زمانی که جدال بر سر مشروطه، در میان علمایِ نجف در گرفته بود، کتابی منتشر شد که نگاهها را از جریان مشروطه، به سمت عزاداریهای عاشورایی کشاند. این کتاب به قلم آیت الله سید محسن امین جبل عاملی، نوشته شده بود و " التنبیه لاعمال الشبیه" نام داشت. سید در آن کتاب، بر عزاداریهای ناروا و نامعقول خرده گرفته بود. او با اشاره به پیشینه ی تاریخی عزاداری گفته بود که: " کارهایی از قبیل قمه زنی و تیغ زنی را ما حتی در زمانهای قوّت تشیع هم نداشتیم. در زمان آل بویه در ایران و یا زمان مامون و اوایل زمان عباسیان که شاهان شیعه بر مردم حکومت داشتند و از طرفی علمای بزرگ شیعه از قبیل شیخ مفید و سید مرتضی در آن زمانها بوده اند نیز از این گونه اعمال، نمی بینیم و هیچ خبری این موضوع و اثبات آنرا نقل نکرده اند. در صورتی که در همان وقت در عزاداریها حتی در بغداد نیز که مرکز سنی ها بوده بازارها را تعطیل می کردند و مفصل عزاداری می کردند، هرگز کسی نبوده که قمه بزند".[1] سید محسن امین، علاوه بر بررسی تاریخی، کوشیده بود تا از شیوه ی فقهی نیز بهره بگیرد و عزاداریها را صورت معقولی ببخشد. او با استناد به این آیه که خداوند می فرماید: "ما در دین، امر دشواری را بر شما بار نکردیم" می گوید که رواج انواع آسیب رسانیها به بدن، خلاف رویّه ی قرآنی است.[2] او همچنین با استناد به حدیث پیامبر که می فرمود: "من برای شما دین آسانی را آورده ام" بر مدعای خود استدلال می کرد. سید محسن امین در آن نوشتار از این قول امام صادق(ع) هم مدد گرفت که "برای ما زینت آفرین باشید نه باعث سرافکندگی و مذّلت". او با استفاده از این احادیث، به اثبات می رساند که آداب و رسومی چون تیغ زنی، قمه زنی و قفل بندی، علاوه بر اینکه مشقاتی برای مسلمین دارد، باعث حقارت مسلمانان در میان ملل خارج می شود و لذا حرام است.[3] علامه سید محسن امین، در پایان استدلالهای فقهی اش با اشاره به حرمت سوگواری های نامشروع در جامعه شیعی و حرام بودن آن از نظر عقل، نوشت که: "دین اسلام دین عقل است. مسلمان واقعی یعنی عاقل کامل. بنابراین هر کاری که مخالف عقل باشد، بدون شک حرام است و اگر از ائمه نیز درباره آن تحقیق نشده باشد، به پیروی از عقل، ما مجبوریم که از آن دوری بجوییم".[4] علامه سید محسن امین، درباره ی انگیزه ی نگارش این کتاب نیز گفت که : "خدا خود می داند و بندگان راستگو و درست کردار او نیز همه می دانند که من در این گوشه انزوا نشسته ام، مال و جان و عمرم را فقط و فقط وقف انتشار احکام خدا و پراکندن حقایق کرده ام و در این کار نیز از هیچ کس کمکی نخواسته ام و هیچ قصدی جز این ندارم. در این کار نیز قصدم جز تهذیب این اخبار دروغ و جلوگیری از این منهیات و ممانعت از این بی آبرویی هایی که به نام اسلام می شود، چیز دیگری نیست و می کوشم ذاکرین و وعاظ، کسانی باشند که توجه همه را جلب کنند و گوشها و قلبها را به خود معطوف کنند. و در عین حال باعث افتخار و مفخر اسلام باشند، نه باعث ننگ آن. می کوشم که این روضه ها و این عزاداریهای آنان هم عبادتی باشد خالی از هر گونه شائبه و ریب و قصه. و دیگر اینکه اقامه ی عزا برای امام حسین (ع) چیزی جز ذکر مناقب آن بزرگوار و مقاصد مسلّم آن سرور و فهماندن اینکه چرا او خود را به کشتن داد، چیز دیگری نیست. و اگر چنین باشد و بالای منابر جز این ها سخنانی رانده نشود، بدون شک این خود یک وسیله ترویج اسلام است و از اینگونه مجالس است که باید حمایت و پشتیبانی کرد و بر عکس بر پای داشتن مجالسی ناروا به نام دین، بدون شک بزرگترین ضرر را به پیکر اسلام وارد می آورد".[5]
بحثهای این کتاب به نجف هم کشیده شد. مراجع نجف در مقابل این کتاب اعلام موضع کردند. بسیاری از مراجع نجف، به مخالفت با این کتاب پرداختند. آیت الله نائینی نویسنده ی کتاب تنبیه الامه هم از مخالفان این کتاب بود. مرحوم نائینی هم از قمه زنی دفاع کرد .[6] مخالفتها علیه، سید محسن امین، شدت گرفت تا آنجا که در نجف هنگام نوشیدن آب می گفتند آبی بنوش و نفرینی بر امین کن. گرچه پس از چندی و با شدیدتر شدن این عداوت با سید محسن امین، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و سید محمد حسین کاشف الغطاء از مراجع نجف، به دفاع از وی پرداختند و فتاوایی مشابه با محسن امین دادند، اما سید امین تا آخر عمر خانه نشین شد.
این کتاب به ایران هم رسید. پس از شهریور 1320، انجمنهایی شکل گرفته بود که می کوشید، رسالت دینی و مذهبی را دنبال کند. یکی از این انجمنها تمامی تلاش خود را پیراستن جهل و خرافات از عرصه ی دینی اعلام کرده بود. این انجمن که از تعدادی از روشنفکران آن زمان تشکیل شده بود، عنوان "انجمن اصلاح" را برای خود برگزیده بودند. در این انجمن، جلال آل احمد، امیرحسین جهانبگلو، آیت الله سید رضا زنجانی، علی نقی منزوی و ناصر صدرالحفاظی فعالیت می کردند. این انجمن، کتاب سید محسن امین را به عنوان رساله ای در خور توجه انتخاب کرد و آنرا ترجمه کرد. این کتاب توسط جلال آل احمد با عنوان " عزاداریهای نامشروع" ترجمه شد. این کتاب اما در ایران هم با مخالفتهایی روبرو شد. جلال آل احمد گفته بود که : " جزوه ای ترجمه کرده بودم و یکی دو قِران فروختیم و دو روزه تمام شد و خوش و خوشحال بودیم که انجمن یک کار انتفاعی هم کرده، نگو بازاریهای مذهبی همه اش را چکی خریده اند و سوزانده اند. این را بعدها فهمیدم."[7] این کتاب در ایران هم مورد بی مهری قرار گرفت. کتاب عزاداریهای نامشروع، نوشته ی سید محسن امین با ترجمه ی جلال آل احمد، پس از سال 1322 دیگر تجدید چاپ نشد. نسخه های اولیه ی این کتاب هم علی الاغلب سوزانده شد. شمس آل احمد برادر جلال اما از آیت الله سید رضا زنجانی خواست تا نسخه ای دست نویس از این کتاب تهیه کند. نسخه ی دست نویسی شده ی آیت الله زنجانی در سال 1369 در بوشهر با تیراژ 3 هزار نسخه به چاپ رسید. اما دیگر اثری از این کتاب یافت نشد..
[1] عزاداریهای نامشروع،صص51-52
[2] همان، ص5
[3] همان، ص6
[4] همان، ص7
[5] همان، ص8
[6] مجموعه مقالات کنگره آخوند خراسانی، ج2، ص335
شاید احاطه بر علومِ مختلف، در دنیای معاصر، ارج و قربی نداشته باشد. شاید از هر علمی، سخنی دانستن، مورد طعن قرار گیرد. اما بوده اند افرادی که بر علوم مختلفه احاطه داشته اند و بر دیگران می آموخته اند. صاحب اثر بوده اند و تعلیم دانش می کرده اند. زمانی خواجه نصیر الدین طوسی بود که بر علوم مختلفه واقف بود. شیخ بهایی نیز از این مهم بی نصیب نبود. در دوران معاصر اما فقیهی متاله زیست می کرد که هم بر دانش فقه التفات داشت و هم فلسفه می دانست. هم بر دانش هندسه واقف بود و هم مشق موسیقی می کرد. میرزا ابوالحسن شعرانی، حکیمی بود که در علوم مختلفه تبحر داشت. فلسفه و حکمت و عرفان می دانست، ریاضیات و محاسبات را تعلیم می داد. بر علم ستاره شناسی وقوف داشت، طب را آموخته بود، در شعر و ادبیات فارسی و عربی تخصص داشت.. شاگردانش نقل کرده بودند که : "چه بسیار برای ما پیش می آمد که نماز صبح را در مدرسه مروی می خواندیم؛ بین الطلوعین ایشان در منزلشان کفایه می گفتند، کفایه که تمام می شد بعضیها می نشستند، آقایانی برای درس مکاسب ایشان می آمدند، آقا یک نفسی تازه می کردند و برای درس مکاسب می آمدند. درس مکاسب گفته می شد، مکاسبیها می رفتند بعد ایشان اسفار می فرمودند یا شفا یا اشارات..."
ابوالحسن شعرانی عالم ذوالفنونی بود که بر دانشهای گسترده ای عالم بود .وی بر زبانهای خارجی هم علم داشت؛ عربی، انگلیسی، ترکی، فرانسه از جمله ی این زبانها بود. دانش او در زبان فرانسه سبب شد تا کتابی را در علم هیات، از زبان فرانسوی ترجمه کند. نکته جالب در مورد علم او به زبانهای مختلف، دانستن زبان عبری است. شعرانی، زبان عبری را نزد یک روحانی یهودی آموخته بود. چندی پیش که عطاء الله مهاجرانی در صفحه ی شخصی خود در اینترنت اعلام کرده بود که در حال فراگیری زبان عبری است، بسیاری از سایتهای اصولگرا او را منتسب به اسرائیل و یهودی گرایی دانستند. در حالی که علامه شعرانی از بزرگان اندیشه ی اسلامی هم به چنین زبانی واقف بوده است.
علامه حسن زاده ی آملی از شاگردان ایشان بود. حسن زاده آملی هم به مانند شعرانی، بر علوم مختلفی واقف است. ایشان در وصف استاد خود گفته است که : "آقای شعرانی ذوالفنون بودند. بنده هیچ یک از اساتیدم را به تبحر در منقول مثل ایشان ندیدم. یکی از کتابهای دوره شفا، علم موسیقی است. مرحوم آقای شعرانی، موسیقی هم می دانست. فرانسه را به اندازه عربی می دانست و مسلط بود. جناب علامه شعرانی در ادبیات، قلم توانایی داشت. فارسی را خیلی سنگین و قوی و فصیح می نوشت. در ریاضیات عالیه، در نجوم، در میان علمای روحانی ما، در عصر خودم بنده کسی را به تبحر در ریاضیات از ایشان برتر ندیده ام.". تسلط میرزای شعرانی بر علم ریاضی سبب شد تا سید حسن مدرس ، او را برای تدریس درس ریاضی در مدرسه سپهسالار(شهید مطهری کنونی) انتخاب کند.
علامه شعرانی با تبحّری که در علوم داشت به این نتیجه رسیده بود که سلاح تکفیر، هیچ گرهی از کار مسلمین نمی گشاید. او بارها این، رویّه را مورد نقد قرار داده بود که هر آنکس که خلاف رویه ی ما را بر می گزیند نباید منتسب به تکفیر شود. او گفته بود که : تکفیر توسط اهل ظاهر ، مصیبتی است که مسلمانها در اکثر زمانها به جهت اغوای شیطان بدان گرفتار بوده اند و چهره ی دین را مشوّه کرده اند.
علامه شعرانی همچنین از تعصب بر یک موضع، به شدت احتراز داشت. او حتی در وصیت نامه ی خود آورده بود که: "واجب است بر طالب علم که عادت به تعصّب و خشکی نسبت به کتاب خاص یا طریقهای خاص پیدا نکند". او در وصیت نامه اش گویی تمامی دغدغه های یک عمرش را نگاشت. وی در آنجا، به طالبان علم توصیه کرده بود که : ... باید طالب علم نسبت به علما گمان نیکو داشته باشد و این راز موفقیت و وسیله کامیابی و پیروزی است و بدگمانی به علما شقاوت و بدبختی به بار میآورد. بلکه گاهی به کفر و گمراهی و جهل مرکّب میانجامد. پس باید در کلام آنها با عنایتی کامل و تدبّری راستین نگریست". علامه اما تاکید کرده بود که مبادا این سخنان به معنای فوق خطا دانستن عالمان تلقی شود. او تذکار داده بود که: " البته مقصود ما این نیست که این بزرگان، معصوم از خطا هستند بلکه منظور ایناستکه جایز نیست در اولین برخورد سریعًا آنان را تخطئه کرد."
علامه شعرانی بر خلوص اعتقادات دینی هم تاکید فراوان داشت. او بر این سخن انتقاد می کرد که برخی گفته اند، "قرآن را فقط افرادی خاص می فهمند و هر یک از آیات قرآن می باید با روایات مختلف تفسیر و تبیین شود". علامه شعرانی این سخن را نمی پذیرفت و لازمه ی آنرا ترک قرآن می دانست. او می گفت، "تارکین قرآن، محدثین و اخباریینی هستند که جز به نص روایت، قرآن را حجت نمی دانند".
علامه شعرانی در سن 73 سالگی دچار عارضه ی قلبی شد و پس از چندی به جهت درمان، به آلمان منتقل شد. او در یکی از بیمارستانهای شهر هامبورگ بستری شد. مداوای ایشان اما افاقه نکرد و علامه ی ذوالفنون چهل سال پیش در 12 آبان ماه 52 در هامبورگ آلمان چشم از جهان فرو بست. پیکر ایشان به ایران منتقل شد و در جوار بارگاه عبدالعظیم حسنی به خاک سپرده شد.
این مطلب در سایت مباحثات
اعتراضها به حکومت پهلوی که بیشتر می شد، مهدی بازرگان نامه ای به آیت الله خمینی نوشت. او در آن نامه اینگونه آورد که: "... ما نباید قانون اساسی را کنار بگذاریم و فراموش کنیم، برای اینکه تنها مدرک و سندی که اعتبار بین المللی برای ما دارد، قانون اساسی است. قانون اساسی چیزی است که دنیا آن را قبول دارد و مُصّر است که اجرا شود. مهم تر اینکه اگر ما قانون اساسی را کنار بگذاریم و برایش اعتبار و اساس قائل نباشیم، اصلاً حق ایراد به شاه را نداریم. ما وقتی می توانیم به شاه اعتراض کنیم و او را مقصر بدانیم که قانون اساسی را پیش بکشیم. قانون اساسی چون سند مملکت است و علمای بزرگ هم روی آن صحه گذاشته اند، از نظر شرعی و اسلامی هم معتبر است. آن وقت است که می توانیم به شاه هزار جور ایراد بگیریم که چرا در این کار دخالت کردی؟ چرا ساواک را درست کردی؟ چرا انتخابات مجلس ما اینطور است؟ "[1] بازرگان اگر چه دانش آموخته ی فرانسه بود، اما این سخنان را نه از انقلابِ کبیر به یادگار آورده بود و نه از مدرسه ی دموکراسی خواهی فرانسه تعلیم گرفته بود. وی این سخنان را از روحانی وارسته ای نقل می کرد که مرتضی مطهری در شانش گفته بود: "من آخوندی خداترس مانند او کم دیده ام یا ندیده ام". بازرگان، این سخنان را از سید ابوالفضل مجتهد زنجانی نقل کرده بود و در نامه ای به امام می نگاشت. مجتهد زنجانی روحانی پاک نهادی بود که قانون مداری را ترغیب می کرد، بر دموکراسی خواهی تاکید می ورزید و بر آموزه های حقوق بشری التفات داشت.
سیدِ زنجانی بر آن بود تا آنچه که در سیاستِ مدرن بر آن تاکید می رود را در آموزه های پیامبر(ص) جستجو کند. وی مقاله ای در سیره ی رسول الله(ص) نگاشت و اینگونه آورد که: "در منظومه فکری پیامبر(ص)، افراد استقلال رای و آزادی عمل داشتند. کسی حقِ مداخله در کارهای خصوصی دیگران را نداشت و هرگاه عملی مربوط به جامعه بود، حقِ اظهار نظر را برای همه محفوظ می دانست. وی هرگز به طور تحکم و استبداد رای رفتار نمی کرد و به افکار مردم بی اعتنایی نمی نمود و نظر مشورتی دیگران را مورد مطالعه و توجه قرار می داد."[2] قانون مداری و التزام بدان، چنان در اندیشه ی مجتهد زنجانی برجسته بود و بر آن تاکید می ورزید که حتی پیامبر(ص) را پیشگام عرصه ی قانونمداری می نامید "پیامبر به منظور اینکه فکر تبعیض را از میان ببرد و روح احترام و تسلیم به امر قانون را در کالبد اجتماع زنده سازد، همواره در انقیاد به قانون پیشقدم می شد و اجراء احکام شریعت را از خود و خانواده اش شروع می کرد."[3] سید ابوالفضل زنجانی همچنین مقاله ی "نظام اجتماعی اسلام" را نگاشت و سیاستِ اسلامی را در آن مقاله ترسیم کرد. سید هادی خسروشاهی، آن مقاله را در سال 52 به چاپ رسانید که مورد استقبال قرار گرفت. شیخ نعمت الله صالحی نجف آبادی گفته بود که" مقاله یا رساله ی نظام اجتماعی اسلام آنقدر غنی و فشرده و پر محتواست که شایسته است شروحی بر آن نوشته شود". در آن مقاله بود که سید از معایبِ حاکمِ مستبد سخن گفت و حکومت دیکتاتوری را به نقد کشید. "حاکمِ مستبد، مردم را به بردگی می کشاند و سلب آزادی می کند، فرصت ارشاد و انتقاد به کسی نمی دهد، رای خود را بدون دلیل بر آراء دیگران مقدم می شمارد، مانع از رشد فکر و نمو اراده می گردد، جامعه را به اطاعت کورکورانه وا می دارد، حاکم مستبد خودخواهی را به حد نهایی رسانیده و تشخیص خود را موجودی مقدس و بالاتر از همه می پندارد و اگر فرصت پیدا کند تا ادعای خدایی هم پیش می رود و از همگان خضوع کامل می طلبد. چون از تصرف در روح و قلب مخالفانِ خود مایوس شده، جسم و پیکرشان را در معرض شکنجه های غیر انسانی قرار می دهد. مخالفانِ خود را به باد تهمت و ناسزا گرفته و به جاه طلبی و اخلالگری و ایجاد "فتنه" منتسب می کند. در عین حال که با اهل دین و ایمان مبارزه می کند، تظاهر به دینداری نموده و خویشتن را حامی و طرفدار دیانت قلمداد می کند".[4] زنجانی پس از برشمردن این گونه رفتارها و فسادهای دیکتاتوری، تاکید کرد که "ناگفته نماند که استبدادِ دینی هم مانند استبدادِ سیاسی، از نظر اسلام محکوم و مطرود است، اسلام به هیچ کس اجازه نمی دهد که اوهام و هوسهای خود را منتسب به خداوند نموده و در قالب دین، به مردم تحمیل کنند."[5] بر اساس همین دریافت از سیاست بود که مجتهد زنجانی نیز به مخالفت با حاکمیت پهلوی می پرداخت. او سیاستِ حکومت را به نقد می کشید که "حرمت آزادیِ بیان را پاس نمی دارد و اگر نشریاتی به صورت اعلامیه یا نامه ی سرگشاده از طرف افراد و جمعیت های مخالف و معترض بر نظام دیکتاتوری انتشار یابد و اگر احیاناً نسخه ای در دست کسی ببینند او رامورد مواخذه قرار می دهند".[6] وی همچنین عدم سیاست ورزی حزبی و عدم التزام به مبانی تحزّب را در حکومت پهلوی بر نمی تافت و اعلام می کرد که "پانگرفتن حزبِ به اصطلاح رستاخیز هم در اثر عدم رعایت اصول حزبی بود، به علاوه آمدند و به جای تفاهم و ایجاد ایمان و علاقه در قلب مردم، راه تطمیع و تهدید و توسل به زور را در پیش گرفتند و با گرو کشی و نپرداختن به کار و نیازمندی های مردم، عضویت اجباری را تحمیل کردند و به خیال خود حزب فراگیر را که در قاموس سیاست معنا ندارد - یعنی کلیه ی نفوس ایران، چه مفهوم و مرام حزب را درک کنند و چه درک نکنند، چه بخواهند و چه نخواهند، به طور تکوینی عضو آن به دنیا آمده و به صفت عضویت، زندگی را ترک خواهند نمود- به وجود آوردند و اینک می بینیم که خواب و خیال بود و حباب روی آتش."[7] نظام مطلوبی که سید ابوالفضل زنجانی در خاطر می پرورد، نظامی مشورتی بود "در یک حکومت اسلامی باید آراء و افکار عقلا و دانشمندان قوم به کار افتد، باید به آنها فرصت داده شود تا آزادانه در مصالح عمومی افکار خودشان را در معرض شور قرار دهند و نظام صالح از نظر اسلام، همان است که تصمیمات آن متکی به مشورت بوده باشد".[8]
سید ابوالفضل در سال 1356 همچنین به همراه گروهی از روشنفکران متعهد، جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر را بنا نهادند. سید، اعلامیه ی حقوق بشر را مورد تایید قرار داد و با این عبارت که : شرف انسانی به موجب آیه "ولَقد کرّمنا بَنی آدم" زیر بنای آزادی ها و عدالت و صلح جهانی و همزیستی مسالمت آمیز است"، به دفاع از آن پرداخت. سید زنجانی سپس مقاله ای نگاشت و اعلام کرد که " قسمتی از کلیات حقوق بشر مندرج در قرآن مجید و سنت حضرت خاتم الانبیاء و ائمه هدی را در طی بیست و سه ماده به اطلاع برادران ایمانی می رسانم تا هر کس مایل باشد، آزادانه از آن پشتیبانی نموده و به طرفداران حقوق بشر بپیوندد".[9] وی سپس با برشمردن بیست و سه اصل از حقوق بشر و انطباق آن با آیات قرآنی، اسلام را نیز پشتیبان حقوق بشر معرفی کرد. این روحانی زنجانی با همعنان قرار دادنِ تئوریها و دستاوردهایِ مدرن بشری، در کنار سنتِ اصیلِ اسلامی، به تدوین معیارهای سیاسی می پرداخت و به مبارزه با رژیم پهلوی می رفت. وی اما در این راه، برادرِ کوچکتر خود را نیز به همراه داشت. سید رضا زنجانی، اخوی سید ابوالفضل بود. وی نیز در تاسیس کمیته ی دفاع از حقوق بشر با سید ابوالفضل همکاری کرده بود، تمام قامت از حکومت مصدق حمایت کرده بود، نهضت مقاومت ملی را پایه نهاده بود، داریوش فروهر را به عقد پروانه اسکندری در آورده بود، عبای زمستانی در عزلت احمد آباد به محمد مصدق هدیه داده بود، وصیت نامه ی شیخ عبدالکریم حائری در حضور او نوشته شده بود و محل مشورت فعالان سیاسی لقب گرفته بود.
سید رضا نیز به مانند برادر خود، از مدافعان قانون مداری بود. انتقاد عمده ی او بر حاکمیت پهلوی نیز از همین نقطه بود. سید رضا در بیانیه ها و نامه های خود، بارها بر این مهم تاکید می ورزید و قانون مداری را راه نجات ملی می دانست. وی در نامه ای که به مناسبت تاسیس نهضت آزادی در سال 1340 نگاشت نیز بر این مهم انگشت تاکید نهاد. وی پیامی فرستاد و در آن، پس از ابراز شادمانی، به بنیان گذاران نهضت توصیه کرد که "برای برپایی جامعه زنده تلاش کنید و به حکومت عدل و قانون معنا و روح تازه دهد"[10]. سید رضا همچنین بر این باور بود که دست یابی به اهداف اجتماعی، بدون تشکل و همکاریهای سازمانی بلاثمر و غیر ممکن است. بر همین اساس بود که در تاسیس سازمانها و نهادهای مختلف کوشش می کرد. با تعدادی از روحانیون طرفدار نهضت ملی، "هیات علمیه تهران" را بنیان نهاد، دو روز پس از کودتای 28 مرداد، "نهضت مقاومت ملی" را پایه گذاری کرد. به موسسان نهضت آزادی نیز می نوشت و مسّرت خود را از این مهم نشان می داد که "... مسرت و ابتهاج بنده از این جهت است که الحمدلله تعالی عموم آقایان عزیز و مسلمان متوجه آن شده اند که تعقیب و نیل به اهداف اجتماعی در جهان امروز بدون تشکیل و همکاری سازمانی و بدون رعایت نظم و انضباط بلا ثمر و غیر ممکن است".[11] سید رضا زنجانی اگر چه بر تشکلهای اینچنینی ابراز خرسندی می کرد، اما هیچگاه وارد کمیته های مرکزی نشد و معتقد بود، به عنوان روحانی بهتر می تواند به وظایف سیاسی و اجتماعی خود عمل کند. سید رضا بر این باور بود که روحانیان نباید به عنوان مجری در امور دولتی دخالت کنند. او گفته بود که: "ما به هیچ وجه نمی توانیم در عمل، مجریان خوبی در امور دولتی باشیم. ما هر کجا مغایر با ضوابط مذهبی و قانونی عمل شود تذکر می دهیم. دخالت در امور اجرایی موجب بلا و فساد است".[12] پاسداشت و حرمت نهادن به موقعیت روحانیت، در مبارزات سیاسی برای او بسیار قابل اهمیت بود. سید رضا به عنوان یک روحانی مبارز هیچ گاه در مقابل سیاست مدارانِ حکومت سر خم نکرد. در خاطره ای از دوران زندانش گفته بود: "در زمانی که مرا به حبس انداخته بودند، من در وسط راهرویی روی زمین نشستم... ناگاه از پشت در شنیدم که فریادی آمد که کدام پدرسوخته حضرت آیت الله را اینجا نشانده است؟ سرم را بلند کردم، دیدم فرماندار نظامی است. گفتم همان پدرسوخته ای که شما به او دستور دادید."[13]
سید رضا زنجانی منشِ رفتاری محمد مصدق را می پسندید. او گفته بود که حکومت دکتر مصدق، باشرافت ترین حکومتی بود که در عمرم دیدم. اینکه مصدق در پیشبرد اهداف سیاسی خود، از شعارهای به ظاهر اسلامی استفاده نمی کرد و آنرا حربه ای قرار نمی دهد مورد توجه زنجانی بود. وی می گفت که :" محمد مصدق بدون تردید مسلمان معتقدی بود و اسلام را بالاتر از آن می دانست که آنرا وسیله پیش برد مقاصد سیاسی و جلب افکار قرار دهد. او شخصیتِ سیاسی بود و نه مبلغ رسمی مذهب".[14] مصدق نیز وطن پرستیِ سید رضا را ارج می نهاد و بر وی می نوشت که: "قربانت شوم، مرقومه ی محترمه عزّ وصول ارزانی بخشید و موجب نهایت خوشوقتی و شعف گردید. شعف از این جهت که به وجود عالی علاقمندم و از صمیم قلب او را دوست دارم و به آن احترام می گذارم و احتیاج به ذکر علت نیست و علل بسیار هست که یکی پاکدامنی و وطن پرستی شماست ..."[15] در اختلافی که میان دکتر مصدق و آیت الله کاشانی در گرفت نیز، سید رضا کوشید پا درمیانی کند "...خدمت دکتر مصدق رسیدم. ایشان در مورد کاشانی گفت به ایشان اخلاص دارم، آقا هستند، بزرگوارند و از این گونه تعارفات. من پاسخ دادم که من دلال اخلاص کسی نیستم ولی اینجا ایران است. در ایران بدون آخوند شما نمی توانید حکومت کنید و بهتر از کاشانی هم پیدا نمی کنید...مصدق که از پاسخ من متوجه هدفم در اصلاحِ روابط بین او و کاشانی شده بود اظهاراتی در نقد رفتار کاشانی بیان کرد... تلاشِ من برای اصلاح روابط فیما بین دکتر مصدق و آیت الله کاشانی متاسفانه بی نتیجه ماند."[16] زنجانی اگر چه با دکتر مصدق هم رای بود، اما هیچ گاه حاضر نشد که بر علیه آیت الله کاشانی هم سخنی بگوید. وقتی که با پرسش فرمانداری نظامی مواجه شد که : آقا چرا منزل آیت الله کاشانی نیامدید؟ پاسخ داده بود که "در عالم آخوندی خرده حسابهایی است. شایسته نیست که شما مداخله کنید."[17] زنجانی با رویّه ای که برگزیده بود، مرجعی برای مشورت بود. آیت الله سید محمد هادی میلانی از سید زنجانی مشورت می طلبید که :"حضرت آقای قمی در مسجد گوهر شاد بعد از درس، صحبتی می کنند و گویا عصبانی می شوند. لهذا از همان روز تا دیشب در خانه محصور بودند و بالاخره در این ساعت تبعید شده اند و معلوم نیست به کدام ناحیه؟ اجمالاً ارشادم فرمایید چه اندازه و به چه طور که عقلایی باشد رفتار کنم..."[18] و صادق قطب زاده این سخنِ سید رضا را سرلوحه ی مبارزان دانشجو می دانست که گفته بود: هر مسلمانی که یک آجر قصر یزید را لق کند به اسلام خدمت کرده است.
با اوج گیری انقلاب اسلامی، پیوند برادران زنجانی با برخی از رهبران انقلاب نیز محکم تر شد. مرتضی مطهری و شهید بهشتی صبح روز 12 بهمن 57 نزد سید رضا رفتند و به اتفاق او و برادرش سید ابوالفضل برای استقبال از امام خمینی به فرودگاه مهر آباد رفتند. طولی نکشید اما که برادران زنجانی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، گوشه نشینی را اختیار کردند. حاج آقا رضا پس از پیروزی انقلاب به همراه برادر بزرگش و نیز دو فرزند موسس حوزه( حضرات شیخ مرتضی و شیخ مهدی حائری یزدی) و نیز استاد محمد تقی شریعتی تصمیم گرفتند که هیچ گونه مسئولیت اجرایی را نپذیرند و تنها در صورت نیاز به امام خمینی مشاوره دهند و نیز از ایشان بخواهند که مانع از ورود روحانیان به مسائل اجرایی شوند. بر همین اساس بود که سید ابوالفضل پیشنهاد سمتِ ریاست دیوان عالی کشور را نپذیرفت.
این دو برادر به سیاستهای اوایل انقلاب نیز معترض بودند. سید ابوالفضل نامه ای منتشر کرد و به برخی از رفتارهای انقلابیون در اوایل انقلاب اعتراض کرد. وی در آن نامه سیاستهای حضرت امیر(ع) را یاد آوری کرد که :" ... عدل علوی اجازه نمی دهد برای مردم پرونده سازی شود و هرکس که با ابن ملجم تماس گرفته و با او آشنایی یا از وی پذیرایی نموده است، تحت تعقیب و مجازات قرار بگیرد..."[19] او در نقد سیاست مداران نیز، سیرت رسول الله را در پیش چشمانشان نهاد و تذکار دادکه به شیوه های نبوی در سیاست قدم نهید "پیامبر همین که نوبت به مبارزه ی مسلحانه رسید، با رعایت اصول انسانی و عدالت به جهاد پرداخت و از حد ضرورت پا را فراتر نگذاشت، وقتی که جنگ منتهی به پیروزی گردید و فاتحانه به شهر مکه وارد شد، با بردباری و بزرگواری اعلام کرد : هر کس سلاح خود را به زمین نهاد، هر کس به خانه شد و در به روی خود بست، هر کس به کعبه پناهنده شد، هر کس به خانه ی ابوسفیان پا نهاد، ایمن است و کسی متعرض آنان نشود ..."[20] سید زنجانی نیز اینگونه سیاست ورزی را از حاکمیتِ اسلامی انتظار می برد.
برادران زنجانی، زمانی با امام خمینی، در محضر
همدرسشان،آیت الله سید کاظم شریعتمداری می نشستند و به مباحثه می پرداختند. آنها
در نقد سیاستهای پهلوی و در براندازی حاکمیت آن هم رای بودند. پس از پیروزی انقلاب
اما اخوان زنجانی به گوشه ای نشستند و طریقت عزلت گزیدند. سید ابوالفضل و سید رضا
در مهجوریت از دنیا رفتند. سید رضا در گوشه ای از حرم حضرت معصومه در قم خفته است
و سید ابوالفضل در قبرستان سکینه ی کرج به خاک سپرده شد. از قم تا کرج را می توان
به نیم روزی طی کرد و مزار این دو برادر را زیارت کرد و فاتحه ای طلبید. در میانه
های راه اما باید ایستاد و سلامی هم به محضر آیت الله خمینی داد. سه فقیهی که به
سیاست نظر کردند، به آن وارد شدند، در براندازی حاکمیت استبداد هم رای بودند اما
در ترسیم سیاستهای حاکم، موافقتی نکردند."در عالم آخوندی خورده حسابهایی است،
بهتر است که ما مداخله نکنیم".
این مطلب در دین آنلاین و ملت آنلاین و راه دیگر
[1] سایت بنیاد آثار و اندیشه های شهید بهشتی
[2] یادگاریِ ماندگار، ص97
[3] همان، ص199
[4] همان، ص193
[5] همان، ص194
[6] همان، ص340
[7] همان، ص342
[8] همان، ص204
[9] همان، ص346
[10]سناد نهضت آزادی ایران، ص50-51
[11] همانجا
[12] رودخانه خروشان عشق، ص 204
[13] نامه ها، ص43
[14] همان، ص47
[15] همان، ص61
[16] همان، ص35
[17] همان، ص42
[18] همان، ص70
[19] یادگاریِ ماندگار، ص303
[20] همان، ص295