این متن را آقای حمید زارعی نگاشته است.
بحث از روشنفکری دینی گویا هیچ زمان در کشور ما فروکش نمیکند. زمانی این نحلهی فکری در اوج خود بود و آثار متفکران آن مورد توجه بسیار قرار میگرفت. در زمانی دیگر، نقدها و تخریبهای بسیاری به آن شد. اما هیچ زمانی توجه به این تفکر نادیده گرفته نشده است.
انتشارات کویر، کتابی را منتشر کرده و این بار از یک نسل پس از عبدالکریم سروش سخن به میان آورده است. اگر انتقادها به جریان روشنفکری دینی، معطوف به پروژهی فکری سروش بود، این کتاب اینک گامی فراتر را نشان داده و افراد دیگری را در نحلهی روشنفکری دینی جای داده است. کتاب "حدیث نواندیشان دینی" با عنوان فرعی "یک نسل پس از عبدالکریم سروش" متکفل بحث از سه روشنفکری است که امروز در عرصهی تفکر ایران به فعالیت میپردازند. این کتاب را سید هادی طباطبایی به رشتهی تحریر در آورده است.
فصل نخست این کتاب به آراء ابوالقاسم فنائی اختصاص دارد. مهمترین ایدهی فنائی، تقدم اخلاق بر دین است. نویسنده برای طرح این ایده، کوشیده است تا ابتدا ضرورت این بحث از طرف فنائی را نشان دهد. وی برای ورود به این مسأله، ابتدا معضلاتی را نشان داده که از "تقدم دین بر اخلاق" حاصل میشود. به تعبیر نویسنده: "کم نبودند نارواییها و نامردمیهایی که بر بشر رفته و مُهر دیانت بر پیشانی داشته است. از هنگامی که نعل اسب یزیدیان بر پیکر امام سوم شیعیان میتاخت و قصد قرب الهی را انتظار داشت؛ تا به امروز که سر از بدن کودک سوری جدا میکنند و فریاد تکبیر سر میدهند، دین و دینداری یکی از متهمین این خشونتها بوده است. جامهی سیاه و زلف پریشان داعشیان از آن روی دردناک بود که برچسب دین بر جبین داشت. شاید هم متون دینی ظرفیت آن را داشته است که برخی پرچم لاالهالاالله بر دست گیرند و سَبُعیت بورزند و سودای تشکیل دولت اسلامی عراق و شام را در خاطر بپرورند. قساوت را به نهایت برسانند و نام مسلمانی بر خود بنهند و ننگ انسانیت لقب گیرند." (ص28)
نویسنده پس از این تعابیر، عنوان میکند که: "از جنایات عریان این نامردمان درگذرید؛ آراء فقهی برخی فقیهان را بنگرید که چگونه از اخلاق چشم میپوشند تا مگر حکم دیانت را به زعم خود عملی سازند". وی سپس برخی از آراء فقهی را نشان میدهد که مخالف با اخلاق است و در دنیای امروز، میتوان آن احکام را غیر اخلاقی دانست. وی با ذکر این موارد، مقدماتی را طرح میکند تا به بحث اصلی فنائی بپردازد. فنائی با طرح مسأله تقدم اخلاق بر دین، کوشیده است تا این احکام غیر اخلاقی را از ورود به فهم دینی مانع شود. او ابتدا ناکارآمدیهای نظریه تقدم دین بر اخلاق را نشان میدهد و معایب آن را بر میشمرد؛ سپس ایدهی اصلی خود را که تقدم اخلاق بر دین است را مطرح میکند.
نویسنده در طرح مباحثی که از فنائی نقل میکند، کوشیده است تا ثمرات این مباحث را نیز در جامعهی امروز نشان دهد. در جایی اینگونه عنوان میکند که: "اخلاق را از پشتوانه نگرشهای فقهی برداشتن، این قابلیت را دارد که نتایج نامبارکی را نیز رقم زند. کودکان عراقی را در به در میکند؛ دخترکان نیجری را به قصد مشق قرآنی میرباید و بر آنها جفا میکند؛ بر زنان ایزدی دست درازی میکند، کلمهُ حقٍ عِندَ امامٍ جائِر را در نطفه خفه میکند، محافل علمی را به بهانهی ترویج اندیشه دینی بر هم میزند. از همینجاست که فنائی در عبارتی کلیدی عنوان میکند که: امر به معروف شرعی، از راههای غیر اخلاقی، در حقیقت خود یکی از منکرات اخلاقی به شمار میرود". (ص41)
یکی از مباحث کلیدی که فنائی طرح کرده، بحث از "خدا به مثابه ناظر آرمانی" است. در این طرح، گفته میشود که خداوند به عنوان نمونه و منبع اصلی تمامی اعمال اخلاقی است. اگر تصور انسان از خدا به مثابهی خدایی مستبد و خودکامه باشد، عبادت و بندگی او نیز ثمرهای جز بی اخلاقی به ارمغان نمیآورد. فنائی به این مسأله مهم تأکید دارد که صِرف عبادت و بندگی خداوند برای اخلاقی شدن و اخلاقی ماندن انسان کافی نیست. بلکه باید دید که شخص چه خدایی و چه معبودی را پرستش میکند.
فنائی در عبارتی کلیدی عنوان میکند که ارتباط با خدا و دوری و نزدیکی به او امری شخصی و خصوصی است و نمیتواند منشأ حقوق ویژهی اجتماعی یا تبعیض در حقوق اجتماعی باشد. نویسنده این عبارت فنائی را مورد توجه قرار داده و ثمرات آن را در جامعهی امروز به تصویر کشیده و در ادامه اینگونه بیان کرده است که: "این هم آفتی در جوامع دینی است. در برخی از این جوامع، حتی در برگزیدن افراد برای پستهای اداری و مناصب حکومتی نیز پای ارتباط آنها با خدا در میان میآید. از افراد پرسش میشود که به چه میزان در مراسم مذهبی شرکت میجویند؟ چقدر بر دعاهای مأثوره اهتمام میورزند؟ از تعقیبات نماز پرسش میشود. از حضور در جماعتهای دینی میپرسند. از اینها شگفتتر آنکه در هنگام انتخاب مسئولی کشوری، پای ارتباط او با خدا در میان میآید. بعضی افراد در جوامع دینی، برای ترغیب متدینان به خود، پای ارتباط شخصیشان با خدا را پیش میکشند. یکی میگوید با خدای خود پیمان بستم و مسئولیت را پذیرفتم؛ دیگری عنوان میکند که ارادهی خداوند بود تا بر کرسی ریاست تکیه زنم. اما و هزار اما که خلوص دینی، هیچ ملاک برتری در کسب صدارت امور دنیوی و اجتماعی نیست. این خیال خامی است که چون فردی صلاه دائم به جای میآورد و بر صوم مدام است، میتواند و میباید بر کرسی ریاست بنشیند. ملاک و معیار تصدی امور دنیوی، صلاحیت و شایستگی علمی و اخلاقی و تخصصی است و نه هیچ امر دیگری." (ص50)
در این کتاب از مباحث مهم دیگری که فنایی طرح کرده نیز سخن گفته شده است. مواجهه با فقه، ارتداد، تأملی در اوقات شرعی، معنویت قدسی، منازعه عقلانیت و معنویت، از دیگر مباحثی است که در فصل نخست کتاب به آن پرداخته شده است.
فصل دوم را بحث از آرش نراقی تشکیل میدهد. طرح اصلی نراقی، منظومهای است که آن را "سنتگرایی انتقادی" نام گذاشته است. بر اساس این طرح، نراقی کوشیده است تا هم به دستاوردهای دنیای جدید التفات داشته باشد و هم پشت پا به آموزههای سنت نزند. وی بر اساس همین منظومه است که مباحث خود را طرح کرده و به پیش برده است. به عنوان نمونه، وقتی که وی از معاد جسمانی سخن میگوید، ایدهای را به میان میآورد که هم منطبق با دستاوردهای جدید بشری است و هم، تعالیم منقول در متون دینی را مورد توجه قرار داده است. مواجهه نراقی با مقولهی وحی نیز خالی از همین نحوه رویکرد وی نیست.
نویسنده در این کتاب نشان داده است که نراقی با طرح دقیقی که از وحی به نمایش میگذارد، انتقادهایی را به تلقیهای ناپیراسته از وحی نیز به انجام رسانده است. نراقی در این خصوص، به دیدگاههای عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری و اکبر گنجی نقد کرده و آنها را برای فهم صحیح از وحی مفید به یقین نمیداند. تأملات اخلاقی، اخلاق حقوق بشر، اخلاق خشونت، اخلاق شکنجه، دیانت و مدنیت، حقِ ناحق بودن، رواداری، تأملی در تابوی همجنسگرایی، عرفانیات، عصر اختفای الهی، تجربه ملال در روزگار کنونی و دیگر مباحثی که نراقی از آنها سخن گفته، در این کتاب نیز مورد توجه قرار گرفته و به بحث گذاشته شده است.
منظومه فکری سروش دباغ، فصل سوم از این کتاب را تشکیل میدهد. نویسنده در ابتدای هر فصل کوشیده است تا مختصری از زندگانی این متفکران را به تصویر کشد. در این فصل نیز در احوالات دباغ اینگونه آورده است که: "... دباغ به همراه پدر در محافلی حاضر میشد که شعر و علم و ادب، رزق وافر و رایج آن بود. دوبار به همراه پدر به دیدار آیت الله خمینی در جماران رفت. به دیدار آیت الله منتظری در قم میرفت. پدر که دست بر قلم میشد و نظریات خود را بر آفتاب میافکند، مخالفتها نیز سر بر میآورد. فرزند او شاهد حملات مکرر جماعتی بود که بر جلسات پدر یورش میبردند و محافل وی را بر هم میزدند. او شاهد بود که چگونه نامههای تهدید آمیز، آرامش خانواده را بر هم میزند. .. این همه رعب و وحشت آفرینیها اما همگی به نجوای مثنوی خوانیهای پدر رخت بر میبست. صبحهای جمعه که پدر به آواز، اشعار مولوی و سعدی و حافظ را میخواند کافی بود تا غم از خانه برود."(ص 282)
افرادی را که سروش دباغ از آنها اثر گرفته و پای آنها را به منظومه روشنفکری دینی نیز کشانده است، یکی سهراب سپهری است و دیگری لودویک ویتگنشتاین. این دو هم بر دباغ اثرات فکری گذاشتهاند و هم دباغ کوشیده است تا نقش آنها را در ایدههای خود برجسته کند. دباغ طرحهایی را در دفاع از عنوان روشنفکری دینی به میان آورده است. همچنین نقاط قوت این نحلهی فکری را برجسته کرده است، تمایز آن را با دیگر رقیبان فکری نشان داده است. ایدههای او در خصوص عرفان مدرن، مسألهی حجاب، ارتداد، ازدواج عرفی، تفسیر قرآن، اقسام ایمان ورزی، تأملاتی در خصوص فیلم و رمان، از دیگر مباحثی است که در این فصل به آن پرداخته شده است.
نویسنده کوشیده است تا در انتهای هر فصل، نشان دهد که آراء هر کدام از این متفکران، به چه کار امروز ما میآید. در این فصل نیز در قسمتی که با عنوان " آراء دباغ به چه کار ما میآید؟" اینگونه عنوان شده است که: " میتوان همقدم با دباغ شد و زیست این جهانی را صبغهای دینی بخشید. با دباغ میتوان دست در دست سهراب سپهری نهاد و از مرگ نهراسید. میتوان زندگانی در همین سرا را به جِد گرفت و از پرداختن به امور دست نایافتنی و غیر ضروری آن جهان درگذشت....وی توجه اساسی را به زندگانی این جهانی معطوف میکند. او تأکید بر این دارد که میباید از دل همین ناملایمات زندگی، از همین گرز و آهن دنیوی راه نجاتی یافت و دین را وسیلهای برای آرامش و سکینه در همین دنیا قرار داد." (صص410-411)
نویسنده به همین سه متفکر بسنده کرده است. به نظر میرسد میشد از افراد دیگری نیز در این کتاب سخن گفت. همچنین برخی از ایدههای این روشنفکران، مطرح نشده است. به عنوان مثال، ایدههای آرش نراقی در خصوص مسألهی شرور نیز میتوانست مورد بحث قرار گیرد که در این کتاب به این بحث اشارهای نشده است. نویسنده کوشیده است که برخی انتقادها نیز به آراء این سه متفکر عنوان کند. اما به نظر میرسد که این کتاب، قرائتی همدلانه را در ترسیم دیدگاههای آنها برگزیده است. در مجموع، این کتاب را که با قلمی خوشخوان و روان به نگارش درآمده است را میباید خواند. حتی اگر با قرائت نواندیشان دینی موافق نباشیم هم، میتوان این کتاب را که به برخی از معضلات جامعهی امروز ما نیز پرداخته است را مورد توجه قرار داد.
این متن در صدانت
بیست و یکم خرداد ماه، برابر است با درگذشت آیت الله سید حسن طباطبایی قمی. سید حسن، از خانوادهی اصیل روحانیت بود. پدرش آقا حسین قمی از مراجع بلند پایه شیعه محسوب میشد. نام پدر، با واقعه مسجد گوهرشاد گره خورده است. پدر مشی علمی و سیاسی داشت و از مخالفان حاکمیت پهلوی بود. سید حسن نیز همین طریقت را برگزیده بود. او نیز به مخالفتهای سیاسی علیه حکومت پهلوی میپرداخت. وی از نخستین همراهان امام خمینی در ماجرای فعالیتهای انقلابی بود. ایشان در مشهد به عنوان یکی از رهبران اصلی مبارزه علیه حکومت پهلوی محسوب میشد. محوریت فعالیت آیت الله قمی در مشهد به گونهای بود که فعالین انقلابی هنگامی که میخواستند نتیجهای از مباحث سیاسی بگیرند، به خدمت ایشان رفته و کسب تکلیف میکردهاند. همین رویّهی او سبب شده بود تا 12 سال را در تبعید خاش و کرج به سر بَرَد. وی اما در تبعید نیز از اعتراض خود فروگذار نکرده بود. او در بیانیههای خود، زبان تندی داشت. در یکی از بیانیههای خود گفته بود که: "شاه یا کافر است که باید برود و یا مسلمان است. اگر مسلمان است یا مجتهد است که یقیناً نیست و یا مقلّد است و اگر مقلّد است یا باید از من تقلید کند و یا از سایر مراجع. این کارهایی که او میکند هیچ مرجعی تأیید نمیکند؛ پس از کارهایی که میکند معلوم می شود که کافر است". مخالفت سید حسن با حاکمیت پهلوی، از آن روی بود که احکام اسلامی به اجرا در نمیآید. برخی از فعالین انقلابی نیز از همین نحوه نگرش آیت الله قمی بود که به اعتراض علیه وی میپرداختند. عمادالدین باقی گفته بود که: "انگیزه مخالفت و مبارزهی قمی با شاه، در واقع مبارزه با فساد و بیحجابی و مشروب فروشی و امثال این مسائل بود. یعنی اگر مشروب فروشی را جمع میکردند و جلوی بی حجابی را میگرفتند، در واقع حکومت از نظر آیت الله مصداق حکومت اسلامی میشد. ایشان با اینکه آیا اساس سلطنت مشروع هست یا نیست کاری نداشت."(عمادالدین باقی، فرادستان و فرودستان، ص15) عُلقهی سید حسن قمی، به احکام اسلامی بود. وی موافقتی با دستاوردهای مدرن هم نداشت. آیت الله خامنهای در همین خصوص گفته است که: "آیت الله قمی مثلاً مشروطیت را قبول نداشت. معتقد بود که در مقابل قانون خدا، دکان قانون باز کردن است. هر کاری میکردیم که نشان بدهیم در چارچوب قوانین الهی قانون رانندگی هم مردم میخواهند که در قرآن نیست و باید یک جایی وضع شود، به خرج ایشان نمیرفت. با مرحوم آخوند خراسانی که طرفدار مشروطه بود، بد بود. روشنفکرها و قشرهای تحصیل کرده جذب ایشان نمیشدند. اما چون جنبههای تقدّس و پای بندی به تعصبهای مذهبی از ایشان زیاد بروز میکرد، عامه مردم به ایشان علاقمند بودند."(شرح اسم، ص197) آیت الله قمی اما با همین رویکرد، تا پیروزی انقلاب به مخالفت با حاکمیت پهلوی پرداخت.
پس از پیروزی انقلاب هم ایشان برخی اعتراضهای خود را صراحتاً عنوان میکرد. زمانی که امام خمینی کسالت احوالی داشت، سید حسن قمی به عیادت ایشان رفته و زبان به گلایه میگشاید که: "آقا میخواهم اگر اجازه بدهید مطالبی را که نمیدانم کسی تا به حال به شما گفته، بیان کنم. امام نیز موافقت کردند. من از نابسامانیها برای ایشان گفتم و شرح دادم که حزب جمهوری اسلامی چه میکند؟ همه جا دست انداخته، از استخدام تا هر چیزی شرط حزب جمهوری اسلامی است. از مصادرهها، از افراد بیگناهی را که میزنند و آبرویشان را میبرند، از وضع حکام شرع و دادگاهها گفتم، به او گفتم که از افرادی که دور و بر شما هستند، حساب بکشید، به نام شما در مملکت دیکتاتوری درست شده است! به طوری که مردم دارند کم کم شاکی میشوند. کتک زدن و شلاق زدن مردم و مصادره کردن اموال آنها درست نیست."(خاطرات سید محمد رئیسی گرگانی، ص362).
وی در بیانیه ای نیز به مخالفت با پارهای از قوانین دوره اول مجلس شورای اسلامی پرداخته بود. در ماجرای جنگ ایران و عراق نیز آیت الله قمی پس از آزادی خرمشهر و خروج نیروهای عراقی، ادامه جنگ میان ایران و عراق را جنگ میان مسلمان و حرام میدانست و در بیانیهای خواستار توقف جنگ شد.
برخی از
همینگونه اعتراضات بود که سبب ایجاد محدودیتهایی برای وی شد. این فرد برجستهی
خاندان طباطبایی قمی، در 21 خرداد 86 چشم از جهان فرو بست و در مشهد در جوار
بارگاه علی بن موسی الرضا(ع) به خاک سپرده شد.
شاید اوج همدلی و هماهنگی مراجع عظام تقلید را در وقایع پیش از انقلاب، بتوان در ماجرای 15 خرداد 42 شاهد بود. غالب فقیهان به این وقایع واکنش نشان دادند. گفته میشود که آیت الله مرعشی نجفی اولین عالِمی بود که به اجتماع کنندگان و معترضین پیوست.[1] پس از ایشان هم اما بیانیهها و اعتراضات از جانب مرجعیت بالا گرفت. آیت الله سید محسن حکیم که در نجف حضور داشت، پس از وقایع 15 خرداد، نامهای به علمای ایران نوشت و از آنها خواست تا خاک ایران را به نشانهی اعتراض ترک کرده و به نجف مهاجرت کنند.
وی تلگرافی به 32 تن از علمای ایران نوشت و اینگونه اعلام کرد که: "حوادث مؤلمه پی در پی و فجایع محزنه به ساحت علمای اعلام و روحانیتِ قم، قلوب مؤمنین را جریحهدار و موجب تأثر شدید این جانب گردیده است. وَ سَیَعلَمُ الذینَ ظَلَموا ایّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبون؛ امید است حضرات علما دسته جمعی مهاجرت به عتبات عالیات بنمایند تا بتوانیم رأی خود را درباره دولت صادر کنیم".[2]حکومت پهلوی از این رأی آیت الله حکیم استقبال کرد. پس از این نامه، رئیس شهربانی و ساواک قم مأمور میشوند تا پیشاپیش موافقت دولت را با این مهاجرت به علما اطلاع دهند.[3] این پیشنهاد در وهله نخست مورد توجه بسیاری از علما قرار گرفت. علمای قم جلسهای گرفتند تا موضوع مهاجرت را بررسی کنند.[4] امام خمینی و آیت الله گلپایگانی با این پیشنهاد مخالفت کردند. مرحوم گلپایگانی گفته بود که این کار درست نیست و علما نباید حوزههای علمیه قم را خالی کرده و به نجف بروند.[5] امام خمینی نامهای به مرحوم حکیم نوشت و اذعان داشت که "ما میدانیم با هجرت مراجع و علمای اعلام – اعلی الله کلمتهم- مرکز بزرگ تشیع در پرتگاه هلاکت افتاده و به دامن کفر و زندقه کشیده خواهد شد.... ما عجالتاً در این آتش سوزان به سر برده و با خطرهای جانی صبر نموده، از حقوق اسلام و مسلمین و از حریم قرآن و استقلال مملکت اسلام دفاع میکنیم و تا سر حد امکان مراکز روحانیت را حفظ نموده، امر به آرامش و سکوت مینماییم."[6]
آیت الله مسلم ملکوتی پس از اعلام مخالفت امام با این درخواست، به نزد سید محسن حکیم میرود و میگوید: این چه پیشنهادی است که فرمودهاید که همه علما به عنوان اعتراض به نجف اشرف مهاجرت کنند. آیت الله حکیم در پاسخ میگوید: منظورم این نبود که همگی به عراق مهاجرت کنند، غرض من از اقدام به ترک علما، تأدیب رژیم پهلوی بود و نه چیز دیگر.[7] حجه الاسلام سید محمد آل طه نیز به نزد حکیم میرود و اعتراض میکند. آیت الله حکیم بعدها از رفتار محمد آل طه نزد شهاب الدین اشراقی گلایه کرده بود.[8] مرحوم حکیم یک سال پس از این هم، نامهای به آیت الله مرعشی نجفی نوشته و گلایه کرده بود که: یک سال و نیم قبل به آقایان علما تلگراف نموده که به عتبات عالیات مشرّف شوند تا با هم کاری از پیش ببریم، ... متأسفانه تلقی به قبول نشد و وقع ما وقع" انالله و انا الیه الراجعون".[9]
در پی وقایع 15 خرداد اما آیت الله سید احمد خوانساری نیز اعلامیهای منتشر کرد. متن بیانیه اینگونه بود: "حقیر در این موقع حساس لازم میدانم اولیاء امور را متذکر سازم انجام اینگونه اعمال ضد انسانی نسبت به حضرات علماء اعلام و قتل و جرح مردم بیپناه، نه تنها موجب رفع غائله نخواهد بود، بلکه جز تشدید امور و ایجاد تفرقه و وخامت اوضاع اثر دیگری نخواهد داشت. موجب کمال تأسف است که باید حریم مقدس اسلام و روحانیت از طرف اولیاء امور این چنین مورد تجاوز قرار گیرد".[10] در این نامه بیحرمتی بر روحانیون مورد اعتراض آیت الله قرار گرفته بود.
آیت الله مرعشی نجفی که خود در تجمعات نیز حضوری فعال داشت، در پی حوادث 15 خرداد، به همراه تعدادی دیگر از علما به تهران مهاجرت میکنند. ایشان را اما پس از چند روز به قم باز گرداندند.[11] آیت الله از نحوه برخور مأموران گلایه کرده و گفته بود که به وضع ناشایستی او را سوار بر اتومبیلی کردند و به قم بازگرداندند. وی گفته بود مرا عقب ماشین نشاندند و اصرار میکردند که سرت را پایین بیاور تا کسی شما را نبیند.[12] آیت الله پس از این واقعه نیز اعلامیهای صادر کرد و اذعان داشت که "هیئت حاکمه بداند تهدید و زور و وادار به متفرق نمودن علمای اعلام از تهران به شهرستانها و از تاریکی شب استفاده نمودن و به زور و جبر به قم و مشهد سوق دادن، موجب سستی و کوچکترین خللی در اراده و اصل مبارزه آنها نخواهد بود".[13] آیت الله مرعشی در مراسم چهلم شهدای 15 خرداد نیز اعلامیه شدید اللحنی صادر کرد "حادثه خونین کربلا صحنه رقّت بار نینوا بار دیگر پس از هزار و سیصد سال به دست حکومت جابرانه وقت تکرار گردید. عمال یزید با اسلحه گرم به وسیله تانک و مسلسل و زره پوش 6200 نفر از فرزندان غیور و با شهامت کشور را در روز روشن در برابر چشم میلیونها افراد .. به خاک و خون کشید... دستگاه جبار خونخوار و دست نشانده بیگانه و هم پیمان دولت پوشالی اسرائیل تصور میکند که با فشردن گلوی مردان آزادیخواه و کشتن جوانان کشور و زجر و حبس رجال علم و دانش میتواند به مقاصد شوم خود برسد ولی زهی تصور باطل زهی خیال محال".[14]
آیت الله گلپایگانی نیز از معترضان به وقایع 15 خرداد بود. ایشان نیز بیانیه ای با این تعابیر صادر کرد که: "مصادر امور مطمئن باشند که اگر به بازداشت جمعی علما و مراجع هم اقدام کنند فتاوا و احکام آنان همچنان نافذ و بر هر مسلمانی واجب الاتباع است و حریم احکام شرعیه مقامی نیست که بتوان با زور و تهدید در آن نفوذ کرد".[15] در 30 خرداد 42 که تعدادی از علما به به نشانه ی اعتراض، به تهران مهاجرت کردند اما آیت الله گلپایگانی حضور نیافت. روایتهای مختلفی از این عدم همراهی نقل شد. آیت الله گلپایگانی خود در جایی گفته بود که "بعد از آنکه حاج آقا روح الله را تبعید کردند من برای حفظ حوزه قم ماندم و تهران نرفتم. بعد دولتیها طمع کردند و خیال کردند من با آنها موافق هستم و اهل سازش میباشم و به خیال بودند از ما انتفاعی ببرند و بعد دیدند از ما آبی گرم نمیشود".[16] آیت الله صابری همدانی که از درس آموزان محفل گلپایگانی بود به نزد ایشان میرود و علت عدم مهاجرت را جویا میشود. "ایشان جواب داد آن روز قرار بود من و آقای شریعتمداری سر ساعت 8 با هم به تهران برویم. رأس ساعت 8 در حالی که بنده آماده و مهیا و منتظر آقای شریعتمداری بودم، خبری از ایشان نشد. پس از دقایقی که گذشت و آقای شریعتمداری نیامد، گفتم که با منزل ایشان تماس بگیرند و بپرسند ایشان کجاست و چرا هنوز نیامده است؟ که جواب دادند ایشان ساعت هفت صبح به طرف تهران حرکت نموده است. این کار آقای شریعتمداری که قول و قرارمان را بر هم زد و بدون اطلاع من و تنهایی به تهران رفت، خیلی به من برخورد و متوجه شدم در دوستی و رفاقتی که با فریب و نیرنگ همراه باشد، طبعاً اخلاص نیست. هم چنان که با وضعیت پیش آمده شرکت و حضور من در جمع آقایان علما خالصانه و خالی از شائبه نخواهد بود. ضمن این که اگر میرفتم میبایست دربارهی این قضیه با آقای شریعتمداری بگو مگو کنم که شایسته نبود، لذا صلاح را در این دیدم که اصلاً در آن تحصن شرکت نکنم".[17] آنگونه که صابری همدانی ادعا کرده است، آیت الله گلپایگانی بر اثر دلخوری از مرحوم شریعتمداری به تهران نرفته و از این سفر خودداری کرده است. آیت الله شریعتمداری اما به مرحوم منتظری گفته بود "من حرکت خودم را به ایشان (گلپایگانی) اطلاع دادم، با هم بیاییم یعنی در یک ماشین بنشینیم؟!".[18]
آیت الله خویی که آن زمان در نجف حضور داشت نیز نسبت به وقایع 15 خرداد اعلام موضع کرد. وی زبان به اعتراض گشود و اینچنین حکم کرد که: "بر هر فردی از افراد مسلمان در هر لباس و هر مقامی که باشند واجب است که از همکاری با این دولت خائن خودداری نمایند".[19] در پی این وقایع حتی آیت الله خویی در نجف اشرف اعلامیهای صادر کرد و استفاده از قند و شکر را به جهت این که در انحصار دولت بود، تحریم کرد. ایشان با این وسیله میکوشید تا ضربهای به اقتصاد دولت وارد کند. گفته میشود به سبب حکم آیت الله خویی در بیت امام خمینی نیز چای و شربت داده نمیشده و از واردین با سرکه شیره پذیرایی میکردهاند.[20]
وقایع خرداد ماه 42 اگر چه اعتراض غالب مراجع را برانگیخت، اما پس از آن بود که برخی از فقها، کمتر به اقدامی سیاسی پرداختند. دو روز پس از این واقعه بود که آیت الله شریعتمداری با روحانیون طرفدار خود در تبریز تماس گرفت و توصیه کرد: "مردم را به آرامش دعوت کنید و از تظاهرات جداً خودداری شود؛ چون از تظاهرات نتیجهای گرفته نخواهد شد... آخر گلوله با جان مناسبت ندارد، پس باید از اجتماع و تظاهرات جلوگیری نمایید".[21] آیت الله شریعتمداری همچنین به علمای تبریز تلفن کرده و اظهار میدارد که "من از آیت الله خمینی ناراحت هستم. من به خمینی گفتم با شاه این طوری رفتار نکن و بر خلاف دولت و سیاست حرف نزن، اما او گوش نداد تا به این روز افتاد".[22]
این متن در مباحثات
[1] تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ج2، ص119
[2] صحیفه نور، ج اول، ص78 ؛ اسناد انقلاب اسلامی، ج اول، ص84
[3] از سید ضیاء تا بختیار، مسعود بهنود، ص488
[4] مناسبات امام خمینی با حرکتها و مبارزان اسلامی، ص88
[5] نقل از خاطرات آیت الله احمد صابری همدانی، صص162-163
[6] صحیفه نور، ج اول، ص78
[7] مصاحبه با آیت الله مسلم ملکوتی، به نقل از تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ص38
[8] شهروند امروز، ش70، مصاحبه فرید مدرسی با سید محمد آل طه
[9] اسناد انقلاب اسلامی، ج اول، ص273
[10] نهضت روحانیون مبارز، صص110-111
[11] آیت الله العظمی مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج اول، ص254
[12] خاطرات آیت الله گرامی، 263
[13] آیت الله العظمی مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج اول، صص260-261
[14] همان، ص201
[15] آیت الله العظمی گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، مقدمه
[16] همانجا
[17] خاطرات آیت الله صابری همدانی، صص175-176
[18] خاطرات آیت الله منتظری، ج1، ص232
[19] همان، ص107
[20] خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، صص249-250
[21] همان، ص197
[22] نقل از خاطرات سید کاظم نورمفیدی، ص171