیده بود و به حالت گلایه، بر ایشان شوریده بود که "اگر به سنین شما برسم، معلوم نیست که به درجه ی شما نباشم. آقای بروجردی فرموده بودند از ما چه کاری ساخته است؟ وی می گوید: شما صاحب قدرت هستید این ماییم که کاری ازمان بر نمی آید. اگر شما نظام آموزش و پرورش و نیز رادیو و تلوزیون را در اختیار بگیرید، در این صورت ابزارهای مهم دولت را در اختیار گرفته اید و آنها خواهند گفت که از دست ما چه بر می آید؟"[2] سید بروجردی اما در محفلی دیگر پاسخ داده بود که "مردم خیال می کنند که من در اوضاع مملکت دخالت نمی کنم و متوجه امور نیستم! کاملاً متوجه اوضاع هستم و اقدامات لازم را انجام می دهم، ولی مردم خبر ندارند".[3] سخن سید نورالدین، بی راه نبود اما سید بروجردی هم از امور آموزشی غافل نمانده بود. هنگامی که آیت الله بروجردی به حوزه ی قم قدم نهاد، انضباط آموزشی برقرار کرده بود، هر کجا کلنگی زده می شد و مدرسه ای بنا می شد، مورد التفات آیت الله قرار می گرفت. از مدرسه ی نجف و کربلا تا کرمانشاه و حتی هامبورگ از نظارت آیت الله می گذشت. مهدی بازرگان نقل کرده بود، "زمانی که مدرسه ی نارمک با مدیریت و پیشگامی دکتر سحابی ساخته شد و خوب هم ساخته شد و اداره شد، با معرفی و توضیحاتی که مرحوم پدرم برای آیت الله بروجردی داده بود، ایشان قبول کرد پرداختهایی برای دبیرستان کمال به حساب ایشان بابت سهم امام پذیرفته شود".[4] التفات آیت الله بروجردی بر امر آموزش، نه تنها در تعلیمات آموزشی، که در قوانین آموزشی نیز وجود داشت. در قوانین مرسوم کشور، هر کجا که پای آموزش در میان بود، آیت الله مداخله می کرد و اذن فرا رفتن از فرامین شرعی را نمی داد.
در اواخر سال 1325 شمسی بود که مرحوم بروجردی بر ماجرای اجباری کردن تعلیمات ابتدایی ورود کرد و غفلت از تعلیمات دینی را بر نتابید. زعیم قم، نماینده ای فرستاد تا به دیدار شاه پهلوی برود و قانون "تعلیمات عمومی" را با قید "تعلیمات دینی" اجرایی سازد. لایحه ی اجباری کردن تعلیمات ابتدایی در سال 1321 شمسی به تصویب مجلس شورای ملی رسیده بود، اما تا آن زمان اجرایی نشده بود. روزنامه کیهان مورخ 19/11/1325 از قول دکتر شایگان- وزیر فرهنگ وقت- اجرای قانون تعلیمات اجباری را اعلام کرده بود. آیت الله بروجردی اما مرحوم فلسفی را مامور کرد تا به دیدار محمد رضا پهلوی برود و او را تذکار دهد که تعلیمات دینی هم باید در کنار تعلیمات ابتدایی گنجانده شود. مرحوم فلسفی این واقعه را اینگونه گزارش می دهد: "... من تلفن کردم که آقا پیامی داده اند و باید شاه را ببینم. وقتی شاه آمد، از من پرسید آقای بروجردی چه پیغامی داده اند؟ گفتم: پیغام داده اند که در روزنامه خوانده اند لایحه تعلیمات ابتدایی اجباری را می خواهند اجراکنند. به وزیر فرهنگ دستور داده شود که در برنامه آن، درس تعلیمات دینی را هم بگنجانند. ایشان خیلی مقیّد هستند که تمام دانش آموزان به موازات درسی که می خوانند، تعلیمات دینی را هم بخوانند. شاه هم گفت: به دکتر شایگان می گویم که این را هم اضافه کند."[5] پس از این ملاقات، دکتر شایگان نامه ای به حجه الاسلام فلسفی نوشت و گفت که نظر آیت الله در امر تعلیمات دینی تامین خواهد شد. متن نامه ی او چنین بود "فاضل محترم آقای فلسفی، در باب پیام حضرت مستطاب آیت الله بروجردی راجع به تعلیمات دینی در مدارس، خواهشمند است مراتب ذیل را به استحضار معظم له برسانید: 1- در اقدام اول وزارت فرهنگ، نظر حضرت آیت الله را در تعلیمات دینی در مدارس چهارساله تعلیمات اجباری با مشورت علمای مذهبی تامین خواهد کرد. 2- نسبت به مراحل تحصیلی بعدی چون به مطالعه بیشتری نیازمندیم پس از فراغ از اجرای تعلیمات اجباری، دست به کار خواهیم شد. 3- وزارت فرهنگ امیدوار است با تامین منظور حضرت آیت الله، معظم له نیز برای سعادت مُلک و ملت در اجرای تعلیمات اجباری در سراسر کشور به هرنحو مقتضی بدانند مساعدت فرمایند."[6] مداخله ی آیت الله ثمر بخش افتاد و تعلیمات دینی هم در آموزش عمومی لحاظ شد. این اقدام، تنها واکنش آیت الله در قوانین آموزشی نبود. آیت الله العظمی بروجردی زمانی که تلوزیون، به عنوان دستاورد دنیای جدید، می رفت که فراگیر شود، دغدغه های تعلیمی خود را بازتاب داده بود و از به خطر افتادن دین مردم پروا می کرد. آیت الله حسین بدلا گفته است که "برخی از احکام فقهی آقای بروجردی، قاطعانه و بی ملاحظه بود، از جمله می توان به تحریم تلوزیون در آن ایام اشاره کرد. این حکم آنقدر موثر و دارای ضمانت اجرایی بود که برخی افراد که در منازل خود از این دستگاه استفاده می کردند، ناچار بودند روزها آنتن تلوزیون را پایین بیاورند و شبها مجدداً علَم کنند. رئیس شهربانی وقت هم با نگهداری تلوزیون و نصب آنتن مخالفت کرده بود و این خود، حاکی از نفوذ کلمه مرحوم آقای بروجردی بود."[7] این نحوه برخورد آیت الله بروجردی با قوانین و دستاوردهای دنیای جدید سبب شد تا محمد رضا شاه پهلوی پیغامی برای آیت الله بفرستد که "وضع جهان عوض شده است و ما هم باید هماهنگ با پیشرفت جهان حرکت کنیم و امروزی تر شویم و از قافله تمدن باز نمانیم. آقای بروجردی هم متقابلاً پیغام داده بودند که بله! وضع دنیا عوض شده و اکثر کشورها رژیم سلطنتی را کنار گذاشته به حکومت جمهوری روی آورده اند! اینجا هم از این قاعده مستثنی نیست".[8]
این نحوه مواجهه ی آیت الله در حالی بود که سیّدِ بروجردی قصد مخالفت مستقیم با رژیم پهلوی را در خاطر نداشته است. ایشان در خصوص رابطه با شاه پهلوی گفته بود که "... چه باید کرد که موضوع فشار اجانب در کار است و من بیش از این مصلحت نمی دانم که دولت تضعیف شود، زیرا شاه از خودش اختیاری ندارد و تحت فشار دولتهای بیگانه است. ما هم قدرتی نداریم، برای ما رمقی نمانده . قصه ی ما داستان مَشک آب خالی و پرهیز است.(کسی مَشک خالی به دست داشت و پیوسته مردم را بر حذر می داشت که خیس نشوید، مواظب باشید) ما هم گاهی تشری به دربار می زنیم. اما می دانیم که مردم آمادگی ندارند و اگر تهدید و فشار پیش بیاید، شانه خالی خواهند کرد. اینگونه نیست که تا پای جان بایستند".[9] شهید مطهری هم از ایشان نقل کرده بود که "ما باید با حرف، دولت را بترسانیم اما وارد عمل نشویم، زیرا ابزار لازم را در اختیار نداریم و موفق نمی شویم"[10].
آیت الله اما هیچگاه به هنگامه ی ضرورت، از مداخله در تصویب قوانین کوتاه نیامد. در ماجرای تغییر رسم الخط فارسی هم، آیت الله بروجردی از موضع سکوت، عدول کرد و اذن تصویب چنین قانونی را نداد. سیلی از مقالات و ایده های روشنفکرانه، می رفت تا زبان فارسی را از رسمیت بیندازد و حروف لاتین را جایگزین آن کند. سعید نفیسی گفته بود که "...اشکال بزرگی که در پیش است این است که در نتیجه ی بدی خط امروزی و حروفی مشابه که با نقطه تغییر می کند، فرهنگهای ما پر از اغلاطی است که در نتیجه تحریف حروف پیدا شده است". او نوشته بود که "من وقتی که به چاپ فرهنگ نفیسی، تالیف مرحوم پدرم، آغاز کردم به این مشکل بسیار مهم برخوردم و چاره را جز این ندیدم که اصولی برای تلفظ کلمات فارسی به خط لاتین اختیار کنم و در برابر هر کلمه، تلفظ آن کلمه لاتین را بگذارم. به نظر من تا وقتی که گرفتار این خط کنونی هستیم، چاره منحصر به همین است و بس."[11] سید حسن تقی زاده نیز بر تغییر زبان فارسی تاکید بسیار می کرد و چاره ی ارتباط با تمدن جدید را اینگونه ترسیم می کرد که: "به واسطه ی نشر خط لاتینی و تعمیم تعلیم آن در میان طبقات پایین ملت از مرد و زن و روستایی و شهری و صغیر و کبیر، روزنه ی جدیدی برای تابش نور معرفت باز می شود و تمدن ما با اروپا مربوط شده و مجرای نهر تمدن مغربی به مملکت ما گشوده می گردد و به همین طریق یاد گرفتن السنه اروپایی هم که کمال احتیاج به آن هست تا حدی سهل تر می شود".[12] موجی را که روشنفکرانِ وطنی در انداخته بودند تا زبان فارسی را از رسمیت بیندازند، در مقابل اراده ی مرجعیت از حرکت ایستاد و سر فرو آورد. "هدف اینان، از تغییر خط، دور کردن جامعه ما از فرهنگ اسلامی است. من تا زنده ام اجازه نمی دهم این کار را عملی کنند، به هر جا که می خواهد منتهی شود."[13] این عبارات کوتاه از زبان آیت الله بروجردی کافی بود تا تلاش چندین ساله ی روشنفکران، عقیم بماند و قانون حذف زبان فارسی، توفیق نیابد.
اینگونه مواجهه با قوانین و رفتارهای حکومت پهلوی بود که سبب ساز بالندگی و ثبات حوزه ی قم هم شده بود. آیت الله خزعلی گفته است که "آیت الله بروجردی مهم ترین وظیفه ی زندگی خود را حفظ حوزه می دانست. گذشت زمان نشان داد تمام سخنان و اقدامات ایشان در این باره درست بوده است. وی می گفت با بودن آب فراوان است که ماهی بزرگ پرورش می یابد، و آب خُرد ماهی کوچک پرورش می دهد. ایشان می گفتند اگر مخالفت با رژیم در پیش گرفته شود، مردم در وسط راه ما را تنها می گذارند و آن گاه حوزه نیز از بین خواهد رفت و به همین علت با بعضی از انقلابیون همراهی نمی کرد."[14] اینگونه منش آیت الله بود که آیت الله مسعوی خمینی از آن به عنوان "انقلابِ بدون تلفات" یاد می کند.[15] برخی بر این باورند که مواجهه ی آیت الله بروجردی با تصویب قوانین آموزشی، سبب ساز انقلاب 57 شد."اگر آقای بروجردی در دوران 18-19 سال پیش از انقلاب آن بچه ها و جوانان را تربیت نمی کرد، انقلاب امام هم گرفتار اوضاع و احوال زمان مشروطیت می شد..طلبه ها یا غیر طلبه هایی که در زمان آقای بروجردی تربیت شدند، بعد از پیروزی انقلاب حکومت را در دست گرفتند. در زمان آقای بروجردی طوری نبود که ایشان بتواند بر علیه شاه قیام کند، اگر چه آقای بروجردی در جلوگیری از تصویب قوانین ضد اسلامی نقش بسزایی داشت."[16]
آیت الله بروجردی در مواجهه با قوانین آموزشی زمان پهلوی، تمام قامت ایستاد، از ورود کوچکترین امور ضد دینی در قوانین کشور بیم داد و فاصله گرفتن از فرامین شرعی را هشدار می داد. شاید قصه ی آیت الله، داستان مَشک آب خالی و پرهیز نبود. آیت الله این تعبیر را مسامحی به کار برده بود. داستان ایشان، قصه ی آب فراوانی بود که ماهی های بزرگی را در خود پرورش می داد. "با بودن آب فراوان است که ماهی های بزرگ پرورش می یابد..."
پی نوشتها
[1] خاطرات حجه الاسلام فلسفی، صص180-181
[2] خاطرات حجه الاسلام سید منیر الدین حسینی شیرازی، صص57-58
[3] خاطرات آیت الله شیخ محمد کلباسی، ص189
[4] خاطرات مهدی بازرگان، ص83
[5] خاطران حجه الاسلام فلسفی، صص 181-182
[6] خاطرات حجه الاسلام فلسفی، صص181-183
[7] هفتاد سال خاطره از حسین بُدلا، ص157
[8] خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، صص230-231
[9] چشم و چراغ مرجعیت، مصاحبه با آیت الله سید محمد باقر سلطانی، ص59
[10] زندگی نامه آیت الله العظمی بروجردی، خاطرات استاد واعظ زاده خراسانی، ص58
[11] مقدمه فرهنگ عمید
[12] مقدمه ی تعلیم عمومی با یکی از سرفصل های تمدن، سید حسن تقی زاده، ص10
[13] چشم و چراغ مرجعیت، ص29
[14] خاطرات آیت الله خزعلی، صص55-60
[15] خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، ص231
[16] خاطرات آیت الله احمدی میانجی، ص170-171
سید مهدی دستغیب، برادر سید عبدالحسین هم از روحانیون وارستهٔ این خاندان بود. زمانی سید محمد باقر دستغیب (عموی شهید دستغیب) در توصیف شهر شیراز گفته بود شهر شیراز در تمام بلاد ایران از جمیع جهات طراز اول است. به لحاظ ایمان فردی چون سلمان فارسی را دارد، به لحاظ فلسفه و حکمت فردی چون ملاصدرا، به لحاظ شعر و غزل سعدی، به لحاظ عرفان حافظ را دارد، از لحاظ فقه و فقاهت میرزای شیرازی را دارد و به لحاظ سخنوری هم سید مهدی دستغیب را دارد.
سید مهدی دستغیب کلام نافذی داشت. او در وصف اولین منبر خود گفته بود: «برای اولین بار در مجلسی به اصرار پذیرفتم که منبر بروم. مقداری صحبت کردم و موقع خواندن روضه گفتم شما احتیاجی به روضه ندارید. با وجود داشتن آب رود، لب رودخانه بنشینید و به یاد لب تشنه امام حسین (ع) باشید؛ بیاختیار اشک از چشمانتان جاری خواهد شد که به ناگاه مجلس منقلب شد. اشک از چشمان همه جاری شد و حسینیه زیر و رو شد».
سید مهدی در ربیع الاول سال ۱۳۰۳ شمسی به دنیا آمده بود. ۲۰ روز پس از تولد ایشان، پدرش از دنیا رفت. سید محمد تقی دستغیب پدر وی از عالمان بنام شیراز بود. جد وی سید هدایت الله نیز از اعاظم شیراز بود. پس از درگذشت پدر، برادر وی سید عبدالحسین دستغیب، سرپرستی وی را به عهده گرفت. سید مهدی برای تکمیل تحصیل خود بارها به نجف و قم میرفت. وی در نجف از محضر آیات عظام خویی و سید عبدالهادی شیرازی استفاده کرد. در قم نیز پای درس حضرات آیات بروجردی و اراکی نشست. سید مهدی همچنین با صبیهٔ مرحوم سید محی الدین فال اسیری ازدواج کرد. خاندان فال اسیری نیز از خانوادههای شهیر روحانیت در استان فارساند.
سید مهدی دستغیب روحانی وارستهای بود. او بر این باور بود و بارها تأکید میکرد که دسترسی به حقایق و معارف الهی چنان نیست که بر کاغذ نقش بندد. به خواندن کتب زیاد هم معرفت حق حاصل نمیشود، تنها به تزکیه و ریاضت است که میتوان به حقائقی نائل آمد. بر اساس همین رویکرد بود که وی کتب محدودی را از خود بر جای گذاشت. وی کتاب «علم النفس» را نگاشت و در آن درباره شناخت انسان بحث کرد. وی در آن کتاب ابتدا حقایقی را راجع به انسان از دید قرآن طرح نمود. وی در مقدمهٔ این کتاب آورده بود: «بدانید که تمام لذات و خوشیها در پرتو قرب الهی است. اگر نور او به قلب انسان بتابد، صاحب معرفت میگردد و آنگاه است که انسان در مییابد که لذتهای دنیا با لذات معنوی غیر قابل مقایسه است».
سید مهدی همچنین کتاب «معراج الخاشعین» را نوشت. این کتاب با موضوع شرح و تفسیر نماز به رشتهٔ تحریر در آمده بود. وی در این کتاب نیز به مانند منش زندگی و سایر نوشتارهای خود، رویکردی عرفانی و معنوی را برگزیده و به صرف دیدگاههای فقهی بسنده نکرده است. وی در این کتاب در بیان مقام «سجده» گفته است: «عاشقان این راه را دو گونه سجده است، سجدهای که پس از یاد کرد محبوب سر بردارند و دیگری آن که مدام سر بر آن دارند.» دستغیب، ادبِ مقام خشوع را آنگونه میدانست که بنده باید همیشه سر بر سجده داشته باشد.
کتاب «نغمههای عاشقانه» نیز دیگر اثر وی است. این کتاب شرح دعای ملکوتی سحر است. وی در ۳۰ مجلس، پیرامون دعای سحر و اثرات و کرامات آن سخن گفت. وی در این اثر نیز با موشکافیهای دقیقی سعی کرد تا رویکردی معنوی را برگزیند. لحن سخن مرحوم دستغیب در این اثر بسیار ساده و صمیمی و قابل فهم است و خواننده را با معنویتی همراه میکند.
سید مهدی ادب خاشعانهای داشت. دعای کمیلی که او در حرم حضرت احمد بن موسی شاه چراغ میخواند و صدای لرزان او در هنگام خواندن دعا نشان از این روحیهٔ وی داشت. دعای کمیل او علاوه بر اینکه برای مردم شیراز یادآور همان دعاهای معروف شهید دستغیب بود، بسیار آرامشبخش نیز بود. وی در سخنرانیهای خود بارها تأکید میکرد که سعادت و خوشی دنیا در خوشی دل است نه زیادی مال و ثروت و داشتن مقام و منصب. و این دلخوشی و آرامش زمانی میسر میشود که نور خدا بر دل بتابد. همچنین میفرمودند زمانی که امید انسان از همه جا قطع شده و خود را تنها ببیند، دیگر آزاد است و بندهٔ یک نفر است و از اینکه بندگی خلق را بکند در امان است. عبارتی که مرحوم دستغیب بارها بدان تأکید میکردند این بود که از بزرگترین نعمتهای خدا به بنده، اعطای توفیق بر زبان آوردن «یا الله» است. وی در بیان ادب بندگی بر این باور بود که انسان برای تقرب به خدا باید به دامن مقربی از مقربان درگاه او چنگ زند. به تعبیر ایشان، جز کسی که راه یافته است چه کسی میتواند رهبری کند؟
با همین رویکرد بود که ایشان دیدگاه سیاسی خود را نیز تفسیر میکرد. وی بر این باور بود که رهبری سیاسی نیز میباید منصوب الهی باشد و بشر از صلاح و فساد خود نمیتواند اطلاع کامل بیابد، چرا که انسان از عالم غیب بیخبر است و کسی که از عالم غیب بیخبر است چگونه میتواند امام و پیشوای خود را تعیین کند؟ خداوند است که او را منصوب میکند؛ همانطور که علی بن ابیطالب را در روز غدیر به مقام ولایت رسانید.
سید مهدی پس از انقلاب، تولیت آستان شاه چراغ را بر عهده داشت. سال گذشته اما این سمت به خواهرزادهٔ وی سید علی اصغر دستغیب سپرده شد. سید مهدی اما تا آخرین روزهای عمر خود، امامت جماعت شاه چراغ را بر عهده داشت. با درگذشت وی، وارستهای دیگر از خاندان دستغیب نام نیکی از خود بر جای گذاشت و رفت. روحانی خاشعی که یکی از قطبهای معنوی مردم شیراز بود. روحش شاد.
امام خمینی در پیام تبریک نوروزی سال ۱۳۶۳ از این مهم پرده برداشتند که اعیاد دینی در پی یک نحوه ریاضتهای ایمانی حاصل میشود. به واسطهٔ این ریاضتها و اعمال عبادی است که یک روز به واقع، عید و مبارک میگردد. در تعبیر امام (ره)، عید نوروز نیز اگر در قرابت با این گونه اعمال عبادی قرار گیرد، میتواند اطلاق عید واقعی بر آن شود. ایشان در این پیام آوردند که «عیدهایی که اسلام تأسیس فرموده است، به حسب نظرهای مختلفی که اهل نظر دارند و به حسب قشرهای مختلفی که برخورد میکنند با آن بسیار مختلف است. آن برداشتی که اهل معرفت از عید میکنند با آن برداشتی که دیگران میکنند بسیار مختلف است. آنها بعد از اینکه در ماه مبارک رمضان آن ریاضتها را میکشند و کشیدند، روز عید روز لقای آنهاست؛ لقاء الله است آن روز برای آنها. آنها همه چیز را از او میدانند. آن روز را عید میکنند برای اینکه بعد از ریاضیات یوم ورود است به حضرت. عید قربان را بعد از اینکه تمام عزیزان خودشان را از دست دادند معیارهایی برای ملاقات میشوند. آن هم ملاقات است بعد از اینکه نفس خودشان را کشتند و هر چه عزیز است در راه خدا از آن گذشتند، آن وقت است که روز لقاست. و جمعه هم اجتماعاتی که مسلمین با هم میکنند مهیا میشوند اهل معرفت برای لقاء الله. پس برداشت آنها از عید، غیر برداشت ماست و ما هم امیدواریم که به تبع اولیاء خدا به جلوهای از آن جلوهها برسیم و ذرهای از آن معارف در قلب ما واقع بشود.» (صحیفه امام، ج ۱۸، ص ۳۹۵)
ایشان اعیاد اسلامی را بازتاب اعمالی میدانند که انسان انجام میدهد و به سبب آن اعمال، عید حقیقی حاصل میشود. سپس عنوان میکنند که نوروز نیز میتواند با اعمال عبادی به عید واقعی بدل گردد.
مرحوم امام (ره) در نوروز ۱۳۶۶ نیز، این روز را در قرابت با اعیاد اسلامی، مبارک اعلام کردند و فرمودند: «نوروز امسال یک خصوصیاتی دارد که برای ما خصوصیات مبارکی است. و من به ملاحظهٔ آن خصوصیات به تمام مسلمین جهان و مظلومین جهان و ملت مجاهد و عزیز خودمان تبریک عرض میکنم. از خصوصیاتی که کمتر اتفاق میافتد این است که امسال این سال نو بین دو عید بزرگ واقع شده است، بین سیزدهم رجب و مبعث، مبعث که مال بعثت ولی الله اعظم، ولی مطلق بالإصاله است، و مولود که باز عید ولی الله بالتبع است و این دو بزرگوار در عوالم غیب با هم بودند، متحد بودند و در شهادت در این عالم یکی مظهر آن غیب مطلق است در بعث و یکی مظهر آن غیب مطلق است در امامت. و این برای ما باید عبرت باشد که مایی که الان در این عید، در این روز نوروز واقع شدیم، بین دو عیدی واقع شدیم که صاحبان آن دو عید در همه نشئات با هم بودند و در این نشئه هم برادر بودند، ما باید از این عبرت بگیریم که ما هم برادری خودمان را حفظ کنیم.» (صحیفه امام، ج ۲۰، ص ۲۳۴)
امام خمینی در این کلام خود تأکید میکنند: «من به ملاحظهٔ این دو عید اسلامی است که نوروز را به همه تبریک میگویم.» پس از آن درباره بزرگداشت مبعث و میلاد امیر المومنین (ع) سخن میگویند و نه عید نوروز.
در نوروز ۱۳۶۷ هم امام خمینی، اعیاد اسلامی را در پیش میکشند و مبارکی نوروز را در همزمانی با میلاد سید الشهداء (ع) میدانند: «خداوند این سال جدید را بر همهٔ مسلمین، بر ملت ما و بر همهٔ مستضعفین جهان مبارک کند و این سال یک خصوصیاتی دارد که کم اتفاق میافتد. نوروز در آستانهٔ ولادت حضرت سید الشهداء است. ما باید انگیزهٔ قیام ایشان را ببینیم چی بود و مقصد ایشان چی بود و وضع زندگی ایشان و همهٔ ائمه (ع) چی بود، خصوصاً در ماه شعبان چه وضعی داشتند.» (صحیفه امام ج ۱، ص ۲۱)
امام خمینی پس از این، به ذکر مناقب امام حسین (ع) میپردازند و مسئولان و مردم را به تبعیت از سیرهٔ امام در آن سال دعوت میکنند. ایشان در این سخنرانی اینگونه ادامه میدهند: «در مناجات حضرت در دعای عرفه حضرت سید الشهداء ملاحظه میکنید که چه مسائلی در آن هست و ما ازش غافل هستیم. ماه شعبان این خصوصیت را دارد که الان عید نوروز ما در آستانهٔ ولادت حضرت سید الشهداء است و دنبال او ولادت حضرت مهدی (عج) که آن هم در ۱۵ شعبان واقع شده است. بنابراین تقریبا باید ما بگوییم که یک حجتی است بر ما این دو ولادت و این واقع شدن این روز شریف و این روز نوروز در یک همچو آستانهای که این دو بزرگوار که هر دو اقامهٔ عدل میکردند.» (صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۱) امام خمینی با پیش کشیدن عید میلاد امام حسین، و ذکر مناقب آن حضرت، نوروز را مبارک اعلام میکنند.
ایشان در نوروز ۱۳۶۸ نیز قرابت نوروز را با میلاد امام حسین و امام زمان (عج) در پیش میکشند: «امسال نوروز ما در بین دو عید واقع شده است، یکی عید سعید ولادت حضرت امام حسین (ع) که احیا کننده دین اسلام بود از صدر اسلام تا آخر الزمان، و یکی هم عید ۱۵ شعبان ولی عصر- ارواحنا فدا- که او تا ازل احیا میکند دین خدای تبارک و تعالی را و ما امیدواریم که ملت ما در این سال نو به طوری عمل کنند که سیرهٔ انبیا بوده است. به طوری عمل بکند که سیرهٔ اولیا بوده است و آن این است که هواهای نفسانی از بین برود.» (صحیفه امام ج ۲۱، ص ۳۲۵) امام خمینی در پیام نوروزی خود از مبارکی این اعیاد اسلامی سخن میگویند و سخنی از نوروز را در پیش نمیکشند.
امام خمینی تأکید داشتند که روز عید آدابی دارد که رعایت کردن آنها میتواند به خجستگی مضاعف عید بیفزاید. ایشان در سخنرانی نوروزی خود این اعمال را توصیه میکنند و آن را به عید نوروز نیز تعمیم میدهند: «نکتهای که میخواستم عرض کنم این است که در اعیادی که اسلام به ما عنایت فرموده است، در همه آن اعیاد آنچه که انسان ملاحظه میکند همه اش مسئله ذکر و دعاست، نماز است، روزه است، ذکر است، دعا است. و در این عید هم که عید ملی است و اسلامی نیست لکن اسلام هم مخالفتی با آن ندارد باز میبینیم که در روایتی که وارد شده، از آداب امروز روزه گرفتن است، از آداب امروز دعا کردن است، نماز خواندن است…» (صحیفه امام، ج ۱۷، ص ۳۷۰)
امام خمینی در سخنرانی که هفتم اسفند ماه ۱۳۵۹ در جمع کارکنان وزارت دفاع بیان کردند، از نوروز با تعبیری یاد کردهاند که گویای موضع ایشان در قبال این روز باستانی است. ایشان پس از توصیههای مکرر در مورد شرایط جنگی کشور اینگونه بیان میکنند: «… من میخواهم تقاضا کنم از تمام کسانی که در ایام به اصطلاح خودشان عید نوروز میخواهند تشریفات داشته باشند که از تشریفات خود کم کنند…» (صحیفهٔ امام، ج ۱۴، ص ۱۵۷) تعبیر امام در مورد نوروز با این عبارت «به اصطلاح خودشان عید نوروز» گویای موضع ایشان نسبت به این روز است.
ایشان در نامهای که برای میرزا محمد ثقفی- پدر همسر امام- نگاشتهاند نیز ابتدا عید مبعث را تبریک میگویند و همزمانی آن با نوروز را مبارک میدانند. تأکید امام بر عید مبعث است: «تصدقت شوم، در این عید سعید مبعث ختمی مرتبت (ص) که مصادف با سال جدید است، تبریک عرض و سلامت و سعادت حضرتعالی و بستگان محترم را از خداوند تعالی خواستارم…» (صحیفهٔ امام، ج ۱، ص ۳۶)
امام خمینی عید نوروز را گرامی میداشتند، آن را مایهٔ بهجت و سرور میدانستند، اعمالی عبادی را برای این روز از زبان معصومین (ع) نقل میکردند، اما آنچه مسلم است این روز را ذیل سایر اعیاد اسلامی قرار میدادند. نوروز اگر همزمان با اعیاد اسلامی میشد، ارجحیت با غدیر و قربان و ۱۵ شعبان بود. امام خمینی اگر چه هیچگاه این روز را مورد انکار قرار ندادند اما کوشیدند تا به واسطهٔ اعیاد اسلامی، نوروز را نیز مبارک گردانند.
علی لاریجانی در تعبیری مطایبهآمیز گفته بود: «برادران لاریجانی فرزندان حوزه و مرجعیت هستند که بر حسب اتفاق وارد کار اجرایی شده و گمراه شدهاند». برادران لاریجانی فرزندان میرزا هاشم آملیاند. میرزا هاشم دلبستهٔ تتبعات فقهی بود. وی به فرزندانش توصیه کرده بود که این ایام عمر را صرفا در بحث و درس بگذرانند و به شاگردان خود کراراً توصیه میکرد که بیش از تبلیغ متعارف حوزوی، به تتبع فقهی و اصولی اشتغال داشته باشند. (آموزگار جاوید، ویژهٔ بزرگداشت آیت الله آملی، ص ۵۵۲)
وی ۱۳ ساله بوده که به مدرسهٔ سپهسالار میرود تا علوم حوزوی را فراگیرد. در آنجا با مرحوم مدرس آشنا میشود. میرزا هاشم در مورد آشنایی با مرحوم مدرس گفته است: «… پس از مدتی مرحوم مدرس عهدهدار مدرسهٔ سپهسالار شد و تمام آقازادههایی را که اهل کار و تدریس نبودند از مدرسه اخراج کرد و امتحانات سختی را برای ورود به مدرسه قرار داد. وقتی به من برخورد، فرمود چه میخوانی؟ گفتم اسفار میخوانم. تعجب کرد و پرسید: تو با این سن اسفار میخوانی؟ گفتم بلی، وقت امتحان روشن میشود. او از من امتحان گرفت و من خیلی خوب از عهده بر آمدم. از آن به بعد مورد توجه مرحوم مدرس قرار گرفتم و حجره مناسبی به من داد که به تنهایی از آن استفاده میکردم و ماهی پنج تومان هم برایم مقرری تعیین کرده و به خادم مدرسه هم گفته بود تا در شستن لباسها و تهیه خوراک به من کمک کند. آنقدر خوشحال شده بودم که شاید آن شب از خوشحالی خوابم نبرد.» (آموزگار جاوید، ص ۱۳)
علاوه بر مرحوم مدرس که میرزا هاشم را مورد توجه قرار میدهد، آقا ضیاء عراقی نیز این شاگرد خود را مورد تفقد قرار داده بود. میرزا هاشم میگوید: «ارتباط مرحوم آقا ضیاء عراقی با من بیش از ارتباط استاد با شاگردش بود. بسیاری از اوقات پس از درس، همراه ایشان بودم و اشکالات خود را تصحیح میکردم. حتی برخی از شبها در منزل آقا ضیاء میخوابیدم. ایشان نیمه شبی مرا بیدار کردند و فرمودند: فکری به ذهنم رسیده است، آن را بنویسید…» (آموزگار جاوید، صص ۱۴-۱۵)
علاقهٔ مرحوم آقا ضیاء به میرزا هاشم به قدری بوده که تا میرزا در درس ایشان حاضر نمیشده، درس را شروع نمیکردهاند. سید جعفر شهیدی نقل کرده است که روزی آیت الله آملی به خارج از شهر رفته بودند و یک ساعت از شب گذشته و آقای عراقی به منبر رفته بودند و نشسته بودند اما درس را آغاز نمیکردند. یکی از حاضران از پایین منبر گفت: آقا ربع را هم زد (ساعت یک و ربع است). فرمودند: نیم را هم بزند شروع نمیکنم. وقتی که آیت الله آملی رسید ایشان درس را شروع کردند.
ارتباط میان آقا ضیاء عراقی و مرحوم آملی به گونهای بوده که اشکال بر آقا ضیاء بعضاً به اشکال بر آیت الله آملی کشیده میشده است. آیت الله گرامی نقل کرده است که روزی امام خمینی خیلی به آقا ضیاء ایراد داشت و پس از ذکر ایرادها، گفت: شاید مُقرّر بیچاره این طور نوشته باشد. مقصود از مقرّر، مرحوم میرزا هاشم آملی بود. (خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، ص ۹۲)
میرزا هاشم در درس آیت الله حجت هم حضور مییافته است. او ۲۷ ساله بود که از آیت الله حجت اجازهٔ اجتهاد گرفت. زمانی آیت الله صادق آملی لاریجانی بحث اجازهٔ اجتهاد را که آیت الله حجت به پدرشان داده بود، خدمت آیت الله سبحانی مطرح میکند. آیت الله سبحانی تعجب میکند و میگوید: «آیت الله حجت معمولا به کسی اجازهٔ اجتهاد نمیداده است.»
صادق لاریجانی همچنین در وصف پدرش گفته است که وی انسان درویشمسلکی بود؛ به این معنا که خیلی خاکی بود. وی گفته است: «مکرر میدیدیدم که وقتی درب منزل را میزدند، با آن کهولت سن برمیخاستند و خود، در را باز میکردند. کسانی که به ملاقات میآمدند تعجب میکردند.»
در بیان این ویژگی آیت الله آملی همچنین گفته شده است که وقتی از نجف به ایران آمده بودند، همچنان در حال و هوای نجف بودند. در نجف این گونه بود که معمولاً پیشکار و خدمتکاری نداشتند تا برایشان خرید کند. ایران که آمده بودند هم خودشان زنبیلبهدست میرفتند و خرید میکردند. زمانی امام خمینی به ایشان میگوید: اینجا نجف نیست، قم است! یک کسی را پیدا کن که این کارها را برایت انجام دهد؛ شأن علمایی را حفظ کن!
آیت الله آملی همچنین روحیهٔ بذلهگویی داشته است. آیت الله گرامی نقل کرده است که در کنار حرکات خودجوشی که در حوزه وجود داشته است، بعضی از اساتید حوزه برنامه و نشستهای مشترکی داشتند. جلسهٔ جامعه مدرسین از جمله این نشستها بود. برخی از آقایان با جامعه مدرسین مخالفت میکردند. مرحوم میرزا هاشم آملی به شوخی میگفت که شاید آن آقا که جلسهٔ جامعه را تحریم کرده، فکر میکند جامعه از جماع است. بعد از آن آیت الله شوخیهای دیگری کردند… (خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، ص ۲۹۱)
آیت الله محمد یزدی گزارشی از یک روز محفل درسی آیت الله آملی داده است. وی میگوید: «وقتی حضرت امام (ره) از قم تبعید شدند و برنامه درس ایشان تعطیل شد، شاگردان ایشان تقریبا پراکنده شدند و دچار نوعی حیرت و سردرگمی گردیدند. در آن شرایط سعی میکردیم دروس علمای دیگر را بیازماییم و در نهایت یکی را انتخاب کنیم. سرانجام پس از گذر از دورهٔ آزمایش، درس مرحوم آیت الله میرزا هاشم آملی را پسندیدیم و شرکت کردیم. روش بنده هم این بود که در درس به استاد اشکال میکردم. یک بار در درس مرحوم آملی به ایشان انتقاد نمودم و ایشان پاسخ گفتند. مجدداً از زاویهٔ دیگری به قضیه نگاه کردم و از بحث اصولی وارد بحث فلسفی شدم و از فلسفی به کلامی نقل کلام نمودم، و دقایقی متمادی کلاس حالت طرفینی به خود گرفت. ایشان فرمودند: ما بحث اصولی نمیکنیم. شما چرا مباحث کلامی را مطرح میکنید؟ عرض کردم: بنده چنین قصدی نداشتم. شما ما را به این نقطه کشاندید. این گفتوگوی طرفینی باعث شد مرحوم آقای آملی به بنده علاقهمند شوند و اظهار محبت کنند. تا اواخر عمرشان هم به بنده لطف داشتند. البته مدت کوتاهی از حضور بنده در درس ایشان نمیگذشت که تصمیم گرفتیم استادم را عوض کنم؛ لذا دیگر به درس آقای آملی حاضر نشدم. در این حال یکی از شاگردان ایشان طی برخوردی که با هم داشتیم، با لحن پرخاشگرایانهای پرسید چرا درس نمیآیی؟ گفتم: من احساس کردم نمیتوانم از درس ایشان آن گونه که باید و شاید استفاده کنم. فرد مزبور گفت: اگر قصد داشتی در درس استاد شرکت نکنی، پس چرا آن روز اشکال کردی؟ گفتم: چه ربطی دارد؟ گفت: پیداست شما هنوز آداب حوزه را نمیدانید. گفتم بنده هیچ گونه غرضی نداشتم. گفت: اشکال شما در درس یک استاد و بعد هم عدم حضور در آن، نوعی بیاعتنایی به استاد و تضعیف او محسوب میشود. گفتم: به هر حال آنچه برای من مهم است این است که شاگرد باید از اتلاف وقت پرهیز کنند و هر لحظه احساس کرد که بهرهٔ مطلوب را از یک درس نمیبرد، آن را تعطیل کند و به استاد دیگری رو آورد. طلبهٔ مزبور در انتها گفت: ولی سعی کن دیگر این کارها را تکرار نکنی. گفتم چشم». (خاطرات آیت الله محمد یزدی ص ۵۱-۵۲)
آیت الله آملی لاریجانی در اواخر عمر، رأیی را پذیرفته بود که خلاف قول مشهور فقها بود. شیخ نعمت الله صالحی نجف آبادی به مناسبت چهلمین روز درگذشت آیت الله آملی، مقالهای نوشت و در آن ادعا کرد که آیت الله آملی در اواخر عمر خود قائل به حکم طهارت کفار شده است. صالحی نجف آبادی اینگونه آورده است: «آیت الله ابراهیم جناتی نقل کرده است زمانی که میرزا هاشم آملی مریض بودند به منزل ایشان رفتم تا احوالشان را بپرسم. پس از احوالپرسی از معظم له یکی از روحانیون که در آنجا حاضر بود وقتی که با نام من آشنا شد پرسید: شما همان آقای جناتی هستید که بحثی درباره اصالت طهارت انسان نوشته و خواستهاید بگویید کافر پاک است؟ گفتم آری من هستم. گفت به چه دلیل چنین چیزی میگویید؟ من قدری در این مسئله بحث کردم و دلیلهای کسانی را که میگویند کافر نجس است را ذکر کردم و به نقد و رد آنها پرداختم و گفتم دلیل قانعکنندهای برای نجاست کافر نداریم. آن روحانی وارد بحث اجتهادی نشد و حاضر نبود و یا نمیتوانست سخنان مرا نقد علمی کند و چون نتیجهٔ بحث من یعنی پاک بودن کافر با ذهنیت او در تضاد بود و از طرفی نمیتوانست با این مسئله با شرح صدر و وسعت نظر برخورد کند و طاقت تحمل آن را نداشت سخت برآشفت و بر سر من فریاد زد و گفت: شما میخواهی بگویی گورباچف پاک است؟ من باز قدری بحث اجتهادی کردم و توضیح دادم که چرا دلیلهای فقهایی را که میگویند کافر نجس است، قبول ندارم. او بیشتر عصبانی شد و این بار با خشم بیشتری فریاد زد که بالاخره تو میخواهی بگویی گورباچف پاک است؟ آیت الله میرزا هاشم آملی که در طول بحث با دقت به استدلالهای من گوش میداد، رو کرد به آن روحانی که از شدت خشم به خود میپیچید و فرمود: بله من هم میگویم گورباچف پاک است. به حکم دلیلهایی که ایشان میآورد. مگر با خشم و غضب و فریاد میتوان مسئله علمی را حل کرد؟ آن روحانی وقتی این برخورد آیت الله آملی را دید سکوت کرد و من نفس راحتی کشیدم.» (پژوهشی جدید در چند مبحث فقهی، صالحی نجف آبادی، صص ۱۹۰-۱۹۱)
آیت الله میرزا هاشم آملی در اواخر عمر خود این رأی را پذیرفته بود و خلاف روّیهٔ سایر فقها حکم کرده بود. صالحی نجف آبادی، مرحوم آملی را فقیهی آزاداندیش میداند که در صدور رأی فقهی شجاعت به خرج میداد.
میرزا هاشم آملی فقیهی بود درویشمسلک، بذلهگو، آزاداندیش و شجاع. او با این منش خود، فقاهت را لطافت بخشیده بود. وی در هفتم اسفند ۱۳۷۱ چشم از جهان فروبست و در جوار بارگاه حضرت معصومه (س) آرمید. روحش شاد.