از اعظم رذایل است. هنگامی که خشم و غضب حاکم شود، گویی تمام صفات حمیده به طرفه العینی از بین میرود. پُر بی راه نبود که بقراط حکیم، از کشتیِ در حال غرق امید بیشتری میبُرد تا از فرد غضبناک. چرا که: "کشتی را در این حال کشتیبانان با حیله ها میتوانند از هلاک نجات دهند؛ لکن بر نفس، در این حال امید حیله نیست".(تهذیب الاخلاق، ابن مسکویه، ص165)
باید تدبیری کرد این بَلّیه ی عصیانگر را و به سکون آوَرد این قُوّه ی سرکشِ ویرانگر را. حکیمان به راهکارهایی روی آوردهاند. برخی به حیلت و ابزار سنتی تمسّک جسته اند و راه درمان را در متون کهن پی گرفته اند؛ برخی دست به دامان علوم جدیده شدهاند تا مگر این بیماری شفا یابد.
رهایی از غضب در "شرح حدیث جنودِ عقل و جهل"
آیت الله خمینی از جمله عالمانی بود که در کتاب "شرح حدیث جنودِ عقل و جهل" به موضوع خشم و قوای غضبیه نیز توجه داده و راهکارهایی برای درمان، مُعیّن کرده بود. وی در این اثرِ خود، بر این مهم تأکید داشت که خطر قوهی غضبیه از سایر قوا بیشتر است؛ چرا که: "این قوه با سرعت برق گاهی کارهای بسیار بزرگ خانمان سوز کند و با یک دقیقه انسان را از تمام هستی و سعادت دنیا و آخرت ساقط کند". (ص371)
وی برافروخته شدنِ قوه غضبیه را برابر با خوی سبُعیت دانسته بود. تصویری که آیت الله خمینی از انسان خشمناک ارائه میدهد، موجودی است که در قیامت به حال درندهخویی محشور میگردد.(ص373) گویی آدمی از خصلت انسانیت فاصله میگیرد و به دامان بهایم در می افتد. تحذیرهای آیت الله خمینی از خشم و غضب چنان است که ایشان این آتشِ درون را با آتش قیامت برابر مینهد: "و شاید همین آتش افروخته که در قلب انسان به دست شیطان افروخته شود، صورتش در آن عالم – که عالم بروز سرایر و کشف حقایق است- صورت نارُالله المُوقَده الّتی تَطّلع عَلیَ الاَفئِدَه[1]، باشد و باطنش حقیقت آتش غضب الهی باشد که بالاترین و سوزنده ترین آتشهاست".(ص372)
آیت الله خمینی اَعمال اخلاقی را در پیوند با سرای آخرت، تعبیر و تفسیر میکند. هر کجا از رذایل اخلاقی سخن میگوید، عذابهای اُخرویِ آن را تصویر میکند و بیم میدهد که مبادا به آن رذیله گرفتار آیی و سرای قیامت را بر خود تلخ کنی. همین توجه آیت الله به سرای آخرت و عذاب قیامت، سبب میشود که فرد غیر دیندار از آثار ایشان توشهای بر نگیرد و راه درمانی برای تعادل قوه غضبیه حاصل نکند.
راهکارهایی که آیت الله خمینی برای درمان خشم به آن تمسک میجوید، همان اموری است که در کتب اخلاقی قدما به آن پرداخته شده و مکرر نقل گردیده است. راهکارهایی از این قبیل که انسانِ خشمگین "اگر بتواند از آن محل که اسباب غضب در آن مهیّا میشود، بیرون رود و خود را به کارهایی متفرق وا دارد و اگر نمیتواند خارج شود، در همان جا خود را به تغییر حال وا دارد، اگر ایستاده است، بنشیند و اگر نشسته است، بخوابد و نفس را سرگرم به کارهای مخالف اسباب غضب کند". (ص375) این تنها راه رهایی در نظر آیت الله نیست. ایشان انحاء دیگری از روشها را نیز ترسیم میکند تا گرفتار آمدگان به خشم و غضب را طریق درمانی نشان دهند. وی معتقد است که اگر خشم و غضب با تغییر حالات و وضعیت جسمانی مهار نشد، این بار باید دست به دامان دیگران شد و از آنها خواست تا در کنار فرد خشمگین حاضر شوند. "اینجا باید با تخویف و ترساندن یا حاضر شدن اشخاصی که از آنها حشمت میبرد علاج کند. زیرا غضب در پیشگاه آنان که در نظر انسان بزرگ و صاحب حشمتند، اشتعال ظاهری پیدا نکند و محتقن در باطن شود و تولید حزن در باطن کند".(ص376)
آیت الله توسل به اجبار توسط دیگران را پیش میکشد تا فرد خشمگین، به احترام و حُرمت او، خشم خود را پنهان کند و در ظاهر بروز ندهد. مرحوم خمینی خود نیز به این نکته معترف است که چنین علاج و درمانی، حزن درونی را سبب میشود. و دور نیست که این حزن درونی بار دیگر مجال بروز بیابد و خشم خفته سر باز کند و آدمی را و عالمی را ویران کند.
آیت الله خمینی در پی ریشه یابیِ خشم نیز بر میآید. وی علت العللِ این رذیله را در "حُبّ دنیا" میداند. "و چون حب دنیا در دل متمکن شود، به مجرد آنکه با یکی از شئون دنیاوی مزاحمتی حاصل شد، قوه غضب فوران کند و عنان اختیار از دست بگیرد".(ص378) آیت الله در این موضع، گویی به نصایح پدرانه گرایش مییابد و انسان را از توجه به دنیا برحذر میدارد و راه رهایی از رذیلت خشم را دوری از دنیا گرایی میبیند. به نظر میرسد که اینگونه مواضع اگر چه هم حق و حقیقت باشد اما کمتر در دل امروزیان اثر میکند. توصیه به ترک دنیا و عدم التفات به آن، کمتر رغبتی در مخاطب جهان امروز بر میانگیزد و شاید جز زاهدان و عارفان را به کار نیاید.
مرحوم خمینی به راه دیگری نیز توسل میجوید و میکوشد تا خشم و غضب را به داروی دیگری نیز درمان کند. و آن راه، "تَحلُّم" است. به این معنا که اگر فردی حلیم و بردبار نیستی و به کوچکترین خُردهای به خشم می آیی، بهتر است و چه نیکوست که خود را در ظاهر، فردی بردبار نشان دهی. نهایتِ ظاهر سازی را به انجام برسانی، شاید که در باطن نیز اثر کند و حلم و بردباری به اخلاق همیشگی بدل شود. تحلیل آیت الله از این موضوع اینچنین است که: "به واسطه شدت اتصالی که ما بین ملک بدن و روح است... تمام آثار ظاهریه در روح و آثار معنویه در ملک بدن سرایت میکند. پس اگر کسی در حرکات و سکنات مواظبت کند که با سکونت و آرامش رفتار کند و در اعمال صوریه مانند اشخاص حلیم رفتار کند، کم کم این نقشه ظاهر به روح سرایت کند و روح از آن متأثر شده و نیز اگر مدتی کظم غیظ کند و حلم را به خود بندد، ناچار این تَحَلُّم به حلم منتهی شود و همین امرِ تکلیفی و زوری امری عادی نفس شود".( ص381)
نسخه هایی که آیت الله خمینی برای درمان خشم و غضب توصیه میکند، بعضاً بسنده کردن به ظاهرِ فرد خشمگین است. گویی اگر خشم، بروز بیرونی نیابد، رسالتِ درمان پایان یافته است. اما به نظر میرسد که بروز بیرونیِ خشم، منافعی به همراه دارد و از انباشتِ آن در درونِ فرد جلوگیری میکند. اگر به این نحوه درمانها بسنده شود و صرفاً از نمود بیرونی آن ممانعت به عمل آید، البته درون انسانی که انباشتی از خشم و غضبِ فروخورده است، غیر قابل پیش بینی خواهد بود و اثرات نامبارکِ بسیاری به همراه خواهد داشت.
"حریم علفهای قُربت" و راهی برای درمان خشم
کتاب حریم علفهای قربت را دکتر سروش دباغ نگاشته است. وی در این کتاب بر آن است تا سلوک معنوی در روزگار کنونی را به تصویر کشد. او در این خصوص به ماجرای خشم و غضب نیز توجه داده و راههایی برای درمان ارائه کرده است. وی بر آن است که یک دید و نگرش را به انسان عرضه کند و بر اساس آن، درمان بیماریهای اخلاقی را مورد بحث قرار دهد. ایدههایی که او برای مواجهه با رذایل اخلاقی در نظر دارید، یکی "تمایز میان تماشاگری و بازیگری" است و دیگری "بازیهای ذهنی".
تأکید دباغ بر این است که میباید از مقام "بازیگری" در این دنیا فاصله گرفت و مقام "تماشاگری" را نیز تجربه کرد. در تمایز میان این دو مفهوم، وی بازیکنی را فرض میکند که غرق در بازی فینال جام جهانی است و ضمناً این توان را دارد که در آنِ واحد هم بازیگر باشد و هم تماشاگر. یعنی در عین حال که به شدت در فکر شکست رقیب و برنده شدن در مسابقه است، نگاه تماشاگرانه نیز به بازی دارد.(ص 6) در این دیدگاه گفته میشود که فعالیتهای هر روزهی انسان، نمیباید او را از مشاهدهی احوالاتش غافل کند. باید از موضعی فراتر، تمامی اعمال و سکنات خود را خارج از میدانِ بازیِ زندگی، نگریست و به آن التفات داشت.
دباغ به این نکته توجه میدهد که البته این امر مسلماً کار بسیار سختی است. اما اگر کسی به این قدرت نائل آید که در حالی که بازی میکند، آگاه به این نکته باشد که کار خاصِ حاضر هم فعلی است در کنار سایر کارهایی که دیگران روی این کره خاکی انجام میدهند، در آن صورت درک او نسبت به کل بازی تغییر کرده و استرسهای وارده و انتظاراتی که از خود و دیگران دارد، رنگ و بوی دیگری پیدا خواهد کرد.(ص 6) در این ایده، گفته میشود که تمام احوالات درونی انسان را میباید در مقام مشاهده قرار داد. اینکه در طول زندگانی انسان به اعمالی دست میزند اما احوالات خود را رصد نمیکند و آن را مورد بازنگری و مشاهده قرار نمیدهد، اسباب ناملایمات مکرری نیز میگردد.
موضع دیگر دباغ، توجه به بازیهای ذهنی است. بازیهای ذهنی به این معناست که در روند فهم امور، گاه ذهن انسان تمامی صغری و کبراها را در کنار یکدیگر مینشاند و نتیجهای حاصل میکند که جز خشم و غضب به همراه ندارد. ذهن، فقط ابزاری است که انسان میتواند به وسیله ی آن، به فهم جهان نائل آید. اما همین ابزار، گاه رهزنی میکند و انسان را اسیر خود میسازد. در واقع، این یکی از فریبهایی است که ممکن است فرد در طول زندگی خود بخورد و سالها تحت تاثیر آن قرار گیرد. اینکه انسان خود را با ذهن خود یکی بداند و نتواند میان این دو تفکیک نهد، اسباب خطاهای بسیاری را فرهم میآورد. این اتصال همیشگی میان انسان و ذهن، سبب میشود که نتواند از مرتبه بازیگری به مرتبه تماشاگری نیز نائل آید و از بیرون به خود بنگرد.
دباغ، ریشه ی ماجرا را در همین عدم تفکیک میان انسان و ذهن میداند و عنوان میکند که بسیاری از رذایل اخلاقی از آنجا ناشی میشود که انسان، خود را با دانسته های ذهنی اش برابر میبیند. این عادت ذهنی سبب میشود که رذایل اخلاقی مکرر در مکرر به انجام رسد و از فهم آن رذیله ناتوان گردد. اما اگر کسی بتواند در حالی که بازیگر است تماشاگری نیز پیشه کند، آنگاه میتواند در حال زندگی کرده و رذایل اخلاقی را نیز درمان کند. (ص9)
دباغ با ذکر این دو ایده، به سر وقت درمان "خشم" نیز میرود. به باور او "خشمگین شدن نیز یکی از بازیهای ذهنی است. از همین روست که می باید به این امر متفطن بود که فرد میتواند خشم خود را نیز مشاهده کند و در حین خشمناکی از مقام بازیگری به مقام تماشاگری پای نهد. نظاره کردن خشم خویشتن کمک میکند تا فرد به تدریج رابطه دیگری با خشم خود برقرار کند و کم کم آستانه تحریک او بالاتر رود و به راحتی خشمگین نشود". (ص80)
از همین روست که دباغ علت عمده برخی از مواضع خشم را در بازیهای ذهنی میداند که انسان را اسیر خود میکند. برای تقریب به ذهن و فهم بیشتر این موضوع، دباغ یکی از بازیهای ذهنی که موجبات خشم میشود را نشان داده است. یکی از بازیهای ذهنی، زمانی است که فرد تصور میکند که قربانی شده است. هرگاه این تصورِ قربانی شدن ایجاد شود، به تبع آن، خشم را هم به دنبال دارد. بعضاً فرد به خاطر زحمات و محبتهایی که در حق دیگران روا داشته است، فریب بازیهای ذهنی را میخورد و خود را مُحق میداند و اگر نتواند به حق خود برسد در جایگاه قربانی قرار میگیرد و این جایگاه او را برای خشمگین شدن مهیّا میکند. (ص80)
دباغ در این زمینه رابطه میان والدین و فرزندان را مثال میزند. بعضاً این امر که پدر و مادر زحمات زیادی را برای فرزندان خود کشیده اند، ناخود آگاه برای آنها القای تصور حق میکند. به همین دلیل وقتی که رفتار نامنتظری از فرزند خود میبینند دچار خشم میشوند و خود را قربانی میپندارند.
اما این یک بازی ذهنی است که اسباب خشم را فراهم آورده است. اگر این بازیهای ذهنی کنترل شود و انسان از موضعی فراتر به این بازیها واقف گردد، قدرت کنترل خشم خود را نیز بیشتر مییابد. در همین ماجرای خشم والدین، میتوان از موضعی دیگر به ماجرا نگریست و اسیر بازیهای ذهنی نشد. اگر خوب دقت کنیم در فرزند دارد شدن حس خودخواهی فرد نیز نهفته است. برخی از والدین صاحب فرزندی میشوند تا عصای دست آنها در کهن سالی شوند. برخی دیگر نیز ادامه دار بودن نسل را در فرزند دار شدن میبینند. والدین برای اشباع نیاز روانی خود، صاحب فرزند شدهاند. در اینجا، میتوان فرزند را قربانی دانست و نه والدین را. والدین میتوانند از این موضع به رابطه خود و فرزندان بنگرند که فرزندان، اسباب اشباع روحی و روانی و لذت والدین را فراهم آورده اند، نه اسباب قربانی شدن را. در این نگرش، فرزند آوری عملی خودخواهانه تلقی میشود و کسی نمیتواند از فرزند خود طلبکار باشد. در این میان اگر حس قربانی بودن به پدر و مادری دست بدهد و بر اثر این حس به خود حق بدهند که خشمگین شوند، آنان کاملاً اسیر بازیهای ذهنی شدهاند و مقدمات خشم را فراهم کرده اند. در حالی که اگر با نگاهی تماشاگرانه به سر وقت موضوع رَویم و اسیر بازیهای ذهنی نشویم، مقدمه ای برای خشم نیز فراهم نمی آید و غضب نیز فروکش میکند.
دباغ با طرح این نگرش، معتقد است که: "همواره باید خشم خود را نظاره کنیم تا آستانه ی تحمل بالا برود. در این میان، کسی میتواند خشم خود را کنترل کند و به سان کوه در مقابل بادهای ناموافق بایستد که عصبانیت و خشم خود را مشاهده و نظاره کند. چنین مشاهده آگاهانهای موجب میشود که شخص خود را از جایگاه قربانی در آورد، بر خشم خود غلبه کند و آن را مدیریت کند و در دفعات بعد از منظر دیگری به این امر نگاه کند". (ص84)
سخن آخر
ایده هایی که آیت الله خمینی برای درمانِ خشم ارائه میدهد، غالباً به جنبه ظاهری توجه دارد. گویی اگر غیظ و غضب را در ظاهر فرو خوری و دم بر نیاوری، درمان خشم نیز حاصل آمده و تربیت اخلاقی به سرانجام رسیده است. در ایده ی دباغ اما با تغییر نگرش و عاملِ ذهنی، اساساً میتوان فرد را از موضع قربانی شدن رها ساخته و اسباب خشم را از میان برداشت. در این حال دیگر نه خشمی در ظاهر بروز خواهد یافت و نه حزنی درونی بوقوع خواهد پیوست.
آیت الله خمینی در مقام ریشه یابی اسباب خشم، ایدههایی را طرح کرده که شاید کمتر بشر امروز را افاقه کند. وقتی که "دنیا طلبی" به عنوان اصل اساسی رذایل بیان میشود، اگر چه میتواند جنبههایی از حق و حقیقت را نیز در بر داشته باشد، اما کمتر به کار امروزیان میآید. سخن آیت الله خمینی البته قابل انکار نیست و میتوان بسیاری از رذایل را در دنیا طلبی جست؛ اما وقتی که در صدد راهِ درمان بر میآییم، میباید نسخهای عرضه کنیم که مخاطب را رغبت افزاید و آن را به کار بندد. تأکید بر دنیا گریزی شاید قلیلی از عرفان پیشگان را اثر کند اما عموم مردمان را به کار نمیآید.
رویکرد آیت الله خمینی غالباً به پشتوانه ی بحث "معاد" قابل عرضه است. ایشان در راه درمان معایب اخلاقی، تصویرِ آن رذیله را در سرای قیامت به تصویر میکشد و مردمان را بیم میدهد که عذاب اخروی را در نظر آورند و از آن خُلق ناپسند پای پس کشند. این سخن آیت الله اگر هم اثر کند، تنها دینداران را مقبول میافتد. اما مباحث اخلاقی اختصاصی به دینداران ندارد و عموم آدمیان را می باید سیراب کند. سروش دباغ اما در طرح خود، سخنی از سرای قیامت و عذاب اخروی به میان نمی آورد. او غالباً به آرامش و سکینه ی دنیوی تأکید دارد و ثمرهی محاسن اخلاقی را در همین جهان کنونی نشان میدهد.
کتابهای "شرح حدیث جنود عقل و جهل" و "حریم علفهای قربت" با فاصله زمانی 90 ساله نوشته شده است. یکی را رهبری مذهبی نوشته و دیگری را نواندیشی دینی. و این هر دو دغدغه ای دینی دارند. شاید نحوه مواجه های که مرحوم خمینی با دیندارانِ آن زمان برگزیده بود، مخاطبین را مقبول میافتاده و اشباع میکرده است. سخن با امروزیان اما به زبان دیگری نیازمند است.
"شرح حدیث جنود عقل و جهل" با زبانی نگارش یافته که شاید کمتر رغبتی را در مخاطبِ عام امروزی بر میانگیزد و کمتر کسی به سر وقت آن میرود. کتاب "حریم علفهای قربت" نیز اذن انتشار در ایران را ندارد. و این خود میتواند اسباب خشم را مهیّا سازد. خشمی که از اعظم رذایل است و میباید به هر راهی به درمان آن کوشید. حال یا به نسخه ی کهنه ی آیت الله یا به راه درمانِ دکتر.
[1] آتش فروزان و خرد کننده خداست. آتشی که نه تنها ظاهر جسم را میسوزاند، بلکه بر باطن و جان انسان نیز نزدیک میشود. (همزه، 6-7)
در اواخر عمر، نامش بیشتر بر سر زبانها افتاده بود. فعالینِ خارج نشین هم بر سر سخنان و اندیشهی او به مجادله برخاسته بودند. ماجرای حکم "مباهته" موضوعی شده بود که پای آیت الله محمد مؤمن قمی را به میان میکشید. برخی او را از قائلین و داعیه داران بهتان زنی به بدعت گذران میدانستند و بعضی او را بَری از این حکم میشمردند.[1] حکمی که مکشوف نشد و استناد آن به آیت الله در ابهام ماند.
گویی ابهام در منش و سلوک محمد مؤمن از همان روزهای نخست زندگی با او عجین بود. تاریخ تولدش را 1319 ثبت کرده بودند. اما خود بعدها به تحقیق پرداخت و به این نتیجه رسید که زادروزش 22 دی ماه 1316 بوده است. پدرش حاج عباس، کشاورز بود و سواد خواندن نداشت. از همین روی بود که هنگامهی تولد محمد را ثبت نکرده و ابهام در تاریخ تولدش رخ داده بود. پدر بزرگِ محمد، فرد صالحی بود و به "مؤمن" شهرت یافته بود. حاج عباس، نام خانوادگی "راه انجام" را برای خود برگزیده بود، اما بعدها به "مؤمن پور" تغییر داد. نخستین فرزند ذکور او، محمد بود که او نیز نام خانوادگی "دانش زاده" را برگزید و محمد دانش زاده قمی نامیده شد، اما همچنان به نام جدش "مؤمن" شناخته میشد.
خانوادهی محمد، پنج برادر و پنج خواهر بودند. یکی از برادرهای او به نام مهدی، در بهمن ماه 57 به شهادت رسید. حاج عباس، زمانی به عتبات مشرف شده و در خلال خواستههایش از امیرالمؤمنین(ع) به دعا طلبیده بود که این نخستین فرزند ذکورش، طلبه و مُلا شود. محمد، سالهای نخست تحصیل را در مدارس اسلامی ملی آن زمان به انجام رساند. بعدها که قصد رفتن به حوزه علمیه داشت، پدرش موافقت چندانی نمیکرد. پدر، کشاورز بود و به علت وضعیت نامطلوب مالی، ذهنیتاش این بود که وقتی فرزندش طلبه شود، از نظر مالی کمک حال ایشان نخواهد بود. در همین زمانها است که محمد در یکی از شبهای قدر در مسجد امام حسن عسکری(ع) به حضرت ولی عصر(عج) متوسل میشود و خواب میبیند که: "در جایی که شاید خیابان باجک قم بود با ایشان (حضرت ولی عصر) برخورد کردم. دست مبارکشان را گرفتم و از ایشان تقاضا کردم که لطفی کنید تا بنده به امر تحصیل علوم دینی موفق شوم. ایشان تاریخی را معین کردند که مثلاً فرض کنید یک ماه و نیم دیگر انشالله کار تو حل میشود".[2] در این میان، پدر بزرگِ مادریِ محمد که وسع مالی چندانی هم نداشته، واسطه میشود و هزینهی محمد را تقبّل میکند. محمد مؤمن در سن 19 سالگی به حوزه علمیه میرود.
در محضر اساتید بسیاری حاضر میشود. به درس آیت الله العظمی بروجردی هم میرود اما "چند ماه بعد از شرکت در درس مرحوم آیت الله بروجردی به این نتیجه رسیدم که این درس چندان برای ما مفید نیست. شاید نکاتی در درس گفته میشد که برای کسانی که خودشان در درس، کار کشته بودند مفید بود ولی ما که به تازگی در جرگهی درس خارج خوانها در آمده بودیم، از درس حضرت امام، بیشتر استفاده میکردیم".[3]
در سال 1337 در محفل درسی امام خمینی شرکت کرده و با ایشان آشنا میشود و "ایشان استاد منحصر ما شدند". [4] محمد مؤمن تقریرات درسهای اصول، مکاسب محرمه و بیع امام خمینی را مینگارد.
درس آیت الله محقق داماد را نیز تجربه کرد و ادعا کرد که: "بعد از حضرت امام، بهترین استاد حوزهی علمیه، مرحوم آقای داماد هستند که ما فقه و اصول را نزد ایشان رفتیم".[5] تقریرات درس آیت الله محقق داماد در مبحث صوم و صلات را نیز به رشته تحریر درآورد.
علاوه بر فقه و اصول، به فلسفه و تفسیر هم علاقه نشان داد و در محافل علامه طباطبایی هم حاضر شد. "درس فلسفه و تفسیر مرحوم علامه طباطبایی به قدری پر بار بود که دلخوشی ما در طول هفته به این بود که روزهای پنجشنیه و جمعه در درسشان حاضر میشویم. درس و بیان ایشان انسان را به عالم معنا میبرد و انصافاً جلسه تهذیب و بحث اخلاقی بسیار جالبی بود".[6] وی در فلسفه، حاشیهای بر اسفار و شواهد الربوبیه نیز نوشت.
محمد مؤمن، دلبستهی مجالس و محافل قم شده بود. اسفند ماه 1347 به عراق هم رفت. قصد اقامت نداشت، اما پای درس اساتید نجف هم حاضر شد. او دلبستهی قم شده بود و به کوتاه زمانی در اوایل 1348 به قم بازگشت. وی به که به همراه آیت الله طاهری خرم آبادی به نجف رفته بود، پس از بازگشت، در صدد بر میآیند که مرتبهی علمی آیت الله شریعتمداری را نیز محک بزنند. این دو، به سبب اختلاف نظرهای سیاسی با مرحوم شریعتمداری، تردید داشتهاند که آیا در این درس نیز حاضر شوند یا خیر؟ طاهری خرم آبادی موظف میشود که چند روزی به درس آیت الله شریعتمداری برود و گزارش آن درس را با محمد مؤمن نیز در میان بگذارد. طاهری خرم آبادی دو سه روز این کار را انجام میدهد و در نهایت اظهار میکند که: "انصافا ایشان(آیت الله شریعتمداری) باید نزد امام، مکاسب بخواند!".[7] این در حالی بود که برخی دیگر از طلاب، شیوهی درسی مرحوم شریعتمداری را ممتاز میدانستند. مرحوم عمید زنجانی گفته بود که: "من دو سال به درس آقای شریعتمداری رفتم، ذوق فقهی آقای شریعتمداری جالب بود، حالا کاری به شخصیت سیاسی ایشان ندارم، بنده چیزی از ایشان فرا گرفتم که در درسهای دیگر ندیدم".[8] شاید عُلقههای سیاسی بود که محمد مؤمن را از رفتن به مجالس شریعتمداری باز میداشت.
با آغاز فعالیتهای سیاسی به رهبری آیت الله خمینی، محمد مؤمن نیز به این میدان وارد میشود. سال 1352 حاکمیت پهلوی نام 25 تن از مدرسین حوزه علمیه را برای بازداشت و تبعید اعلام میکند. آیت الله مؤمن نیز که در سال 1342 به عضویت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در آمده بود مورد تعقیب قرار میگیرد. وی میتواند به مدت دو ماه، خود را از چشم مأموران پنهان نگه دارد. با این وجود او را دستگیر کرده و ابتدا به شهداد کرمان و سپس تویسرکان تبعید میکنند.
محمد مؤمن هشت ماه در شهداد و سه سال در تویسرکان، تبعید را تجربه میکند. در این زمان، او از مباحث علمی خود پای پس نمیکشد. در شهداد، بحث "صید و ذباحه" را مطالعه کرد و مطالبی نگاشت. در تویسرکان هم برای افرادی که قصد داشتهاند به وضع حوزویشان نظم و نسقی بدهند، بحث مکاسب و رسائل را برگزار میکند. فروردین ماه 1356، دورهی تبعید بیش از سه سالهی او پایان یافت.
پس از رهایی از تبعید، بار دیگر به تدریس در حوزه ادامه میدهد. محمد مؤمن میگفت که یکی از الطاف خداوند به من این بوده که در هر دورهای، چند طلبه فهیم در میان شاگردان ما بوده است. در یکی از این دورهها، حسن روحانی حضور داشته و استاد، این شاگرد خود را جزو طلبههای برتر میدانسته است. حسن روحانی اما با طلبهی دیگری که هم بحث بوده، تبانی میکند تا به درس مؤمن نروند. هدفشان این بود که با این کار، استاد را وادار کنند که از ابتدای مبحث "قطع و ظن" برای آنان تدریس کند. تصورشان این بود که با تعطیل کردن، درس تشکیل نخواهد شد. محمد مؤمن با این درخواست موافقت نمیکند و آن دو در درس شرکت نمیکنند. پس از چند روز، حسن روحانی به نزد مؤمن رفته و میگوید: "شما به خاطر دقتی که در مقام تدریس دارید، ما را به خودتان و این شیوهی تدریس عادت دادهاید و طوری شده است که ما به هر درس دیگری که میرویم، نمیپسندیم".[9]
رویّهی مؤمن در تدریس به این نحو بوده که از تدریس به شکل گسترده پرهیز داشته و به گفتن یک درس اکتفا میکرده است. همچنین معتقد بوده که: "برای من کافی بود که یک نفر در درس من شرکت کند، ولی درس را خوب بفهمد. اگر افراد زیادی در درسم حاضر میشدند و من به این باور نمیرسیدم که حداقل یک نفر از آنان درس را بفهمد، تدریس را ادامه نمیدادم". این روند تدریس با پیروزی انقلاب، به تعلیق در آمد.
پس از انقلاب
با پیروزی انقلاب، محمد مؤمن نیز مدتی را در غیر از فضای حوزه به فعالیت میپردازد. در سالهای نخستین پیروزی هم وی بحثهای طلبگی را دنبال میکرده و میکوشید تا این رابطه با حوزه قطع نشود؛ اما به حضور او در کارهای اجرایی نیاز بیشتری حس میشده است. "از همان سال 1357 وقتی قرار شد کمیتهای در قم تأسیس شود، بنده حضور و عضویت داشتم". در مرداد ماه 1358 که مرحوم قدوسی به سِمَت دادستان کل انقلاب منصوب شد، ابلاغی از سوی امام خمینی برای محمد مؤمن صادر شد و تمام کارهای قم که مربوط به دادگاه، زندانها و تبلیغات مربوط به آن بود را به او واگذار کردند. مؤمن که به کارهای قضایی و حقوقی ورود کرده بود، پیشنهاد میدهد که مدرسهای برای تربیت قضایی طلاب ایجاد شود. "شاید مرحوم شهید باهنر و مرحوم شهید قدوسی و ظاهراً شهید بهشتی که عضو شورای انقلاب بودند، یک روز در جلسهای در قم که بنده و آقای طاهری خرم آبادی هم بودیم، حضور داشتند. به آنها گفتم که شما مصوبهای را بگذرانید که بر مبنای آن از وجود روحانیون در نظام استفاده شود".[10] پیشنهاد او پذیرفته میشود و او سه چهار سال در مدرسه عالی تربیتی و قضایی برای طلاب تدریس میکند.
وی در سال 1360 عضو شورای عالی قضایی میشود. عضویت او در این شورا به درازا نمیانجامد. در سال 1361 مسألهای حادث میشود که او را به استعفا از این شورا میکشاند. در این واقعه، آیت الله جوادی آملی و مرحوم ربانی املشی نیز استعفا میدهند. اینکه چرا وی از این شورا استعفا میدهد را هیچگاه بازگو نکرد. در همین ایام آیت الله خامنهای به او میگوید که داستان این استعفا و جزئیات آن را نباید در جایی بیان کنی تا محو شود. وی تا پایان عمر نیز در این خصوص سخنی نگفت و آن را جزو یکی از اسرار مکتوم زندگانیاش باقی گذاشت.
وی پس از این استعفا، مجال دوباره مییابد تا به مباحث حوزوی باز گردد و به تدریس بپردازد. در پاییز 1362 درسهای حوزه را بار دیگر از سر میگیرد. در همین سال، امام خمینی در حکمی وی را به عضویت شورای نگهبان در میآورد.
محمد مؤمن در دور اول و دوم مجلس خبرگان رهبری از طرف مردم سمنان و در دورههای بعد به نمایندگی از مردم قم به مجلس راه مییابد. مدیریت حوزه علمیه قم نیز به وی سپرده میشود.
حضور او در مجامع علمی و سیاسی، وی را با آیت الله خامنهای آشنا میکند. او رفته رفته به موقعیت علمی و فقهی آیت الله خامنهای نیز پی میبرد. محمد مؤمن پیشنهاد میدهد تا جلسات هفتگی برگزار شود و برخی از فقها به محضر آیت الله خامنهای رفته و در خصوص مباحث روز و مستحدثه به بحث فقهی بپردازند تا منزلت علمی ایشان نیز برای دیگر فقها معلوم شود. این جلسات هر پنجشنبه برگزار میشود و آیت الله قمی نیز در آن شرکت میکند.
سال 1374 محمد مؤمن دچار سانحهی رانندگی شد. در راه قم تصادف کرد. یک ماه بیهوش بود و 42 روز بستری شد. پس از این سانحه دیگر در جلسات هفتگی آیت الله خامنهای شرکت نکرد. وی پیش از این نیز در سال 56 دچار سانحه رانندگی شده بود. آیت الله طاهری خرم آبادی آن واقعه را اینگونه توضیح داده است: "بنده به اتفاق آقای جنتی، مؤمن، فیض گیلانی، آذری قمی با ماشین آقای آذری به طرف شهر بابک رفتیم... در جاده شنی بین شهر بابک و یزد، ماشین چپ کرد، به گونهای که سقف ماشین به طرف پایین و چهارچرخ آن به طرف آسمان شد... درهای ماشین باز نمیشد تا از آن بیرون بیاییم. کمی نگران شدیم که مبادا ماشین آتش بگیرد ولی بالاخره به هر زحمتی بود، شیشه را پایین کشیدیم و از ماشین بیرون آمدیم. در این حادثه کسی صدمه ندید، فقط قفسه سینه آقای فیض گیلانی در اثر ضربات وارده مقداری آسیب دید".[11]
واقعه ی سانحه رانندگی در سال 74 جدی تر بود و آیت الله مومن را از حضور در جلسات پنجشنبهها محروم کرد. وی بعدها کتاب "کلمات السعیده فی مسائل الجدیده" که غالباً در جلسات پنجشنبه مورد بحث قرار گرفته بود را منتشر کرد. مرحوم مؤمن اگر چه از مقام علمی آیت الله خامنهای به دفاع میپرداخت، اما موضع وی در خصوص انتخاب رهبری مورد تردید قرار گرفت.
برخی او را از جمله افرادی دانستند که در ابتدا، مرجعیت آیت الله خامنهای را نپذیرفته است. همچنین گفته شد که وی جلسهای که در خصوص رهبری آیت الله خامنهای تشکیل شده را ترک کرده است. محمد مؤمن در واکنش به این پرسش که: "عدهای مدعی شدهاند که جنابعالی با مرجعیت ایشان (آیت الله خامنهای) مخالف بودهاید" تنها به این بسنده کرده بود که: "خدا عاقبت انسان را به خیر کند. حیف است آدم وقتش را بگذارد و این جور لاطائلات را جواب بدهد... بنده فکر میکنم اصلاً ارزش پاسخ دادن ندارد. بدیهی است بنده این حرفها را تکذیب میکنم اما بیش از این سخنی نمیگویم".[12]
مرحوم مؤمن که کمتر مصاحبه و گفتگویی انجام میداد، با پرسشهایی مواجه شده بود که منش رفتاری وی را مورد سئوال قرار میداد. محسن کدیور ادعا کرده بود که محمد مؤمن در خصوص مرحوم آذری قمی نیز وساطتی انجام داده است. آیت الله مومن در این خصوص نیز، به شخصیت محسن کدیور پرداخته و گفته بود که: "این آقای محترمی که نام میبرید در قم بود ولی اینطور نبود که از فضلای قم محسوب شود. ایشان منزل من هم آمده (در سالهای) جلوتر و بعضی از موارد علمی را مطرح کرده، اما این جهاتی که میفرمایید در خصوص آقای آذری من یادم نمیآید. بر فرض هم محصور آقای آذری قمی محصور بوده، اینها جعلیاتی است. دروغ است دیگر".[13]
اما جنجال بر سر روایتی که محمد مؤمن در خصوص مباهته بیان میکند، بیش از اینها بود. محمد سروش محلاتی ابتدا با استناد به کتاب مبانی تحریر الوسیله که محمد مؤمن آن را نگاشته بود، سخنی را از وی پیش کشید که مورد نقض و ابرامهای زیادی قرار گرفت. او گفت که آیت الله مؤمن در این کتابِ خود، قذف و نسبت زنا دادن به بدعت گذاران در دین را نه تنها جایز، که دارای رجحان دانسته است.[14] محمد مؤمن اما در پاسخ به پرسشی که میگفت: "شما بر پایه روایتی فرمودید که اگر کسی اهل فسق و فاسق بود به او هر نسبتی از جمله زنا میشود داد!" به نحو سر بستهای پاسخ داد که: "من نزدم این حرف را...".[15]
با این وجود، محمد مؤمن کتابهایی را از خود بر جای گذاشت که به عنوان مبانی فکری و فقهی جمهوری اسلامی شناخته میشود. او گفته بود که در مقام تحقیق و تدریس، از امام خمینی الهام گرفتهام که میگفته طلبه نباید مقرّ مطالب استاد باشد و باید خودش مطالب را بررسی کند و نظر دهد. آیت الله مؤمن با همین سبک فکری بود که میگفت: "بنده عادتم این است که مطالعه میکنم و خودم مستقلاً روی مطالب فکر میکنم و اتخاذ تصمیم میکنم. اگر کلامی از بزرگان را باید نقد کنم، مضایقه نمینمایم. در مقام تدریس هم این روش را داشتم و به نوشتههایم رجوع میکردم. از زمان نگارش این نوشتهها بیش از بیست سال میگذرد. وقتی به این نوشتهها مینگرم، به جز موارد نادر شاید در حد یک درصد با فکر و اندیشه ی کنونی ام انطباق ندارد".[16]
برخی از نوشتهها و مَنِشهای رفتاری او، تا پایان زندگیاش همچنان سر به مُهر ماند. مشخص نشد که آیا او چنین آرائی داشته و از آن عدول کرده و یا اینکه، از ابتدا نیز به چنین احکام ناروایی قائل نبوده است. شاید ابهامها بر سر نظراتِ فقهی و بعضاً سلوک رفتاری محمد مؤمن نیز از آنجا ناشی میشود که: "نوشتههای سابق، در حد یک درصد هم با فکر و اندیشه ی کنونی ام انطباق ندارد".
این متن در مباحثات