بیش از صد سال از درگذشت آیت الله محمد کاظم خراسانی میگذرد. حضور او در محافل علمی اما هیچگاه کمرنگ نشده است و کتاب کفایه الاصول همچنان در حوزههای علمیه یکّهتازی میکند. حضور آخوند اما تنها در مجادلات فقهی و حوزوی نبود. فقیه مشروطه در اندیشهٔ سیاسی هم مورد توجه و مناقشه قرار گرفت. مفهوم “ولایت” در اندیشهٔ آخوند، منشأ اختلاف نظر بود.
محسن کدیور کتابی در اندیشه سیاسی آخوند خراسانی نوشت و ادعا کرد مرحوم آخوند “ولایت مطلقه” را نهتنها برای فقها باور ندارد، بلکه ولایت مطلقهٔ پیامبر (ص) و ائمه (ع) را نیز نمیپذیرد. به تعبیر کدیور، آخوند خراسانی ولایت مطلقهٔ بشری را مردود دانسته، هر نوع ولایت انسانی را مقیّده ارزیابی میکند.(۱)
وی مقالهٔ دیگری نوشت و به مقایسهٔ اندیشهٔ آخوند خراسانی و امام خمینی (ره) پرداخت. وی گفت: آخوند خراسانی در میان فقیهان شیعه، کمترین حق ویژه را در حوزهٔ عمومی برای فقیهان قائل است. او درست نقطهٔ مقابل آیت الله خمینی است که در میان فقیهان شیعه بیشترین حق ویژه را در حوزهٔ عمومی برای فقیهان قائل است.
کدیور در آن مقاله اینگونه آورده است: «در تاریخ معاصر ایران، نهضت مشروطیت و انقلاب اسلامی دو نقطه عطف محسوب میشوند. در رهبری این دو حرکت اجتماعی آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و آیت الله روح الله موسوی خمینی نقش مشابهی را ایفا کردهاند. هر دو در اوج اقتدار دینی در سقوط شاه عصر خود و برپایی یک نظام برخاسته از ارادهٔ مردم نقش محوری داشتهاند. هر دو فقیه با پذیرش مفاهیم مدرن سیاسی در تحول فقه سیاسی شیعه و دموکراتیزه کردن آن به طور نسبی مؤثر بودهاند. اما این دو رهبر نهضت و مرجع تقلید، علیرغم مشابهتهای پیشگفته، دو رویکرد متفاوت سیاسی داشتهاند که برخاسته از مبانی مختلف کلامی و فقهیشان است. خراسانی اولاً هر گونه ولایت مطلقه بشری را مردود دانسته چنین اختیارات نامحدودی را منحصر به خداوند دانسته است. ثانیاً تحقق حکومت اسلامی در زمان غیبت ائمه را ممتنع شمرده؛ لذا قاطعانه با الحاق پسوند مشروعه به حکومت مشروطه مخالفت کرده است. ثالثاً ولایت فقیه و حق ویژه فقیهان در تدبیر حوزهٔ عمومی را باور ندارند. رابعاً با انکار ولایت فقیهان، حکومت در عصر غیبت را از آن جمهور مسلمین دانسته است. به بیان دقیقتر تدبیر امور حسبیه را که میتوان آن را به حوزه امور عمومی در زمان ما نزدیک دانست، به جای اینکه به فقها بسپارد به نمایندگان مردم در مجلس شورای ملی سپرده است.»(۲)
بر محسن کدیور نقدهای بسیاری شد. برخی نقدهای علمی کردند و تعابیر آخوند خراسانی را در آثارش مورد استناد قرار دادند. بحث آخوند در حواشی کتاب مکاسب شیخ انصاری یکی از ارجاعات اصلی در اثبات ولایت فقیه از دید آخوند بود.(۳)
برخی هم بر محسن کدیور خرده گرفتند و دیدگاههای او را تفسیر سیاسی کردند. به باور این منتقدان، یکی از روشهای منتقدان سیاسی نظریهٔ ولایت فقیه برای کسب وجهه میان طیف مذهبی، طرح نام بزرگانی از حوزههای علمیه است که میتوان با افکار و آثارشان منطق ولایت فقیه را زیر سؤال برد. از این رو هر از گاهی به طور مکرر و کاملاً هماهنگ در رسانههای منسوب به آنها نامی از شخصیتی به ظاهر مخالف ولایت فقیه برده شده و در فضایی علمی از او بحث میشود. ولی حقیقت آن است که در پس مطرح کردن آن نام، هدف دیگری نهفته است.(۴)
در زمینهٔ اندیشهٔ آخوند خراسانی در بحث ولایت فقیه کتابی مستقل هم نوشته شد. حجت الاسلام مزینانی کتاب ولایت فقیه در اندیشهٔ آخوند خراسانی را به رشتهٔ تحریر در آورد. وی در این کتاب به نحو مبسوط، اندیشهٔ آخوند را در بحث ولایت فقیه و حیطهٔ اختیارات وی مورد بررسی قرار داد. این کتاب را بوستان کتاب قم منتشر کرد.
مجادلات در اندیشهٔ آخوند خراسانی به اینجا خاتمه نیافت. اکبر ثبوت متنی را منتشر کرد و آتش مجادلات در اندیشهٔ آخوند را شعلهور کرد. وی از آقا بزرگ تهرانی نقل کرد که مرحوم آخوند خراسانی با ادلهٔ تجربی، ولایت فقیه را رد میکرد. اکبر ثبوت نوادهٔ برادر شیخ آقا بزرگ تهرانی (تراجمنویس و از شاگردان آخوند خراسانی) است.
اکبر ثبوت از قول آقا بزرگ تهرانی چنین نقل کرده بود: «زمانی مرحوم نائینی که از معتقدان به نظریهٔ ولایت فقیه بود، برای ترغیب آخوند خراسانی به این نظریه، دلایل متعدد عقلی و نقلی و نصوصی را که در این مورد میشناخت، به تفصیل بیان کرده و چندان در این باب، داد سخن داده بود که شاید هیچ یک از شنوندگان گمان نمیکرد ایرادی بر سخنان و پیشنهادهای او بتوان گرفت.
مرحوم آخوند خراسانی پس از آنکه تمام گفتههای مرحوم نائینی را با دقت و حوصله گوش داد، در مقام پاسخگویی برآمد و در جلسات متعدد، به تفصیل در حول و حوش حکومت دینی و حکومت طبقهٔ روحانی گفتوگو کرد و اظهار داشت: بیانات و استدلالهای شما اگر هم به لحاظ نظری درست باشد و فرضاً ما برای قبول نظریهٔ شما، حتی نظریهٔ شیخ الطایفه و شیخ اعظم انصاری را رد کنیم و ایرادات ایشان و بسیاری از فقهای بزرگ را به نظریهای که شما پذیرفتهاید، ندیده بگیریم، ولی با مشکلاتی که در مرحلهٔ عمل گریبان ما را میگیرد چه کنیم؟»(۵)
وی در ادامهٔ سخن خود، ۲۱ مورد از پیامدهای نامطلوب حکومتداری روحانیون را برشمرده بود. آخوند خراسانی ادعا کرده بود که در صورت تشکیل حکومت دینی، پیامدهای نامطلوبی گریبانگیرمان میشود که از آن جملهاند: ۱- ناتوانی روحانیت از عهدهداری فن حکومت، به دلیل فقدان تخصص کافی ۲- تابع شدن دین برای حکومت، نه حکومت برای دین ۳- ناتوانی روحانیت از دیدن معایب حکومت در صورت تصدی مقامهای حکومتی ۴- متأثر شدن روحانیت از ذاتیات حکومت، یعنی فساد و ناپایداری و در نتیجه فاصله گرفتن مردم از آنان ۵- تأثیر نامطلوب ریاست بر تقوا و عدالت روحانیون و… . وی ۲۱ دلیل در این باره ذکر کرده بود.
نقل قول اکبر ثبوت هم بیپاسخ نماند. مخالفان بر این باور بودند که ادبیاتِ بهکاررفته توسط آخوند خراسانی و همچنین آقا بزرگ تهرانی، مطابق با زمانهٔ حاضر است، نه زمانهٔ مشروطه. به تعبیر منتقدان، ادبیات این نوشتار به هیچ وجه با ادبیاتِ عصر آخوند و نیز نثر خود ایشان در نوشتههای دیگر، هماهنگی ندارد. کاربرد واژگانی امروزین و ادبیاتی عصری، اعتماد ما را به این گزارش، تضعیف میکند.
این در حالی است که جناب آقای ثبوت ادعا میکند که عین عبارات را از زبان آقا بزرگ یادداشت کرده است. برای نمونه، یک فراز از عبارتهای شناختهشده آخوند را با فرازهایی از این گزارش، به مقایسه میگذاریم: «چون بحمدالله ماده فساد قطع و مقاصد مشروعه ملت حاصل است، بر عموم لازم و واجب است که ممالک را از هرج و مرج امن و منظم داشته، نگذارند مفسدین اخلال در آسایش نمایند که اسباب تضبیث و دخل اجانب گردد و در کلیهٔ امور و مصالح ممالک که راجع به دولت و ملت است، امتناع ننمایند. إن شاء الله».
این ادبیات آخوند را مقایسه کنید با ادبیات این گزارش: «حکومتهایی که با اتکا بر مذاهب غیر اسلامی یا گرایشهای مذهبی غیر شیعی بر سر کار آیند، نه فقط اسلام سیاسی و تشیع سیاسی، بلکه تمام ابعاد اسلام و تشیع را از میان خواهند برد.»(۶)
این تنها انتقاد بر اکبر ثبوت نبود. آیت الله موسوی اردبیلی نیز این سخنان را بر نتافت. ایشان در واکنش به ادعایی اکبر ثبوت گفت: این مطالب از دو لحاظ قابل تشکیک و خدشه است. اول جهتِ آن، نبودن سند قوی و درست در این قبیل نقل قولهاست؛ یعنی یک شخصی (اکبر ثبوت) مطالبی را که یک برداشت از خود است با ادعای نقل از آقا بزرگ تهرانی به آخوند خراسانی نسبت داده است و بسیار بعید است که آخوند خراسانی این مطالب را گفته باشد. جهت دومِ تضعیف قضیه، این است که مطالب ادعا شده به گونهای است که گویی شخص آخوند در تمام وقایع انقلاب اسلامی ما حاضر بوده است و همه چیز را به لحاظ عینی و به صورت ملموس مشاهده کرده است؛ در حالی که تصور ذهنی با واقعیتها بسیار فاصله دارد و انسان تا در جایگاهی واقع نشود، اغلب در حوادث، آن جایگاه را درک نخواهد نمود. لذا تحقیق مناسبی در مورد این نوشتههای منسوب به آخوند و صحّت و سقم آن – که البته جهت کذب آن واضحتر است – ضروری مینماید.(۷)
آیت الله صافی گلپایگانی هم در تعریضی تلویحی بر مقالهٔ اکبر ثبوت گفتند: «…توجه به زندگی سیاسی مرحوم آخوند خراسانی بسیار مهم است و در نوشتن آن باید توجه شود که این نوشتن به عنوان نقطه ضعفی برای ایشان نباشد و افرادی باید در این مسئله مطالعه کنند و بنویسند که افراد بابصیرتی هستند… افرادی که میخواهند در خصوص زندگی سیاسی آخوند خراسانی بنویسند باید دارای دید صحیح و وسیع و اطلاعات کافی باشند و به نحوی این زندگی نوشته شود که هم جای ایرادی به ایشان نشود و هم روحانیت تضعیف نگردد.»(۸)
میرزا عبدالرضا کفایی نوهٔ مرحوم آخوند خراسانی اما بر نکتهای تأکید کرده است. او میگوید: «مرحوم آخوند میفرموده است که من صد سال زود به دنیا آمدم و عمق افکارم صد سال دیگر مشخص میشود. الان بعضی از پیشبینیهای ایشان در مسائل اجتماعی و سیاسی که در سایتها هم منتشر شده است درست از آب در آمده است و گویی این مرد، تمام این صد سال را دیده است و سنجیده است و بعد اظهار عقیده کرده است. این متفاوت است با بقیهٔ آقایانی که تا یک سال بعد را هم نمیتوانند بشکافند.»
از وی در مورد ادعای اکبر ثبوت نیز پرسش میشود و او اینگونه پاسخ میدهد: «آن مطالب را ایشان از عموی خودش نقل کرده است. ایشان برادرزادهٔ حاج آقا بزرگ تهرانی است و حاج آقا بزرگ هم از شاگردان مرحوم آخوند و از مشروطهخواهان نجف و در جریان امور بوده است. به علاوه دیدگاه مرحوم پدرم هم همین بود. آن مقداری هم که از تعابیر آخوند در تعلیقه مکاسب در بحث ولایت فقیه همین مطالب برداشت میشود که در امور حسبیه هم ولایت را برای صلحا و عدول مؤمنین قائل هستند و فقیه هم احد المصادیق است. یعنی اموری است عرفی که عرف هم باید در آن دخالت کند، ولی عرف عادل صالح که فقیه جامع الشرایط یکی از آنها است.»(۹)
مجادله و مباحثه در اندیشهٔ آخوند خراسانی بسیار است. برخی اندیشهٔ او را با مبانی امروزی تفسیر میکنند و برخی، اجتهادات آخوند را در راستای معتقدات خود میبینند و بر آن مُهر صحّه مینهند. آنچه مهم است، زنده نگه داشتن کورهٔ مباحثاتِ احسن، بر گرد شخصیت آخوند است. پس از صد سال، هنوز هم او در میدان تحقیق و علم حضور دارد. و این پیشبینی خود وی بود: «من صد سال زود به دنیا آمدهام، عمق افکارم صد سال دیگر مشخص میشود».
پاورقی:
شیخ آقا بزرگ تهرانی را به نام کتاب الذریعه میشناسند. این کتاب، دایرة المعارفی در فرهنگ شیعی محسوب میشود. در مورد انگیزهٔ شیخ آقا بزرگ در تألیف الذریعه چنین گفته شده است که جرجی زیدان در کتاب مشهور خود “تاریخ آداب اللغة العربیة” در مورد شیعه سخنی بدین مضمون گفت: «شیعه طایفهای بود کوچک و آثار قابل اعتنایی نداشت و اکنون شیعهای در دنیا وجود ندارد»؛ این شد که شیخ آقا بزرگ و دو همردیف و دوست علمیاش، شیخ محمد کاشف الغطاء و سید حسن صدر همپیمان شدند تا هر یک در باب معرفی شیعه کاری را بر عهده گیرند و به این صورت پاسخ سخن جرجی زیدان را بدهند. سید حسن صدر با نگارش کتاب “تأسیس الشیعه لعلوم الإسلام” این کار را انجام داد. علامه شیخ محمدحسین کاشف الغطاء نیز متعهد شد کتاب “تاریخ آداب اللغة” جرجی زیدان را نقد علمی بکند. از این بین شیخ آقا بزرگ هم مأمور شد فهرستی برای تألیفات شیعه بنویسد که حاصل آن کتاب “الذریعه” شد. (محمدرضا حکیمی در کتاب شیخ آقا بزرگ تهرانی، صص ۲۲-۲۴)
نگارش و چاپ الذریعه
شیخ آقا بزرگ در تهران متولد شده بود اما برای تحصیل علم به عتبات رفت. وی در سامرا حوزهٔ درسی تشکیل داده بود. نخستین جرقههای نگارش کتاب الذریعه در سامرا زده شد. وی در خلال چند سال، دو مرحله از تألیف کتاب الذریعه را در این شهر به پایان رسانیده بود.
اکبر ثبوت، ماجرای انتشار نخستین مجلد از الذریعه را اینگونه بیان کرده است: شیخ آقا بزرگ در سال ۱۳۵۰ قمری پس از ۳۵ سال تحمل غربت، سفری به ایران کرد تا ضمن تجدید دیدار از وطن و زیارت امام رضا (ع) هزینهٔ چاپ و نشر الذریعه را نیز فراهم آورد. در ایران مورد استقبال علما و رجال حکومت قرار گرفت و مرحوم حاج سید نصرالله تقوی که مردی بسیار متنفذ و مقتدر و کتابشناسی دانشمند بود و خود کتابخانهای بزرگ داشت، پس از دیداری با آقا بزرگ از او دعوت کرد در مجلسی باشکوه که برای پذیرایی از او تشکیل میدهد شرکت کند. عموی آقا بزرگ حاج میرزا حبیب الله محسنی تهرانی – از بازرگانان و ثروتمندان نیکوکار- نیز از مدعوین بود و پس از حضور در مهمانی، چون حرمتی که آقا بزرگ در نزد تقوی داشت ملاحظه کرد، به او گفت: من ۵۰۰۰ تومان (به پول آن زمان) از کسی طلب دارم و بدهکار از ادای دین خود استنکاف مینماید، از تقوی بخواهید ترتیب وصول این مبلغ را بدهد و شما آن را بگیرید و به هزینه چاپ ذریعه برسانید. آقا بزرگ به همین گونه عمل کرد و با ۵۰۰۰ تومان که از این طریق به دست آمد، به محل اقامت خود در سامرا بازگشت.
اما پیش از اقدام به چاپ ذریعه، در میان شیعیان و سنیان مقیم سامرا جنگی درگرفت و بر اثر آن، یک روحانی شیعه ایرانی موسوم به شیخ هادی تهرانی به قتل رسید و عمال حکومت در سامرا با اقدامات شدید خود، شیعه و علمای شیعه و ایرانیان مقیم سامرا از جمله آقا بزرگ را در تنگنا گذاشتند و او ناگزیر پس از ۲۶ سال اقامت در این شهر، کار تدریس رسمی را برای همیشه تعطیل کرد و به نجف بازگشت و در آنجا اقامت گزید و با پولی که در دست داشت، تصمیم به تأسیس چاپخانهای به نام مطبعة السعادة گرفت.
این عمل شیخ آقا بزرگ با واکنش منفی چاپخانهداران نجف مواجه شد. آنان که از به میدان آمدن یک رقیب تازه ناراضی بودند، به توطئه برخاستند و به سراغ عمال حکومت رفتند و آنها را به صرافت انداختند که از ادامهٔ کار چاپخانه جلوگیری کند. حکومت ضد شیعی و ضد ایرانی هم که در پی فرصتی به منظور ایجاد تنگنا برای شیعه و علمای شیعه بود، به این بهانه که آقا بزرگ، ایرانی است چاپخانه را تعطیل و مهر و موم کرد و آقا بزرگ را با انواع و اقسام دردسرها مواجه ساخت. آقا بزرگ مدیریت چاپخانه را به یک نفر عراقی واگذار کرد اما باز هم مشکل حل نشد و او ناگزیر تجهیزات و ادوات چاپخانه را فروخت و شیخ محمد علی صحاف که مالک مطبعهٔ الغری بود، آنها را خرید و به مطبعهٔ مزبور منتقل کرد و از پولی که پرداخت، در سال ۱۳۵۵ قمری مجلد اول الذریعه در همین چاپخانه به چاپ رسید… (به نقل از اکبر ثبوت، گزارشی از کتاب الذریعه، یادنامهٔ شیخ آقا بزرگ تهرانی، صص ۲۵-۲۶)
شیخ آقا بزرگ از نگاه دیگران
نگارش کتاب گرانسنگ الذریعه کافی بود تا دانشمندان بزرگ اسلامی زبان به تحسین شیخ آقا بزرگ تهرانی بگشایند. آیت الله شبیری زنجانی در وصف ایشان گفته است: «آیت الله حاج آقا بزرگ تهرانی هشتاد سال مداوم در رشتههای متنوع علوم اسلامی، مخصوصاً علم تراجم و کتابشناسی، با زحمتی طاقتفرسا اشتغال داشت و حدود شصت سال یا بیشتر است که کتابهای ایشان مرجع بسیار مهم اهل تحقیق است و بسیاری از رجال اسلامی امامیه و غیر امامیه از این دانشمند عالیمقام اجازه روایتی تحصیل کردهاند…» (یادنامه علامه امینی، ص ۷۲)
جلال آل احمد هم آقا بزرگ تهرانی را ستوده بود. وی پس از انتشار جلد پنجم الذریعه مقالهای در معرفی آن منتشر کرد که ضمن آن اینگونه نوشت: «بهراستی باید گفت کمتر محقق و کتابدار و یا مطالعهکنندهای در تاریخ ایران بعد از اسلام میتواند خود را از این مجموعه گرانبها بینیاز بداند. (به نقل از مجلهٔ سخن، س ۲، ش ۱۱-۱۲، دی و بهمن ۱۳۲۴)
محمدرضا حکیمی هم شیخ آقا بزرگ تهرانی را مورد تمجید قرار داده است. وی در وصف ایشان گفته است: «شیخ آقا بزرگ، در طول سالهای نجف، همچون روزگاران گذشتهٔ خویش به پیگیری کارهای تحقیقی و ادامهٔ رسالت علمی خود شب و روز میگذرانید و با امانت و اخلاص تمام، به تألیف و نشر اطلاعات خود اشتغال داشت. حوادث اندوهآفرین روزگار، پیشامدهای نامنتظر و بیماریهای دردخیز که در زندگی وی بسیار بود هیچ یک نتوانستند او را در کار سست کنند و رنگ ناتوانی و ضعف به جوهر وجود او بزنند. شیخ در اخلاق اسلامی و تقوای نفس و طهارت ضمیر نیز از نمونههای اندکیابی بود که احوالات آنان، اصحاب ائمه طاهرین و علمای بزرگ شیعه را به یاد میآورد”. (شیخ آقا بزرگ تهرانی، محمدرضا حکیمی، ص ۷)
محمدرضا حکیمی سپس از سه اثر بزرگ و آبروآفرین شیعی در صد سال اخیر یاد میکند، و مینویسد: «هنگامی که حماسهآفرینان پیاپی در رسیدند، حماسهسرایان باید به پا خیزند و حماسه آنان را بسرایند. آنان که حماسههای ژرف را، حماسههای پاک را، حماسههای والا را میسرایند خود نیز حماسهآفرینند. کدام حماسه، ژرفتر و پاکتر و والاتر از “الغدیر”، از “الذریعه”، از “بیان الفرقان”؟ الغدیر میگوید: حق با علی است. الذریعه میگوید: فرهنگ پهناور اسلام در گرو شیعه علی است. بیان الفرقان میگوید: معارف حقه و علوم الهیه در نزد علی و اولاد علی است». (همان، مقدمه ص ۲۱)
محمدرضا حکیمی پس از آنکه یکی از آثار خود را به نام شیخ آقا بزرگ مینامد و از محقق تهرانی مینویسد، در نهایت نیز از وی اینگونه یاد میکند: «علامه کبیر، مؤلف مجاهد، متتبع کممانند، خادم دین و جامعه، عاشق کتاب و فرهنگ، ناشر علم و فضیلت، عالم ربانی، و تربیتیافته مکتب جعفر بن محمد (ع)، حضرت شیخ آقا بزرگ تهرانی رحمة الله علیه». (همان، ص ۶۵)
شیخ آقا بزرگ تهرانی توانست میراث مکتوب شیعه را جمعآوری کند و آن را در ۲۹ جلد به چاپ برساند. با وجود کتاب الذریعه، کمتر متفکری میتواند آن ادعای جرجی زیدان را بار دیگر تکرار کند.
"در حوزه که بودم احساس میکردم گمشدهای دارم که برای یافتن آن تلاش میکردم. روزی مرحوم حاج آقا محمد صادق شاهآبادی به من گفت: اگر گمشدهات را میخواهی، در فلان حجره نشسته است. گفتم چه کسی را میگویی؟ گفت حاج آقا شاهآبادی. به حجره رفتم و از ایشان تقاضا کردم که یک درس فلسفه با ایشان داشته باشم اما زیر بار نرفتند. سرانجام راضی شدند. سپس گفتم آقا من فلسفه نمیخواهم، گمشدهٔ من چیز دیگری است. عرفان میخواهم. سرانجام با اصرار من پذیرفتند تا عصر روزی که معین کرده بودند بروم و شروع کنم. پس از دو سه جلسهای به جایی رسیدیم که دیدم نمیتوانم از استاد جدا شوم. ابتدا تنها در درس عرفانی ایشان حضور مییافتم ولی بعد به جلسههای اخلاقشان هم رفتم.»(۱)
این نخستین دیدار امام خمینی و آیت الله شاهآبادی بود. پس از این دیدار اما امام خمینی شیفتهٔ آیت الله میشود و دل به او میسپارد. اگرچه امام خمینی هفت سال بیشتر شاگردی مرحوم شاهآبادی را نکرد ولی تأثیر بسیاری از او گرفت. امام خمینی گفته بود: من در طول عمرم روحی به لطافت و ظرافت آیتالله شاهآبادی ندیدم. مرحوم شاهآبادی، لطیفهای ربانی بود.(۲)
امام خمینی در باب تعلق خاطر خود به مرحوم شاهآبادی همچنین گفته بود: اگر آیت الله شاهآبادی هفتاد سال هم تدریس میکرد، من در محضرش حاضر میشدم. چون هر روز حرف تازهای داشت.
شاه آبادی هم به داشتن شاگردی چون آیت الله خمینی مفتخر بود. او گفته بود: من شاگردی دارم به نام روح الله که اگر به او تنها چند دقیقه درس بدهم نمیگوید کم است و اگر چند ساعت هم درس بدهم نمیگوید کافی است.
امام خمینی اما از مرحوم شاهآبادی جملهٔ دیگری هم شنیده بود. او به آیت الله خمینی نوید داده بود که تو انقلاب خواهی کرد و پیروز هم میشوی. (۳)
مشی سیاسی
امام خمینی نهتنها در مشی عرفانی از مرحوم شاهآبادی درس آموخته بود، بلکه در بینش سیاسی هم درسآموز همین استاد بود. مرحوم شاهآبادی در عرصهٔ سیاسی به میدان آمده بود و نابسامانیهای سیاسی را مورد اعتراض قرار میداد. فعالیت سیاسی وی تا به اندازهای بود که زمانی علیه رژیم رضاشاه دست به تحصن زده بود. وی انگیزهٔ این تحصن را برای فرزند مرحوم آخوند خراسانی اینگونه توضیح داد که ما اینک که میبینیم این امانت الهی (دین اسلام) در معرض دستبرد و نابودی این حکومت جبار است، با همه وجود بایستی در نگهداری آن تلاش نماییم و از تجاوز به حدود آن ممانعت نماییم. (۴)
مرحوم شاهآبادی اعتراض خود به رضاشاه را به سید حسن مدرس هم گوشزد کرده بود: «این مردک (رضا شاه) الان که به قدرت نرسیده است، این چنین به دستبوسی علماء و مراجع میرود و تظاهر به دینداری میکند و از محبت اهل بیت (ع) دم میزند، لکن به محض آنکه به قدرت رسید، به همهٔ علماء پشت میکند و اول کسی را که هم لگد میزند خود شما هستید».
مرحوم شاهآبادی میکوشید تا معضلات سیاسی را نیز از فراز منبر یادآوری کند. فرزند وی نقل کرده است: «مرحوم والد در دوران تحصن خود در حرم حضرت عبدالعظیم (ع)، یک دهه عاشورا منبر رفتند و یک موضوع را در هر شب سه نوبت بیان فرمودند. در شب دهم، در آخرین منبر فرمودند: خدایا تو شاهد باش که این مرتبه که این جمله را بگویم، در این ده شب سی مرتبه تکرار کردهام و اتمام حجت نمودهام و برای علمای نجف، علمای قم، اصفهان و مشهد، تمام نقاطی که میدانستم و توانستم هم نامه نوشتهام، و امشب هم برای آخرین مرتبه در این مجلس می گویم و آن این است که رضاخان، دستنشاندهٔ انگلیس است و هدفش، اعدام قرآن و اسلام است و اگر با من روحانی مبارزه میکند، نه به خاطر خود من است، بلکه به این دلیل است که من مُبلّغ قرآنم، به دنیا اعلام میکنم که اگر حرکت نکنید، این خبیث اسلام را از بین میبرد.» (۵)
زمانی که رضا شاه قصد کرده بود که نماز جماعت مساجد را تعطیل کند نیز با برخورد تند مرحوم شاهآبادی مواجه شد. گفته میشود وقتی مأموران میروند تا ایشان را از اقامهٔ جماعت باز دارند، با برخورد آیت الله شاهآبادی مواجه میشوند و از این عمل منصرف میگردند.
مشرب فقهی
مرحوم شاهآبادی دلبستهٔ عرفان بود، اما بر دستاوردهای دنیای جدید نیز چشم نمیبست. او اگرچه با حاکمیت وقت، به مخالفت برمیخاست، اما برخوردی حذفی با دستاوردهای مدرن نداشت. در زمان ایشان استفاده از رادیو تازه رواج یافته بود. برخی بر این باور بودند که چون رادیو در اختیار دولت رضاشاه است، نمیتوان از آن استفادهٔ مفید کرد. لذا به محضر آیت الله نامه نوشتند و از ایشان دربارهٔ جواز استفاده از رادیو پرسش کردند. مرحوم شاهآبادی در پاسخ نوشتند: رادیو، همچون زبان گویایی است که هم میتواند به دانش و فرهنگ خدمت کند، هم میتواند گفتارهای ناصواب بگوید. بنابراین خرید و نگهداری آن برای استفاده از برنامههای مفید، مانعی ندارد.
در زمانی که بلندگو هم تازه رواج یافته بود و تعدادی از علما، استفاده از آن را مجاز نمیدانستند، ایشان در پاسخ عدهای از مردم که از ایشان پرسیدند: آیا اجازه میدهید بلندگویی خریده و در مسجد نصب کنیم؟ پاسخ دادند: “این چه سؤالی است؟ حتماً آن را تهیه کنید که تا من زندهام، حجت بر مردم تمام شود که این وسیله گناه ندارد و نگهداری آن و نیز استفاده از آن در موارد صحیح، نهتنها زیانی ندارد بلکه لازم است.»
مشرب سیاسی و فقهی مرحوم شاهآبادی الگویی برای امام خمینی (ره) بود. اگرچه امام، شاهآبادی را الگوی عرفانی و معلم اخلاق خود مینامید اما به نظر میرسد که در مشی سیاسی و مشرب فقهی هم بیتأثیر از مرحوم شاهآبادی نبوده است. و حتماً مرحوم شاهآبادی میدانست که شیوهٔ او در شاگردش کارگر میافتد و فقاهت و سیاست با هم میآمیزد و انقلاب اسلامی شکل میگیرد. از همین رو بود که به شاگردش نوید داده بود «تو انقلاب خواهی کرد و پیروز هم میشوی».
امام خمینی در مشرب سیاسی و فقهی هم نمیتوانست از شاهآبادی جدا شود. امام این پیشبینی را سالها پیشتر کرده بود: «پس از دو سه جلسه به جایی رسیدیم که دیدم نمیتوانم از ایشان جدا شوم…».
پاورقیها:
شاید کتاب بحار الانوار علاوه بر اینکه پرحجمترین اثر شیعه معرفی شده است، باید پرچالشترین کتاب جهان تشیع هم لقب گیرد. مواجهه با این اثر اگرچه تمجیدهای فراوانی را به همراه داشته، اما تیغهای نقد بسیاری هم بر آن نشانه رفته است. زمانی که علامه طباطبایی تعلیقهای بر این کتاب مینگاشت، با مخالفت زعیم حوزهٔ قم مواجه شد. علامه طباطبایی بر ۸۸ موضع از بحار الانوار تعلیقه نوشت. اما از حوزهٔ قم خبر رسید که آیت الله العظمی بروجردی از ادامهٔ چاپ و انتشار تعلیقات علامه ناخرسند است.
علامه طباطبایی بر این باور بود که بحار الانوار بهترین دایرة المعارف شیعه است، اما مرحوم مجلسی در مسائل عمیقهٔ فلسفی وارد نبوده است و مانند شیخ مفید و سید مرتضی که از متکلمین شیعه و پاسداران و حافظان مکتب بودهاند، نبوده است. لذا در بعضی از بیاناتش دچار اشتباه گردیده و این موجب تنزل این دایرة المعارف شده است. (مهرتابان، ص ۳۵)
آیت الله حسینی طهرانی از شاگردان علامه طباطبایی، گفته بود: «علامه تا جلد ششم تعلیقه بر بحار را نگاشتند اما در یکی دو تعلیقه صریحاً نظر علامه مجلسی را رد کردند. این امر برای طبقهای که تا این اندازه حاضر نبودند نظرات مجلسی مورد ایراد واقع شود، خوشایند نشد و متصدی و مباشر طبع، بنا به الزامات خارجیه، از ایشان تقاضا کرد که در بعضی مواضع، قدری کوتاهتر بنویسند و از بعضی ایرادات صرف نظر کنند. علامه حاضر نشدند و فرمودند: در مکتب شیعه ارزش جعفر بن محمد صادق (ع) از علامه مجلسی بیشتر است و زمانی که امر دایر شود به جهت بیانات و شروح علامه مجلسی و ایراد عقلی و علمی بر حضرات معصومین (ع)، ما حاضر نیستیم آن حضرات را به مجلسی بفروشیم. و من از آنچه به نظر خود در موضع مقرر لازم میدانم بنویسم، یک کلمه کم نخواهم کرد». (مهر تابان، آیت الله محمد حسینی طهرانی، ص ۳۵) پس از این بود که نگارش تعلیقه بر بحار، متوقف شد.
سید جواد علوی، نوهٔ آیت الله العظمی بروجردی در مورد این واکنش آیت الله گفته است: «آیت الله بروجردی آقای حاج احمد خادمی را امر فرمودند آقای آخوندی را صدا کنید و جلو چاپ تعلیقه کتاب بحار الانوار را بگیرید و فرموده بودند دیگر لازم نیست این کتاب چاپ شود و اگر قرار شد چاپ شود بدون حاشیه چاپ شود.» آقای آخوندی ناشر این کتاب بود. وی در مورد واکنش آیت الله بروجردی نسبت به انتشار این تعلیقه گفته بود: «آیت الله بروجردی در حالی که ناراحت بودند مرا به خانه خود صدا کردند و فرمودند این حاشیه را چاپ نکن».
حامیانِ این رفتارِ آیت الله بروجردی در مقام دفاع از این عمل برآمدهاند: «با در نظر گرفتن طرز تفکر آیت الله بروجردی و مشرب فقهی آن مرحوم، واضح است که برخورد تند یکی دو مورد از حواشی مرحوم علامه طباطبایی نسبت به علامه مجلسی و آن هم در زمینه تنازع فقها و متکلمین با فلاسفه و عرفا میتواند چه اثراتی بگذارد. آیت الله بروجردی مرجع کل تشیع بود و نسبت به علامه مجلسی علاقه وافری داشت و حتی به نسبت و خویشی با علامه مجلسی مباهات و افتخار میکرد، چرا که علامه مجلسی از ارکان تشیع محسوب میشود. آیت الله شکست حرمت و حریم ایشان را به مصلحت تشیع نمیدیدند. لذا از ادامه چاپ تعلیقه جلوگیری نمودند». (کیهان اندیشه، شماره ۴۵، صص ۱۵۹-۱۶۹)
آیت الله شبیری زنجانی همچنین از آیت الله العظمی سید محمود شاهرودی (۱۳۹۴ ق) به عنوان یکی از مخالفان تعلیقات علامه طباطبایی بر بحار الانوار یاد کرده است.
محسن کدیور اما از مخالفان این نحوه برخورد مرجعیت بود. وی در مقالهای که در همین موضوع نگاشت، با پیشِ هم نهادن آراء مجلسی و طباطبایی، اذعان کرد که شیوهٔ مجلسی حدیثگرا و منش طباطبایی عقلی و استدلالگراست. کدیور در نقد برخورد آیت الله بروجردی، این حرکت را نماد اخباریگری دانست و عنوان کرد: «اگرچه بنده بین روشهای مختلف فقهی معاصر، روش فقهی مرحوم آیت الله العظمی بروجردی را اقرب طرق به مذهب اهل بیت (ع) میدانم و در نوشتارهای دیگر به این نکته تصریح کردهام و در مباحث فقهی به شیوهٔ مدرسهٔ ایشان سلوک میکنم، ولی این احترام هرگز باعث نمیشود اظهار تأسف خود را از آنچه در زمان ایشان به واسطه بعضی فشارها نسبت به تعلیقههای مرحوم طباطبایی روا شد مخفی دارم». (عیار نقد در منزلت عقل، کیهان اندیشه، ش ۴۶، صص ۱۰۹-۱۳۵)
انتقادهای کدیور اما بیپاسخ نماند. علی ملکی میانجی در مقام پاسخ بر آمد و عنوان کرد: «بر همگان روشن است که جریان اخباریگری در نیمه اول قرن سیزدهم دچار ضربات سهمگین شده و بسیار ضعیف و تقریباً متلاشی گشت. با این حال اخباریگری و یا اندیشهٔ آن چگونه میتواند در زمان زعامت آیت الله العظمی بروجردی جان تازهای بگیرد؟ نویسندهٔ محترم که همه گونه مخالفتها با فلسفه را مصداق اخباریگری میداند، سؤالی که مطرح است این است که آیا لازمهٔ مرعوب نشدن در مقابل یک متفکر و یا یک اندیشه خاص فلسفی اخباریگری است؟ آیا این مراجع بزرگ اصولی را صرفاً به جهت مخالفت با آرای فلسفی باید به اخباریگری انتساب داد؟» (کیهان اندیشه، ش ۴۹، صص ۴۵-۷۱)
مواجهه با آراء علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار اما تازگی نداشت. امام خمینی (ره) هم در مقابل منتقدان، از مقام دفاع بر آمده بود: «علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار نخواسته کتابی عملی بنویسد یا دستورات و قوانین اسلام را در آنجا جمع کند، تا در اطراف آن بررسی کرد و درست را از غیر درست جدا کرد. در حقیقت بحار الانوار خزانهٔ همه اخباری است که به پیشوایان اسلام نسبت داده شده، چه درست باشد یا نادرست. در آن کتابهایی هست که خود صاحب بحار آنها را درست نمیداند و او نخواسته کتاب عملی بنویسد، تا کسی اشکال کند که چرا این کتابها را فراهم کردی. پس نتوان هر خبری که در بحار است به رخ دینداران کشید که خلاف عقل یا حس است، چنانکه نتوان به جهت اخبار، آن را رد کرد و گفت که موافق سلیقهٔ ما نیست، بلکه در هر روایتی باید بررسی شود و آنگاه با میزانهایی که علما در اصول تعیین کردند عملی بودن یا نبودن آن را اعلام کرد». (کشف الاسرار، صص ۳۱۹-۳۲۱)
مواجهه غیر روحانیون با بحار الانوار
این تنها روحانیون نبودند که به مواجهه با بحار الانوار پرداختند. این کتاب در میان غیر روحانیون هم مورد مداقه قرار گرفت. بهاء الدین خرمشاهی در تمجید از این اثر گفت: «چنین دائرة المعارف پر موضوع و مدخلی، نه در ده قرن اول تاریخ شیعه، تا عصر مجلسی، و نه در سه قرن کاملی که از وفات او میگذرد، در عالم تشیع و نیز سایر مذاهب اسلامی نوشته نشده است که همهٔ شئون اندیشه و عمل و عقائد و احکام اسلام و تشیع را از ملک تا ملکوت و از جنین تا جنان در بر داشته باشد. روش مجلسی در جمع و تدوین بحار الانوار به روشی که امروزه و در عصر جدید در علوم انسانی و دایرة المعارفنویسی معمول است بسیار شبیه است». (دایرة المعارف تشیع، ج ۳، ص ۹۱-۹۸)
احمد عابدی از روحانیون قم بر این متنِ خرمشاهی نقدی نوشت و دیگر ویژگیهای بحار الانوار را به رخ کشید. مجتبی مینوی هم بحار الانوار را مورد تمجید قرار داد. وی جنبههای داستانی بحار الانوار را برجسته دیده بود و داستانی را از این کتاب برگزیده و شرایط زمانه را به واسطهٔ آن توضیح داده بود: «ما معتقدیم که یک شرط آدمیت و انسانیت این است که با هم به سازگاری و وسعت صدر و بیآزاری و تسامح زیست کنیم. بعضی معتقدند دنیا دنیای آکل و مأکول است و هنوز باید متصل مانند سگ و گربه به جان یکدیگر بیفتیم و هر روزی جماعتی گربه باشند و دیگران موش. عالم بزرگ شیعه ملامحمد باقر مجلسی کتابی دارد که معرف افکار این دسته است.» (یغما، سال هشتم، شماره دوم، (اردیبهشت ۱۳۳۴)، ص ۴۹-۵۵)
محمد تقی ملک الشعرای بهار هم علامه مجلسی را ستوده بود. او گفته بود: «مهمترین کاری که مجلسی کرده است، بعد از تألیف مجلدات بحار الانوار که دایرة المعارف شیعه امامیه اثنی عشریه است، تألیف مجموع کتب دینی و اخلاقی شیعه است به فارسی ساده عوامفهم که تا آن روز اهل علم چنان کاری نکرده بودند و غالب تألیفات علما خاصه علمای دین به زبان تازی بود و اگر به پارسی چیزی مینوشتند، به شیوهٔ متقدمان و به سبک قدیم بود و احترام مقام علم را در نزدیک شدن به سطح فکر و فهم عوام نمیدانستند، بل آن را مغایر عظمت جایگاه دانش میشمردند، لکن این مرد اجتماعی که شیفتهٔ ترویج مذهب حقه بود، با وسایل و اسباب کار بینظیری که در دست داشت و همراهیهایی که دولت با اهل علم از بدو ظهور صفویه تا آخر میکرد و با وجود دانشمندانی که به واسطهٔ سعه صدر و بسط ید و خلق نیکو گرد او گرد آمده بودند، توانست در مدت عمر قریب یک ملیون و دویست و دو هزار و هفتصد بیت در پیرامون مذهب شیعه کتابت کند یا به امر او در دفتر او کتابت شود و به نام وی مدون گردد.» (سبکشناسی، ج ۳، ص ۳۰۳-۳۰۴)
شاهرخ مسکوب از دیگر متفکران ایرانی نیز جنبهای دیگر از بحار الانوار را برجسته دیده بود، وی در توضیحی که در باب بحار الانوار میدهد، این کتاب را یکی از برجستهترین آثار به زبان ساده میداند و رسم سادهنویسی در این کتاب را مورد تقدیر قرار میدهد و عنوان میکند: «رسم نوشتن مسائل فقهی به زبان ساده و عوامفهم، برای استفاده مؤمنین، به دستور شاه عباس و به وسیلهٔ شیخ بهایی شروع شد. میتوان حدس زد که اثر این امر در حیات معنوی و مادی، در فرهنگ، روحیات و در زندگی روزمره مقلدین، یعنی اکثریت مردم ایران که به این رسالات عمل میکردند، تا چه حد عظیم و عمیق بوده است». (هویت ایرانی و زبان فارسی، ص ۱۶۲-۱۶۳)
بیش از سه قرن از نگارش کتاب بحار الانوار میگذرد. اگرچه نقدهای درازدامنی بر این اثر شده است اما منتقدان هم نتوانستهاند چشم بر ویژگیهای ممتاز آن ببندند. کتابی که چالشهای فراوانی برانگیخته است اما زبان تحسین را هم نبسته است. و این اگر نشان از هیچ امری ندهد لااقل میتواند بر اهمیت، مقبولیت و امتیاز این اثر صحه گذارَد.
درگیریهای عراق در نگاه نخست نزاعی مذهبی تلقی میشود. گروههایی دست به کشتار زدهاند که داعیهای مذهبی دارند. خون میریزند و سر میبرند با این امید که حکم جهاد اسلامی را به انجام رسانیدهاند. در این میان، نگاهها به مرجعیت نجف بود تا همت کند و آتش شعلهور این بحران را به فتوایی بخشکاند. انتظارها از مرجعیت به سرآمد و اینگونه پیچید که سید سیستانی فرمان به جهاد داده است. حکم جهاد از مسلمات دین اسلام است اما استنباط فقیهان از آن، تاریخچهای طولانی دارد.
دوره اول حکم جهاد
در نخستین دوران تدوین فقه شیعه، فقیهان بر مخالفان خود شوریدهاند و حکم جهاد را به عنوان نزاعی تمامعیار با کفار طرح کردهاند. بر اساس برداشت آنان از حکم جهاد، حاکم مسلمین حق دارد که با کفار غیر حربی نیز به نزاع برخیزد. شیخ طوسی اینگونه از حکم جهاد سخن میگفت: «زمامدار مسلمانان حق دارد سپاهش را برای جنگیدن به سوی کفار اعزام کند بدون اینکه آنها را به اسلام دعوت کند، زیرا همینقدر که از اسلام باخبر باشند کافی است و فرمانروای مسلمانان میتواند آنان را غافلگیرانه بکشد و اسیر کند.» بر اساس این رأی، حاکم اسلامی میتواند با غیر مسلمانان- حتی اگر دست بر سلاح نبردهاند-، به جهاد حکم کند و آنان را از پای در آورد و یا به دین اسلام متمایل کند.
علامه حلی هم چنین رأیی را پذیرفته بود و حکم کرده بود که میتوان بر کسانی که به اسلام اقرار نمیکنند یورش برد: «کسانی که از دعوت اسلام آگاهاند و بعثت پیامبر (ص) را میشناسند و به اسلام اقرار نمیکنند جنگ ابتدایی با آنان بدون دعوت قبلی به اسلام جایز است، چون دعوت پیامبر (ص) برایشان معلوم است و میدانند که او به ایمان آوردن دعوت میکند و با کسانی که ایمان نیاوردند میجنگد و کسانی را که ایمان بیاورند امان میدهد.»
این نحوه از احکام بدینجا خاتمه نمییافت. فقهای متقدم رأیی را در باب جهاد برگزیده بودند که شگفت میآید و آن وجوب جهاد ابتدایی سالی یک بار بود. فقها بر این باور بودند که جهاد فی نفسه مطلوب خداوند است مانند نماز و روزه و حج که ذاتاً مطلوباند. آنگاه تصور کردهاند که مثلاً نماز هر روز واجب است و روزه سالی یک ماه و حج یک بار در عمر، پس جهاد چگونه است؟ آیا در هر ماه یا در هر سال یا یک بار در عمر واجب است؟
امام شافعی حکم داده بود که اگر مسلمانان قوی باشند باید سالی بر خلیفه نگذرد مگر اینکه در بلاد مشرکانی که از هر طرف همسایه مسلماناناند یک بار لشکرکشی کند، و اگر برایش ممکن باشد من دوست میدارم در سال هر قدر بتواند در بلاد مشرکان به جنگ اقدام کند بدون اینکه مسلمانان را به خطر بیندازد، و حداقل چیزی که بر خلیفه واجب است این است که سالی بر او نگذرد مگر اینکه یک جنگ داشته باشد برای اینکه در طول سال بدون عذر، جهاد تعطیل نشود. شافعی حکم جهاد را در عِداد صلات و حج و زکات دانسته بود و حکم کرده بود که هر سال میباید این فریضه به انجام برسد تا مقبول درگاه خداوند گردد.
اگرچه این فتوای شافعی در نگاه امروزیها معقول و مقبول نمینماید، اما همین حکم با گذشت زمان در حوزههای علمیه از مسلمات بهشمار رفت. شیخ طوسی گفت: «بر امام واجب است که یا خودش یا با اعزام نیرو در هر سال یک بار به جنگ اقدام کند تا جهاد تعطیل نشود». تعطیل شدن در مورد واجباتی صادق است که ذاتاً مطلوب باشند مانند نماز و روزه. شیخ طوسی اما در مورد جهاد هم همین دیدگاه را برگزیده. آن را گویی مطلوب ذاتی میدانست. وی گفته بود: «حداقل چیزی که بر امام واجب است این است که در هر سال یک بار به جنگ اقدام کند و هرچه بیشتر به جنگ بپردازد فضیلت بیشتری دارد چون جهاد واجب کفایی است پس هر چه بیشتر انجام شود طبعاً فضیلت آن بیشتر خواهد بود».
محقق حلی هم از جنگ برای منتقل کردن کفار به اسلام سخن گفته بود. وی در کتاب “شرایع” اینگونه آورده است: «کسانی که جنگ با آنان واجب شده لازم است مسلمانان به سویشان حرکت کنند یا برای بازداشتنشان و یا برای منتقل کردنشان به اسلام. پس اگر آنان شروع به جنگ کنند، جنگیدن با آنان واجب است و اگر از حمله خودداری کردند در این صورت جنگ با آنان به قدر امکان واجب است و حداقل آن در هر سال یک بار است».
تعیین زمان در بحث از جهاد، مورد قبول اغلب فقیهان قرار گرفته بود. علامه حلی هم بر این باور بود که جهاد در هر سال یک بار واجب است. وی میگفت: «اگر کفار در سرزمین خود هستند و قصد جنگ با مسلمانان را ندارند جنگ با آنان واجب کفایی است نه واجب عینی، و حداقل در هر سال یک بار واجب است و هر چه بیشتر انجام شود فضیلت آن بیشتر خواهد بود.»
محقق ثانی هم جز همین رأی را برنمیگزیند و فتوا میدهد که جهاد در هر سال یک بار واجب است مگر اینکه ضرورتی پیش آید که در آن صورت گاهی در سال اصلاً واجب نیست و گاهی در یک سال بیش از یک بار واجب است، و مستند این مسئله نص و اجماع است. محقق ثانی حکم میکند که اجماع فقها بر این رأی است و کمتر اختلافی در این میان وجود دارد. وی اجماع فقها را دلیل بر این حکم قرار داده است.
آیتالله محمدحسن نجفی صاحب جواهر هم اجماع فقها را در این رأی مورد استناد قرار داده و میگوید: «حداقل جهادی که باید انجام شود در هر سال یک بار است و دلیل اصلی در این مسئله همان اجماع است…»
اجماع فقها تا مدتها بر این بود. آنها بر مسلمین فرض میدانستند که هر سال به جهاد بپردازند و از این فریضهٔ الهی کسب خیر کنند. آنها بر این باور بودند که کفار غیر حربی نیز باید از دَم تیغ بگذرند. این رأی فقهی اما مورد مناقشه قرار گرفت.
دورهٔ دوم حکم جهاد
فقیهان اما بر این رأی التفات یافتند که جهاد اگر واجب شده است، به حسب ضرورت بوده و جنبهٔ دفاعی داشته است. اینجا بود که مرحلهٔ دوم از حکم جهاد در پیوندی نزدیکتر با عقلانیت معاصر شکل گرفت. در دورهٔ دومِ حکم جهاد شاهدیم که فقیهان اگر از جهاد سخن میگویند اما بر جنبهٔ دفاعی بودن آن نیز انگشت تأکید میگذارند. در استفتائی که از امام خمینی شده بود میپرسند: در چه صورت شرکت در جبهه اسلام بر همگان واجب است؟ امام خمینی پاسخ داده بود: در موقعی جهاد واجب است که اسلام یا بلد اسلامی مورد هجوم واقع شود و به قدر کفایت نیروی مدافع در جبهه حاضر نشده باشد.
امام خمینی در مواردی دیگر نیز که سخن از جهاد به میان میآید، بر دفاعی بودن آن و همچنین بر “هنگامهٔ ضرورت” تأکید کرده بود. ایشان در کتاب “ولایت فقیه” هم گفته بود در صورتی که بدعتی در دین حاصل شد و یا انحرافی صورت گرفت واجب است که جهاد مسلحانهای هم در مقابل آن صورت پذیرد. تأکید امام خمینی بر این است که در صورت ضرورت، حکم جهاد میباید عملی گردد: «چون بدعتها پدید آید بر عالم واجب است که علم (دین) خویش را اظهار کند وگرنه لعنت خدا بر او خواهد بود و این اظهار مخالفت موجی از نهی از منکر و یک نهضت مخالفت را به دنبال میآورد که همهٔ مردم دیندار و غیرتمند در آن شرکت دارند. نهضتی که اگر حکام ستمکار و منحرف به آن تسلیم نشوند بر مسلمانان است که به جهاد مسلحانه با فئهٔ باغیه یعنی حکام تجاوزکار بپردازند.»
در این مرحله تأکید بر “هنگامهٔ ضرورت” در حکم جهاد، مورد تأکید اغلب فقهای شیعه قرار گرفته است. از آیتالله سید محمدرضا گلپایگانی میپرسند که در مواقعی که بین کیان و بیضهٔ اسلام و رضایت پدر و مادر تعارض پدید آید وظیفهٔ فرزندان در این هنگام چیست؟ آیتالله در پاسخ، بر هنگامهٔ ضرورت و نیاز تأکید میکنند و اینگونه حکم میدهند که در صورت احتیاج به دفاع از اسلام رضایت پدر و مادر در صورت امتناع از اذن شرط نیست و دفاع از اسلام مقدم است .
تأکید بر دو مؤلفهٔ “ضرورت” و “دفاعی بودن” ویژگی برجستهٔ دورهٔ دوم از استنباط حکم جهاد است. آیتالله سید صادق روحانی نیز در توضیحات مبسوطی که در حکم جهاد آوردهاند بر این دو مؤلفه تأکید بسیار دارند. آیتالله سید محمد شیرازی نیز وقتی که از حکم جهاد سخن میگوید، اقسام جهاد را برمیشمرد، حتی قتل را نهفقط قتل جسدی که حتی قتل فکری را در میان میآورد و حکم جهاد را مورد تأیید اسلام میداند، اما هیچگاه مدت و زمانی را برای این حکم تعیین نمیکند و به “هنگامهٔ ضرورت” و “دفاعی بودن” آن تأکید دارد.
دورهٔ سوم حکم جهاد
اگرچه در دورهٔ دوم از استنباط حکم جهاد، بر دو مؤلفهٔ “دفاعی بودن” و “ضرورت” تأکید میشد، اما در دورهٔ سوم، فقه شیعه در پیوند با مؤلفههای دوران مدرن، حکم جهاد را بازتعریف کرده است. در این دوره، با فربه شدن مؤلفهٔ “قانون” و همچنین در پیوند با مفهوم “دولت”، حکم جهاد تعدیل میشود و انضباط مییابد. در این دوره اگر حکم جهادی هم صادر شود، در ذیل دو مفهوم “قانون” و “دولت” معنا مییابد و تخطی از این دو مؤلفهٔ مهم امکانناپذیر است.
در
پی تحولات اخیر عراق اما به نظر میرسد که مرحله سوم از استنباط حکم جهاد
عملی شده است. امام جمعهٔ کربلا شیخ عبدالمهدی کربلایی که سخنگوی غیر رسمی
آیتالله سیستانی به شمار میرود در خطبههای نماز جمعه از وجوب دفاع از
وطن و رفع نقص ارتش عراق یاد کرده بود. تعبیر “وجوب” در این خطبه مورد سوء
استفاده فرقهگرایان قرار گرفت و خبر فتوای جهاد آیتالله سیستانی به سرعت
در همه جای جهان مخابره شد. این رأی اما مورد تأیید دفتر آیتالله سیستانی
نبود. به همین سبب دفتر آیتالله توضیحاتی را در اختیار خبرنگاران قرار داد
به این تعبیر که رفع نیازهای اساسی ارتش، واجبی ملی است (نه دینی) و این
عمل تنها باید از طریق سازمانهای رسمی دولت صورت گیرد و هرگونه مظاهر
مسلحانه دیگر مطلقاً نادرست و غیر مجاز است و باید کمال دقت نسبت به
شکلگیری گروهکهای مسلح خارج از قانون اعمال شود و نیز بسیج نیروها بیش از
مقدار نیاز صورت نگیرد.
تأکید این بیانیه بر دو مؤلفهٔ اصلی بود. یکی تأکید بر “قانون” و دیگری “دولت”. در این تفسیر، اگر مسلمانان به جهاد فراخوانده میشوند اولاً باید از قوانین کشور تخطی صورت نپذیرد. نمیتوان بدون اذنِ دولتی، عملی جهادگونه و شهادتطلبانه انجام داد. ثانیاً انجام عمل جهادی میباید با عضویت در نهادهای دولتی صورت پذیرد. هیچ گروه و یا فرقهای نمیتواند جهادگران را گرد هم آورَد و عملی خودسرانه را به انجام برساند. مرجعیت شیعه در این مرحله از حکم جهاد، این دو مؤلفه را برجسته میکند و بر انضباط این حکم تأکید میکند.
طبق این برداشت از حکم جهاد است که آیتالله سیستانی اگر توصیهای هم بر مسلمانان میکنند ابتدا دولت را نشانه میروند و خواهان تغییر دولت و یا سازمانهای دولتی میشوند. گفته میشود که آیتالله سیستانی در پیامی که به وسیلهٔ عبدالمهدی کربلایی به آگاهی همگان رسیده گفته است که نخستوزیری نوری مالکی در موقعیتی نیست که بتواند اوضاع عراق را تحت کنترل بگیرد. لذا یک دولت جدید باید کار خود را آغاز کند. آیتالله اگر مقابلهای را با تکفیریهای داعش در خاطر میپرورد، میداند که باید از طریق نهادهای دولتی آن را به انجام برساند و از هرگونه حکم جهادی که حرکتی غیر دولتی محسوب شود بازمیدارد.
نقل شده است که پس از حوادث سامرا و تخریب بارگاه امام معصوم (ع)، آیتالله سید محمد بحرالعلوم به نزد آیتالله سیستانی میرود و به ایشان میگوید که قصد تشکیل گروهک مسلحی برای دفاع از مقدسات را دارد. آیتالله سیستانی در پاسخ میگوید که این امر مجاز نیست و هیچ پاسخ شرعیای برای هر قطره خونی که در این اعمال مسلحانه صورت میگیرد وجود ندارد. و سپس تأکید میکنند که آنچه انجامش لازم است تقویت ارتش عراق بر مبنای قانونی و متشکل از همهٔ گروههای ملت است تا به حمایت از عراق (و نه صرفاً شیعه) بپردازند.
آیتالله بحر العلوم درسخواندهٔ فقه شیعه است. او آثاری را خوانده که از دورهٔ اول و دومِ حکم جهاد بر جای مانده. اینک اما دورهٔ سوم فرا رسیده است. دورهای که حکم جهاد، انضباط یافته و با دستاوردهای دنیای معاصر نیز همخوانی دارد. و بانی این دوره همان سیدی است که رو در روی وی ایستاده؛ مرجعی که دورهٔ سوم از حکم جهاد را کلید زده است؛ آیتالله سید علی سیستانی.
این متن در مباحثات