دخترکی دیگر قربانیِ شده. پدری غیرت ورزیده و دخترش را سر بریده است. به چه علت؟ که چرا بر سر سفره ی عقد نمینشیند و مَهریه طلب نمیکند و قَبِلتُ بر زبان نمی آوَرَد. روایتها بر سر این ماجرا بسیار است. آنچه مسلّم است اینکه دخترک به سودای سبکی از زندگی اقدامی کرده که پدر را خوش نمیآمده است. رسوم سختی بر گِرد امر نکاح تنیده است. رسومی که هر زمان در حال تغییر است؛ اما این تحولات را ندیده، حکم بر تَصَلُّب آن کردن بعضاً فجایعی را رقم میزند.
زمانه ای برگزیدن چند همسری مرسوم است و هنگامه ای دگر همین عمل، ناپسند و ناروا. در زمانی زوجین تا هنگامه ی تزویج، یکدیگر را ندیده و به شانس و اقبالی بسنده کرده و پای سفره عقد حاضر میشوند، اما در زمانهای دگر این عمل نابخردانه و غیر متمدنانه. در هنگامهای کثرت فرزندآوری معمول و مرسوم میشود و در موعدی دگر این عمل شگفت و تعجب آور. هر زمانه و هر فرهنگی، مواجه های با ماجرای ازدواج، -این مقوله ی همیشگی تاریخ بشریت- داشته است.
و چه تلخ است که این تغییرها با هزینه ی بسیاری همراه میشود. گاه جان می ستاند، گاه خانوادهای به ویرانی میکشاند و گاه نسلی را تلف میکند. و چه نامقبول است جامعه ای که این تغییرات را باور نکند و پاسخهای کهنه به سئوالات جدید دهد. به گفته ی ویل دورانت همان زمان است که مرگ تمدنها فرا میرسد.
کثرت ناکامیهای ازدواج در زمانهی معاصر، تلنگری است که این امرِ مقبول خداوندی میتواند تحولی پذیرد و امر ازدواج از زوائد آن پیراسته گردد و جامه ای نو به تن کند.
رویکرد غالب فقیهانه همان است که امر نکاح را سنت حسنه ی نبوی میخوانَد و آن را در جهت بقای نسل میخواهد. به عنوان نمونه، آیت الله جوادی آملی این رویکرد را برگزیده است. ایشان فهمِ ناصحیح نسبت به مقوله ی ازدواج را عاملِ شکست می داند. وی معتقد است که هدف از ازدواج را نمیباید کسب لذت قرار داد. هرگاه که لذت، هدف ازدواج باشد، به ناکامی هم میانجامد. وی با قیاسی اینگونه عنوان میکند که: "مبادا خیال کنید نکاح برای آن است که شما لذت ببرید. خیر؛ ازدواج همانند غذا خوردن است. برخی خیال میکنند که غذا خوردن برای لذت بردن است، اما حقیقت آن است که غذا خوردن برای زنده ماندن است. ازدواج نیز برای آن است که بشر محفوظ بماند"[i].
در نظر آیت الله، هدف از ازدواج، حفظِ نوع بشر است. خداوند لذتی نیز در این ازدواج قرار داده تا بشر به سمت آن راغب و مایل شود. در حالی که برخی تصور میکنند این لذتِ اندک، هدف و غایتِ اصلی از ازدواج است؛ هرگاه که از این لذت سیر میشوند، از ازدواج نیز پای پس میکشند. خداوند اما این لذت را قرار داده است تا نوع بشر محفوظ بماند. در نظر آیت الله گویی اگر ازدواجی واقع شود و در آن فرزندی به دنیا نیاید و گامی در راهِ حفظِ نوعِ بشر بر ندارد، رسالتِ ازدواج نیز برآورده نشده است.
آیت الله جوادی، مواجهه دیگری نیز با ناکامیها در امر ازدواج دارد. ایشان در این خصوص میان "ازدواج" و "نکاح" تمایز مینهد. در آیات و مأثورات دینی به کرّات از نکاح سخن به میان آمده و آن را سبب سازِ آرامش دانسته و برکات عدیدهای بر آن مترتب شدهاند. اما گاه ازدواجهایی به وقوع میپیوندد که طرفین در آن، روی آرامش نمیبینند. آیت الله جوادی آملی، برای تبیین این موضوع، بر این باورند که: "ازدواج که اجتماع نر و ماده است در همه حیوانات وجود دارد. و هر کس به دنبال اجتماع میرود، کار او و ازدواج او حیوانی است و طبیعی است محصول این ازدواج فرزند صالحی نباشد. این در حالی است که رسول(ص) میفرماید من نکاح آوردم. چیزی که انسان اگر آن را انجام دهد نصف دینش کامل میشود نکاح است نه ازدواج. پس این نکاح با آن ازدواج بسیار متفاوت است".[ii]
اینگونه تبیین ماجرا، تا چه میزان میتواند از بشرِ امروز دستگیری کند؟ اینکه ازدواجهای موفق را "نکاح" بنامیم و هر گاه به عدم موفقیت انجامید آن را "ازدواج" تلقی کنیم، آیا می تواند چاره ی کار باشد؟
این انگاره ها رویکرد غالب در جامعه دینی بوده است. و اگر چه در مقام توصیه، امری مقبول است اما در عمل، توقعات بسیاری را پاسخ نمیدهد و برخی معضلات امر ازدواج را به سامان نمیکند. در این میان برخی از نواندیشان کوشیدند تا به این امر سخت و صلب جامعه دینی توجه کنند.
مصطفی ملکیان از جمله افرادی بود که به این موضوع وارد شد. وی ساختار ازدواج در جهان امروزی را مورد انتقاد قرار داد. او تا بدانجا پیش رفت که اساساً ازدواج به شیوه سنتی را امری غیر اخلاقی نامید. وی با برشمردنِ ادلّه ای اذعان کرد که ازدواج یک نهاد غیر اخلاقی است و آنان که پروای مسائل اخلاقی دارند، نباید به این مقوله وارد شوند.[iii] ملکیان اما بر این باور است که برای حل مشکلاتِ اخلاقیِ ازدواج لازم نیست نهاد ازدواج را از بین ببریم؛ بلکه باید آن را متحوّل کنیم. تحوّل در نهادِ ازدواج نیز بدعت نیست؛ بلکه در طول تاریخ سابقه دارد. تحوّل از چند همسری زنان به چند همسری مردان و سپس تک همسری یکی از این تحولات است.[iv]
ملکیان به تحول در ساختار ازدواج باور دارد و آن را چارهی کار میبیند. او پیشنهاد میکند که همه ی ازدواجها میباید موقت فرض شود. مادامی که شرایط تعیین شده برای زندگی برقرار بود، زندگی ادامه یابد و اگر این شرایط نبود، رابطه را قطع کنند تا زن و شوهر از لحاظ روانشناختی آسیب نبینند. حالا ولو زندگی مشترکشان یک هفته باشد. زندگی وفادارانه مهم است نه مدت و طول ازدواج. یک مرد ممکن است با همسرش 10 بار زندگی مشترک کند و هر ده بار را زندگی وفادارانه داشته باشد. مدتهای کوتاه و موقتی را برای ازدواج برگزینند و اگر رضات به ادامه داشتند آن را تمدید کنند. نه اینکه در ابتدای جوانی پیمانی برای یک عمر ببندند و در این پیوند ناکامی و تلخیهای بسیاری را تجربه کنند. قراردادهای کوتاه بستن برای ازدواج، میتواند تا حدی سلامت آن را تضمین کند. ملکیان این ایدهی خود را به نحوی گذرا طرح کرد و چندان به آن نپرداخت.
سروش دباغ اما متن مبسوطی نوشت و از سبک دیگری از ازدواج سخن گفت. وی بحث خود در خصوص ازدواج را معطوف به ماجرای "ازدواج عرفی" کرد. دباغ ازدواجهای مرسوم و معمول را نیز غیر اخلاقی نمیداند. وی در مقالهای که در خصوص ازدواج عرفی منتشر کرده، تنها بر آن است که از زوایای اخلاقی و دینی این نحوه از ازدواج(ازدواج عرفی) -که رفته رفته فراگیر میشود-، پرده بردارد. این به معنای نامقبول انگاشتن دیگر انحاء ازدواج در نظر ایشان نیست.
تعریف وی از ازدواج عرفی چنین است: "ازدواج عرفی یا هم باشی، به معنای با هم بودن و زندگی کردن دو غیر همجنس است. در روزگارِ کنونی برخی ترجیح میدهند پیش از اینکه با کسی پیوند ازدواجِ دائم به شیوهی شرعی ببندند، ازدواج عرفی را تجربه کنند. این ارتباط میتواند به ازدواج بینجامد و یا پس از مدتی به انتها برسد. در ازدواجِ عرفی هر چند که عقد دائم صورت نگرفته، اما طرفین مادامی که با یکدیگر زندگی میکنند، نسبت به هم تعهد اخلاقی دارند و نقض آن از هر سو، کاری غیر اخلاقی و مصداق خیانت محسوب میشود".[v]
دباغ برای این سبک از زندگی، از پشتوانه های فقهی هم کمک گرفت و بحث از نکاح معاطات را پیش کشید و بر این مهم تأکید کرد که این سبک از ازدواج خلاف ارادهی شارع نبوده و از این حیث نیز خُردهای بر آن روا نیست. دباغ با تمسک به تعالیم فقهی، حتی تعیین "مهریه" و "مدت" را نیز در این خصوص پیش میکشد و عنوان میکند که در این سبک از ازدواج میتوان از این دو مقوله نیز سخن به میان آورد.
بحث از مهریه هم از جمله مواردی است که مورد بحثهایی در امر ازدواج سنتی بوده است. ابوالقاسم فنائی با رویکردی که به فلسفه ی فقه دارد، اینگونه موارد را مختص به آداب جامعه صدر اسلام میداند و برخی از این مقولات را در جهت تعدیل نگاه گذشتگان قلمداد میکند. وی مدعی است که اسلام مهریه را در زمانهای وضع کرده که در حق زنان جفا میرفته و حقوق آنها نادیده گرفته میشده است. به تعبیر وی "در جامعهای که با زن به صورت یک شیءِ قابل خرید و فروش برخورد میشود، برای ازدواج با او خواستگار باید مبلغی را به عنوان مهریه به پدر و یا برادر یا عموی آن زن بپردازد، و شوهر مالک زن است و اگر بمیرد آن زن به فرزندان ذکور خود به ارث میرسد. اولین گام در راستای اصلاحِ تدریجیِ حقوقِ زنان و برطرف کردن تبعیض حقوقی میان زنان و مردان این است که گفته شود: زن از شخصیت حقوقی برخوردار است؛ مهریه باید به خود زن پرداخت شود نه به پدر یا برادر یا عموی او؛ زن میتواند مالکِ داراییهای خود باشد و حق دارد در ازای خدماتی که در نگهداریِ فرزندان و پختن غذا و تمیز کردن خانه انجام میدهد از شوهر خود مطالبه مزد کند و اگر شوهر او بمیرد مقداری از ثروتِ شوهرِ خود را به ارث خواهد برد و اگر پدر یا مادر او بمیرد نیز مقداری از ثروت آنان را به ارث خواهد برد. روشن است که چنین تحولی در نظام حقوق زن و خانواده در مقایسه با نظام حقوق زن و خانواده پیشین نوعی اصلاح حقوقی در راستای ارزشهای اخلاقی و برطرف کردن تبعیضهای اخلاقاً ناروا قلمداد میشود. بلی اگر کسی بخواهد این گام نخستین را به عنوان گامِ نهایی قلمداد کند و ادعا کند که چنین نظام حقوقیای همان نظام ایدهآل و آرمانی است، معلوم میشود که نه با منطق اصلاحاتِ پایدار حقوقی آشناست و نه در باب ربط و نسبت حقوق و اخلاق دیدگاه درستی دارد".[vi]
این رویکردها اگر چه در راه اصلاح مقوله ی ازدواج طرح شده است، اما سبک زندگیهای امروزی اقتضا میکند که ازدواج را تنها و حتمی ترین راه ممکن در زندگی در نظر نیاورد. سبکهای زندگی دیگری را نیز میباید به رسمیت شناخت. آرش نراقی در کوتاه نوشتهای این موضوع را طرح کرد. او گفت که: در تفکر سنتی "تجرّد" مرحلهای موقت و انتقالی در زندگی فرد است. فرد مجرّد دیر یا زود باید ازدواج کند تا "سر و سامان" بیابد. یعنی انگار تجرد نوعی بی سر و سامانی است. و اگر دورانِ تجرد به درازا بکشد، یک گمانِ بد به فردِ مجرد میرود. انگار که زندگیِ طبیعی و اخلاقی جز با گذر از مرحله انتقالیِ تجرد دست نمیدهد. در بهترین حالت، باید به حالِ فردِ مجرد دل سوزاند".[vii] نراقی با ترسیم این دیدگاهِ سنتی عنوان کرد که: "از ویژگیهای دوران مدرن این است که رفته رفته فرهنگِ عمومی، تجرد را نه به مثابه مرحلهای موقت یا غیر طبیعی یا غیر اخلاقی یا ترحم برانگیز، بلکه به مثابه نوعی سبک زندگی به رسمیت میشناسد. سبک زندگی آدمها به تناسبِ سرشتشان فرق میکند. بعضی آدمها در کنار همسر و فرزند شکفته میشوند، بعضی آدمها در خلوتِ دل خواسته خود آرامش و قرار می یابند".[viii] نراقی با تمایز نهادن میان سنخ روانیِ انسانها، ازدواج به شکل مرسوم و معمولِ آن را مناسب برای همگان نمیداند و افرادی را در نظر میآورَد که نمیتوانند از طریق این نحوه از ازدواج به شکوفایی برسند.
باری! امر ازدواج مقبول و مرسوم است؛ اما میتواند پیراسته گردد، میتواند مورد بازخوانی و بازنگریهای بسیار قرار گیرد. متولیان امر اگر دیگر قرائتها در این وادی را نشنوند و همواره از درِ مخالفت با آن برآیند و به یک شیوه از ازدواج تعصب ورزند و آن را تبلیغ و ترویج کنند، گاه اثرات نامطلوبی در جامعه بر جای می نهد، آمار ناکامیها در ازدواج را بالا میبرد، و شاید هم پای داس را به میان آوَرَد.
[i] آیت الله جوادی آملی، بیانات در تفسیر آیات 8 تا 12 سوره شوری، 29/2/94 ؛ تفاوت ازدواج با نکاح چیست؟ نقل از سایت شفقنا، کد خبر: 118728
[ii] همانجا
[iii] ملکیان این ادعا را در گفتگویی شخصی و خصوصی انجام داده است. وی این مدعا را به نحو منقح مکتوب نکرده است. این نظر ملکیان اما بازتابهایی داشت.(نک وبلاگ صدای پای آب؛ همچنین سایت تریبون زمانه؛ کد خبر 9595) این موضع ملکیان مورد انتقادهایی نیز قرار گرفت. به عنوان نمونه نگاه کنید به: سید حسن اسلامی؛ مسأله این نیست، وسوسه این است، در باب اخلاقی بودن ازدواج؛ وبسایت سید حسن اسلامی، 6/2/92؛ همچنین: حسین دباغ، پدیدار شناسی قمار فرزندآوری، سایت صدانت
[iv] رک: آیا ازدواج اخلاقی است؟ نقل از سایت دانشنامه روانشناسی مردمی، 6/2/94
[v] سروش دباغ، ازدواج عرفی در ترازوی اخلاق، سایت زیتون، 19/7/96؛ کد خبر 36616 ؛ اینک در کتاب: ورق روشن وقت
[vi] ابوالقاسم فنائی، نقش دین در خشونت(1)، سایت نیلوفر
[vii] نقل از صفحه شخصی آرش نراقی در فیسبوک
[viii] نقل از همانجا
بهمن ماه 1395 کتابی به بازار نشر عرضه شد که در صدد تحقیق در موضوع انقلاب اسلامی ایران بود. این کتاب از موضعی به بحث از انقلاب پرداخته بود که به نظر میرسد تا کنون کمتر به آن توجه داده شده است. کتاب "فقیهان و انقلاب ایران" که انتشارات کویر آن را منتشر کرد در پی آن بود تا مواضع برخی از مراجع عظام تقلید را در خصوص فعالیتهای سیاسیِ پیش از انقلاب مورد بررسی قرار دهد. این کتاب با استقبال مواجه شد و تا کنون به چاپ پنجم رسیده است. به بهانهی تجدید چاپ اخیر این کتاب گفتگویی با نویسنده آن سید هادی طباطبایی انجام دادهایم:
به عنوان نخستین پرسش بفرمایید که شما کتاب فقیهان و انقلاب ایران را به چه انگیزه و هدفی نوشتید؟
بگذارید از این سخن "رُوی مُتّحده" – استاد دانشگاه هاروارد- کمک بگیرم که میگوید: "تاریخِ ایران، تاریخِ علمای ایران است". او معتقد است که در غالب وقایع ایران، رد پای عالمان و فقیهان به چشم میخورد و لذا به هر واقعهی سیاسی و اجتماعی که در این سرزمین رجوع کنیم، نهایتاً پای روحانیت نیز به میدان کشیده میشود و باید از آنها سراغی بگیریم. حال واقعهای به مانند انقلاب ایران را در نظر بگیرید که حضور روحانیت در آن نقش پررنگی داشته است و چارهای جز پرداختن به آن نیست. اما همانطور که مطّلعید، کمتر بحث مستقلی در خصوص مواضع سیاسی مراجع عظام تقلید پیش از انقلاب شده است. برای بنده هم سئوال بود که چرا موضوعی به این مهمی و حساسی را تا به حال مورد بررسی مستقل قرار ندادهاند؟ البته جسته و گریخته مطالبی عنوان شده بود اما کمتر تحقیق منسجی وجود داشت. تصور اولیهام این بود که محققان، بیم آن داشتهاند که اگر به این موضوع وارد شوند، شاید نتوانند اثر خود را منتشر کنند. پیش از انتشار این کتاب، با برخی از محققان که مشورت میکردم، موضع اولیه شان این بود که این اثر اجازهی انتشار نمییابد. اما ایدهی همیشگیام این است که موضوعی که دغدغه و سئوال است را نمیتوان به این راحتی مسکوت گذاشت و به بهانهی عدم انتشار، از مواجهه با آن پا پس کشید. رسالت یک محقق و نویسنده این است که وظیفهی خود را به انجام برساند و خلق اثر کند. حال ادامهی کار دیگر به عهدهی او نیست. در ثانی اینکه در دوران کنونی کمتر اثری است که مورد تحقیق قرار گیرد و به دست خوانندگان نرسد. ارتباط میان نویسنده و خواننده بسیار سادهتر شده و به هیچ بهانهای نباید از میدان تحقیق پای پس کشید.
اما همین اثر شما پس از اینکه اجازه نشر گرفته است نیز در نمایشگاه کتاب امسال اجازه حضور نداشت.
بله همینطور است. البته قبول دارم که برخی کج سلیقگیها نیز وجود دارد. اما این امور نباید سدِّ راهِ تحقیق شود. یکی از محققین و دوستان ما نیز اخیراً کتاب مبسوطی را در خصوص یکی از مسائل فقهی نگاشته که اجازه انتشار پیدا نکرد. اما میدانم که این امر مانع از تحقیقات دوبارهی ایشان نمیشود و اینکه با وجود راههای ارتباطی گستردهای که این روزها وجود دارد، مخاطبان ایشان، این اثر را توانستهاند تهیه کنند.
ماجرای عدم حضور کتاب فقیهان و انقلاب ایران در نمایشگاه امسال برای بنده و ناشر هم بسیار مبهم و سئوال برانگیز بود. استناد بنده در این کتاب غالباً به آثاری بوده که در همین کشور منتشر شده است. البته از کتابهایی غیر از این آثار داخلی هم استفاده شده اما بعید میدانم به خاطر استفاده از آن کتابها حساسیت ایجاد شده باشد. مطالبی که بیان شده، متن تاریخ است و نمیتوان آن را با تفسیرها و مواضع سیاسی رد یا قبول کرد. البته به نظرم اگر در این خصوص مسئولین مربوطه اطلاع رسانی کنند و علت عدم حضور در نمایشگاه را برای نویسنده و ناشر مشخص کرده و عنوان کنند که بر چه قسمتی از کتاب، اشکال و ایراد دارند، تعامل بسیار بهتری میتوان در این میان برقرار کرد.
در خصوص کتاب توضیح بفرمایید. شما به یازده تن از فقها پرداختهاید. علت انتخاب این یازده فقیه چه بوده است؟
بله در این کتاب فقط توانستم به این یازده فقیه برجسته بپردازم. حضرات آقایان، حکیم، خویی، شریعتمداری، سید حسن قمی، گلپایگانی، مرعشی نجفی، سید محمد روحانی، میرزا هاشم آملی، میلانی، سید عبدالله شیرازی و سید احمد خوانساری بودند. البته مراجع دیگری هم در این میان بودهاند اما پرداختن به آنها نیاز به مجال فراخ دیگری دارد. در مقدمه کتاب نیز به این مسأله اشاره کردهام. البته این نکته را باید عرض کنم که در طول تحقیق، به بررسی مواضع برخی دیگر از مراجع علاوه بر این یازده بزرگوار نیز پرداخته بودم اما به دلیل اینکه مَشی آنها غالباً به نحو سکوت بود و کمتر موضع سیاسی گرفته بودند، رد پای اندکی از آنها در فعالیتهای سیاسی به چشم میخورد و مطالب بسیار کمی از حضور آنها یافتم. لذا از پرداختن به آنها در فصلی مستقل منصرف شدم.
آیا در انتخاب و گزینش این مراجع، هدفی داشتهاید؟ مثلاً مواضع این بزرگواران سبب شده تا به انتخاب آنها بپردازید؟ یا عامل دیگری دخیل بوده است؟
خیر هیچ عاملی جز اینکه این بزرگواران جزء مطرح ترین مراجع آن زمان بودهاند، دخیل نبوده. برههای که بنده برای تحقیق انتخاب کردهام، سالهای 1340 تا 1357 است. یعنی از زمان درگذشت آیت الله بروجردی، تا هنگام پیروزی انقلاب. در این مقطع، شاید مطرح ترین مراجعی که حضور داشته و مواضعی نسبت به انقلاب و فعالیتهای سیاسی داشتهاند را مورد بررسی قرار دادهام. البته در میان این حضرات، همگی نیز رویّهی یکسانی نداشتهاند. بعضی کم و بیش دخالتهایی میکردهاند و بیانیهها را امضاء میکردند، برخی از آنها تا سال 42 که شور و فعالیت زیادی در میان مردم درگرفته بود، همراهیهایی کردند اما پس از آن به لاک سکوت رفتند. برخی از این مراجع کاملاً به مخالفت با فعالیتهای انقلابی میپرداختند. بعضی دیگر هم البته تا هنگامهی پیروزی انقلاب، در صف مبارزه ایستادند. آنچه مسلّم است اینکه مواضع این بزرگواران یکسان نبوده و در این کتاب نیز از این اختلاف مواضع سخن گفته شده است.
این نکته را نیز عرض کنم چونکه دیدم برخی از منتقدان به آن اشاره کرده بودند که ترتیب فصل بندیهای کتاب بر چه اساسی بوده است؟ فصل بندیها فقط بر اساس سن و سال مراجع تنظیم شده است. به این معنا که آیت الله حکیم که بزرگترین مرجع از نظر سنی بودند را در فصل اول مطرح کردهایم و آیت الله روحانی که کوچکترین از نظر سنی بودند در فصل آخر به آن پرداخته شده است. مواضع سیاسی این بزرگواران و اینکه با انقلاب همدل بودهاند یا خیر، در تنظیم فصلهای کتاب مدخلیتی نداشته است.
به عنوان سئوالی که شاید ارتباط مستقیمی با کتاب شما نداشته باشد، به نظرتان پرداختن به موضوع روحانیت تا چه حد میتواند برای مخاطبان امروز جذابیت داشته باشد؟
اتفاقاً بر خلاف تصور اولیهای که برخی معتقدند موضوعات مرتبط با روحانیت دیگر مورد توجه نیست و مورد اقبال قرار نمیگیرد، بنده فکر میکنم موضوع روحانیت همیشه یکی از جذابترین و ضروری ترین مسائلی است که میتوان به آن پرداخت. شاید اقبال به همین کتاب و دیگر کتابها و یا فیلمهایی که در خصوص روحانیت نوشته و یا ساخته میشود را بتوان به عنوان نمونه بیان کرد. به نظر میرسد که از کوچکترین رفتارهای این صنف نیز میباید سراغ گرفت. تاریخ و فرهنگِ ما خواه ناخواه با روحانیت عجین بوده و نمیتوان نسبت به آن بی تفاوت بود. بله برخی خُردهها و انتقادات را میتوان و میباید به روحانیت وارد دانست اما به معنای این نیست که این قشر از جامعه را به فراموشی بسپاریم و سخنی از آن نگوییم و به تحقیق پیرامون آنها نپردازیم.
این گفتگو در خبرگزاری ایرنا پلاس منتشر شد.
آیت الله خویی از جمله اثرگذارترین مراجع نیمه دوم قرن بیستم محسوب میشود. برخی وقایع زندگی ایشان همچنان مورد بحث است. ماجرای نیمه تمام ماندن تفسیر قرآن ایشان یکی از پرسشهایی است که میباید به آن پرداخت. مرحوم خویی که در نجف شروع به تفسیر قرآن کرده بود، به یکباره این تفسیر را رها میکند. ایشان حتی در وصف علامه طباطبایی که اقدام به تفسیر قرآن کرده بود میگوید که علامه تَضحیه کرده است. یعنی خودش را قربانی کرده و از شخصیت اجتماعی ساقط شده است.(مرتضی مطهری، ده گفتار، ص 227) به چه علت است که مرحوم خویی تفسیر قرآن را ادامه نمیدهد؟
از دیگر پرسشها در خصوص مرحوم خویی، نیمه تمام گذاردن سیر و سلوک عرفانی است. گفته میشود که ایشان در مرحلهای از زندگی خود به وادی عرفان و سلوک وارد میشود و به کشفهایی نیز نائل میگردد؛ اما این رویّه را ادامه نداده و فقه و اصول را ترجیح میدهد.
در این خصوص برخی روایتها وجود دارد. گفته میشود که آیت الله بهجت واسطه شده و دیداری میان مرحوم علی قاضی و آیت الله خویی برقرار میشود. فرزند مرحوم بهجت در این خصوص گفته است که: "آقای قاضی و آقای خویی در حرم حضرت اباالفضل (ع) همدیگر را میبینند. آقای خویی میگوید "وقتی بگذارید که من خدمت شما بیایم". آقای قاضی میگوید همین الان. یک ساعت و خُردهای در صحن با هم حرف میزنند و آقای قاضی ایشان را قانع میکنند و آقای خویی مجذوب ایشان میشوند و همان جا دستور میگیرند که باید فلان جور لباسی را تهیه کند، فلان طور غسل کند و در مکانی که در معرض نباشد، برود و دو رکعت نماز بخواند و فلان ذکر را بگوید. آقای خویی همه این مقدمات را فراهم میکند و جا هم مشخص بوده که ایوان امیر المؤمنین (ع) است و ساعت خلوت هم دو بعداز ظهر. ایشان مدتی آنجا میرود و با تمام آداب و مقدماتی که آقای قاضی گفته بود، نماز میخواند اما هر کاری که میکند ذکر یادش نمیآید. میفهمد که اسباب عدم توفیق در درون ایشان هست. اما بار دوم امداد حاصل میشود. آقای خویی گفته بود "من خیلی مایلم در عوالم سلوک سیر کنم، اما چه کنم در دریای فقه غرق هستم و نمیتوانم بیایم، جمع بین این دو هم ممکن نیست." آقای قاضی گفته بود میدانستم که موفق نمیشود ولی اگر توفیق پیدا میکرد از همه جلوتر میرفت".(مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، گفتگو با علی بهجت)
این روایتی است که فرزند آیت الله بهجت ارائه داده است.
آیت الله شبیری زنجانی اما میگوید که مرحوم خویی به اذن پدرش، این مرحله را ادامه نداده است. "زمانی که مرحوم آقای خویی با آقای قاضی ارتباط داشته و مشغول سلوک بوده و به دستور کارهایی انجام میداده، از آقای خویی نقل شده است که من آن وقت تسبیح موجودات را حس کردم، حتی گربهای از یک طرف دیوار به آن طرف دیوار پرید، پرش گربه هم تسبیح میکرد. پرش که خودش یک چیز است، خود آن پرش هم تسبیح میکرد." آیت الله شبیری در ادامه میگوید که سید علی خلخالی واسطه شد که آیت الله خویی این مسیر را ادامه ندهد. "سید علی خلخالی میگفت که من آقای خویی را از این مسیر برگرداندم. گفت چون دیدم برای فقاهت خیلی مستعد است، به پدرش نامه نوشتم و گفتم شما به گونهای که نداند از جایی تحریک شده است، ادامه این جور کارها را تحریم کنید. میگفت که پدرش هم نامه نوشت: غیر از فقه و اصول وارد شدن در اشتغالهای دیگر را بر شما حرام میکنم. ایشان هم شبهه شرعی کرد و دیگر سلوک را تعقیب نکرد". (جرعهای از دریا، ج اول، ص616)
آیت الله خویی به هر علتی که بود، سیر و سلوک را در نیمه رها کرد و به یکی از پر نفوذترین مراجع شیعه تبدیل شد. هفدهم مرداد ماه سالروز درگذشت ایشان است.
وزیر اطلاعات در جمع طلاب و مبلغین دینی حاضر شده و از برخی گرایشها به مسیحیت و خروج از دین اسلام پرده برداشته است. او گفته که: "در برخی مناطق، افرادی گرایش به مسیحیت پیدا کردهاند که جزو افراد عادی جامعه بوده و خانوادگی مسیحی شدند، ناچار شدیم اینها را احضار کنیم و دلیل گرایش به مسیحیت را از آنها جویا شویم. برخی از این افراد عنوان میکردند که ما به دنبال دینی هستیم که به ما آرامش بدهد و بین ما صفا و صمیمیت و برادری ایجاد کند. به آنها گفتیم اسلام دین برادری و صفاست. گفتند ما میبینیم علمای اسلام و کسانی که پشت تریبون صحبت میکنند به طور مداوم علیه یکدیگر سخن میگویند، اگر اسلام دین صمیمیت باشد باید قبل از هر چیز بین علمای خود باید صفا و صمیمیت ایجاد کند".[1]
باری! سخن از تغییر عقیده و مرام و مسلکی است که در اسلام از آن منع شده است و بدان تحذیرها دادهاند. پیش از این نیز برخی مراجع تقلید از وجود کلیساهای خانگی سخن به میان آورده بودند. دستگیری نوکشیشان نیز از جمله اقدامات نهادهای امنیتی است که گاه از آن خبری میرسد. اما چرا عدهای از اسلام روی بر میگردانند و به مکتب دیگری میل میکنند؟ مگر خواستهشان چیست که در این دین پاسخی برای آن نمییابند؟ این پرسش را باید از دینداران و مبلغان دینی پرسید و سخنی با آنها در میان گذارد.
سخنی با دینداران
دینداران که بر مکتبی ملتزم و معتقدند را باید به نکتهای واقف کرد. نکتهای که گاه از دیدهها پنهان میماند و رسالت دینداری به نهایت نمیرسد. و آن این است که مردمان در توجه و رجوع به دین، به دنبال هدف و غایتی میگردند. آن هدف، میتواند دست یابی به آرامش، معنویت، اخلاق و احساساتِ نیکو باشد. اگر رسیدن به این هدف، در آموزههای یک مکتب یافت نشود، گرایش به نحلهای دیگر نیز به وقوع میپیوندد. در این میان باید دید که رویکرد مبلغان دینی به چه نحوی صورت پذیرفته که برخی این غایت را در آن آموزهها نیافتهاند و دل به مکتبی دگر دادهاند.
به نظر میرسد که آنچه در میان قاطبهی روحانیت مورد توجه است و آن را متر و معیاری برای اسلام و مسلمانی میدانند، توجه به عقائد است. تأکیدهای مکرر بر این است که عقیدهی انسان، ملاک و معیاری برای التزام به دین است و لا غیر. اگر به روز جزا اعتقاد داری و اگر به نبوت خاتم پیامبران باور داری و اگر خدای حیّ و قیّوم را مبداء عالَم میشمری و اگر یَومُ الغَدیر را هنگامهی هدایت میدانی؛ آنگاه است که به قامت دینداری در آمدهای. این عقائد البته و صد البته مورد توجه است و جز به صحّت آن نمیتوان حکم داد. اما و هزار اما که آنچه در این میان قربان میشود، سویهی دیگر از دینداری است. آنچه در زیر این عقائد مغفول میماند، احساسات و عواطف دینی است. التزام به باورهای و عقائد، چنان فربه میشود که مجالی را بر جنبههای دیگرِ دینداری میبندد. در پسِ این عقائدِ نیک، میباید به دنبال گوهری دگر بود. مؤمن آن است که با التزام به این عقائد، به احساساتِ نیک نیز دست یابد، در پسِ عمل به اعمال دینی و عبادی، احوال او نیز متحوّل شود. به صِرف اعمالِ سمبلیکِ دینی بسنده کردن و انتظار تغییر در احوال نداشتن و مخارج حروف را در قرائت، به نهایت ادا کردن و سر به سجدههای طویل نهادن و شب تا به سحرگاهان به پهنای صورت گریستن، میباید که ثمرهای در وجود آدمی نهد. میباید که احساس لطیفی به او ارزانی کند. میباید که روحیهی شفقت طلبی را در او برانگیزد. روحیهای که جز به نرم خویی و حریر صفتی با مردمان سخن نگوید و به هیچ ناملایمتی رگ گردن برافروخته نسازد. و این مورد تأکید مکرر آیات قرآنی است. آنجا که وقتی از صفات مؤمن سخن میگوید، به احساسات او انگشت مینهد. اَلا انَّ اولیاءَ اللهِ لا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون.(یونس، 62) مؤمنان و اولیاء الهی کسانیاند که ترس و حزن و غم و اندوه بر آنها غالب نمیشود. چه ملاکی برتر از این برای اهل ایمان؟ مؤمن آن است که به ناملایمات دنیوی خم به ابرو نیاورد؛ مؤمن آن است که هیچ نقص و خللی در این عالم نمیبیند؛ نه آنکه سر به سجاده میگذارد و لب به گله و شکایت از عالم و آدمیان هم میگشاید. نه آنکه به حج ابراهیمی میرود و سنگ بر شیطان میزند اما خود در پوستین خلق میافتد و نان به قیمت جان میفروشد و در کار مردمان خلل میآوَرد. تهجّدهای شبانه میورزد اما تاب تحمل اهل خانهی خود را ندارد.
غایت این اعمال دینی جز این نیست که خُلق کریم بیابی. جز این نیست که رحمت بر خلق بورزی. در نظر آورید رفتاری را که سید ابوالحسن اصفهانی -به عنوان زعیم اعلای شیعه- در قبال قاتل فرزندش برگزید. گفته میشود که وی شبانه قاتل فرزندش را از دست مأموران فراری میدهد و عنوان میکند که یکی از فرزندانم، فرزند دیگرم را کشته است؛ از او شکایتی ندارم. مرحوم اصفهانی به غایتِ دینداری دست یافته است، به احساسِ صلح با جهان رسیده است و همگان را عیال الله میبیند و بر همگان مِهر میورزد. این است ثمره و غایت دینداری. و این است الگویی برای معرفی فرد دیندار.
باری! در معرفی دین و فرد دیندار، آنچه ملاک است، همین روحیه و همین معرفیِ نَفسِ بی کینه است. مبلغان دینی میباید رسیدن به این روحیه را ترویج دهند. این غایت و هدف دینی را ثمرهی دینداری و ایمان معرفی کنند. دینداران نیز به اعمالِ عبادیِ خود دل خوش ندارند و ثمرات دینداری را نشان دهند. در این صورت است که کمتر کسی از این ایمان و این دینداری گریزان میشود و به مکتب و نحلهای دگر روی مینهد.
سخنی با غیر دینداران
در این دنیایی که از سنگ فلک، چرخ پرسشهای ایمان سوز میبارد و دین و دینداری را نشانه میرود، میتوان و میباید برخی از مؤلفههای دینداری را به تصویر کشید، شاید که غیر دینداران را نیز رغبت افزاید. در این میان، البته سخن گفتن از پاکیِ نفس و لطافت روحی گفتن، تکرار مکرّرات است. از سویهای دیگر نیز میتوان بر ثمرات دینداری توجه داد. این مهم را "آلن دوباتن" نویسنده و فیلسوف ساکن بریتانیا با ما در میان گذاشته است.
دوباتن خود را دین باور نمیداند. وی غالباً به مشکلات و دغدغههای انسان امروزی توجه میدهد و بر آن است تا راه حلهایی را برای این معضلات ارائه دهد. او در حین طرح مباحث خود، بعضاً به راه حلی که ادیان معرفی کردهاند نیز توجه داده است. وی روش ادیان برای تعلیم به بشریت را شیوهای برتر در دنیای سرعت زدهی امروزی معرفی میکند و معتقد است که در دنیای امروز، دانشهای مختلفی به بشر عرضه میشود، اما همگی این آموزهها، زودگذر است. اما ادیان، شیوهی تکرار را برای تعالیم خود برگزیدهاند. یکی از مهمترین روشهای تعلیمی ادیان، تکرار چند باره یک مطلب است. ادیان بر این باورند که اگر میخواهید چیزی را در ذهن ابناء بشر جا بیندازید، باید آن را ده یا پانزده بار در روز تکرار کنید؛ در غیر این صورت فراموش خواهند کرد. به خاطر همین است که تمام ادیان عادت نیایش کردن را از صبح تا شب در برنامه خود دارند. چون میدانند چیزی که ساعت ده صبح یاد بگیریم، تا موقع ظهر یادمان میرود.[2]
دوباتن، وجود تقویم در ادیان را نیز مورد توجه قرار میدهد و آن را یکی از ضروریات در دنیای مدرن میداند. وی میگوید، اینکه کتابی به دست فردی بدهیم و به او بگوییم تا بخواندنش و رفتارهایش تغییر کند، شیوهی معیوبی است. باید تقویمی برای رفتارهای انسانی ترسیم کرد. همان کاری که ادیان، آن را انجام دادهاند. ادیان، شیوههای تربیتی خود را در قالب تقویم تاریخی، به نحو مدام به مخاطبان خود تعلیم میدهند. دوباتن با ذکر مثالهایی عنوان میکند که: مثلاً در آیین یهودیت فستیوالی وجود دارد که در آن روز، شما با یک روحانی به دشت و دمن میروید و به نخستین شکوفههای بهاری مینگرید و از خدا به خاطر فصل بهار و زیباییاش شکر گزاری میکنید، شعر میخوانید و خدا را نیایش میکنید.
وی در تذکری تأمل برانگیز، این پرسش را مطرح میکند که: ممکن است بگویید من به دین نیاز ندارم که ستایشگر بهار باشم، بلکه خود کتابی بر میدارم و به دشت و صحرا میروم. وی در پاسخ به این ایده میگوید: مشکل اینجاست که دقیقاً این کار را نمیکنیم چون یادمان میرود، یا چون توی گوشی همراهمان چیزهای جالبی وجود دارد، یا تلویزیون برنامه خوبی پخش میکند. ما به فصل بهار بیاعتناییم، اما در ساختار مذهبی و با تقویمهای دینی، به بهار هم توجه میکنیم.
وی در همین خصوص، از ذن بودیزم هم مثالی میآورد و عنوان میکند که در این آیین، سالی یک بار از ما خواسته میشود که به ماه نگاه کنیم. شاید برخی بگویند که نیازی به التزام به این آیین نیست و میتوان یک شب را در کنار خانواده به تفریح گذراند و به آسمان هم نگاهی انداخت. دوباتن اما بر این مسأله توجه میدهد که در عصر مدرن، این عمل را کمتر انجام میدهیم و نگاه به آسمان، به فراموشی سپرده شده است. تنها در قالب التزامهای ادیان است که میتوان به این زیباییها پی برد و از نعماتی که در اختیار بشر گذارده شده و انسان از آن غافل است استفاده کرد.
باری! آنگونه که دوباتن تعلیم میدهد، توجه به زیباییهای هستی و دریافتن برخی امور ساده اما مغفول مانده نیز، جز از دین و آیینهای دینی بر نمیآید. شاید کمتر کسی است که خود را ملتزم بداند که سحرگاهان برخیزد و زیباییهای آن را مشاهده کند. اما دین این بهانه را در اختیار نهاده است و با التزامهای خود، دینداران را به بهره گرفتن از این امور نیز ترغیب میکند. به نظر می رسد که غیر دینداران نیز میتوانند به این جنبههای اعمال عبادی دینی نگاهی مثبت داشته و از نعمات آن بهره برگیرند.
سخنی با آنان که دینشان را تغییر میدهند
در پی برنیامدن پارهای از خواستهها و مُیسّر نگردیدن برخی از اهداف، بعضی افراد به دینی دگر گرایش مییابند. در این تغییر دادنِ مکتب و مَسلک اما نقیصهای وجود دارد. این نقیصه را احمد العلوی -عارف مغربی- به خوبی بیان کرده است. او میگوید: اگر تشنهای در بیابانی دنبال آب بگردد، در یک جایی یک وجب بکند، بعد آنجا را رها کند، برود جایی دیگر را دو وجب بکند، یک جای دیگر را هم پنج وجب بکند، این فرد از تشنگی خواهد مُرد. تشنه عاقل کسی است که یک جا را بگیرد، اما هر چه نیرو دارد صرف همین جا بکند. باز امید به پیدا کردن آب در اینجا بیشتر است تا امید پیدا کردن آب در وضعیت شخص اول. اگر به جاهای مختلف بروید، همه جا ناکام میمانید.[3]
علاوه بر این علقههای فرهنگی و خانوادگی و محیطی که آدمی در آن پرورش مییابد نیز در انجام عبادات دینی تأثیر بسیاری دارد. هر انسانی با تعلقات فرهنگی زیست میکند و این فرهنگ او میتواند راه هموارتری برای کسب معنویت را نیز فراهم آورد. در این خصوص دالایی لاما سه عارضهی مهم را برای تغییر دین عنوان کرده بود. اول اینکه انسان چون نمیتواند به سرعت رسوبهای فکری و فرهنگی و عاطفیِ دین قبلی را از وجود خودش رفع کند، تا مدتهای مدیدی چه بسا تا آخر عمر نوعی انشقاق شخصیت پیدا میکند. مانند مسلمانِ شیعهای که بودایی میشود اما در روز عاشورا نمیتواند جلوی گریهی خود را بگیرد. آن وقت است که احوالات درونی انسان، به سختی میتواند تحول یابد و کمتر ثمرهای بر این تغییرِ دین بار میشود. دوم اینکه رویگردانی از دین، انسان را نسبت به دینِ سابقش غیر واقع بین میکند. تحقیقات روانشناسی نیز این سخن را تأیید میکنند که وقتی شما دین را عوض میکنید، تمام مصائب و مشکلات جهان را ناشی از دینِ سابقتان میدانید و واقع بینیتان نسبت به آن دین را از دست میدهید. سوم اینکه دین گردانی باعث میشود که انسان آهسته آهسته گمان کند که میشود آنچه را دین برای آن آمده است بخشی از آن را از یک دین گرفت، بخشی دیگر را از دین دیگر و این پیامدی منفی است.[4]
این معایب تغییر دین را اگر در نظر آوریم، میتوان دریافت که التزام به یک مکتب و آیین و مجاهدت بسیار بر سرِ پاسداشتِ آدابِ آن، میتواند ثمرات افزونتری را نصیب کند. فهم صحیح دینداری البته ابتدای راه دینداری است. هدف از انجام اعمال دینی وقتی که به نیکی ترسیم شود و رغبت دینی را افزون کند، تغییر در دین نیز کمتر رخ میدهد. محبت، رواداری و شفقت با عالمیان و آدمیان، اگر نتیجه و ثمرهی دینداری باشد، هیچگاه خلل نمیپذیرد و نیاز به تغییر ندارد. چرا که:
خلل پذیر بُوَد هر بنا که میبینی مگر بنای محبُت که خالی از خلل است.
این متن در شماره 130 ماهنامه خیمه منتشر شد.
1-فضای مجازی اگر هیچ مُحسّنه ای هم نداشته باشد، در نشان دادن معضلات اجتماعی ما بسیار مؤثر است. روزی نیست که تصویر یا فیلمی از این مشکلاتِ پیدا و پنهان، بر ما آشکار نشود. برخی گفتارها در محافلی که سویهای دینی دارند، گاه موجب انتقاداتی میشود. اخیراً سخنان فردی که در مجلس پاسداشت حجاب اسلامی به توهین و تحقیرِ غیر هم کیشان خود پرداخته بود، موجبات این انتقادات را فراهم کرده است. وی با عبارات ناروایی از دیگران یاد میکند[1]. این مسأله البته تازگی ندارد. در برخی از محافل دینی، این موضوع به کالای رایج بدل شده است. در بعضی از این مجالس برای غیر همفکران خود دعای نابودی سر میدهند. از خدا میخواهند که اگر غیر همکیشانمان قابل هدایت نیستند، آنها را نیست و نابود بفرما. گویا مخالفانِ ما، نمیباید اجازهی حیات داشته باشند.
2-این البته شیوهی اهل ایمان نیست. در بیان ویژگیهای فرد مؤمن از زبان امام رضا (ع) مؤلفههایی بر شمرده میشود که همگی نشان از احترام نهادن به دیگران دارد. ده ویژگی فرد مؤمن از زبان ایشان اینگونه عنوان شده است: 1- از اعمال و کردار او امید خیر برود 2- سایر مردم از بدی و شرّ او در امان باشند 3- مقدار کار خیر دیگران هرچند اندک باشد را بسیار بشمارد 4- کار نیکو و خیر خود را اندک بشمارد 5-هر حاجتی از او خواسته شد، برآورده نماید و ناراحت نشود 6- در طول عمر خویش پیوسته در جست و جوی علم و کسب آن باشد 7- فقر در راه خداوند برای او از توانگری در راه کفر محبوبتر باشد 8- خواری در راه خداوند برایش از رسیدن به عزّت از راه ظلم محبوبتر باشد 9- گمنامی را از پرنامی (شهرت) خواهانتر باشد 10- اَحَدی را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزگارتر است.
این ویژگیها را بنگریم و خود را با آن مقایسه کنیم. اگر غیر دینداران را مورد تخفیف قرار میدهیم آیا به علت مراعات نکردن این امور است و یا پای صِرف عبادیات و شرعیات در میان است؟ اگر فردی داعیهی دینداری و ایمان دارد، میباید دیگران از او در امان باشند. نه اینکه به بهانههای نامقبول، جواز شرعی توهین و تهمت به دیگران را از دلِ کتاب و سنت استنباط کند و به هر بهانهای آن را به دیگران حوالت دهد.
3-از این امور گذشته، مجال دادن به دیگران و اذن سخن فراهم کردن برای غیر همکیشان، از توصیهها و تعلیمات همیشگی دین بوده است. آزادی در اسلام، مورد تأکید و توجه بسیار اندیشمندان بوده است. اصل هم باید که بر آزای در انتخاب عقیده باشد. به اجبار و اکراه نمیتوان عقیدهای را به دلی تحمیل کرد. اگر بتوان رفتار دیگری را با اجبار و اکراه تغییر داد اما راه یافتن به دل، به این شیوه میسّر و مقدور نیست. سیدِ قطب که حتی او را دارای اندیشهای بنیاد گرایانه میخواندند نیز به این مهم اعتراف کرده بود. او گفته بود که: "آزادیِ اعتقاد، نخستین حقوق انسان است که وصف "انسان" به وسیله آن برای انسان ثبات مییابد. پس کسی که آزادی عقیده را از انسانی بستاند، نخست انسانیت او را از او سلب کرده است... با آزادی عقیده، در امن بودن از اذیت و آزار نیز مطرح است... در غیر این صورت آزادی تنها کلمهای خواهد بود که هیچ مدلولی در واقعیت زندگی ندارد".[2]
4-مواجهه یک سویه با ماجراهایی مانند حجاب، البته ره به جایی نمیبرد. بارها شاهدیم که در صدا و سیما از کارشناسانی دعوت میشود تا در خصوص حجاب و مزایای آن سخن بگویند. این هم از کارهای کمتر ثمر بخش است. وقتی که اجازهی سخن گفتن به رقیب را نمیدهیم تا ادلّهی خود را بازگوید، چگونه میتوان یک طرفه به میدان رفت و جذابیتی برای مخاطبان ایجاد کرد؟ اگر فردی را به سینمایی دعوت کنید و در بر او ببندید و اجبار کنید که فیلم را از ابتدا تا به انتها تماشا کند، به هر میزان هم که در وصف تماشایی بودنِ آن فیلم سخن بگویید، جذابتی در مخاطب ایجاد نمیکند. اگر وی حق انتخاب نداشته باشد، هیچ امر نیکویی در آن فیلم مشاهده نخواهد کرد.
5-داستان مُفضّل را اغلب دینداران شنیدهاند. مفضل یکی از اصحاب امام صادق (ع) بود. روزی در مسجد پیامبر نماز میگزاشت. در این وقت دو نفر مادی مسلک هم وارد شدند و در کنار او شروع کردند به صحبت کردن، به طوری که او صدای آنها را میشنید. آنها در ضمن صحبتهایشان مسأله پیغمبر را مطرح کردند و گفتند مرد نابغهای بوده که میخواسته تحولی در جامعه اش ایجاد کند، فکر کرده که بهترین راه تحول این است که از راه مذهب وارد شود. البته خود او به خدا و روز قیامت اعتقاد نداشته است ولی از مذهب به عنوان یک ابزار استفاده کرده. مفضل در مقابل این سخنان شروع کرد به پرخاش کردن به آنها. گفتند اول بگو از کدام گروه و از اتباع چه کسی هستی؟ اگر از پیروان امام جعفر صادق(ع) هستی باید بدانی که ما، در حضور او این حرفها و بالاتر از اینها را مطرح میکنیم و او نه تنها عصبانی نمیشود، بلکه همه حرفهایمان را با متانت گوش میدهد و در انتها پاسخ همه آنها را با استدلال بیان میکند و خطاهای آنها را نشان میدهد.[3]
6-راه دینداری، نه با طعن و تخفیفِ دیگران هموار میگردد، نه با رگِ گردن قوی کردن و به جانِ دیگران افتادن. اگر راهی به دهی وجود دارد، اگر بر آنیم که رائحهای از دینداری را به گوش دیگران برسانیم، جز با علم و منطق و عقل میسّر نمیگردد. توصیهای که مرتضی مطهری سالها پیش به ما کرده بود و در عمل مغفول ماند: "در آینده، اسلام فقط و فقط با مواجهه صریح و شجاعانه با عقائد و افکار مختلف است که میتواند به حیات خود ادامه دهد. من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار میدهم که خیال نکنند راه حفظ معتقدات اسلامی، جلوگیری از ابراز عقیده دیگران است. از اسلام فقط با یک نیرو میشود پاسداری کرد و آن علم است و آزادی دادن به افکار مخالف و مواجهه صریح و روشن با آنها".[4]
زین روش بر اوج انوَر میروی ای برادر گر بر آذر میروی
[1] https://www.rouydad24.ir/fa/news/181519/%D8%AD%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%B7%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%D9%90-%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%87%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D8%AD%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D8%AD%D8%AC%D8%A7%D8%A8-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85
[2] سید قطب، فی ضلال القرآن، ج1، ص425
[3] نقل از مرتضی مطهری، آزادی تفکر و عقیده، منتشر در کتاب دینداری و آزادی، به اهتمام محمد تقی فاضل میبدی، صص498-499
[4] همانجا