احمد بن موسی (شاهچراغ)، امامزاده ای در شیراز


 


شیعیان هر کجا اثری از امام یا امامزادگان خود یافته اند بر گرد آن حلقه زده اند. شیراز نیز از این مهم مستثنی نبوده است. یکی از فرزندان امام هفتم بر این شهر قدم نهاده است و شیعیان بر گردش حلقه زده اند و کوره ی مذهب را در این شهر، گرم نگه داشته اند. احمد بن موسی فرزند ارشد امام موسی کاظم(ع) بود. مادرش به "ام احمد" ملقب بود. گفته شده است که ام احمد داناترین و پرهیزگارترین زنهای امام کاظم(ع) بود. امام هفتم شیعیان، تمام آنچه را که درباره ی امامِ بعد از خود بوده است را به ام احمد گفته و وصیت کرده بود.  ام احمد اولین کسی بود که به امامت امام رضا (ع) ایمان آورد.امام رضا(ع) در چهار سالی که پدرشان زندانی بنی عباس بودند، به توصیه امام کاظم(ع)، شبها را در خانه ای به سر می بردند که ام احمد در آن حضور داشت و صبح به منزل خویش باز می گشتند. مادر امام رضا نجمه نام داشت. احمد بن موسی از ام احمد متولد شد.

منزلت احمد بن موسی به گونه ای است که شیخ مفید ضمن بیان فرزندان امام موسی کاظم(ع) پس از بیان این که برترین فرزندان امام کاظم، امام رضا(ع) است ، بی درنگ به ذکر عظمت روحی احمد بن موسی می پردازد و ایشان را به اوصافی چون کریم، جلیل القدر و صاحب ورع و زهد می ستاید. احمد بن موسی محبوبیت ویژه ای نزد امام کاظم داشته است. یکی دیگر از فرزندان امام کاظم(ع)، به نام اسماعیل بن موسی بن جعفر، روایتی را نقل کرده است که نشان از جایگاه برتر احمد بن موسی دارد.  وی می گوید: "پدرم با فرزندان خود از مدینه به سوی برخی از املاک خود بیرون رفت. ما در آنجا بودیم و با احمد بیست تن از خدم و حشم پدرم بودند که اگر احمد بر می خاست ، آنان با او بر می خاستند و اگر احمد می نشست ، آنان نیز با او می نشستند و همه گونه در خدمت او بودند. پدرم نیز پیوسته نظرش به وی بود و از او غفلت نداشت. ما نیز متفرق نمی شدیم، مگر پس از آن که از میان ما خارج می شد." شیخ مفید هم صراحتاً بیان کرده است که امام کاظم(ع)، احمد بن موسی را بسیار دوست داشته و او را بر دیگران مقدم می داشته است. امام کاظم(ع) حتی یکی از املاک خود را که مزرعه ای به نام "یسیریه" بود به احمد بخشید.

امام کاظم(ع) ، احمد بن موسی را یکی از کسانی قرار می دهد که پس از مرگ، به مفاد وصیتنامه ی ایشان جامه ی عمل بپوشانند. پس از شهادت امام کاظم(ع) جماعت زیادی از مردم مدینه به درب خانه ی ام احمد می آیند تا با احمد بن موسی به عنوان "امام" بیعت کنند. پارسایی و تقوا پیشگی احمد سبب شده بود که بسیاری از شیعیان تصور کنند که احمد بن موسی ، امام پس از موسی بن جعفر است.  احمد بن موسی اما با همه ی افرادی که برای بیعت حاضر شده بودند به مسجد رفت و از همه ی آنان بیعت گرفت.  سپس بر فراز منبر رفت و خطبه ای در نهایت بلاغت ایراد کرد و فرمود که : "همانطور که اکنون همه شما با من بیعت کردید و بیعتِ من به گردن شماست، من نیز با برادرم علی بن موسی الرضا (ع) بیعت کرده ام. بدانید که او امام و خلیفه پیامبر است و پس از پدرم او ولی خداست که اطاعتش بر من و شما از جانب خداو پیامبر واجب شده است". این درایت احمد بن موسی بود که سبب شد تا تمام حاضران ، سخنان ایشان را تصدیق کنند و با وی به درب خانه ی امام رضا(ع) بروند و با ایشان بیعت کنند. امام رضا(ع) نیز بخاطر این درایت، احمد بن موسی را دعا کردند.

در تاریخ از جماعتی نیز نام برده شده است که پس از شهادت امام کاظم(ع)، امامت امام رضا (ع) را نپذیرفتند و امامت را خاص احمد بن موسی می دانسته اند. این فرقه اما به عکس بسیاری از جماعات مشابه دیگر، در میان امامیه چندان بروز و ظهوری نیافته اند. این فرقه به سرعت از تاریخ شیعه محو شدند. این مهم تا حد زیادی مرهون مواضع مدبرانه و دقیقی است که احمد بن موسی در قبال چنین کسانی اتخاذ کرده است. هدایتِ سریع خلق پس از شهادت موسی بن جعفر به سوی امام رضا(ع)، مهمترین عامل قوت نگرفتن این فرقه در تاریخ تشیع بود. جالب این است که بحث امامتِ احمد بن موسی تنها پس از شهادتِ پدرشان در میان خلق مطرح نشده است و پس از شهادت امام رضا(ع) نیز این موضوع مطرح می شود و بسیاری از شیعیان به جانب احمد بن موسی رجوع می کنند. از این حیت، احمد بن موسی در تاریخ تشیع یک استثناست که در دو برهه ی زمانی متفاوت، بحث از امامت ایشان پیش کشیده می شود. احمد بن موسی اما پس از شهادت امام رضا (ع) نیز همان رویه ای را که سابق به کار برده بودند در پیش می گیرند و هیچگونه ادعای امامت نمی کنند. در زمان امامت امام رضا(ع) ، احمد بن موسی همواره ملازم و در رکاب ایشان بوده و به امام خدمت می کرده اند.

احمد بن موسی اما گفته می شود که در سال 199 در قیام ابن طباطبا و ابوالسریا شرکت می کند. این قیام ماهیتی شیعی داشته است و به قصد براندازی مامون و عباسیان و جانشین کردن یکی از اهل بیت پیامبر(ع) صورت پذیرفته بود. غیر از احمد برخی دیگر از فرزندان امام کاظم(ع) از جمله ابراهیم، اسماعیل و زید نیز در این قیام شرکت داشتند. پس از شرکت احمد بن موسی، برخی از قائلان به امامت ایشان، از حمایت ایشان بازگشتند. آنان بر این باور بودند که امام شیعه نمی باید که در قیامی نظامی شرکت کند. آنها پس از این واقعه بحث جانشینی امام کاظم(ع) را در پیش کشیدند و اعلام کردند که امام هفتم(ع) زنده است و از دنیا نرفته است. امام رضا (ع) اما از این قیام هیچگونه اعلام حمایتی نکردند و آنرا منع نیز نکردند. امام رضا(ع) به عاقبت چنین قیامهایی چندان امیدوار نبودند و از این رو سکوت پیشه کردند.

احمد بن موسی در این قیام به شهادت رسید و پیکرش در شیراز مدفون شد. شیراز امروز مفتخر است که امامزاده ای از خاندان اهل بیت را میزبانی می کند. امامزاده ای که نیک بود و نیک زیست و نیک از دنیا رفت.

 

 

پدر خوانده و تشکیلات سازانِ فیضیه

جامعه مدرسین را باید پدرخوانده ی تشکیلاتِ روحانیت نامید. روزگاری که آیت الله العظمی بروجردی زعامت شیعه را بر عهده داشت، برخی از طلاب قم، به منظور اصلاح امور حوزه به نزد ایشان رفتند و طرحی را خدمتشان ارائه دادند. طرح، این بود که باید نظام آموزشی حوزه اصلاح گردد، مسائل اخلاقی و تربیتی به سامان شود و مسئله ی تبلیغ، مورد بررسی قرار گیرد. آیت الله بروجردی اما بر این باور بود که "وضع حوزه خوب است و مشکلی ندارد؛ طلبه ها درس می خوانند و علاقه به تحصیل دارند." ایشان طرح طلابِ تحول خواه را مسکوت گذاشته بود. گروهی از مدرسینِ حوزه اما فارغ از حمایتِ مرجعیت، خود به اقدامات اصلاحی اقدام کردند و مجله ی مکتب اسلام را به راه انداختند و تاسیس مدرسه ی حقانی را کلنگ زدند. زعیم قم اما در فروردینِ 41 در گذشت. با فوت آیت الله العظمی بروجردی، فضلای حوزه، جلسات خود را انسجام دادند. دغدغه ی طلاب در آن هنگام، مسئله ی آموزش در حوزه و همچنین مسئله ی مرجعیتِ شیعه بود. در این زمان، ماجرای انجمن های ایالتی و ولایتی هم کلید خورد و فعّالینِ روحانیت را در مسائل سیاسی منسجم تر کرد. فرزندان فیضیه اینک بر گِرد دو مسئله جمع آمده بودند. یکی مسائل آموزشی حوزه و دیگری مواجهه با سیاست. آنها اساسنامه ای تنظیم کردند و بر این دو مهم تاکید ورزیدند و جامعه ی مدرسین حوزه علمیه را بنا نهادند.

وقایع سیاسی یکی پس از دیگری رخ می داد و گعده های فقهی را به بحثهای سیاسی می کشاند. بهمن ماه 48، امام خمینی در نجف، طرح حکومت اسلامی را درانداخت. یک سال بعد از آن، آیت الله العظمی سید محسن حکیم در عراق درگذشت. این دو واقعه ی مهم کافی بود تا مبارزاتِ روحانیت، در موضوع مرجعیتِ آیت الله خمینی ادامه یابد. اینبار اما جلسات جسته و گریخته ی جامعه ی مدرسین، روحانیت را بسنده نمی کرد. تشکلّی جدید و انسجامی مضاعف نیاز بود تا حرکتهای سیاسی به انجام رسد و خیل روحانیت را با خود همراه کند.

جامعه روحانیت مبارز؛ فرزندانِ سیاسی مدرسین

با فراگیری مبارزات سیاسی در میان روحانیت، آیت الله خمینی از نجف، دو پیام مهم برای مرتضی مطهری فرستاد. یکی اینکه روحانیت باید وحدت و انسجام بیشتری پیدا کند و دیگری اینکه در مبارزات، روحانیت باید پیشتازِ نهضت باشد. مطهری که فرزند حوزه بود و با مشرب روحانیت به نیکی آشنا بود، این دو مهم را اینگونه با ناطق نوری در میان گذاشت: "آقای نوری این علمای مناطق و محله ها را دور هم جمع کنید، اینها بنشینند یک چایی بخورند، یک قلیانی بکشند، یک پرتقالی بخورند؛ نفس این جمع شدن و نشستن خوب است، چون وقتی که دور هم جمع شدند از هم می پرسند چه خبر و بعد هر کس که در جلسه خبر بیشتری بدهد، معمولاً او جلسه را به دست می گیرد و آقایان سعی می کنند جلسه دیگری که می آیند خبریابی کنند و دست خالی نیایند. دو خبر این آقا می دهد، یک خبر دیگری می دهد و خودِ این انگیزه می شود که اینها دنبال خبر و خبر یابی باشند و وقتی خبرها داغ شد آن موقع به این نتیجه می رسند که چه باید کرد و ما این را می خواهیم." سنگ بنای جامعه ی روحانیت مبارز با اینگونه نشستها نهاده شد. حرکتی تشکیلاتی که نسَب به جامعه ی مدرسین می بُرد. انسجامِ شکل گرفته در میان روحانیت تا بدانجا پیش رفت که  تعجب محمد رضا شاه پهلوی را هم برانگیخت. او گفته بود که: اینگونه سازمان بندی و تشکیلات سازی از روحانیت بعید است. این حرکتها اما در دل همین روحانیت شکل گرفته بود و انسجام آن، انقلاب اسلامی را به وجود آورد. روحانیتِ سازمان یافته در این دوره، تشکّل خود را به ثبت رساندند و جامعه ی روحانیت مبارز در سال 56 اعلام موجودیت کرد. فعالیتهای جامعه روحانیت که عمدتاً بر گرد مبارزاتِ ضد رژیم پهلوی خلاصه می شد، با پیروزی انقلاب این ضرورت از بین رفت. بزرگان جامعه ی روحانیت به این نتیجه رسیدند که برای اداره ی کشور، نیاز به کار تشکیلاتی جدی تری است. اهمیت کار اقتضا می کرد فعالیتهای جامعه ی روحانیت از حالت دور هم نشینی و نیمه سازمانی تغییر کند و در قالب تشکیلاتی سازمان یافته تر استمرار یابد. آنها حزب جمهوری اسلامی را یک هفته پس از پیروزی انقلاب، تاسیس کردند. اعضای موسسین این حزب همگی از بنیان گذاران جامعه ی روحانیت نیز بودند. اعضای حزب جمهوری، مرام حزبی را می پسندیدند، اما جامعه ی روحانیت با تعبیر "حزب" بر سر مِهر نبود. آقایان بهشتی، باهنر، خامنه ای، رفسنجانی و موسوی اردبیلی  به حزب جمهوری اسلامی پیوستند. آیت الله مهدوی کنی اما با مرام حزبی موافقت نکرد و همچنان در سنگر روحانیت باقی ماند. مهدوی کنی گفته بود: روحانیت، پدر مردم است و نباید به گروه خاصِ حزبی تعلق گیرد. با ایجاد حزب جمهوری، جامعه ی روحانیت هم تحت الشعاع آن قرار گرفت. جامعه ی مدرسین، اینک با حزب جمهوری اسلامی مراوده داشت و بر این حزب مشورت می داد. در اولین انتخابات ریاست جمهوری اما اختلاف میان مدرسین و جامعه روحانیت بوجود آمد. مدرسین با کش و قوسهای فراوان، حسن حبیبی را به عنوان نامزد مورد حمایت خود برگزید. حزب جمهوری هم از این رای مدرسین تبعیت کرد. جامعه ی روحانیت اما ابوالحسن بنی صدر را به عنوان نامزد مورد حمایت خود اعلام کرد. مدرسین این تصمیم جامعه ی روحانیت را بر نتافت و اعلام کرد که: حتی اگر یک شب هم به انتخابات مانده باشد، مخالفت خود را با ابوالحسن بنی صدر اعلام می کند. شکاف میان حزب جمهوری و روحانیت مبارز نیز از همین جا آغاز شده بود. جامعه ی مدرسین در این میان، طرفِ مشورت هر دو تشکل بود.

 مدرسینِ حوزه انتظار داشتند تا در انتخابِ سلیقه ی سیاسی، مرجعی برای مشورت باشند. در انتخابات دور سوم ریاست جمهوری، آیت الله خمینی رضایت داد تا روحانیت نیز در مناصب بالای اجرایی فعالیت کند. حزب جمهوری اسلامی بدون هیچ گونه مشورتی با جامعه ی مدرسین، از آیت الله خامنه ای حمایت کرد. اعضای جامعه ی مدرسین این رفتار خود سرانه ی حزب جمهوری را نپسندیدند. آیت الله یزدی به نزد امام خمینی رفت تا نظر ایشان را در مورد انتخابات جویا شود. امام در آن دیدار گفت که با حضور روحانیون مشکلی ندارد. محمد یزدی سپس با آیت الله خامنه ای دیدار کرد تا نظر جامعه ی مدرسین را به حزب جمهوری اسلامی اعلام کند. در آن دیدار، محمد یزدی از هاشمی رفسنجانی گِله کرد که چرا در انتخاب تصمیم سیاسی با جامعه ی مدرسین مشورت نکرده است. او به آیت الله خامنه ای گفت: چه بهتر بود که آقای هاشمی یک مقدار هم برای آقایان قم حساب باز می کرد و با ایشان مشورت می نمود. جامعه ی مدرسین حتی جلسه ای را تشکیل داد تا گلایه ی خود را از حزب جمهوری اسلامی اعلام کند. هاشمی رفسنجانی بعدها در خاطراتش آورد که: "گلایه ی لطیفی هم داشتند که چرا قبل از تصمیم گیری در موارد مهم، آنها را در جریان نمی گذاریم و آنها در مقابل عمل انجام شده قرار می گیرند. جواب هم روشن بود: کارها به قدری فوری و مستعجل است که فرصت مشاوره نمی گذارد".

حزب جمهوری اسلامی اختلاف سلیقه هایی با جامعه ی مدرسین داشت اما سعی می کرد که نظر جامعه را به عنوان پشتوانه ی خود در نظر بگیرد. اختلاف بر سر مسائل اقتصادی نیز تا بدانجا بود که جامعه ی مدرسین نمایندگانی را به شورای اقتصاد فرستاد. در این میان سخنان هاشمی در خطبه های نماز جمعه، اختلافات با جامعه ی مدرسین را دو چندان کرد. وی در خطبه ها به گونه ای تلویحی برخی از اعضای جامعه مدرسین را مورد خطاب قرار داد و گفت: "در حالی که عده ای نمی توانند قوت زندگیشان را تامین کنند آدم هایی به اسم علم و دین از ملیاردرها علیه فقرا دفاع می کنند ... اسلام نخواسته که در کشور ما حلبی آباد در کنار زعفرانیه باشد. این عیبی است که ما داریم و متاسفانه با نام اسلام تمام می شود". به دنبال آن نیز آیت الله آذری قمی از اعضای جامعه مدرسین، در سخنان قبل از خطبه خود در نماز جمعه قم، نسبت به این اظهارات موضع گیری کرد و به آن پاسخ گفت. به دنبال گسترش این اختلافات، آیت الله خمینی شخصاً پادرمیانی کرده از آیت الله مهدوی کنی خواست تا جلسه ای ترتیب داده و این موضوع را خاتمه بخشد.

اختلافهای داخلیِ حزب جمهوری اما سبب شد این حزب در سال 66 تعطیل شود. با تعطیل شدن حزب، جامعه ی روحانیت مبارز نیز فعال تر شد و از زیر سایه ی حزب جمهوری بیرون آمد. اما در جامعه ی روحانیت مبارز هم  اختلافاتی بوجود آمد. تعدادی از اعضای شورای مرکزی روحانیت مبارز، احساس کردند که امکان فعالیت با دیگر اعضای جامعه روحانیت را ندارند. آنها تشکل جدیدی را با نام "مجمع روحانیون مبارز" راه اندازی کردند. این روحانیون بر این باور بودند که جامعه را باید بر اساس فقه پویا اداره کرد. روحانیت مبارز اما به فقه سنتی معتقد بود. با این تفکیک، حمایت جامعه ی مدرسین هم از طیف سنتی روحانیت بیشتر شد. اگر سابقاً تعارضهای مقطعی در می گرفت، اینک اما جامعه ی مدرسین، پشتوانه ی همیشگی جامعه ی روحانیت محسوب می شد. عنوان "جامعتین" در این زمان اشاره به جامعه ی مدرسین و فرزند خلفش، روحانیت مبارز بود. از این پس هر کجا  نقدی از مشرب فکری آنان می شد، هر دو نهاد را نشانه می رفت، هر کجا که سخن از پیروزی یا شکست انتخاباتی بود، جامعتین در کنار هم معنا می شدند. جامعه ی مدرسین شرایط انتخاب را بیان می کرد و تعیین مصداق بر عهده ی فرزند سیاسیش، روحانیت مبارز بود.

جامعه ی مدرسین اما از بدو تاسیس، تنها دغدغه ی سیاسی نداشت. آنها به مسائل آموزشی و علمی نیز حساسیت می ورزیدند. در زمانه ای که مدرسین و جامعه ی روحانیت می نشستند و لیست انتخاباتی تهیه می کردند، رسالت آموزشی و علمی مدرسین هم مغفول نماند. این وظیفه بر عهده ی کسی بود که زمانی اساسنامه ی مدرسین را تنظیم می کرد، کسی که از همان ابتدا، دو رسالت را برای فعالیتهای خود در نظر گرفته بود: یکی تاکید بر مخفی بودن فعالیتها و دیگری حساسیت به فعالیتهای آموزشی و عقیدتی. او کسی نبود جز محمد تقی مصباح یزدی.

تشکیلات مصباح، فرزند علمی و آموزشی مدرسین

مصباح یزدی از پایه گذاران جامعه ی مدرسین بود. او به عنوان مسئولِ بخش تبلیغات مدرسین انتخاب شده بود. اساسنامه ی مدرسین نیز به همت او نگارش یافت. پس از آنکه اساسنامه ی مدرسین لو رفت، ساواک به تعقیب او پرداخت. مصباح پس از این شرایط به مدت 6 ماه با اسم مستعار سید ناصر محمدی و با عمامه ی مشکی قم را ترک کرد و متواری شد. تعلق خاطر و دغدغه ی اصلی مصباح اما به مسائل فکری و عقیدتی بود. این روحیه ی او، در نگارش و امضاء اعلامیه های مدرسین پیش از انقلاب نیز اثر می گذاشت. درزمانی که محمدی عراقی داماد مصباح- در زندان اعتصاب غذا کرده بود، بیانیه ای نوشته شد تا به تایید علمای حوزه برسد. مصباح از نحوه ی نگارش بیانیه انتقاد کرد و تاکید کرد که : "این اعتصاب کنندگان که یک مشت کمونیست نیستند که برای نان و آب، اعتصاب کرده باشند، اینها لابد هدف الهی دارند، پس چرا در بیانیه به هدفشان اشاره ای نشده است؟ بروید و این بیانیه را اصلاح کنید و بنویسید که این مبارزان برای انجام مراسم مذهبی مثل برپا کردن نماز جماعت در زندان و از این قبیل اهدافِ مقدسِ اسلامی اعتصاب کرده اند، تا من آنرا امضاء کنم".

آیت الله مصباح از زمانی که تاسیس جامعه ی مدرسین را کلید می زدند، فعالیتهای تشکیلاتی را می پسندید. آیت الله مسعودی خمینی گفته است که: "مصباح از افراد تشکیلاتی بود و هرکجا که وارد می شد روحیه همکاری و تشکّلی ایجاد می کرد. ایشان دبیر جلسه ی هیئت مدرسین بود و برای هر کسی که پنج دقیقه دیر به جلسه می آمد، پنج تومان جریمه مقرر کرده بود. پنج تومان در زمانی که هر عدد نان سه قِران بود". گرایش به فعالیتهای علمی سبب شد تا مصباح یزدی در دو نشریه ی بعثت و انتقام زیر نظر جامعه ی مدرسین به فعالیت بپردازد. آیت الله محمد یزدی، در اینگونه فعالیتها، همراهِ مصباح بود. محمد یزدی در خاطرات خود گفته است: بنده در سنوات اقامت در قم به اتفاق آقایان مصباح یزدی و شیخ ابوالقاسم وافی یک هسته ی سه نفری را تشکیل دادیم و تصمیم گرفتیم که به عنوان سه طلبه ی یزدی فعالیتهای مشترکی را شروع کنیم.

پس از انقلاب اما نخستین همکاریهای مصباح و جامعه ی مدرسین، در ماجرای انقلابِ فرهنگی رقم خورد. ستاد انقلابِ فرهنگی از جامعه ی مدرسین خواست تا در زمینه ی بازسازی علوم انسانی طرحی را ارائه نماید. جامعه ی مدرسین نیز دستِ همکاری به جانب آیت الله مصباح یزدی دراز کرد. مدرسین طرح را به موسسه "در راه حق" سپرد.  مصباح یزدی در این موسسه فعالیت می کرد. مصباح، طرح همکاری حوزه و دانشگاه را تدوین کرد و جامعه ی مدرسین، در تیر ماه 60 آنرا را مورد بررسی قرار داد. طرح مصوبّی را که مصباح یزدی ریخته بود و اینَک مُهر تایید مدرسین بر آن نشسته بود، به ستاد انقلاب فرهنگی داده شد تا بر اساس آن، انقلابی در فرهنگ ایجاد شود. پس از آن، مصباح یزدی به همراه همشهری خود محمد یزدی، به نزد امام خمینی رفت و گزارشی از موسسه ی در راه حق ارائه داد. امام در آن جلسه گفت: تا عمر دارم بودجه ی این موسسه را تامین خواهم کرد.

آیت الله مصباح که به توسعه ی فعالیتهای آموزشی می اندیشید اما بنیاد فرهنگی باقر العلوم(ع) را نیز بنا نهاد. آیت الله خامنه ای این حرکتِ مصباح را تقدیر کرد و به یاد او آورد که یکی از آرزوهای اولین تشکّل روحانیت را برآورده است: "...خوشوقتم که بحمد الله یکی از آرزوهای دیرین دلسوزان به حوزه ی علمیه و آینده ی فکری دنیای اسلام، به شکل موسسه ی شما تحقق پیدا کرده است. ایجاد این موسسه ناشی از سئوال چندین ده ساله در حوزه بوده است...." مصباح یزدی، رسالت علمی و آموزشی مدرسین را به نیکی پیش می برد. او در همین راستا، موسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی را نیز در سال 74 بنا نهاد. تاسیس این موسسه در زمان آیت الله خمینی در اندیشه ی او بود و سالها بعد امکان تحققِ آن فراهم آمده بود.

با تاسیس و راه اندازی موسسه ی امام خمینی، فعالیتهای مصباح وارد فاز جدیدی شد. با پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات 76، آیت الله مصباح نیز فعالیتهای خود را آشکار تر کرد. تریبون نماز جمعه ی تهران به او سپرده شد تا یک هفته در میان، و پیش از خطبه ها، اندیشه های اسلامی را تبیین کند. سخنان او اما با واکنشهای متعددی مواجه شد. تیر انتقادات از هر سو به او نشانه می رفت. آیت الله نیز در نماز جمعه به انتقاد صریح از اصلاح طلبان می پرداخت. مصباح یزدی دوباره وارد صحنه ی سیاسی و مبارزاتی شده بود. انتقادها  بر وی تا بدانجا کشید که فعالیتهای او پیش از دوران انقلاب نیز مورد هجمه قرار گرفت. حجه الاسلام سید حسین موسوی تبریزی گفت که: در سال 57 امام اعلام کرد که به خاطر شهدای زیادی که انقلاب داده است و به خاطر مبارزه با رژیم شاه، امسال نیمه ی شعبان را جشن نمی گیریم. در قم موسسه ی "در راه حق" که آقای مصباح یکی از گردانندگان آنجا بود مراسم جشن گرفتند. حجه الاسلام عبایی خراسانی نیز این سخن را در جای دیگری بیان کرد. جامعه ی مدرسین اما از این یار دیرین خود تمام قد حمایت می کرد. آیت الله رضا استادی از اعضای جامعه مدرسین، ضمن مقاله ای با عنوان "کم حافظگی و دروغ"  که در روزنامه ی رسالت منتشر شد، به دفاع از آیت الله مصباح و موسسه ی در راه حق پرداخت. استادی در آن مقاله گفته بود که : "عزیزی که در طول عمر خود از علاقمندان و شیفتگان حضرت امام بوده، امروز به جرم اینکه می خواهد جلوی برداشتهای انحرافی از اسلام و قرآن را بگیرد، مورد هجوم و اهانت قرار گرفته است. همه ی آشنایان با او و کسانی که از وی شناخت صحیحی دارند، ناراحتند. اما خوشبختانه آیت الله مصباح از آن بیدها نیست که با این بادها بلرزد و شنیده ام تصمیم دارد دشمنی ها و ناسزاها و تبلیغات دروغ را از داخل و خارج تحمل کند و به بحث های روشنی بخش خود ادامه دهد...خدایا به که این درد را بگویم که مصباح را می خواهند با فحش و بدگویی و کاریکاتور و تبلیغات وسیع خاموش کنند."

 با روی کار آمدن دولت محمود احمدی نژاد، آیت الله مصباح و موسسه ی امام خمینی، حمایت خود را از نامزدی وی اعلام کردند. فعالیت سیاسی آیت الله مصباح تا بدانجا پیش رفته بود که رسماً نامزد انتخاباتی معرفی می کرد. در ماجرای حمایت از احمدی نژاد، مصباح یزدی گفته بود که با خود تعهد کرده است در ماجراهای انتخابات وارد نشود و کسی را معرفی نکند: "بنده به هیچ کس حتی به خانواده ی خودم نگفته ام که به آقای احمدی نژاد رای بدهد یا برای ایشان تبلیغ کند. این هم به سبب تعهدی بود که از جریانات قبلی انتخابات داشتیم که من کسی را معرفی کرده و بعد پیش خودم تعهد کرده بودم که دیگر کسی را معرفی نکنم". در ماجرای انتخابات 92 نیز آیت الله مصباح به این تعهد خود وفادار نماند و با اعلام نامزد انتخاباتی، به صورت رسمی وارد عرصه ی سیاست شد. این اقدام او  و عدم پذیرش رای جامعه ی مدرسین اما سبب شد تا محمد یزدی، دبیر جامعه ی مدرسین بر او خرده بگیرد. آیت الله محمد یزدی، گفته است که اقدام مصباح یزدی سبب شد تا جامعه ی مدرسین تا آستانه ی تجزیه پیش برود. آیت الله یزدی اما واقعه ای مشابه را در جامعه ی مدرسین به خاطر آورده بود. یزدی گفته بود که: بنده شاهد اختلافات شدید آیت الله آذری با بعضی آقایان بودم. دعواهایی راکه هیچ گاه فراموش نمی کنم. در بعضی از این جلسات برای جلوگیری از اختلاف و آرام کردن اوضاع به گریه افتادم در صورتی که در آن زمان بنده هنوز دبیر جامعه نبودم و مرحوم آیت الله فاضل دبیر بودند. بنده شاهد آن جریانات بودم. به نظرم این اختلاف اخیر خیلی مهم نیست و می دانم که بر اثر کم تجربگی و جوانی می باشد، ولی به هرحال این اشتباه موجب شد که آقایان ضربه ای به جامعه مدرسین وارد کنند.

محمد یزدی این بار، آیت الله مصباح را محکوم می کرد که باعث شده است، ضربه ای به جامعه ی مدرسین وارد آید. این سخن دبیر جامعه ی مدرسین می تواند نشان از آن باشد که آیت الله مصباح باید به فعالیتهای علمی و آموزشی خود باز گردد. مصباح یزدی شاید این توصیه ی دبیر جامعه ی مدرسین را بپذیرد و به رسالت علمی و آموزشی خود باز گردد، شاید هم بار دیگر تعهد خود را نادیده بگیرد و بر سیاست ورود مستقیم کند شاید هم "...آیت الله مصباح از آن بیدها نیست که با این بادها بلرزد و شنیده ام تصمیم دارد دشمنی ها و ناسزاها و تبلیغات دروغ را از داخل و خارج تحمل کند و به بحث های روشنی بخش خود ادامه دهد...".


این متن در شماره ی  سی ام  مجله ی "مهرنامه" به چاپ رسید.