راهپیمایی عظیم اربعین، این روزها مورد توجه بسیاری قرار گرفته است. برخی اما با نگاهی منکرانه به این اجتماع انسانی نظر کردهاند. یکی از منتقدان، اینگونه اجتماع عظیم اربعین را نشانه میرود: "جاده 80 کیلومتری نجف به کربلا گنجایش 20 ملیون نفر را ندارد. شهر کوچک کربلا گنجایش حضور 16 تا 20 ملیون زائر میهمان، علاوه بر ساکنانش را ندارد. تا حدی که من میفهمم، ارتش امریکا یا حتی ارتش شوروی سابق هم توانایی اسکان و پذیرایی 20 ملیون نفر در عرض چند روز را نداشته و ندارند"[1].
این سخن پُر بی راه نیست. ارتشها به هر میزان هم که پیشرفته باشند و انضباط رفتاری داشته باشند، توان چنین مدیریتی را ندارند. در ماجرای راهپیمایی اربعین اما پای ارتش دولتی در میان نبود. نیروهای مردمی همّت کردهاند و نظم امور را به عهده گرفتهاند. دولتها معمولاً نگاهی از بالا به پایین و اقتدار گرایانه دارند. در روش آنها میباید به نحو ارعاب و تهدید و تطمیع، کوشید تا نظم کشور به دست آید. در ماجرای اربعین اما علاوه بر دولت عراق و ایران، ملتهای شیعه نیز دخیل بودهاند. سکّان انضباط را مردم بر عهده داشتهاند. اگر در دولتها اسکان نیروهای خارجی دغدغه بوده، در کربلا خانهی هر عراقی، محل سکونت زائران گردیده است. ملت عراق درب منازل را به روی زائران گشوده اند. میزبانان عراقی همّت کردهاند و زائر پذیرفتهاند و بر آنها حُرمت نهادهاند. نه نیازی به سامان دهی دولتی بوده و نه شیوه اقتدار گرایانهای در میان بوده است. وقتی که دست اقتدار مردمی در میان باشد، اینچنین گرهگشایی میکند.
نویسنده با پیش کشیدن مباحث اقتصادی، عنوان میکند که: "یک ملیون و 300 هزار تا دو ملیون نفر ایرانی در این مراسم حضور دارند. بدین ترتیب، دست کم بین 130 ملیون تا 200 ملیون دلار از در آمدهای کشور به عراق انتقال خواهد یافت. شهرداری تهران از مدتها پیش پذیرفت تا در این مراسم به شهرداری کربلا در نظافت شهر کمک کند. آیا این هزینه ها اسراف نیست؟ آیا اقشار زیر خط فقر ایرانی بیش از همه به این پول نیاز ندارند؟ آیا دولت در شرایطی قرار ندارد که حتی قادر به تامین نیازهای ضروری آموزشی و بهداشتی مردم نیست؟ فقط مردم عراق نیستند که به عنوان نذر از زائران پذیرایی میکنند، بسیاری از ایرانیان نیز هزینه های زیادی بر این امر کرده اند. درست همانگونه که در ایام محرم در ایران میکنند. این هزینهها را هم باید محاسبه کرد. مردم ایران 5 ملیارد تومان نذر زوّار مراسم اربعین کردهاند."
این انتقاد اگر وارد باشد، به نحو اولی در دیگر ایام سال و در سفرهای ایرانیان به دیگر ملل جهان سزاوراتر است. فرض بفرمایید که ماجرای سفر ایرانیان به کشورهای دیگر از قبیل امارات و ترکیه را پیش بکشیم. سالانه چند ملیون دلار از قِبَل سفر ایرانیان به این کشورها سرازیر میشود.؟ آیا عمل مسافرین به دیگر کشورها جای نقد دارد؟ خیر، هیچ خردهای بر آنان روا نیست و نباید باشد. همانگونه که ایراد آوردن بر زائران کربلا نیز از این منظر بیمورد است. اگر سرازیر شدن سرمایه ایرانی در کشور عراق مورد نزاع است، اتلاف این سرمایه در دیگر کشورها هم مورد سئوال است.
در ثانی، نویسنده خرده گرفته است که چرا ایرانیان نذر و نذورات میکنند و هزینه های سنگینی را اتلاف میکنند. سئوال ما این است که شما به جای ماجرای اربعین و هزینههای بیشمار آن، ماجرای نوروز ایرانی را قرار دهید. در 15 روز ایام نوروز چرا ایرانیان، آتش در خرمن اموال خود میزنند؟ خانوادهها به مسافرت میروند، رخت نو به تن میکنند و خانه مجلل میکنند. اگر سُرور نوروزی رواست، چرا عزای اربعینی جایز نباشد؟ اگر هزینههای آن میدان به چشم نمیآید چرا سرمایههای این عرصه برجسته شود؟ اگر استفاده از اموال شخصی جایز و رواست، که البته رواست، در امور معنوی و دینی از جمله نذر و سفر زیارتی هم رواست.
استفاده از نیروهای دولتی و شهرداری چرا باید در این حرکت مردمی مورد غضب قرار گیرد؟ روز 13 بدر نیز حرکتی مردمی است و نه به فرمان حکومت است و نه با مایه گذاشتن از قدرت؛ اما مگر در این موارد، دولت دخالت نمیکند؟ و صرف هزینه نمیکند؟ در ماجرای اربعین هم، حرکتی مردمی شکل میگیرد و دولت نیز همت میکند و برای انضباط آن میکوشد.
در مقالهای دیگر و در نقد راهپیمایی اربعین، گفته شده است که: "عزاداری در حد معقول اگر با هدف تعمیق محبت و علاقه باشد و با شناخت و آگاهی و از همه مهمتر با پیروی از مکتب امام حسین(ع) همراه شود ارزشمند است. اما عزاداری به عنوان یک قالب و ابزار نباید اصلی شود که متاسفانه در روّیه و مناسک کنونی این شکل را پیدا کرده است. کثیری از کسانی که برای امام حسین(ع) عزاداریهای طولانی میکنند، حتی روایتهای مشهور ماجرای عاشورا و نهضت امام حسین(ع) را نمیدانند و تحت تاثیر برخوردهای تحریف آمیز و نادرست از آن واقعه دوران ساز هستند"[2].
اینکه میباید با معرفت، به مراسم مذهبی روی آورد سخن حقی است. نمیتوان آنرا منکر شد. اما دینداری مراتبی دارد. نمیتوان مراتب پایینتر دینداری را ایراد گرفت و آنرا در نظر نیاورد. هر چند، بر این باورم که زائران کربلا از معرفت بالای دینی بهره بردهاند، اما خرده گرفتن بر آنها از این منظر که زائران، مرتبهی مادون دینداری را برگزیدهاند نیز روا نیست و خلاف مشی عقلانیست.
سخنی با روشنفکران دینی
روشنفکران دینی بر مقولاتی تاکید کردهاند تا دینداری پیراستهای را به ارمغان آورند. آنها کوشیدهاند تا قرابت میان آموزههای دینی و شیوههای اخلاقی و انسانی را نشان دهند و برجسته سازند.
یکی از تعلیمات روشنفکری دینی، اخلاقمداری است. در فلسفه اخلاق از سه سنخ اخلاق سخن به میان میآید. یکی اخلاق فایدهگراست و دیگری اخلاق وظیفهگرا و در آخر هم اخلاق فضیلتگرا. در اخلاق فضیلتگراست که آدمی فراتر از فایدهها و وظایف اخلاقی عمل میکند و به فضیلت اخلاقی نائل میآید. در راهپیمایی اربعین هم، نهایتِ اخلاق مداری رخ نموده است. وقتی که انسانی انواع تدابیر را به کار میبندد تا خستگی از تنِ همنوع خود به در کند، نهایت اخلاقمداری رخ داده است. وقتی که میزبانی، بر زائرانِ مسافر، چنان اعتماد میکند که خانه خود را بی هیچ چشم داشتی در اختیار آنها قرار میدهد، اوج اخلاق گرایی را به نمایش میگذارد. هنگامی که انسانی، کوچکترین خدمتی که از او میآید را از دیگران دریغ نمیکند و خود را سایهبانِ زائری معلول قرار میدهد، او اخلاق را نیز شرمنده خود کرده است. میتوان و میباید این نحوه از اخلاق مداری را برجسته کرد و آنرا تعمیم داد و در دیگر ایام نیز آنرا به کار بست و بدان توصیههای مشفقانه کرد، نه اینکه بر آن خرده گرفت و برنتابید.
پلورالیزم دینی دیگر آموزه روشنفکران است. حُرمت نهادن بر دیگر مذاهب و ادیان، اگر در دیگر ایام سال تحقق نمییابد و کمتر مورد عنایت قرار میگیرد، اما راهپیمایی اربعین، تجلیگاه این مفهوم است. بنگرید به موارد عدیدهای که غیرِ شیعیان بر حرم حسینی وارد شدهاند و قدر دیدهاند. "موکب المسیحین فی الحرم الحسینی" از دستههای عزاداری در حرم ابا عبدالله بود. تابلوی "انا ایزدی و روحی فداک یا حسین" دیگر از موارد حضور غیر شیعیان بود. برخی علمای اهل سنت نیز در قالب دستههای عزاداری به حرم وارد شدند و مورد عنایت و توجه زائران قرار گرفتند. این نحوه از رفتار مداراگونه و احترام بر کیشِ دیگران، اگر در سایر ایام سال نیز مورد توجه قرار گیرد، شریعت مهر انگیز اسلامی را تحقق میبخشد.
خشونت پرهیزی و مداراگرایی از دیگر اندیشههای روشن اندیشان معاصر است. خشونت پرهیزی برآمده از این عقیده است که برای رسیدن به نتیجه، استفاده از خشونت ضرورتی ندارد. همان عملی که شیعیان در اربعین به رخ کشیدند. در اوج نزاعها و خشونت طلبیهای داعش و در نهایتِ تهدیدهای نابخردانه، شیعیان با راهپیمایی سکوتِ اربعین، مشی خشونت پرهیزی را ترویج دادند؛ بدون اینکه خونی بریزند و سنگی بر بنای ناراست خشونت طلبی بیفزایند. آنان مدارا میکنند و لب فرو میبندند و با سکوتِ عظیم خود، منش دینی و اخلاقی خود را به انجام میرسانند. این رَویّه اگر امتداد یابد و منش مدارا طلبی مورد تاکید قرار گیرد، میتواند گرههای ناگشوده بسیاری را بگشاید.
تاکید بر معنویت، به عنوان گوهر دینداری، از دیگر مواردی است که روشنفکران دینی بدان التفات ورزیدهاند. این روزها برابر است با سالروز بزرگداشت مولانا جلال الدین بلخی در قونیه. بسیاری بر این باورند که قدرتِ معنوی مولوی سبب شده است تا به امروز، خیل مشتاقان او بر گردش حلقه زنند و ارتزاق معنوی کنند. وقتی که مولوی چنین قدرت معنوی دارد که هزاران نفر را بر گرد خود جمع میآورد و هیچ خردهای هم بر آن روا نیست، پس ماجرای اربعین حسینی هم نمودی از معنویتی است که ملیونها نفر را با پای پیاده به کربلا میکشاند. منتقدانِ راهپیمایی اربعین بر این باورند که سویههای هویت بخشی این ماجرا در حال فربهی است و میباید از آن مانع شد؛ اما بر این نکته نیز میباید توجه داد که همین هویّت نیز با محوریت معنویت سامان یافته و ثمر بخش گردیده است. معنویتی که از این سفر زیارتی نصیب میشود، میتواند یکی از عوامل برجستهی این سفر روحانی لقب گیرد.
روشن اندیشان دینی اگر بر مصداق یابی اندیشهها و تئوریهای خود التفات میورزند، سفر زیارتی اربعین را نباید به دیدهی انکار بنگرند. این واقعه میتواند الگویی بر آموزههای روشناندیشان دینی هم در حساب آید. تعمیم این رفتارها میتواند تحقق آموزههای آنان را نیز در پی داشته باشد. وظیفه روشن اندیشان اما در این زمان، برجسته کردن ماجرای راهپیمایی اربعین و دریافت نکاتِ نیک آن و توصیه به تعمیم آن در طول ایام زندگانی است؛ نه تخفیف و خردهگیری. حرارتی که در قلوب مومنان درگرفته است، می تواند امتداد یابد، زندگانی را اخلاقی، معنوی و ثمر بخشتر کند و آموزههای روشن اندیشان دینی را نیز به مقصد نزدیکتر گرداند. "اِنَّ لِقَتلِ الحُسَین حَرارَهٌ فی قُلوبِ المُومِنینَ لا تَبرُدُ اَبَدا".
[1] پیاده روی 20 ملیونی اربعین، جنگ قدرت و هزینه های نا موجه، اکبر گنجی، سایت رادیو فردا
[2] پیاده روی اربعین و بهره برداری جمهوری اسلامی، علی افشاری، سایت خبرنامه گویا
1- بیست روز پیش، سئوالی را به دفتر مراجع تقلید شیعه ارسال کردم. سئوال این بود: "احتراماً فردی در صفحه شخصی خود در فضای مجازی (اینترنت) که قابل رؤیت برای عموم است، عباراتی توهینآمیز در مورد پیامبر اکرم(ص) به کار برده است. العیاذ بالله. حکمی که به تایید مراجع قانونی رسیده، آن است که وی سبّ النبی کرده و به اعدام محکوم شده است. به فرض صحّت اینکه این فرد، عمل ناروای سبّ النبی کرده باشد، آیا میتوان عمل وی را با مجازاتِ اعدام پاسخ گفت؟ با توجه به اینگونه برخورد، چگونه میتوان اسلام را دینی رحمانی دانست؟"
این سئوال برای 20 نفر از مراجع محترم تقلید ارسال شد. از این میان 6 تن از مراجع پاسخ گفتند. با توجه به زمان ارسال این سئوال، به نظر نمیرسد که بیوتِ دیگر مراجع، پاسخی به این پرسش دهند. اما پاسخهای رسیده چنین بود:
آیت الله مکارم شیرازی: "از قضیه شخصیه اطلاعی نداریم، ولی این امور باید با حکم حاکم شرع انجام شود".
آیت الله مکارم شیرازی شانه خالی میکند و تَن می زند و عنوان میکند که از این قضیه اطلاعی نداریم. عبارت دوم آیتالله این است که چنین حکمی میباید توسط حاکم شرع انجام پذیرد. حاکم شرع کسی است که محل رجوع عامه مردم است و علاوه بر اینکه احکام فقهی میداند، بر مناسبات اجتماعی، سیاسی و ... نیز التفات میورزد و آنرا در رای خود به کار میبندد. در نظر آیت الله مکارم شیرازی، چنین احکام مسالهسازی نیز میباید با مراعات زمانه و حرمت نهادن بر مناسبات امروزین به انجام رسد و صِرف فرامین فقهی آنرا بسنده نمیکند.
آیت الله نوری همدانی: "اعمال مذکور حرام و باید در اسرع وقت توبه کند".
آیت الله نوری همدانی بحث از توبه را پیش میکشد و عنوان میکند که در اسرع وقت، توبه لازم است. آیت الله در این رای خود، راه چاره و گریز از انجام حکم را نشان دادهاند. ایشان ابتدا به حُرمت عمل ناروای سبّ میپردازد و به جای اینکه حکم قطعی این عمل را اعلام کنند، راه چاره و عملی نشدن قطعی حکم را نشان دادهاند. نوری همدانی حکم قطعی نمیدهد و به تایید مصداقی این حکم نمیپردازد.
آیت الله بیات زنجانی: "سابّ النبی یک عنوان فقهی است و این عنوان مانند همه عناوین دیگری که دارای کیفر میباشد، شرایط خاص خودش را دارد و مادامی که از روی عمد، اختیار، بدون ارعاب و تطمیع و مانند آن در دادگاه صالح که با حضور مجتهد جامع الشرایط باشد به اثبات نرسد، موجب هیچ کیفری نمیشود".
آیت الله بیات زنجانی عنوان کردهاند که این حکم شرایط خاصی دارد. ایشان قیودی را اجمالاً بیان کردهاند که اثبات هر کدام از آنها به دشواری امکان پذیر است. به نظر میرسد که تاکید بر دو قید،"دادگاه صالحه" و "مجتهد جامع الشرایط" در واقع، راه رهایی از به انجام رساندن این حکم است. با توجه به مَشی مُصلحانه آیت الله بیات زنجانی به نظر میرسد، تایید این دو قید در نظر ایشان و در حال حاضر، به سختی امکان پذیر باشد.
آیت الله حسین مظاهری: "اسلام دین رحمت است و مجازات اعدام ندارد، مگر در وقتی که چارهای جز اعدام نباشد، نظیر وقتی که یک انگشت انسان فاسد میشود و اگر آن را نَبُرند، فساد آن انگشت به سایر اعضای بدن سرایت میکند و منجر به مرگ میشود".
آیت الله مظاهری بر این باورند که اسلام اساساً حکم اعدام ندارد. ایشان اما قیدی را بر این حکم افزودهاند و آن اینکه در برخی موارد چارهای جز اعدام نیست. آیت الله مظاهری از نگاهی غایتگرا به این بحث نگریستهاند. به این معنا که در این حکم، غایت نهایی نشانه گرفته شده است. به تعبیر ایشان همانگونه که هدف از قطع انگشتِ ناسالم، قطع آن است و با این کار کل بدن محفوظ میماند، انسان فاسد العقیده نیز اعدام میشود تا جامعه سالم بماند. اما به نظر میرسد که این تشبیه قیاسی مع الفارق است. چگونه میتوان پذیرفت که اعدام چنین فردی به گسترش اسلام و ترویج مسلمانی بینجامد. و در سوی دیگر، بخشش و رحمت آوردن بر چنین فردی، از سیل مشتاقان به اسلام بکاهد؟ عبدالکریم سروش در مناظرهای قلمی که با مرحوم آیت الله منتظری داشت، این نحوه تمثیلها را رهزن میدانست. وی میگفت: "آیا او غدهای سرطانی و پدیدهای مرضی است یا در باغستان اجتماع، درختی است متفاوت با دیگر درختها؟[1]" بر اساس این معیار، میتوان با تغیر تمثیلی که آیت الله مظاهری به کار بردهاند، حکم دیگری را پذیرفت. انگشتی که فاسد است در اینجا تشبیه روایی نیست و میتواند جایگزین دیگری داشته باشد و حکمی حکیمانه را نصیب ببرد.
آیت الله محمد علی گرامی: "اگر راستی ثابت شود که شخصی این توهین را انجام داده، حکم سبّ را دارد لیکن از کجا یقین میکنید که این جمله، کلام این شخص است. شاید دیگری در سایت او وارد کرده است خصوصاً حالا که هکرها زیادند".
آیت الله گرامی نیز اصل حکم سبّ النبی را در اسلام تایید کرده، اما در اجرای کنونی آن به لطایف الحیل میکوشند تا از تحقق عملی آن مانع شوند. آیت الله گرامی در تایید انتساب این متن به نویسنده، مناقشه کردهاند و تایید نگارش آن را توسط چنین فردی مورد اشکال دانستهاند.
آیت الله سید علی محمد دستغیب: "اگر ثابت شود که کسی با علم و عمد به پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت(ع) اهانت و سبّ (توهین) کرده، حکم او قتل است و اگر توبه کند، خداوند غفّار است و اگر جبران کند ممکن است قتل از او برداشته شود. این حکم به جهت ممانعت از توهین به مقدّسات میباشد، اما پرسش کردن و حتی رد کردن بدون توهین، حکمی ندارد و باید جواب استدلالی و منطقی داده شود".
آیت الله دستغیب نیز اصل حکم فقهی "سبّ النبی" را مورد تایید قرار دادهاند اما مواردی را ذکر میکنند که میتوان از اجرای این حکم، سر باز زد و از اجرای آن ممانعت به عمل آورد. ایشان بحث توبه را پیش میکشند و از جبران این عمل سخن میگویند تا از عملی شدنِ اعدام مانع شوند.
2-عبدالکریم سروش در نزاع میان سنت و تجدد، از نظریهای یاد میکند که آن را "شرم" مینامد. بر اساس آنچه که وی میگوید، جهان قدیم بر اساس نظامی تکلیف مدار استوار بود. در جهان جدید اما زمانهی حق مداری فرا رسیده است. سروش اما بر این عقیده است که هیچ یک از این دو نحوه تفکر، تمام نیست. به تعبیر او: ما چه حقوقی باشیم یعنی حقگرا باشیم، حق مدار باشیم، در اجتماعمان، در سیستم سیاسیمان یک خللها و نقصانهایی وارد میشود که باید تکلیفی باشیم، باز هم اشکال ایجاد میکند. همیشه هم چنین بوده است که، حق و تکلیف وجود داشتهاند، اما در دوران ماقبل مدرن، کفهی تکلیف سنگینتر بوده، در جهان جدید کفهی حق. سروش اما بر این باور است که ما باید از پارادایم حق و تلکیف گذر کنیم و به پارادایم سومی نائل گردیم. در این منظومهی سوم، نواقص این دو پارادیم حق و تکلیف را باید حل کرد. پارادیمی سومی که سروش از آن نام میبرد، پارادایم "شرم" است.
آدمی که اهل شرمگینی است، هم اهل تکلیف است و هم اهل حق. ولی نه تماماً تکلیفیست چنان که او برود نظامهای اقتصادی و برده داری را هم توجیه کند و نه آن چنان اهل حق است به معنای امروزی کلمه که افراط کند و به جاهای غیر اخلاقی برسد. پارادایم شرم میتواند این دو تا نظام حق و تکلیف را در بر بگیرد و از آنها فراتر برود. به نحوی که نیکیهای این دو نظام را داشته باشد اما از آفاتشان چشم بپوشد. اینجاست که در واقع، شرم از حالت یک فضیلتِ اخلاقی فردی خارج میشود و بدل به یک پارادایم اخلاق اجتماعی میشود که حتی میتواند مبنای قانون قرار بگیرد. نظام شرم میتواند مبنای اخلاق نیز قرار بگیرد و در نهایت میتواند تعارض میان قانون و اخلاق را از میان بردارد.
به تعبیر سروش، اهمیتِ به میان آوردن مفهوم شرم و یک چنین جایگاهی را بدان دادن، به این معناست که آدمیتِ آدمی را به معنای کامل و تام آن در نظر بیاوریم. خمیر مایهی اصلی آدمی شرمگین شدن اوست که از همان ابتدای خلقت همراه اوست. با التفات بر مفهوم شرم است که هم آدمی را متوجه تکالیفش میکنیم و هم حقوق او را محترم میداریم و هم نقش خالق را در آن برجسته میسازیم. و هم آن جامعهی اخلاقی را که میخواهیم بسازیم، بر اخلاقی بنا میکنیم که پایههای زیرینش روی عنصر شرم نهاده شده است[2].
3- بر اساس آن چه که سروش میگوید، شرم گوهر گرانبهایی است که میتوان بدان تمسک جست و در جدال سنت و تجدد، جدید و قدیم آنرا در میان آورد. اگر اندیشهی سنت گرایانهای در میان است و اگر افکارحق مدارانهی جدید به هم درپیچیدهاند، نظر کردن بر شرم و حُرمت نهادن بر این گوهر خدادادی راه چاره است. اگر تئوریهای سنتی، حرمت آدمی را فرو میکاهد و اگر حقوق مدرن رهایی از تقیّدات را به ارمغان میآورد، اما شرم است که حدود را معین میکند و معیار مطلوب را در اختیار آدمی مینهد.
در آراء فقیهان هم جدال میان سنت و تجدد به چشم میآید. از یک سوی سنت ستبر دینی در میان است و از جانبی، حقوق جهان جدید. از جانبی، حکم اعدام از متون دینی استنباط میشود و از منظری، حقوق بشر در پیش روست. راه چاره رجوع به پارادایم گره گشای شرم است.
به نظر میرسد که در این استفتائات نیز فقیهان در جدال سنت و تجدد، به اندیشهی شرم روی آوردهاند. از یک طرف حکم سبّ النبی در متون فقهی وجود دارد و استنباط فقیهان بر آن است که اهانت بر نبیّ مکرّم، آدمی را از هستی ساقط میکند. اما از سویی دیگر، حرمت نهادن بر مقام انسانیت و "حقِّ نا حق بودن"، -این دستاورد نیکوی جهان جدید- در پیش روست. جان ستاندن از مُرتد در جهان گذشته حاجت به دفاع عقلانی نداشت و جزو بدیهیات بود و متفکری چون ناصرخسرو آن را کاری عقلانی و خردپسند میدانست. اما این بداهت در جهان جدید رنگ باخته است و حداقل آن است که باید از این حکم، دفاع عقلانی کرد.
در اینجاست که فقیهان، ابتدا به حکمِ مستنبط از کتاب و سنت مُهر صحّه مینهند؛ اما در گام بعد، اجرایی شدن این حکم را به انحاء مختلف بر نمیتابند. جدال میان حق و تکلیف در گرفته است. در راه گریز اما یکی راه توبه را گشوده است. دیگری در انتصاب این عمل ناروا بر مُجرم تشکیک میکند. یکی تحقق دادگاه صالحه را دور از دسترس میبیند و دیگری از جبران این عمل ناروا سخن به میان میآورد. فقها، هم از سنتِ ستبرِ پسِ پشت مدد گرفتهاند و هم از حقوق مدرن سر بر نتافتهاند. پارادایمِ شرم، نزاع میان سنت و تجدد را پایان داده است و فقه سنتی هم، خواسته یا نا خواسته بدان حُرمت مینهد. فقیهان چه بخواهند و چه نخواهند در زمانهای میزیند که پارادایم شرم، حکمرانی میکند. اینک دوران جدیدی از سنت فقهی رخ نموده است. سنتی که باید امتداد یابد و گرهگشایی کند. اینک پای شرمِ فقیهانه در میان است.
میگویند خانهای است محقر به مساحت ۷۰ متر، که با خشت و گل ساخته شده و در کوچهای باریک از شارع الرسول است که بیش از ۵۰۰ متر از حرم امیرالمومنین (ع) فاصله ندارد. دو اتاق دارد که یکی کوچک است و امور دفتری را سامان میدهد و دیگری اندکی بزرگتر که دیدارها در آن برگزار میشود. سید علی سیستانی آن را اجاره کرده است. خانهای که اگرچه کوچک است، اما تصمیمهای بزرگی در آنجا رقم میخورد. تدابیری که هر کدام، تاریخی را رقم زده است.
نخستین جلوه از مشی مدبرانه آیت الله، در ماجرای انتفاضه شعبانیه رقم
خورد. سیّد در آن روز تدبیر کرده بود و جان بسیاری را نجات داده بود. ماجرا
از این قرار بود که در سال ۱۹۹۱ م، قیامی علیه رژیم بعث عراق به وقوع
پیوست. حزب بعث اما به مقابله با آن برخاست و آیت
الله سید ابوالقاسم خویی را به اکراه نزد صدام بردند و سید سیستانی را
بازداشت کردند. سید محسن خلخالی که پدرش از همراهان آیت الله خویی و مقرّر
درس ایشان بود، ماجرا را اینگونه نقل کرده است: «… در جریان انتفاضه،
برادرم سید امین را با آقای سیستانی به همراه ۱۹ نفر دیگر دستگیر کردند….
تحقیقات را از سید امین شروع کرده بودند. ایشان گفته بود: میدانید چه کسی
را گرفتهاید؟ گفتند کی؟ گفته بود: جانشین آقای خویی، یعنی آقای سیستانی
را. گفتند اگر ایشان این اعمال را استنکار کند، بقیه را آزاد میکنیم.
ایشان این کار را کرد، صحبت کرد، سید برای حفظ جان این افراد این کار را
کرد و بحمدالله آنها آزاد شدند.»[۱]
سید سیستانی در آن زمان که هنوز زعامت شیعیان را بر عهده نداشت، تدبیری کرده بود و جان همراهان را نجات داده بود. این نخستین شیوهها از تدابیر آیت الله بود. با رحلت آیت الله العظمی خویی و پذیرش مسند زعامت توسط سید سیستانی، اما روز به روز تدابیر گرهگشایی از جانب ایشان به انجام رسید.
پس از سقوط حاکمیت بعث بود که نامهها به سمت آن خانه خشت و گلی روانه شد. از آن اتاق بزرگتر، تدبیری اعمال میشد و در اتاق کوچکتر نگارش مییافت و ارسال میشد. از آیت الله میپرسیدند که در این دوره آشوب پس از صدام، آیا اذن حمل سلاح میدهید؟ سید سیستانی نهیب میزد و این شیوه را برنمیتافت و حکم میکرد که: به هیچ روی حمل سلاح روا نیست؛ چرا که آتش آشوب را شعلهور میکند. در آن زمان هم برخی از شیعیان درخواست حکم جهاد از ایشان داشتند. سید سیستانی در آن دوران هم حکم کرده بود که فقط نیروهایی که مسئولیت ایجاد امنیت دارند، میبایست ایجاد آرامش را بر عهده بگیرند. ایشان هیچگونه موافقتی با نیروهای غیرنظامی مسلح نشان ندادند.
مشتاقان زیارت حرم، به ایشان نامه مینگاشتند که: به دلیل صعوبت راههای قانونی، آیا رواست که غیرقانونی و غیررسمی به زیارت مشرف شویم؟ سید روی بر میگرداند و حکم حُرمت بر این عمل مینهد و رأی میدهد که ورود به خاک عراق از راههای غیررسمی حرام است و هر وجهی که در این رابطه اخذ میشود حرام است.[۲]
سلوک رفتاری آیت الله پس از سرنگونی صدام، شیوهای درسآموز است. ایشان در مواجهه با سران حزب بعث نیز بر شیوههای قانونی و نه خودسرانه حکم میکنند. از ایشان پرسش میشود که: آیا به صرف اینکه کسی عضو برجسته حزب سابق بعث بوده، برای جواز قتل او کافی است؟ آیت الله در پاسخ میگویند: کفایت نمیکند، مسائلی از این قبیل منوط به رأی دادگاههای قانونی است و باید تا برپایی آنها صبر کرد. آیت الله سیستانی حتی درباره افرادی که همکاری با رژیم بعث کردهاند هم حکم میکند که حتی افشای نامشان جایز نیست و باید به واسطه مراجع قانونی محاکمه شوند.
ایشان همچنین خط مشی روحانیون پس از آزادسازی عراق را هم اعلام کردند. حکم ایشان چنین بود که: هرگز نمیخواهند که حوزه علمیه به امور سیاسی بپردازد، بلکه خواهان آناند که علما خود را از این عرصه دور کنند. آیت الله سیستانی اگر سخن از نقش دین در قانون اساسی میزند، از آن روست که اسلام دین اکثر مردم عراق است. ایشان در پاسخ به نامهای که از نقش دین در قانون اساسی آیندهعراق سخن میگوید، اینگونه میآورد: اسلام دین اکثریت ملت عراق است و در صورتی که قانون اساسی توسط نمایندگان منتخب ملت عراق نوشته شود، قطعا ارزشها و آموزههای والای اسلامی در آن تبلور خواهد داشت.[۳]
سید سیستانی با درایت خود، هم روحانیت را از اتهام سهمخواهی تبرئه کرد، هم از نزاع قومی ممانعت به عمل آورد و هم آتش آشوب را خاموش ساخت. سید اما تنها به معضلات عراق نمیاندیشد. ایران از دیگر دغدغههای آیت الله است.
«ایران مهندسی شده است و سرمهندس هم دارد و من نباید دخالت کنم». این شاید کلیدیترین تعبیر آیت الله درباره ایران است. مسیح مهاجری وقتی که در آن اتاق دیدار، زانو به زانوی آیت الله نشسته بود، توصیهای برای ایران از سید طلب کرده بود و این پاسخ را شنیده بود. مهاجری خطاب به آیت الله میگوید: ایران گرفتار خرافات است و انحراف عقیده و سستی اعتقادات بیداد میکند. آیت الله اما پاسخ میگوید: شما خودتان این وضع را به وجود آوردید. هی گفتید آقای بهاءالدینی این طور است و آن طور است. هی کرامات گفتید.. شما خودتان کشور را به روزی انداختید که این گرفتاریها پیش آمد. جمکران را آن طور بزرگ کردید.
مهاجری در جای دیگری خطاب به آیت الله اذعان میکند: منظورم این نیست که در مسائل حکومتی دخالت کنید، در امور اعتقادی اظهارنظر شما مؤثر است. آیت الله در مقابل این سخن نیز واکنش نشان میدهد و انگشت بر نکتهای میگذارد و پاسخ میدهد: شما گفتید سیاست ما عین دیانت ما، و دیانت ما عین سیاست ماست. چطور میتوانید اینها را از همدیگر جدا کنید؟[۴]
زمانی که هاشمی رفسنجانی اذن ورود به این خانه ۷۰ متری را گرفته بود نیز توصیهای از آیت الله شنیده بود: «شما اگر خودتان در ایران متحد باشید، همه مشکلات حل خواهد شد». در این دیدار، توصیهآیت الله به اتحاد میان مسئولان در ایران بود. هاشمی رفسنجانی اما پاسخ میگوید: ما اختلاف نداریم، من و رهبری با هم خیلی خوب هستیم و هیچ مشکلی نداریم، البته گاهی اختلاف نظرهایی پیش میآید، ولی هر جا نتوانیم حل کنیم، من کوتاه میآیم و از ایشان تبعیت میکنم. آیت الله سیستانی اما رضایت نمیدهد و اینگونه از اشراف خود بر مسائل ایران پرده برمیدارد: «بله، خبر دارم که شما گفتهاید نظر ایشان برایتان حجت است و تبعیت میکنید، ولی مصاحبه آقای زیباکلام با شما را که خواندم دیدم شما با هم اختلاف زیاد دارید. این کتاب برای من مهم بود و من آن را دو بار خواندم.».[۵]
هاشمی رفسنجانی بعدها در جایی دیگر از دغدغههای فرهنگی آیت الله سیستانی درباره ایران نیز سخن گفته بود. وی با اشاره به حرکتهای افراطی در ایران یادآور شده بود که آیت الله سیستانی به من گفتند: «شما در ایران کارهایی میکنید که تاوان آن را مقلدین ما در کشورهای عربی میدهند و شیعیان ما تحت فشارند.»
آیت الله سیستانی هر گاه که مسافری از ایران را به حضور میپذیرد، چنین رویّهای دارد و از دخالت در مشی سیاسی ایران پرهیز میکند. شاید به همین دلیل است که کوچکترین شایعاتی از دخالت خود در ایران را نیز پاسخ میگوید. زمانی که محمدجواد ظریف به آن خانهاجاره ای رفته بود و شایعاتی درباره دخالت آیت الله در امور سیاسی ایران قوت گرفته بود، دفتر سید سیستانی به شدت واکنش نشان داد و اذعان کرد که انتساب برخی جملات به ایشان دربارهمقامات جمهوری اسلامی ایران صحیح نیست و در این دیدار هیچگونه گفتهای درباره مقامات جمهوری اسلامی ایران در میان نیامده است.
ایران کشوری دوست و برادر با عراق و مورد تأیید آیت الله است، اما سیاستها با امریکا به گونهای دیگر است.
با سقوط حاکمیت صدام و حمله امریکا به عراق، نقش کلیدی آیت الله در مقابل امریکا نیز آغاز شد. اولویت آیت الله سیستانی در این زمان، سرنگونی رژیم بعث بود. در دوره ثبات و تشکیل دولت جدید، اما رضایت به دخالت خارجی نمیدهند و حاکمیت را از آن مردم عراق میدانند. در بیانیههایی که ایشان پس از سقوط صدام صادر کردند، این دغدغهها نمایان است. وقتی که خبرگزاری رویترز از ایشان میپرسد: نظر شما درباره حکومت آینده عراق چیست؟ اینگونه پاسخ میشنود: «نظر اصلی ایشان درباره حکومت جدید عراق که بر آن تاکید میورزند، این است که باید تنها در اختیار عراقیها و بدون هر گونه سلطه خارجی باشد. و این خود عراقیها هستند که حق دارند نظام مورد نظر خویش را بدون دخالت اجانب انتخاب کنند.».
سیستانی خواهان انتخابات و مشارکت عراقیها در اداره کشور بود؛ کاری که امریکا از آن ابا داشت.
تدبیر آیت الله در مواجهه با نیروهای امریکایی زمانی بیشتر نمایان شد که «پُل برمر» خاطرات خود را از یک سال اقامت در عراق منتشر کرد. برمر حاکم غیرنظامی امریکا در عراق بود. او از مواجههنیروهای امریکا با زعیم نجف اینگونه پرده برمیدارد: «به کاندولیزا رایس گفتم ما با چند مشکل مهم روبرو هستیم. با اینکه اخیرا اوضاع امنیتی بهبود یافته است، با این همه مشکلات لاینحلی با سیستانی داریم».[۶]
مشکلات برمر با آیت الله سیستانی بر سر امنیت عراق نبود. سیستانی خواهان انتخابات و مشارکت عراقیها در اداره کشور بود؛ کاری که امریکا از آن ابا داشت. «در اوایل ژوئیه پی بردم که هنوز سیستانی بر این باور است که باید خود عراقیها قانون اساسی را بنویسند… من تلاش خود را جهت باز کردن کانال ارتباطی مستقیم با آیت الله سیستانی مبذول داشتم. زمانی که کالین پاول وزیر امور خارجه از بغداد دیدن میکرد، او را به منزل آیت الله حسین صدر بلندپایهترین روحانی شیعه در بغداد بردم. میدانستم که حسین صدر هر هفته با سیستانی دیدار میکند… آیت الله سیستانی به هیچ وجه موضع خود را تغییر نداد و موضع سرسختانه او موجب شکست اولین نقشه ما در روند سیاسی عراق شد».[۷]
برمر به نکتهای اشاره میکند که نشان از پشت پرده حضور امریکا در عراق دارد. وی مینویسد: دان سینور به من گفت با توجه به اینکه مردم خواهان انتخابات هستند، اگر متوجه شوند که امریکا ضد انتخابات است، رسوا خواهیم شد[۸].
آیت الله در این زمان با اعضای هیات امریکایی دیداری نکرد و اذن ورود به خانه کوچک خود را نداد. درایت آیت الله در مواجهه با نیروهای امریکایی سبب شد تا ورق به سمت مردم عراق برگردد و انتخابات برگزار شود. اینجاست که برمر نیز اعتراف میکند: «ناگاه متوجه شدم صفحات روزنامههای عراق پر است از عکسهای جمعیتهای زیادی از شیعیان در بصره و بغداد که عکسهای آیت الله سیستانی را در دست دارند و خواستار انتخابات هستند. آیت الله سیستانی در شهر نجف از نفوذ فوقالعادهای برخوردار است…».
آیت الله سیستانی اما تنها با دولتهای خارجی مواجه نبود. بعضی نزاعهای درونی هم میتوانست آتش نابسامانی را شعلهور کند. حرکتهای مقتدی صدر، چنین قابلیتی داشت.
پس از ورود نیروهای امریکایی به عراق، جریانی مسلحانه از شیعیان نیز به
مقابله با آن پرداخت. مقتدی صدر در رأس این جریان بود. وی رویّه
مداراجویانه آیت الله سیستانی را برنمیتافت و مورد انتقاد قرار میداد.
مقتدی صدر اما زمانی به درایت آیت الله پی برد که سید سیستانی، خیل عظیم
شیعیان را به نجف کشاند و نیروهای مقتدی را از کشته شدن نجات داد. در
ماجرای فتنهای که میرفت تا حرم علوی نیز مورد هتک حرمت قرار گیرد، درایت
آیت الله سیستانی، هم مانع خونریزی شد و هم حریم علوی را پاک نگه داشت[۹].
آیت الله سیستانی، اگر چه با درایت با مقتدی صدر مواجه میشد، اما اجازه مداخله و سوءاستفاده دیگران را در اختلاف نظرهایی که میان این دو وجود داشت نمیداد. وقتی که پل برمر در کتاب خاطرات خود در عراق، از اختلاف نظر و نزاع میان آیت الله و مقتدی صدر سخن گفته بود، دفتر سیستانی به سرعت اعلام موضع کرد و از دخالت نیروهای امریکایی در این ماجرا و سوءاستفاده از آن ممانعت کرد. برمر گفته بود: «… متوجه شدم که آیت الله سیستانی از تهدیدهای مقتدی صدر بیم دارد… سیستانی اطلاع داد که بهترین راه این است که مقتدی نباشد و من فرض کردم که وی میخواهد این جوان کشته شود.»[۱۰]
این ادعا با واکنش دفتر آیت الله سیستانی مواجه شد و در بیانیهای به آنها پاسخ داد. در آن بیانیه آمده بود: «… در موارد متعددی به مرجعیت اطلاعاتی میرسید که حاکی از این بود که نیروهای اشغالگر قصد دارند سید مقتدی صدر را به بهانه دستور قضایی بازداشت کنند و مرجعیت تماسهایی با بعضی از مسئولین دولت و از جمله دو عضو شورای حکومتی میگرفت تا به اشغالگران ابلاغ شود که مرجعیت با اقدام نیروهای اشغالگر مخالف است. به ویژه اینکه دادگاه با حضور اشغالگران تشکیل گردیده است. با این همه چگونه برمر ادعا میکند که آیت الله سیستانی توجه میدهد که مقتدی نباشد؟ و چگونه آنرا تفسیر میکند که آیت الله میخواهد که مقتدی کشته شود؟».
آیت الله اگر چه اختلاف نظرهایی با مقتدی صدر داشت، اما اذن سوءاستفاده از این اختلافات را هم به دیگران نمیداد. در سؤالی که از دفتر آیت الله میشود و شیوه مواجهه با مقتدی صدر مورد پرسش قرار میگیرد، اینگونه پاسخ میرسد: «مقتدی صدر به دفتر حضرت آیت الله آمده و با برخی از مسئولان دفتر نشستی داشته است که به او تاکید کردهاند: به منظور پیشگیری از بروز درگیریهای مشابه در آینده، باید تمام سلاحهای غیرمجاز، به نیروهای ملی ذیربط تحویل داده شود.» این نحوه توصیههای آیت الله، بالاخره مفید افتاده و سید صدر سلاح بر زمین نهاده و رسم طلبگی پیشه کرده است. سیدی که ابتدا به مخالفت علیه مشی آیت الله سخن میگفت، امروز به شیوه آیت الله تمسک جسته است. مقتدی نیرویی از درون شیعه بود، اما مشی آیت الله در مقابله با اهل سنت هم، نشان از درایت زعیم نجف داشت.
هیچ اختلاف واقعی میان شیعیان و سنیها وجود ندارد. اختلاف واقعی میان مسلمانان وجود ندارد و اختلاف میان شیعه و سنی تنها منحصر در مسائل فقهی است.
تدابیر آیت الله در مواجهه با اهل سنت، جز رفع تنش و نزاع نبوده است. در دوران آشوب عراق بود که از دفتر آیت الله درباره احکام شرعی تجاوز به حقوق اهل سنت، سئوالات مکرری میشد. گویی تجاوز به حقوق اهل سنت مباح است و خردهای بر آن نیست. اما این عمل، جز تقبیح و حکم حرمت از جانب آیت الله، پاسخی در پی نداشت. سئوال میپرسیدند که: برخی از کسانی که خود را مذهبی قلمداد میکنند، اقدام به تصرف مساجد برادران اهل سنت نموده و ائمه جماعت را از مساجد اخراج کردهاند. نظر حضرتعالی در این باره چیست؟ سید پاسخ میگفت: این عمل به شدت محکوم است و باید دست از این تجاوزات بردارند و امنیت امام جماعت این مساجد تأمین گردد و او را با عزت به مسجدش بازگردانند.
تدبیر آیت الله در مقابل تهییج برخی از شیعیان قرار گرفته بود و آتش فتنهای مضاعف را فروکش میکرد. در حادثه انفجار حرم امامین عسکریین (ع) نیز، آیت الله از حرکتهای نابخردانهای که به اختلاف با اهل سنت دامن میزد جلوگیری کرد. در همان روز انفجار، دفتر آیت الله بیانیهای منتشر کرد و اذعان داشت که این جنایت را تکفیریها با هدف ایجاد فتنه بین مردم عراق مرتکب شدهاند، تا زمینه را برای رسیدن به اهداف پلید خود مساعد نمایند.
مواجهه آیت الله با اهل سنت را میتوان در پاسخ یکی از نامههای ایشان دریافت؛ جایی که اذعان میکنند: هیچ اختلاف واقعی میان شیعیان و سنیها وجود ندارد. اختلاف واقعی میان مسلمانان وجود ندارد و اختلاف میان شیعه و سنی تنها منحصر در مسائل فقهی است. شیعیان باید بیش از اهل سنت به دفاع از حقوق اجتماعی و سیاسی سنیها بپردازند. بنده بارها گفته و باز هم میگویم که نگویید سنیها برادرانمان هستند، بلکه آنها نفس و جان ما هستند.
این نحوه مواجهه آیت الله با اهل سنت، نشان از اوج درایت و بینش این فقیه دارد؛ بینشی که در سلوک شخصی ایشان نیز نمایان است.
منش شخصی سید، اما پرده از جنبهای دیگر از تدبیر آیت الله برمیدارد. سیدی که در اتاق کوچک خود نشسته است، اذن دستبوسی به کسی نمیدهد. نقل کردهاند که «بعضی از همراهان که غیرروحانی بودند، وقتی با آیت الله مصافحه کردند، به قصد بوسیدن دست ایشان خم شدند، ولی موفق نشدند و علاوه بر ممانعت عملی، با عکس العمل شفاهی آیت الله سیستانی مواجه شدند. ایشان گفتند: مصافحه کافی است و نیازی به بوسیدن دست نیست. این چه کاری است؟»[۱۱]
آیت الله، نه تنها بوسیدن دست را برنمیتابند، که حتی مانع برافراشته شدن تمثال خود نیز شدهاند.
آیت الله، نه تنها بوسیدن دست را برنمیتابند، که حتی مانع برافراشته شدن تمثال خود نیز شدهاند. وقتی به ایشان نوشتند که «ما گروهی از جوانان اقدام به پخش تصاویر حضرتعالی در میان مؤمنین نمودهایم، به این انگیزه که النظر الی وجه العالم عباده، و همچنین به این امید که افراد با دیدن چهره یکی از علمای ربانی، به هدایت گرایند»، از آن خانه کوچک پاسخ رسید که: «آیت الله تمایل به الصاق تصاویر خود در اماکن عمومی ندارند، و از مؤمنین میخواهند که از این کار خودداری کنند.»
سید سیستانی در اقدامی دیگر اما عنوان «حضرت آیت اللهالعظمی» را از پیشوند نام خود برداشته است. زمانی ثقه الاسلام کلینی از نوادر زمان خویش بود و لقب ثقه الاسلام گرفت. گفته میشود که این لقب هنگامی که شیخ کلینی به عراق رفته بود، از آن جهت به او اطلاق شد که مورد اعتماد پیروان هر دو مذهب شیعه و سنی بود. حجت الاسلام هم نخستین بار لقب امام محمد غزالی شد که در عصر خود، بزرگترین فقیه مذهب شافعی بود. نخستین کسی که آیت الله لقب گرفت، علامه حلی بود که فقیه وارسته زمان خود بود. و امروز سید سیستانی با عنوان «آقا»خطاب میشود. عنوانی که حتما با درایت او و مشاورانش در آن خانه محقر تصمیمسازی شده است. خانهای که دیگر نمیتوان آن را کوچک هم دانست؛ چرا که میزبان آقای سیستانی است و گفتهاند شرف المکان بالمکین…
پینوشتها
[۱] خاطرات رسول جعفریان از حج، به نقل از خبرآنلاین
[۲] دیدگاههای سیاسی و اجتماعی آیتالله سیستانی، حامد الخفاف، ص ۹۱
[۳] همان، ص ۷۸
[۴] آیت الله سیستانی و عراق جدید، مسیح مهاجری، صص ۵۲-۵۴
[۵] پایگاه اطلاعرسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی
[۶] عام قضیته فی العراق، پل برمر، ص ۳۵۳
[۷] مأموریت من در عراق، صص ۱۵۴-۱۵۷
[۸] عام قضیته فی العراق، ۳۵۳
[۹] حامد الخفاف در کتاب «سفر درمانی آیتالله سیستانی و بحران نجف» به شرح این ماجرا پرداخته است
[۱۰] عام قضیته فی العراق، ص ۲۵۴
[۱۱] آیت الله سیستانی و عراق جدید، ص ۴۰
جرج جرداق با نام کتاب «امام علی صدای عدالت انسانی» شناخته شده است. این کتاب مقبول طبع جهان شیعه افتاده است. با نگارش این کتاب بسیاری از علمای لبنان و ایران و عراق زبان به تمجید آن گشودند. برخی اما بر این کتاب خرده گرفتند. عدهای بر این باور بودند که مولف کتاب، دیدگاهی «اشتراکی» دارد و هدف او از تالیف این اثر، نشر اندیشههای مارکسیستی و سوسیالیستی در میان جوانان مسلمان است.
استناد این افراد به عباراتی از «جرج جرداق» بود که در آن درباره اشتراکیت اسلامی و حقوق بشر و عدالت اجتماعی سخن گفته بود. منتقدان بر این عبارت جرداق انگشت نهاده بودند که گفته بود: «جامعه از همه و برای همه به طور یکسان است». این حساسیتورزی سبب شد برخی اقدام به تحریم این کتاب کنند
.
این نویسنده مسیحی اما نامهای به محضر آیت اللهالعظمی بروجردی مینویسد و کتاب را به ایشان تقدیم میکند. آیت الله العظمی صافی گلپایگانی ماجرای نامه را اینگونه توضیح داده است: روزی از روزها که طبق معمول به محضر استاد بزرگ آیت الله العظمی بروجردی مشرف شدم. در حالی که از آن سرچشمه علم استفاده میکردم، استاد بزرگوار نامهای را که همان روز به ایشان رسیده بود، به من مرحمت کردند. نامه را گرفتم و مطالعه نمودم.
آن چه از نامه در خاطرم باقی مانده است به طور خلاصه به این مضمون بود. شخصی مسیحی، کاتب و استاد لبنانی «جورج جرداق» به محضر آیت الله نوشته بود: من درباره تاریخ زندگی امام علی(ع) مطالعات بسیاری کردهام و این حقیقت را دریافتم که همه اصولی که در دنیای متمدن معاصر، مورد قبول و اتفاق ملل و اُمم واقع شده و اساس ترقی و زندگی انسانها شناخته میشود، از زندگی امام، دستورات، روش و رفتار آن حضرت استفاده میشود و علمای اسلام، آنچنان که باید به این اصول برنخورده و یا آنچنان که باید آن را تشریح نکردهاند. علمای غرب نیز این مطلب را کتمان کردهاند، چون نخواستهاند قبول کنند که شخصیتی در شرق باشد و شان و منزلت و حقش مجهول بماند. بنابراین این کتاب را نگاشتم و چون من مسیحی هستم، کسی نمیتواند مرا به تعصب متهم کند. نیز نوشته بود که شما را شایستهترین شخصیتی یافتهام که این کتاب را به او اهدا کنم[۱].
آیت الله العظمی بروجردی کتاب را مختصر مطالعهای میکند و به شاگرد خود آیت الله صافی گلپایگانی امر میکند تا از ابتدا تا پایان آن را مطالعه کند و هر جا اشتباهی به نظرش آمد، یادداشت نماید. آیت الله العظمی صافی کتاب را میخواند و در ۱۹ مورد، نظر جرداق را صائب نمیبیند. آیت الله صافی اما تاکید میکند که این نظرات، مطابق با آیین مسیحت است و از این حیث خردهای بر این نویسنده مسیحی وارد نیست. آیت الله العظمی بروجردی در جلسهای به توصیف این کتاب میپردازد و ابراز تمایل میکند که این اثر به فارسی هم ترجمه شود.
آیت الله سید صدر الدین بلاغی که در آن جلسه حضور داشته، فرصت را مغتنم میشمارد. او نامهای به آیت الله بروجردی مینویسد و ابراز تمایل میکند که این اثر را ترجمه کند. مرحوم بروجردی در پاسخ نامه وی میگوید: «… موقعی که این کتاب را برای حقیر فرستاده بودند فیالجمله مراجعه کردم و لکن مجال نداشتم که کاملاً آن را مطالعه نمایم. به جناب مستطاب ثقه الاسلام آقای آقا لطفالله صافی دادم که به دقت مطالعه نمایند و نتیجه را به حقیر بگویند. ایشان بعد از مطالعه موارد را یادداشت نموده و به حقیر دادند… البته خود جنابعالی هم در مطالعه و مراجعه به این موارد و غیر این موارد توجه داشتهاید.»[۲]
سید صدر الدین بلاغی این کتاب را ترجمه میکند اما محتویات آن با مذاق حکومت وقت سازگار نمیافتد و بخشهایی از آن ترجمه را مصادره میکند. سید بلاغی میگوید: من در واقع به دستور آیت الله بروجردی به ترجمه کتاب پرداختم و قسمت عمده آن را هم آماده کرده بودم. اما رژیم ضد فرهنگ از آن آگاه شد و روزی ماموری به منزل من آمد و هم ترجمه کتاب و هم مرا با خود به ساواک برد که البته من آزاد شدم ولی کتاب توقیف شد[۳]. پس از وی علامه شعرانی که دانشمندی فرهیخته بود میکوشد تا قسمتهای باقی مانده را ترجمه کند و تعلیقاتی بر آن بنگارد و مواردی را اصلاح کند.
در همین ایام سید هادی خسروشاهی از سید رضا صدر میشنود که کتابی با این ویژگی از نویسندهای مسیحی نوشته شده است. خسروشاهی ماجرا را اینگونه توضیح میدهد: آیت الله سید رضا صدر روزی با مسرّت کامل خبر چاپ کتاب جدیدی را درباره امام علی(ع) دادند که توسط یک مسیحی تالیف شده بود و سپس خطاب به بنده فرمودند: البته آقای خسروشاهی اجازه میدهند که من خود نخست کتاب را مطالعه کنم و بعد آن را به ایشان بدهم! یکی دو هفته بعد ایشان کتاب را به من دادند که نام آن «الامام علی صوت العداله الانسانیه» تالیف مسیحی لبنانی جرج سجعان جرداق بود. کتاب در قطع وزیری و با کاغذ تقریباً مرغوب در چند صفحه در بیروت چاپ شده بود[۴].
خسروشاهی راغب میشود تا کتاب را ترجمه کند. اما لحن ادیبانه جرداق در این کتاب سبب دشواری ترجمه بوده است. خسروشاهی از سید رضا صدر طلب کمک در ترجمه میکند و سید رضا میگوید: شما شروع کنید هر کجا با مشکل مواجه شدید دستگیری میکنم.
سید رضا صدر اما بعد از مدتی خبر میآورد که این کتاب را علامه شعرانی در تهران ترجمه کرده و انتشارات دارالفکر الاسلامیه آنرا منتشر کرده است. این خبر سبب میشود تا خسرو شاهی از ترجمه کتاب منصرف شود.
انتقادات علیه جرداق و انتساب وی به اندیشههای مارکسیستی اما سبب میشود تا او به شرح بیشتر اندیشه خود بپردازد. جرداق کتاب خود را با توضیحات فراوان دیگر به چاپ میرساند. این بار کتاب او در ۵ جلد تنظیم میشود. سید هادی خسروشاهی این بار به میدان میآید و میکوشد تا این ۵ جلد را ترجمه و منتشر کند. خسروشاهی هر کجا که مطالبی بر خلاف مسائل اسلامی طرح شده بود، توضیحاتی اضافه میکند. ترجمه او با این توضیحات سبب شد تا کتاب جرداق در ۶ جلد به طبع برسد. در ویرایشهای جدید اما کتاب در همان ۵ جلد تنظیم شده است.
جرداق اینک روی در نقاب خاک کشیده است. اثر او اما ارج فراوان یافته، قدر فراوان دیده و مورد رجوع بسیاری قرار گرفته است.
پاورقی
[۱] رمضان در تاریخ، آیت الله العظمی صافی گلپایگانی، صص ۱۳۶-۱۳۷
[۲] فخر دوران، آیت الله العظمی صافی گلپایگانی ص ۴۲
[۳] رمضان در تاریخ، آیت الله العظمی صافی گلپایگانی، ص ۱۳۶
[۴] http://ibna.ir/vdcg7z9xxak9q34.rpra.html
به مناسبت دومین سالگرد درگذشت احمد قابل، میزگرد بررسی و نقد اندیشههای او در مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم برگزار شد.
زندگانی مرحوم احمد قابل
در این نشست ابتدا حجه الاسلام هادی قابل به ایراد سخنرانی پرداخت. وی گفت که احمد قابل برای کسانی که او را دیده بودند و فریادش را شنیده بودند، بیشتر در بُعد سیاسی مورد توجه قرار گرفت؛ اما در بُعد علمی چندان شناخته شده نبود. وی اذعان داشت که سال گذشته در مصاحبه ای گفته بودم که اگر در آینده بتوانیم نشست و کنگره بزرگی را برگزار کنیم و با حضور اندیشمندان به بحث بپردازیم و چراغ شریعت عقلانی را روشن نگه داریم و نگاه به اسلام رحمانی را به جامعه بازگردانیم. نیاز امروز ما توجه به اسلام رحمانی است که افرادی چون مرحوم منتظری و احمد قابل به آن توجه بسیاری داشتند.
وی سپس گذری بر زندگی مرحوم احمد قابل کرد و از ویژگیهای بارز شخصیتی او سخن گفت. وی اذعان داشت که خانواده ما پر جمعیت بود. پدرم دارای 10 فرزند بود که 4 دختر و 6 پسر بودیم. احمد، سومین پسر و پنجمین فرزند بود. پدرم درس خوانده نجف بود و به امر مرحوم آیت الله سید محمود شاهرودی برای اداره امور دینی و مذهبی مردم، از نجف به منطقه ترتب جام آمد. تربت جام دارای موقعیت ویژه ای است چرا که هم شیعان در آنجا ساکنند و هم در جوار آنها اهل سنت حضور دارند. و پدرم در این میان مرجع همه مردم آن منطقه بود.
هادی قابل ادامه داد: پدرم وصیت کرده بود که همه فرزندانم طلبه شوند. استدلال ایشان این بود که در این دوران متلاطم پهلوی باید به واسطه حوزه، دین و ایمان را حفظ کرد. ایشان اما بعد از پیروزی انقلاب گفتند که وصیّتم را تغییر دادم چرا که با استقرار جمهوری اسلامی دیگر محیط کشور دینی میشود. به همین دلیل بود که ابتدا برادر بزرگترمان مهدی قابل طلبه شد و بعد من و بعد احمد و بعد ابوالقاسم. که ابوالقاسم در جبهه به شهادت رسید. بعد از انقلاب هم دو برادر دیگر که در زمانه جمهوری اسلامی بودند طلبه نشدند و یکی آموزش و پرورشی شد و دیگری در محیطِ زیست فعالیت می کند.
هادی قابل گفت که: میان من و احمد 3 سال فاصله سنی وجود دارد. من بزرگتر از ایشان بودم اما خیلیها تصور میکردند که احمد بزرگتر است. مرحوم منتظری از جمله افرادی بود که وقتی دانست بنده بزرگتر هستم تعجب میکرد. رابطه ی من با احمد بسیار صمیمانه بود. هر جا که بنده میرفتم ایشان هم همان روند را طی میکرد. من که به مشهد رفتم و درس را شروع کردم ایشان هم 3 سال بعد همین اقدام را کرد. بعد که به قم رفتم ایشان هم 3 سال بعد به قم آمد.
زمانی که مشهد در مدرسه آیت الله میلانی بودیم عناد علیه دکتر شریعتی پیش آمد. در همان زمانها بود که احمد با اندیشه شریعتی آشنا شد. بعد از آن با آراء مرحوم طالقانی، بازرگان، سحابی هم آشنایی پیدا کرد. بعد هم که با امام آشنا شد. او در آن زمان جوانی پر شور بود. احمد شغلهای زیادی را تجربه کرد. از لوازم التحریری تا بنایی و مکانیکی و فرش فروشی را تجربه کرده بود.
احمد درس که میخواند بسیار دقیق میخواند. شاید کمتر طلبهای باشد که همه کتابهای طلبهای را خوانده باشد. احمد اما چنین کرده بود. او تمام دوره بحارالانوار 110 جلد را خوانده بود و یادداشت برداشته بود. او زمانی احادیث اقتصادی بحار را استخراج میکرد. در لابهلای آن، احادیث سیاسی و اجتماعی را هم یادداشت میکرد. احمد کتاب وسایل الشیعه را هم خوانده بود. تمام کتُب اربعه، کتب شیخ صدوق، کتب اهل سنت را هم خوانده بود. اینکه وی به این درک از فقه و حدیث رسید، با این پشتوانه بود.
هادی قابل سپس در وصف برادر کوچکترش گفت: احمد قابل اگر چه نو اندیش بود اما اینطور نبود که متون اسلامی را کنار گذاشته باشد. او میگفت که فقها در بسیاری موارد گفتهاند که روایات معارض را کنار می گذاریم، اما من میخواهم دوباره به روایاتِ معارض رجوع کنم و دوباره آنها را بررسی کنم.
مواجهه با تمدن جدید
حجه الاسلام مسعود ادیب دیگر سخنران این جلسه بود. وی با اشاره به اینکه تمدن اسلامی، با مسالهای به نام دنیای جدید مواجه شده است، اذعان داشت که در مقابل تمدن جدید، اندیشمندان اسلامی به انحاء مختلفی مواجه شدند. افرادی به موعودگرایی روی آوردند و گفتند که هنگامه آخرالزمان است. این نحوه مواجهه چه در فرهنگ شیعی یا غیر شیعی وجود داشت.
جریانی هم مشکل را در میهمان جدید که همان تمدن جدید بود دیدند. آنها این تمدن را مهاجم میدانستند و بنیاد گرایی را بوجود آوردند. آنها آرزوی بازگشت به سنت سلف صالح را داشتند و بر این باور بودند که اگر بتوانیم به سنت قدما مشی روزگار کنیم، می توانیم از این آزمون پیروز بیرون بیاییم.
برخی هم به عقلانیت اتکا کردند و گفتند که به این تمدن باید به نحو عقلانی برخورد کرد و دستاوردهای مثبت آنرا اقتباس کرد. در هر صورت این تمدن جدید در زندگی ما رسوخ کرد. از طرز پوشش ما، تا حتی خواب و بیداریمان نیز تحت تاثیر آن قرار گرفت.
ادیب در ادامه افزود: تا قبل از پیروزی انقلاب، خانوادههای متدین، جنبه های مثبت تمدن غربی را می پذیرفتند و جنبه های منفی آنرا به حکومت شاهنشاهی مستند میکردند و آنرا قبول نمیکردند. لذا بسیاری از خانواده های مذهبی، معتقد بودند که مدرن شدن، دستاورد حکومت شاهنشاهی است و نمیتوان آنرا پذیرفت. طبق همین اصل بود که بسیاری از خانمها از رفتن به مدرسه و محیطهای دانشگاهی سر باز میزدند. انسانهای مومن و مذهبی حتی در ماجراهای بانکی سعی میکردند که وارد نشوند و یا حتی المقدور با یک روحانی، مساله گرفتن پول از دولت و غیر را مشورت میکردند. در آن زمان، استمرار زندگی سنتی از طریق نه گفتن به حکومت، وجاهت داشت.
اما با انقلاب اسلامی، عالمان دینی در امور وارد شدند. آنها در ابتدا میگفتند که با فقه و رجوع به تحریر الوسیله، جامعه را اداره میکنیم. گویی همه چیز از کج رفتاریهای حکومت پهلوی ناشی شده بود. گفته میشد اگر اهل ایمان در امور وارد شوند دیگر مشکلی پیش نمیآید.
اما به مرور متوجه شدیم که یک جاهایی آنچه در فقه آمده برای اداره حکومت کافی نیست. بحث از نظامهای بانکی پیش آمد. بحت کارگر و کارفرما درست شد. بحث بر سر این موضوع شد که معدنها و زمینها از آنِ کیست. تلاشهایی شد تا این گرهها باز شود. مجمع تشخیص مصلحت درست شد.
حجه الاسلام ادیب در ادامه افزود که این گرهها هم اگر باز میشد اما گره در زندگی مردم هم ایجاد شده بود. برخی حتی گفتند که ما گرههای حکومتی را باز کنیم، دیگر کاری به گره های زندگی مردم نداریم.
امام خمینی هم در اواخر عمر فتواهایی دادند تا گرههای زندگی مردم را باز کنند و کمتر جنبه حکومتی داشت. آیت الله منتظری این مشکل را بیشتر لمس کردند. ایشان در سالهای آخر عمر بحث از حقوق بشر و بسیاری مسائل دیگر را مطرح کردند تا رویکرد به زندگی مردم کرده باشند و نه صرفاً حکومت.
مساله اصلی این بود که متدینان میگفتند ما میخواهیم در دنیای مدرن زندگی کنیم اما با سبک دینداری با هزاران مساله و تنگنا مواجه می شویم. بعضی حتی عنوان میکردند که یا باید بمیری و یا کافرانه زندگی کنی. در این میان عالمانی برخاستند که در مقابل این پرسشها به دنبال پاسخ میگشتند. یکی از این اندیشمندان احمد قابل بود. احمد قابل با این دیدگاه بود که در موضوع فقه نظر میکرد.
حجه الاسلام ادیب در ادامه به شروطی اشاره کرد که احمد قابل بر آنها تاکید کرده است تا فقه در دوران معاصر، پاسخگو باشد وثمرات نیکی به ارمغان بیاورد.
اولین شرط اینکه فقه امروز نمی تواند به مصالح زندگی بشر بی اعتنا باشد. دوم اینکه نمیتواند صرفاً متکی به نقل باشد. سومین شرط آن است که فقه امروز باید تابعی از احکام اخلاقی باشد. چهارمین ویژگی آن است که همه اجزای فقه میباید با هم سازگار باشد. پنجمین ویژگی فقه در دوران معاصر این است که باید اصل اباحه در آن به رسمیت شناخته شود. همچنین نباید با خرد و عقلانیت زمانه ناسازگار افتد. این فقه باید زندگی مسالمت آمیز و بدون تنشی نیز با دیگر مذاهب داشته باشد. در صورت رعایت این اصول می توان به فقه نیز در دنیای معاصر ملتزم بود.
فقه اندیشی مرحوم قابل
حجه الاسلام سید محمد علی ایازی دیگر سخنران این جلسه بود. وی گفت که به لحاظ تاریخی توجه به فقه یک امر طبیعی در جوامع اسلامی بوده است. وقتی حکومتی جنبه دینی پیدا میکند، به دنبال اجرای شریعت و تحقق دین میرود. نکته دوم اینکه وقتی که یک شکاف تاریخی بوجود آمد و جامعه با مشکلاتی مواجه شد، عملاً ناسازگاری میان آنچه که در کتابها گفته شده با آنچه که در عالم واقع تحقق دارد ایجاد میشود. اینجاست که اندیشمندان نسبت به آن بیتفاوت نیستند و به مسائل اجتماعی کشیده میشوند. در این میان هر کدام از مصلحان به مساله ای تاکید کرده اند. احمد قابل هم بر روی مسائلی انگشت گذاشته بود. او مشکلاتی را برای فقه بیان کرده بود و آنرا در دنیای معاصر راه گشا نمی دانست. او مشکلاتی را برای فقه بر میشمرد:
1-مشکل فقه را فقه فردی میدانست. یعنی اینکه تکیه اصلی در فقه ما، مسائل فردی است و نه مسائل اجتماعی.
2-فقه تکلیف مدار است. هر حکم فقهی که بیان میشود نمودی از تکلیف انسان است. به عنوان مثال فقه از احکام خمسه سخن میگوید و اینکه چه چیز واجب است و حرام اما اینکه اینها چه حقی را بوجود میآورند در فقه توجهی نشده است و تاکیدی در آن زمینه صورت نگرفته است. همچنین تکلیف مداری در فقه، مرزبندی نشده است. بیان نشده که تا کجا مساله اجتماعی است و تا کجا فردی.
3-سومین مشکلی که احمد قابل بر آن تاکید داشت این بود که حالا که فتوایی میدهیم، آیا این در عمل قابل اجرا است یا خیر؟
حجه الاسلام ایازی همچنین اشاره کرد که اندیشه احمد قابل دارای چهار ویژگی بود. اول اینکه روش روشنفکرانه وی بر اساس فقه متنگرا بود. قابل با استناد به آیات و روایات میکوشید تا به مواجهه با مسائل برود و از دل همین عناصر پاسخ مطلوب را بیابد. دومین ویژگی وی تاکید بر مساله عقلانیت بود. او میگفت که در دورههایی از فقه شیعه توجه به عقلانیت بسیار بوده اما به مرور از آن توجه کاسته شده است. لذا میتوان بازگشت به دورانی کرد که فقاهت با عقلانیت گره خورده بود و همان دوران را دوباره تجدید کرد. سومین عنصری که احمد قابل بر آن تاکید میورزید توجه به مصلحت بود. به نظر او میتوان در فقه، مصلحت را نیز تشخیص داد و بر اساس آن حکم کرد.
مناقشه در ادله ارتداد
سخنران دیگر جلسه حجه الاسلام سید ابوالفضل موسویان بود. وی با شاره به اینکه احمد قابل سعی میکرد تا با استفاده از سیره معصومان، عقلانیت را به ارمغان بیاورد؛ بحث از ارتداد را در اندیشه ی احمد قابل مورد بررسی و نقد قرار داد. وی گفت: یکی از مسائلی که قابل در آن بحث میکرد، مساله ارتداد بود.
همانطوری که احمد قابل به آن تاکید کرده است، ما در قرآن و آیات چیزی به نام مرتد نداریم. بحث از عذاب دنیوی مرتد نیست هر چه هست در مورد عذاب اخروی است. آقای قابل تاکید میکرد که این یک حکم سیاسی است.
موسویان سپس در یکی از ادله احمد قابل در مساله ارتداد، مناقشه کرد. او از قول احمد قابل نقل کرد که وی می گفت ایجاد یک عقیده، غیر اختیاری است و اگر کسی عقیدهای برایش حاصل شود، ناشی از پذیرش حقیقتی است که بر او مکشوف شده است. به تعبیر احمد قابل، معرفت از نوع انفعال است. همانند محبت، اندوه، خوشحالی، و ... لذا با توجه به این مساله، اگر کسی عقیدهای جدید برایش حاصل شود با توجه به اینکه اختیاری در آن نداشته، لذا حکم شرعی هم بر آن بار نمیشود.
موسویان سپس با تامل در این مساله اذعان داشت: اینکه معرفت امری غیر اختیاری است را می توان قبول کرد اما باید توجه داشت که مقدمات این معرفت اموری کاملاً ارادی و اختیاری است. وی سپس با استناد به گفتار علامه طباطبایی در المیزان اذعان داشت که مرحوم علامه نیز بر این باور بود که اعتقاد، برای خود علل و اسبابی را دارد و محال است که جهل، علم را نتیجه دهد. مرحوم آیت الله منتظری نیز بر این باور بود که هر چند حب و بغض، غیر اختیاری است اما مقدمات آن در اختیار انسان است. لذا دعوت به ایمان، امری عقلانی و مقدمات آن اختیاری است.
در این جلسه، حضرات موسوی تبریزی، احمد منتظری، فاضل میبدی و دیگر دوستداران احمد قابل نیز حضور داشتند.