1-اکبر گنجی مقاله محققانهای در نقد فرضیه رؤیای رسولانه نگاشته است[1]. وی در 14 بند، به انتقاداتی میپردازد که رأی عبدالکریم سروش را نشانه میرود. نقدهای گنجی البته در خور تأمل است و بعضاً میتواند به پیراسته شدن این نظریه مدد برساند. گنجی اما در یکی از انتقادهای خود بر سروش خرده میگیرد که چرا نظریهاش مقبول جامعه مؤمنان نیست و فرضیهای است که در دل مؤمنان کارگر نمیافتد. وی عنوان میکند که سروش پروای جامعه مؤمنان را دارد و لذا میباید مراعات احوال عقیدتی آنها کند و سخنی در آن محدوده بر زبان آورد. به تعبیر گنجی: "جامعه مؤمنان فرضیه سروش را دیندارانه به شمار نمیآورد. بنیادگرایان و سنت گرایان را فراموش کنیم، نو اندیشان دینی هم آن قدر گزیده شدهاند که در مخالفت با سروش گاهی از زبان طنز و شوخی استفاده کرده و به عنوان نمونه یکی از آنان میگفت در تهران قدم میزدیم که پیرزنی نشسته در کنار خیابان داد میزد که فال گیرم، تعبیر خواب میکنم و چه و چه. دوستمان گفت: بدو قرآن را بیاور، نماینده دکتر سروش است، بدهیم برایمان تعبیرش کند. دیگری میگفت این مدعا شبیه مدعای سلمان رشدی در کتاب آیات شیطانی است.فرد اخلاق مداری چون عبدالعلی بازرگان نه تنها از "بدعت" آمیز بودن فرضیه سروش سخن گفته بلکه نوشته که این فرضیه اعتماد بسیاری مؤمنان از اصل و اساس دین را سلب میکند".
2-به نظر میرسد که عبدالکریم سروش در دغدغه مندی بر جامعه مؤمنان، نظر به جنبهی سلبی ماجرا داشته و طایفهی غیر دینداران را از ورود به ماجرای رؤیای رسولانه منع داشته ست. محاجهی سروش با دینداران است. آنها که به اصل مقولهی وحی باور دارند و پیامبر را برگزیدهی خداوند میدانند و اینک به دنبال مکانیزم و نحوهی نزول وحی میگردند. انتقاد اکبر گنجی اما با این ادعا که "مخالفان سروش گاهی از زبان طنز و شوخی استفاده میکنند" روا نیست. گویی این عادت مألوف و همیشگی بشر بوده که هر کجا سخنی تازه میشنیده و انگشتی را میدیده که افقی فراتر را نشان میدهد، زبان به سخره میگشوده و به استهزاء میپرداخته است. پیامبران نخستین قربانیان اینگونه مواجههها بودند. نص قرآنی نیز صراحتاً بدین مسأله اذعان داشته است: یا حَسرهً عَلی العِبادِ ما یَأتیهِم مِن رَسولٍ الاّ کانوا به یَستَهزئون(یس 30). هیچ پیامبری نیامد مگر اینکه او را مسخره کردند. گویی استثناء هم نداشته است. همگی پیامبران به این چوب از جانب رعیت رانده شده بودند اما بشارت قرآنی است که "وَلَقد استهُزءَ بِرُسلٍ مِن قبَلکَ فَحاقَ بالذینَ سَخروا مِنهم ما کانوا به یَستهزؤن(انعام، 9)(پیش از تو پیامبرانی به استهزاء گرفته شدند. پس آنچه میکردند گریبانگیر خودشان گردید).
مسخره کردن و به استهزاء نشستن، نه ملاک است و نه حجت. نه میتوان بر بنای آن سخن راند و نه میتوان از پروای آن دم فرو بست. کار و بار روشنفکری چنین است که هر آنجا حقیقتی بیابد، خود را مکلف میداند که سخن بگوید و بیمی بر دل راه ندهد. این رسالت را عبدالکریم سروش به نیکی با ما در میان نهاده بود. وقتی که او جهد روشنفکری را با رسالت پیامبری برابر مینهاد، بر این وظیفهی خود نیز آگاه بود. وی سالها پیشتر گفته بود: "کار روشنفکری عزم، همت و صبری پیامبرانه میخواهد. این کار دشواریها دارد، دشمنهای زیادی به بار میآورد، تنگناهای فراوانی میآفریند و بسیاری از تعلقات شیرین دوستانه و خانوادگی و شغل و غیره را از انسان میگیرد.. اگر روشنفکر از عزم قوی، سرمایه غنی و اندیشه ژرف برخوردار نباشد، در مقابل این دشواریها خواهد شکست؛ راه خود را ترک و سود سرمایه را فنا خواهد کرد".[2] از همین روی بود که سروش به این گفتار نیک مولانا تمسک میجست که:
نوح نهصد سال دعوت مینمود/ دم به دم انکار قومش میفزود
هیچ از دعوت عنان واپس کشید؟/ هیچ اندر غار خاموشی خزید؟
لیک دعوت وارد است از کردگار/ با قبول و ناقبول او را چه کار؟ [3]
به باور سروش، روشنفکر میباید به پشتوانه درک حقیقتی که بدان نائل آمده است، سخت رو و استوار باشد و با این خرده گیریها از صحنه به در نرود. این رسالتی پیامبرانه بود
هر پیمبر سخت رو بُد در جهان/ یکسواره کوفت بر جیش شهان
3-دغدغهی جامعهی مؤمنان را داشتن و حقیقت را کتمان کردن و سرپوش بر آن نهادن، نه زیبندهی روشنفکران است و در خور مؤمنان. در وادی معرفت، نه تساهل و مدارا جایگاهی دارد و نه پلورالیزم. در مقامی که میباید سخن محققانه گفت، نه تقلید جایز است و نه پای پس کشیدن و بانگی بر نیاوردن. علمای شیعی نیز بدان تذکارهای مکرر دادهاند و از تقلید در این میدان بر حذر داشتهاند. مرحوم سید مرتضی(355-436 ه.ق) بیش از ده قرن پیش محققان و دانشمندان را خطاب قرار داده بود که "هر آنکه درباره مطالب ما اندیشه مینماید قسمش میدهیم که در هیچ یک از رهیافتها و دلایل آن از ما تقلید نکند و بر اساس حسن ظن، از اندیشه و تأمل بر این سبب که ما به اندازه کافی زحمت کشیدهایم، باز نماند؛ بلکه در هر گزارهای مانند شخصی که از ابتدا میخواهد شروع کند، نظر نماید و از این طریق تلاش نماید تا حق را از باطل و راست را از دروغ تشخیص دهد."[4] وی محققان را قسم داده بود که از شیوه تقلید برحذر باشند و به صرف سخن بزرگان بسنده نکنند و خود به تحقیق عالمانه بپردازند.
شیخ مفید نیز چنان از تقلید در عرصه علمی بیم داشت و از آن برحذر میداشت که حتی غیبت امام زمان (عج) را نیز اینگونه تفسیر میکرد: "امام غائب از آن جهت تا کنون ظاهر نشده است که میداند اعتقاد بیشتر پیروان او مبتنی بر تقلید است و بر چنین مردمی نمیتوان اعتماد کرد".[5] در این رویکردهای محققانهی جهان تشیع، نه جامعهی مؤمنان ملاک صدق و کذب است و نه حتی "قول مشهور" عالمان میتواند برگ برندهای در کسب حقیقت باشد.
4-آنگونه که گنجی از قول عبدالعلی بازرگان عنوان کرده است، فرضیه سروش "بدعت" است و اعتماد مؤمنان را از دین سلب میکند. به نظر میرسد که میباید میان دو نوع از بدعت تفکیک نهاد. یکی بدعت در دین است و دیگری بدعت در دین شناسی. وقتی که فرضیهای علمی در خصوص مباحث دینی عنوان میشود و بر اساس آن میتوان به مواجهه با مسائل دینی رفت، بدعتی در دین رخ نداده است، بلکه بدعت در دین شناسی به وقوع پیوسته است. تاریخ دین سرشار از این نوع بدعتها در دینشناسی است. این نحوه از بدعتها نه تنها به رکود دین نینجامیده است بلکه بر اتقان و استحکام بیشتر روشهای دینی و فهم بهتر از کلام باری نیز منجر شده است. وقتی که تئوری و فرضیهای در خصوص مکانیزم وحی تغییر میکند، نه دین مورد انحراف قرار گرفته و نه بر گزارهای از دین خدشه وارد آمده است. تنها روش و اسلوب درک معانی دین مورد بازنگری قرار گرفته و به فهم صحیح گزارههای دینی انجامید است. این مجاهدت عالمانه و بدعت دین شناسانه، مقبول شارع نیز قرار میگیرد و بدعتی تحسین برانگیز خواهد بود. بدعتی است که روش شناسی دینی را متحول میکند و نه اصل و اساس دین را.
5-این سخن که "جامعه مؤمنان سخن سروش را دیندارانه نمیشمرند و لذا آنرا بر نمیتابند"، از هر که روا باشد، از اکبر گنجی شایسته نیست. گنجی تا به حال بر مواردی از فهم دینداران انگشت نهاده که چندان مقبول عامهی مؤمنان نبوده است. بحث مبسوط ایشان در خصوص قرآن محمدی[6] و همچنین بحث چالش برانگیز وی در خصوص "مهدویت"[7] از جمله آنهاست. نه بر گنجی خردهای وارد است که چرا بر این مقولات وارد شدهای و فهم مؤمنان را دچار خدشه کردهای و نه اینگونه انتقاد بر دیگران رواست. اگر انتقادی بر گنجی وارد میشود بر نحوهی استدلال ورزی و اسلوب فلسفی و صغری و کبراهای منطقی اوست. نه اینکه چرا او بر این مقولات وارد شده است و فهمی متفاوت را عرضه کرده است و پروای جامعه مؤمنان را نداشته است. در استدلال ورزی و مباحث علمی، تمسک جستن به فهم جامعه مؤمنان نه رواست و نه در خور اعتنا. اگر جامعهی مؤمنان تلخی کرد و روی بر نتافت و حکم به محکومیت داد و سرکه افزایی نمود، باید که تحقیق را دقیق کرد و سخن را مدلل کرد و شِکّر بر آن افزود. این شیوه صحیح علمی و پیامبرانه است:
قوم بر وی سرکهها میریختند/ نوح را دریا فزون میریخت قند
چونکه سرکه سرکگی افزون کُند/پس شکر را واجب افزونی بُوَد.
[1] https://www.radiozamaneh.com/284153
[2] رازدانی، روشنفکری و دینداری؛ روشنفکران قدرتمندان بی مسند، ص66-67
[3] مثنوی معنوی، دفتر ششم/ بیت 10 به بعد
[4] شریف المرتضی، الذخیره، ص607
[5] شیخ مفید، الفصول المختاره، ص78
[6] https://mamnoe.wordpress.com/2009/06/15/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%DB%8C/
[7] http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-65b98b9cf8.html
حضور در خانوادهای اهل علم و فضل کافی است تا فرزندان هم در طریقت علمی قرار گیرند. سید عبدالعزیز طباطبایی یزدی هم از جمله متألهانی بود که در چنین خانوادهای رشد کرد. پدرش نوهی دختری و مادرش نوهی پسری فقیه بزرگ شیعه سید محمد کاظم طباطبایی یزدی صاحب عره الوثقی بودند. مادرش از طرف مادری هم نوهی شیخ انصاری بود. همین نسب نامه کافی بود که سید عبدالعزیز هم در سلک اهل علم در آید. او دل به کتابشناسی و نسخ خطی بست و محقق طباطبایی لقب گرفت.
علاوه بر این انتساب خانوادگی، مراودهی او با دو تن از عالمان فرهیخته جهان تشیع، سید طباطبایی را در عِداد محققین زبده در آورد. یکی آقا بزرگ تهرانی بود و دیگری علامه امینی. "الذریعه" کتاب گرانسنگ آقا بزرگ تهرانی دایره المعارفی است در جهان تشیع. آقا بزرگ به فرزندش علینقی منزوی گفته بود که تو و احمد (منزوی) اجازه دارید هر یادداشتی را که جناب سید عبدالعزیز طباطبایی راجع به کتب شیعه به شما تحویل میدهد و مورد یقین ایشان است را وارد الذریعه کنید. محقق طباطبایی از همان سالهای نخستینِ چاپ الذریعه به فکر نوشتن مستدرکی برای آن بر آمد. وی شروع به جمع آوری و فیش کردن کتابهایی نمود که نام آنها در الذریعه نیامده است.
محقق طباطبایی همچنین به مدت 25 سال پیوسته در کنار علامه امینی به جمع آوری نسخ خطی پرداخت. وی ضمن سفرهای مکرر خود به نقاط مختلف جهان، در به ثمر رسیدن تحقیقات علامه امینی در نگارش کتاب "الغدیر" نقش مؤثری داشت.
محقق طباطبایی از استاد دیگر خود میرزا محمد علی اردوبادی (1380 ق) نیز یاد میکرده است. از خصوصیات بارز مرحوم اردوبادی کمک علمی به دیگران در تحقیق و رفع مشکلات علمی بود. سید این خصیصهی استاد را به خاطر داشته و خود نیز میکوشید تا در این طریق قرار گیرد و گره از مسائل علمی دیگران بگشاید.
محقق طباطبایی برای بازدید از نسخ خطی به بسیاری از نقاط جهان مسافرت کرد و با بسیاری از دانشمندان ملاقت نمود. وی همچنین در سفرهای خود مجموعه مهمی از میکرو فیلمها و نسخه عکسی از کتابخانهها و موزههای جهان را تهیه کرد. محقق طباطبایی اما در سال 1374 چشم از جهان فروبست. میراثی که سید جمع آورده بود اما بر زمین نماند و به همّت فرزندان ایشان مورد توجه قرار گرفت. مجموعه کتابهایی که سید جمع آورده بود اینک در کتابخانهی ایشان مورد استفاده عموم است. کتابخانه محقق طباطبایی در قم، محل رجوع بسیاری از محققین است. این کتابخانه اینک گنجینهای از نسخ را در قالب عکس و کتاب در خود دارد. علاوه بر کتابخانهی محقق طباطبایی، بنیادی نیز به همین نام تأسیس گردیده است.
بنیاد محقق طباطبایی در سال 1390 در قم تأسیس شد و انتشار آثار مرحوم طباطبایی را در اولویت نشر خود قرار داد. این بنیاد نهادی است علمی و پژوهشی که بر اساس میراث علمی مرحوم محقق طباطبایی بنیانگذاری شده است. محور فعالیتهای این بنیاد نیز احیاء متون شیعی و آثار کهن مرتبط با میراث معرفتی اهل بیت (ع) است. این بنیاد میکوشد تا با همراهی محققان زبدهی این عرصه، حرکتی مستمر منطبق با موازین علمی را در احیاء متون و نشر معارف اسلامی داشته باشد.
رسالت بنیاد محقق طباطبایی چنین است: جمع آوری نسخ عکسی و میکرو فیلم از نسخههای خطی اسلامی؛ تصحیح متون کهن و انتشار آنها؛ انجام پروژههای تحقیقاتی در زمینه مطالعات اسلامی؛ برپایی همایشها و نشستهای علمی و تخصصی در زمینه میراث مکتوب اسلامی؛ برگزاری دورههای آموزشی کوتاه مدت در زمینه مطالعات اسلامی. این بنیاد تاکنون توانسته است نشستهای مختلفی را نیز به انجام برساند. از آن جمله، برگزاری نشست علمی با موضوعات "میراث ابوریحان بیرونی و نقش وی در آشنایی مسلمانان هند"؛" سیره نگاری پیامبر اکرم (ص)؛ مسائل و چالشها"؛ "تفسیر سوره مریم"؛"تاریخ نقابت سادات تا پیش از حمله مغول "؛ "تاریخ نهج البلاغه". همچنین دورهی آموزشی فهرستنگاری نسخ خطی نیز در این بنیاد برگزار شده است. بنیاد محقق طباطبایی تا کنون کتابهایی را نیز منتشر کرده است که از آن جملهاند: فضائل امیرالمومنین علی بن ابیطالب(ع) لاحمد بن حنبل؛ المقاصد العلیه فی المطالب السنیه؛ امین شریعت (ویژه نامه رونمایی از مجموعه مقالات درباره علامه امینی)؛ چهار مقاله درباره صحیفه سجادیه؛ الصحیفه السجادیه الکامله، به خط ابراهیم بن علی الکفعمی.
زمانی مرحوم محمد تقی جعفری در وصف محقق طباطبایی گفته بود: "اگر کسی روزها با آن بزرگوار همنشینی میکرد، نمیتوانست از کمیّت و کیفیت معارفی که در درون داشت اطلاع پیدا کند. به اصطلاح اصول، مقام ثبوتی آن فقید خیلی بیش از مقام اثباتی او بود." و مرحوم ایرج افشار در خصوص سید طباطبایی گفته بود که: "در طول سالهایی که با محمد تقی دانش پژوه به دنبال نسخههای خطی این سو و آن سو میبودیم غالب جاها یاد طباطبایی به میان میآمد و معلوم میشد عاشقانه بدان گوشهها سر زده بوده است."[1] بنیاد محقق طباطبایی اما اینک هم میتواند معارفی که سید در خاطر داشت را بازتاب دهد و هم نسخههای پراکنده را در یک محل گرد هم آورد. کاری که به برکت آیت الله محقق طباطبایی و به همّت بازماندگان ایشان به انجام رسیده است.
گویی نمایندگی از جانب آیت الله العظمی بروجردی، برگزیده شدن به عنوان هفتمین فرد صلح طلب جهان[1]، تلمّذ مرحوم طالقانی و بازرگان از محضرش کافی نبود تا او را شُهره کند؛ و باید رسانهای انگلیسی نام او را بر سر زبانها میانداخت. میرزا خلیل کمرهای که در گزارش اخیر بیبیسی، به عنوان واسطهی امام خمینی و آمریکا از او یاد شده است، روحانی روشن اندیشی بود. وی اقداماتی عملی در راه تقریب مذاهب اسلامی انجام داده بود؛ به صلح جهانی میاندیشید و در پی زدودن غبار از دامن اسلام بود. در سال 42 مجلهی "آسیای جوان" مصاحبهای با وی ترتیب داده بود. مصاحبه کننده از آراء میرزا خلیل به وجد آمده بود. کمرهای در آن مصاحبه از حقوق برابر زنان در اسلام سخن به میان آورده و گفته بود که: "یک زن بالغهی عاقله مختار نفس خود است و نمی شود بی اجازهاش او را به شوهر داد یا در اموال او تصرف کرد و چون قوانین مجلس راجع به احوال و اموال آزاد است باید هم مرد و هم زن در راه انتخاب وکیل بدان امضاء دهند و قانونی که به امضاء مردها فقط وضع شده مانند این است که زنی را به وکالت از طرف مردی برای او عقد کنند و اجازهی خود زن لازم نباشد".[2] وی دراین مصاحبه گفته بود که اگر قوانین مملکتی با ارادهی مردها به تصویب برسد، حقوق زنان مغفول میافتد و این جفای در حق بانوان است.
دغدغهی میرزا خلیل، صلح جهانی بود. او گفته بود که اوضاع عمومی جهان را بیشتر از نظر صلح و جنگ مطالعه میکند و چون علاقهاش به استقرار صلح در جهان به صورت یک عشق مفرط در آمده است، روی این حساب بر پدیدههایی که در این عالم بوجود میآید و بداند که به استقرار صلح کمک میکند، به آن علاقمند میشود.[3] میرزا خلیل روی همین عشق مفرط بود که احکام اسلامی را نیز با دیدهی صلح نگرانه مورد بررسی قرار میداد. وی ماجرای حج را نمادی از صلح طلبی مسلمانان میدانست. وی در تذکاری به حجاج بیت الله الحرام گفته بود که هدف از حج ابراهیمی بسنده کردن به طواف و سعی و رمی و .. نیست. او هدف از حج را اینگونه به تصویر کشیده بود: " گمان نشود که مقصد اعلی فقط زیارت آن خانه میباشد، یا انجام عملیاتی از فرایض و مستحبات حج است و بس، زیرا خانه و مقام و صحنه عرفات و منا مکان عملاند و آن فرائض و مستحبات هم خود عملاند(نه مقصد). بلکه مقصد خیلی بزرگتر از اینهاست و هنوز خیلی فاصله بین اینها با "مقصد نهایی" موجود است. مقصد نهایی که باید از این اجتماع مقدس و از این اعمال مستحب و واجب و فرائض مذهبی به دست آید، امری است بسی پر قیمت تر از جان. آنرا میتوان در یک کلمه واحد، "امنیت جهانی" تلخیص کرد. قرآن مجید روی این کلمه مقدس انگشت میگذارد و سخن از "بیت امن" بسیار میگوید. و امن و عدل هر جا باشد همانجا خداست. آن کلمه افشای این رمز است که باید امنیت از این خانه به جهان پخش شود. پس باید چشم به آن هدفِ بلند باشد تا مشکلات، بیش از اندازهی حقیقی و واقعی خود جلوه نکنند. بلکه خیلی کوچکتر از آن جلوه کنند که قابل اعتنا باشد. متأسفانه دستگاههای گیرنده افکار ما مسلمین هنوز آنقدر قوی نشده که این راز افشا شده را بگیرد."[4] وی سپس گفته بود که باید استفاده از نیروهای معنوی میلیونها حاجی هر سال در این مکان مقدس که گرد هم جمع میشوند، امنیت جهانی را تامین کنند و امنیت و صلح جهانی باید از ما تأمین شود.
میرزا خلیل با این نگاه صلح گرایانه به احکام دینی مینگریست. وی حتی وظیفهی روحانیت را دمیدن روح شادی در کالبد اسلام میدانست. میرزا خلیل در توصیهای به روحانیون نیز اینگونه آورده بود که: "فقها باید مراسم عید را هم به اشخاص تعلیم بدهند و افکار آنها را پر کنند از معلومات فرح انگیز عید اضحی و به آنها تذکر دهند که عیدهای متعاقبی از قبیل "عید اضحی" و "عید غدیر" و "عید خاتم بخشی امیرالمومنین(ع)" و "عید مباهله" در پیش است تا روح امیدواری بیشتر شود و باید که سخنرانیهایی پیرامون این معانی عالی واقع گردد. و به جای محفوظات خرابهی شام و وداع اسیران و عزاداری که باید در کربلا و شام و مواقع عزاداری انجام دهند؛ مردم را باید در ایام حج متوجه ذکر فتوحات و شادیها کنند که مناسب عید است و به جای عزاداری باید تاریخ فتوحات مکه و حوادث اولیه این "بلد الامین" و تأثیر آن را در جهان یاد بگیرند. غذای معنوی افکار حاجیان از این قبیل باشد تا آنها را سرمست صحبت خدا و دین خدا و فتح و فیروزی این مرکز بکند و وعدهی حق را نشان دهد که چگونه برای اجابت یک ندا از پیغمبر عظیم اسلام(ص) این همه جمعیت از سراسر جهان سر از پا نشناخته میآیند و برادروار گرد هم جمع میشوند و از هفتاد و پنج کشور جهان طبقه مستطیع آن، اجتماع میکنند و همین خود در معنا عید دیگری است و حتماً اگر پیغمبر(ص) سر از خاک بر دارد و بنگرد که چگونه خروش غلغله لبیک در جواب ندای او از زمین به آسمان بلند است شاد میشود".[5]
میرزا خلیل کمرهای با این سلوک فکری میکوشید تا قابلیتهای نهفته در اسلام را برگیرد و آن را به عنوان مبنایی برای مهر ورزی و صلح جهانی معرفی کند. مهرورزی و صلحی که نیاز امروز و شاید نیاز همیشگی این عالم و جهان اسلام است.
این متن در مباحثات
[1] در اواخر خرداد ما 1340 میرزا خلیل کمرهای به عنوان نماینده دولت ایران در کنفرانس عالی خلع سلاح وین شرکت کرد و جهت استقرار صلح در جهان سخنرانی کرد. وی به عنوان چهارمین شخصیت آسیا و هفتمین شخصیت صلح طلب جهانی لقب گرفت.
[2] مجله آسیای جوان، ش 681، 24 شهریور 1342، صص4-5
[3] مجله آسیای جوان، همان
[4] پرچم حج و پرچمداران حج، میرزا خلیل کمرهای، به نقل از پایگاه اطلاع رسانی حوزه
[5] همانجا
باز هم اعتقادات دینداران مورد خدشه قرار گرفته است. این بار انتشار تصاویری در فضای مجازی، توهین به عاشورا و ماجرای امام حسین(ع) قلمداد شده است[1]. این نخستین بار نیست و البته غمناکانه آنکه آخرین بار نیز نخواهد بود که آموزههای دینی مورد طعن و تخفیف واقع میشود. گویی این ماجرای همیشهی تاریخ است. آیهی صریح قرآن نیز صریحاً بدین مسأله اذعان داشته است. یا حَسرهً عَلی العِباد ما یَاتیهم مِن رَسولٍ الاّ کانوا به یَستهزئون(یس، 30) هیچ پیامبری نیامد مگر اینکه او را مسخره کردند. گویی استثناء هم نداشته است. همهی پیامبران چنین مورد تمسخر واقع میشدند و گویا پایانی بر این بی مهری هم نمیتوان در نظر آورد.
دینداران اما غیرت میورزند و توهین و جسارت بر اعتقادات خود را روا نمیدارند. حبّذا بر این غیرت و مَرحبا بر این جسارت. اما غیرتورزی میباید بر چه سیاقی اعمال شود؟ آیا میتوان رگ گردن قوی کرد و شمشیرِ غیرت را به زهر خشونت آغشته کرد و بر سر منکران فرو آورد؟
زمانهی پیدایش اسلام، هنگامهای بود که پیامبر مکرّم(ص) نهال اسلام را در دل جامعهی جاهلی میکاشت و به کوچکترین وزش نسیمی این نهال مورد تخریب قرار میگرفت. کمترین نگاه نامهربانی، ریشهی نهال اسلام را از بیخ و بُن بر میکند. آبیاری این نهال هم میباید با دقت و ظرافت وافر به انجام میرسید تا مبادا، شاخهای بشکند و ساقهای خم گردد و میوهای به ثمر نرسد. در این فضا بود که کمترین خردهای بر این نهال نوپای اسلامی هم مورد سختترین برخوردهای باغبان آن (پیامبر اکرم) قرار میگرفت. حتی عبارتی طعن آمیز هم مورد بخشش نبود. شعری طنز آلود هم میتوانست شاعر را به مرتبهی تکفیر برساند. در این میدان، بزرگترین و مقبولترین اعمال نیز، دفاع و پاسداری از نهال اسلام بود. برترین افراد، شهیدانِ دفاع از این نهال بودند. فَضّل اللهُ المُجاهدینَ عَلی القاعِدینَ اَجراً عَظیما. عظیمترین مجاهدتها، جان بر کف گرفتن و از نشستن غباری بر نهال اسلامی جلوگیری کردن بود.
مجاهدتها اما ثمر داد و این نهال برکشید و شاخ و برگ فراوان یافت و تا اعماق زمین حاصلخیز معنویت ریشه دوانید و میوهها داد. دیگر غباری هم اگر بر آن مینشست، قادر نبود تا ریشهی آن را بر کنَد. نهال اسلام اینک به درخت تنومند، بلکه باغستان پر طراوتی بدل شده بود. طعن و انکار و تخفیف دیگر صدمهای بر آن وارد نمیآورد. انکار درخت سرو قامت اسلام اینک جز عِرض خود بردن ثمرهای در بر نداشت.[2]
با برکشیدن درخت تناور اسلام بود که نحوهی مواجهه با مخالفان و منتقدان نیز تغییر کرد. به یاد آوریم ماجرای "یوم المرحمه" را. هنگامی که مسلمانان صدر اسلام پیروزمندانه وارد مکه میشوند، شعاری سر میدهند که الیوم یوم الملحمه.(امروز روز در هم کوبیدن است). پیامبر اما تذکار میدهد که شعار امروز جهان اسلام چنین است: الیوم یوم المرحمه (امروز روز رحمت است).[3]
بر اساس این گفتار نبوی میتوان غیرت دینی را نیز به دو زمانهی مجزّا تقسیم کرد. "غیرت ملحمت" و "غیرت مرحمت". "غیرت ملحمت" متعلق به زمانهای بود که پاسبانی از نهال اسلام، جسارتهای انقلابی و شمشیر کشیدنهای دینی و رباط الخیل[4] را فراهم آوردن و به دشمن تازیدن را اقتضا میکرد. "غیرتِ مرحمت" اما بر طعن طاعنان صبر میورزد و استخوان بر گلو دارد و خار بر چشم مینهد اما سکوت دینی پیشه میکند و دم فرو میبندد و بانگی بر نمیآورد. قرآن کریم نیز صریحاً بر این سکوت دینی مهر تأیید نهاده است.کلام خداوند در این خصوص چنین است که "فاتخذتموهم سخریّا حَتی اَنسوکُم ذکری وَ کُنتم مِنهم تَضحَکون. انّما جَزیتهُم الیومَ بِما صَبروا انّهم هُم الفائزون"(مؤمنون، 110-111). آیه خطاب به منکران است که چگونه دینداران را مورد تمسخر قرار میدهند اما دینداران و مؤمنان در مقبل این تمسخرها و طعن زدنها صبر پیشه میکنند؛ تا اینکه جزای این صبر را از خدای رحمان دریافت میدارند. خطاب خداوندی است که: من هم به جهت صبرشان بر استهزاء و آزار شما، امروز به آنان پاداش میدهم.
در "غیرتِ رحمت"، سخن رقیب شنیده میشود و حتی طعن طاعنان و انکار منکرانه مورد استماع قرار میگیرد. کلید راهگشا، استدلال و منطق است. اگر مفید فایده بود و افاقه کرد و رقیب را به اقناع کشانید که چه نیکوست؛ اما اگر کار از منطق و استدلال گذشت، میباید که به رأی "حق نا حق بودن" حرمت گذاشت و مُهر سکوت بر لب نهاد. نه ناسزا گفتن رواست و نه تحقیر و تخفیف دیگران. باری! رحمت آوردن هم غیرت است، شکیبایی کردن هم اوج غیرتمندی است. همان غیرتی که حضرت امیر(ع) را به سکوتی 25 ساله کشاند.
گویند یکی از منتقدان ماهاتما گاندی بر او حمله کرد و گلوی او را به سختی میفشرد. گاندی اما نه مقابلهای کرد و نه مقاومتی از خود نشان داد. تنها و تنها بر چهری حمله کننده، لبخند مِهری زد. در این لحظه بود که یورش برنده، طاقت از کف میدهد و در مقابل مدارای گاندی سر تعظیم فرو میآورد و خم شده و پای گاندی را بوسه میدهد. گاندی بر اساس غیرتِ رحمت، توانسته بود منتقد خود را به طرفه العینی به راه صواب متمایل کند.
با توجه به همین رویکرد است که سید بن طاوس حتی امر به معروف و نهی از منکر را در اعتقادات قلبی منحصر میکرد. وی می گفت: امر به معروف و نهی از منکر آنگونه که در کتابهای مرسوم فقهی بیان شده را نمیتوان پذیرفت. حکم امر به معروف و نهی از منکر تنها باید در قلب آدمی ایجاد شود و فراتر از آن نرود. او میگفت اگر کسی بر ضد بیعدالتیهای مردم سخن بگوید، آنها دشمن وی خواهند شد و دشمنی آنها او را از توجه به خداوند باز میدارد. از طرف دیگر اگر بخواهد با تملّق آنها را خوشحال کند، آنان به جای خدا، خدای شما خواهند شد. زیرا نظر مردم درباره شما مهمتر از نظری است که خداوند درباره شما دارد.[5]
تجربه نیز نشان داده است که با ناسزا گفتن و پنجه بر شخصیت دیگران کشیدن و زخمه بر حیثیت منکران وارد آوردن، نه گرهی گشوده و نه دلی ربوده میشود. ماجرای غیرت دینی در سفارت عربستان را به یاد آوریم که چگونه جز سرافکندگی به بار نیاورد. غیرت ملحمت به کار بردن در این روزگار، ثمرهای جز این به ارمغان نمیآورد.
اساساً گوهرهی اخلاق در این مواقع است که رخ مینماید. به تعبیر فیلسوفان اگزیستانس، در همین "موقعیت مرزی" است که گوهرهی اخلاق افراد، متر و ملاک و معیار خود را نشان میدهد. در مواقعی که همهی امور بر وفق مراد است و اوضاع به کام است، همه اخلامدارند. میزان اخلاقمداری در همین مواقع صعب است که عیار خود را نشان میدهد. و نبیّ مکرم اسلام هم آمد تا این اخلاقمداری را کامل کند.
امروز زمانهای است که از هر مأذنهای بانگ انالحق بلند است. نه میتوان دیگران را از اعمالشان مانع شد و نه میتوان اعتقادات خود را از هر طعن و تخفیفی مصون داشت. چارهی کار را اما بر ما نشان دادهاند، هنگامی که پیامبر (ص) به بانگ بلند اعلام کرد که اینک زمانهی جدیدی در رسیده است. الیوم یوم المرحمه. همان مرحمتی که صعب است اما میتواند صدها لشکر را به زانو در آورد.
تیغ حلم از تیغ آهن تیز تر/ بَل ز صد لشکر ظفر انگیز تر
[1] http://www.irankhabar.ir/fa/doc/news/62131/%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D8%AA%D9%88%D9%87%DB%8C%D9%86-%D8%B4%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%B5%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%B9
[2] برگرفته از طرح "منحنی تمدن اسلامی"، دکتر عبدالکریم سروش.
[3] نهج الحق و کشف الصدق، ص310، احقاق الحق، 265، التعجب، 106
[4] وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِباطِ
الخَیلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُم... (انفال-60)
هر نیرویی در قدرت دارید، برای
مقابله با آنها [= دشمنان]، آماده سازید! و (همچنین) اسبهای ورزیده (برای میدان
نبرد)، تا به وسیله آن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید!
[5] سید بن طاووی، کشف المحجه، ص102
شاید کمتر تاریخ نگار و شرح احوال نویسِ حوزوی باشد که در ذیل منابع خود، نامی از "گنجینه دانشمندان" یا "آثار الحجه" را ذکر نکند. دو کتاب دایره المعارف گونهای که ارزشش با گذر زمان نیز بیشتر و بیشتر میشود. محمد شریف رازی (1301-1379) این دو مجموعه را گرد آورده است. شریف رازی زمانی که پنج سال بیشتر نداشت، بر اثر حادثهای تا آستانهی مرگ نیز پیش رفته بود. اما عمر او به دنیا بود. وی داستان این حادثه را اینگونه شرح میدهد: "پنج بهار از عمر خویش را پشت سر نهاده بودم که یکبار به همراه برادر بزرگم به پشت بام خانه رفتم و خواستم از گذرگاه باریک و تند میان حیاط خلوت و حیاط بزرگ، بگذرم که در میانه راه دچار سرگیجه شدم و با از دست دادن تعادل خویش بیاختیار از ارتفاع هفت متری سقوط نموده و با صورت به کف حیاط آمدم و بخشی از آجرها و مصالح ساختمانی نیز پس از سقوط من به رویم ریخت. بر اثر سقوط از دیوار و ریختن مصالح ساختمانی بر روی من، صدای مهیبی در خانه طنین میافکند به گونهای که همه خانواده سراسیمه از درون منزل بیرون ریخته و به ناگاه با پیکر در هم شکسته و بیروح و آغشته به خون من روبرو میگردند. پیکر بیحس و حرکت مرا در ملافهای قرار داده و چند نفری آن را به مطب پزشک معروف شهر ری میبرند و ایشان میگوید: متأسفانه این کودک مُرده است او را ببرید و پس از تیمم دادن، به خاک بسپارید.آشنایان با شیون و گریه بسیار پیکر مرا بر دوش میکشند و برای مراسم دفن و کفن آماده میشوند. اما پدرم به همسایگان میگوید: در این مورد شتاب نکنید شما او را به خانه انتقال دهید، اجازه و فرصت دهید تا من به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی شرفیاب گردم شاید بتوانم زندگی مجدد و شفای فرزندم را بگیرم و در غیر این صورت به خانه باز نخواهم گشت. پدرم بیدرنگ به حرم مطهر تشرف یافته و به حضرت عبدالعظیم حسنی توسل جسته و شفا و زندگی و حیات من و بینایی چشم خود را تقاضا میکند.این در حالی بود که پیکر بیجان من در پلاسی در کنار اطاق افتاده بود. کم کم مردم شهر ری نیز زبان به نکوهش پدر و بستگانم گشودند.اما پدرم به نظرات مردم توجه نکرده و به توسل خالصانه و جدی خویش ادامه داده و تا شب سوم همچنان مصرّانه خواسته خویش را میخواهد. شب سوم بوده که پدرم در عالم خواب متوجه میگردد که شخصیت گرانقدر و فرزانهای به او میگوید: " بینایی چشم خودت دیگر باز نمیگردد چرا که مقدّرات این است و اما فرزندت را به اذن آفریدگار توانا و مهر و لطف او شفا بخشیدیم، بپا خیز و به خانهات بازگرد!" پدرم ناگاه از خواب بیدار میشود وبی اختیار از شادمانی فریاد میکشد. او در همان ساعت از شب از حرم مطهر به خانه باز میگردد و هنگامی که پشت دروازه خانه میرسد صدای شادمانی مادرم را میشنود که میگوید یکی به حرم برود و به پدرش اطلاع دهد که فرزندت به لطف خدا زنده شده است. پدرم درب منزل را میکوید و میگوید: باز کنید خودم آمدم و خوب میدانم که حضرت عبدالعظیم (ع) پسرم را به من بازگردانیده و او را شفا بخشیده است".[1] شریف رازی جان دوبارهای میگیرد. او به تحقیق در علوم دینی روی میکند و آثار عدیدهای به رشتهی تحریر در میآورد. آثار او اگر چه در خور تأمل است و محققانه نوشته شده است اما در پارهای موارد هم، نقدی علمی را میطلبد تا مقبول افتد.
وی در مباحثی که طرح کرده است به موضوع مهدویت و دیدار با حضرت حجت(عج) نیز میپردازد. استنادهای وی در این ماجرا اما دقت و ظرافت بیشتری را میطلبد. وی در خصوص دیدار با حضرت ولی عصر (عج) از قول محمد تقی بافقی نقل میکند که: بالاترین استدلال برای حضور و دیدار با حضرت حجت (عج)، وقوع آن است که در طول سالها عمر شریف آن حضرت (عج) انبوهی از دوستداران به محضر ایشان شرفیاب شدهاند. مرحوم شریف رازی نیز بر اساس همین سخن، داستان برخی از دیدارها با امام زمان(عج) را نقل میکند. داستانهایی که شاید کمتر قابلیت تبیین عقلی و فهمپذیری عمومی داشته باشد. وی یکی از این دیدارها را اینگونه گزارش میدهد : "مرحوم آیت الله بافقی از کسانی بود که بارها به دیدار آن حضرت نائل آمد. از جمله ایشان زمستانی از نجف اشرف به قصد زیارت هشتمین امام معصوم (ع) حضرت امام رضا (ع) هنگامی که از مرز عراق میگذرد و وارد منطقه غرب کشور میگردد، میبیند برف به شدت میبارد و کوههای ایلام را برفی سنگین پوشانده است. به قهوه خانهای میرسد. با خود میگوید که شب را در این گردنه میمانم و فردا به راه خود ادامه میدهم. به قهوه خانه میرود اما با گروههایی از کردهای شیطان پرست روبرو میشود که به لهو و لعب مشغول بودند. به این اندیشه فرو میرود که شب را چگونه به سحر آورد. با خود کلنجار میرفته که صدایی طنین میافکند که "حاج شیخ محمد تقی بیا".! به دنبال صدا میرود و میبیند نزدیک قهوهخانه درخت سر سبزی است که در زیر آن شخصیت گرانقدری با سیمایی درخشان نشسته است و بر او سلام میکند. با مهر و محبت میفرماید: آنجا جای تو نیست. نزد ما بیا!.. شب را در محضر آن بزرگوار میماند و بهرهها میبرد و پس از طلوع فجر و نماز صبح آن بزرگوار میفرماید: حاج شیخ محمد تقی اینک که هوا روشن شده است حرکت میکنیم. راه را در پیش میگیرند و پس از پیمودن مقداری از راه آیت الله بافقی در مییابد که به افتخار تشرف نائل آمده و به فیض و فوز عظیمی رسیده است. پس از شناخت آن وجود گرانمایه آن حضرت از او خداحافظی میکند که برود. او نیز میگوید: سرورم اجازه میخواهم افتخار همراهی شما را داشته باشم. که میفرماید: نه شما نمیتوانید با من بیایید. میپرسد پس کجا بار دیگر افتخار تشرف خواهم یافت؟ پاسخ میدهند که در همین سفر دوباره نزدت خواهم آمد. یک بار در قم و بار دیگر در سبزوار و آنگاه از نظرش غائب میگردد".[2]
تأملی در علائم ظهور
مرحوم شریف رازی برخی از مسائل امروزین را هم نشانهای بر قریب الوقوع بودن ظهور میدانست. وی آیت الله سید ابوالقاسم خویی را یکی از علائم ظهور حضرت حجت (عج) قلمداد میکرد. وی گفته بود که آیت الله خویی آخرین مرجع پیش از ظهور است. مبنای او برای این سخن اما تنها و تنها یک خواب و رؤیا بود. وی در کتاب گنجینه دانشمندان، وقتی که در خصوص آیت الله خویی لب به سخن میگشاید، اینگونه عنوان میکند که: "معظم له امروز زعیم علی الاطلاق شیعه در عراق و بسیاری از کشورهای عربی و غیر شیعه جهان است و صیت و صوتش جهانی را متوجه به وی ساخته است. و اینجانب در 1362 قمری که برای تحصیل مشرف بودم به نجف در بحبوحه ریاست و مرجعیت تام و عام مرحوم آیت الله اصفهانی که هنوز آن جناب اسمی نداشت و جز عدهای از فضلا و علماء وی را چندان نمیشناختند و من اسم او را نشنیده بودم. شبی در عالم رؤیا خدمت یکی از معصومین (ع) مشرف شده و از علائم ظهور حضرت ولی عصر(عج) ارواحنا فداه سئوال کردم. جوابهایی دادند که یکی از آنها این بود "حاج سید ابوالقاسم خویی یکی از مبشّرات فرج است". خلاصه در آن روز از صاحب این اسم استفسار کرده و گفتند یکی از مدرسین نجف است ولی اکنون در مسافرت میباشد. من در حرم حضرت امیر(ع) مشرّف شده عرض کردم آقا جان این خواب را نگفتم تا بعد از دو ماه تقریبا. یک روز صبح حال خوشی داشتم در حرم دیدم سیّدی در مقابل من ایستاده. برخاستم و نزدیک وی رفتم و سلام کردم و گفتم: آقای حاج سید ابوالقاسم خویی شمایید؟ فرمودند: مقصود؟ گفتم: بفرمایید شمایید؟ گفتند آری منم، پس جریان را عرض کردم و اضافه نمودم که من برای شما سه بشارت دارم. 1- شما حاجی هستید و حج شما مقبول است.2- شما سید هستید 3- آن جناب از مبشّرات فرج و ظهور مولای ما حضرت صاحب الزمان روحی فداه میباشد و الحمدلله که از دنیا نرفته آن جناب را یکی از نواب عام و مراجع بنام دام ضله علی رئوس الانام دیدم و انتظار دارم نمیرم و ببینم که معظم له پرچم شیعه را به دست گرفته و با منتظرین و انصار آن حضرت به استقبال حضرت میشتابند[3].
شریف رازی، انقلاب ایران را نیز یکی از زمینههای ظهور میدانست. او هشت سال پس از این گفتار خود در خصوص مرحوم خویی و در هنگامهی انقلاب، گفته بود که دلخوشی این حقیر سراپا تقصیر در این نهضت و انقلاب به این است که متصل به فرج و آخرین انقلاب توحیدی جهانی ولی عصر (عج) روحی له الفداء است. زیرا آن طور که اهل نظر از اخبار و الهامات غیبی و مکاشفات رحمانی و پیگیریهای بزرگان استنباط و اکتشاف کردهاند، یکی از علائم و مبشّرات برچیده شدن سلطنت 2500 ساله ایران و برقراری جمهوری اسلامی است و دیگر مرجعیت و زعامت آیت الله العظمی حاج سید ابوالقاسم خویی مدظله العالی ان یقوم الحجه ان شاء الله
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم/ بنده حقم و از هر دو جهان آزادم
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی/ آن شبی را که مرا مژده بداد استادم
که ابوالقاسم خویی است ز آیات فرج/پس به عشاق مر این تازه بشارت دادم.[4]
استناد وی بر این مصداق یابیهای ظهور، "الهامات غیبی و مکاشفات رحمانی" بود. شریف رازی یکی دیگر از نشانههای آخر الزمان را نیز تأسیس حوزه علمیه قم میدانست. وی کتابی مبسوط در خصوص تاریخ حوزه علمیه قم نوشت. وی در بیان وجه تسمیه کتاب"آثار الحجه" گفته بود که نام حجه از یک سو یاد آور مرحوم آیت الله حجت است و از جانبی دیگر نظر به حجه بن الحسن (عج) دارد. وی ظهور حوزه علمیه را در پیوند با ظهور حضرت حجه تفسیر میکرد و آنرا یکی از علائم آخر الزمان میخواند.[5]
مرحوم رازی، به دنبال مصادیق برخی روایات که در وصف ظهور حضرت حجت(ع) بیان شده است میگشت. وی در تعیین این مصادیق گاه به نتایجی نائل میآمد که از دید یک محقق دینی چندان روا و در خور اعتنا نیست. به عنوان نمونه وی کتاب الغیبه مرحوم طوسی راترجمه کرده و گفته بود: ما در ترجمه غیبت طوسی علیه الرحمه بنام "تحفه قدسی یا علائم ظهور مسعود مهدی موعود" آوردهایم که نعمانی به اسنادش از حضرت صادق (ع) آورده که فرمود: در آن صیحه آسمانی واقع شود نشانههایی که قبل از آن در ماه رجب خواهد بود. گوید عرض کردم چه نشانههایی؟ فرمود صورتی در ماه ظاهر و دستی دیده میشود.
شریف رازی پس از ذکر این روایت، مصداق آن را چنین بازگو میکند که: به گفتهی بعضی از دانشمندان و خود این حقیر، ممکن است همان صورتی که در شب نیمه صفر 1399 قمری در ماه دیده شد و شبیه صورت نایب الامام خمینی بود و دهها هزار نفر در ایران دیدند باشد و ممکن است صورتی باشد که بعداً در ماه رجب دیده شود. الله اعلم.
مرحوم شریف رازی کتب عدیدهای از خود برجای گذاشت. کتبی که برخی در حکم دائره المعارفی قابل ارجاع و بسیار در خور تحسینند. کتابهایی که شاید اگر بازبینی دوباره شود و اهل فن با نگاهی علمی آنرا مورد کنکاش قرار دهند میتواند بر قوّت آن بیفزایند. شاید کتب مرحوم رازی نیز با سرنوشت زندگانی او قرابتی داشته باشد. او در پنج سالگی عمری دوباره یافت و برکات بسیاری بر جای گذاشت. کتب وی نیز میتواند مورد بازبینی دوباره قرار گیرد و جان دوبارهای پیدا کند.