آیت الله خویی، سلوک نیمه تمام

Related image

 

آیت الله خویی از جمله اثرگذارترین مراجع نیمه دوم قرن بیستم محسوب می­شود. برخی وقایع زندگی ایشان همچنان مورد بحث است. ماجرای نیمه تمام ماندن تفسیر قرآن ایشان یکی از پرسشهایی است که می­باید به آن پرداخت. مرحوم خویی که در نجف شروع به تفسیر قرآن کرده بود، به یکباره این تفسیر را رها می­کند. ایشان حتی در وصف علامه طباطبایی که اقدام به تفسیر قرآن کرده بود می­گوید که علامه تَضحیه کرده است. یعنی خودش را قربانی کرده و از شخصیت اجتماعی ساقط شده است.(مرتضی مطهری، ده گفتار، ص 227) به چه علت است که مرحوم خویی تفسیر قرآن را ادامه نمی­دهد؟

 از دیگر پرسشها در خصوص مرحوم خویی، نیمه تمام گذاردن سیر و سلوک عرفانی است. گفته می­شود که ایشان در مرحله­ای از زندگی خود به وادی عرفان و سلوک وارد می­شود و به کشف­هایی نیز نائل می­گردد؛ اما این رویّه را ادامه نداده و فقه و اصول را ترجیح می­دهد.

در این خصوص برخی روایتها وجود دارد. گفته می­شود که آیت الله بهجت واسطه شده و دیداری میان مرحوم علی قاضی و آیت الله خویی برقرار می­شود. فرزند مرحوم بهجت در این خصوص گفته است که: "آقای قاضی و آقای خویی در حرم حضرت اباالفضل (ع) همدیگر را می­بینند. آقای خویی می­گوید "وقتی بگذارید که من خدمت شما بیایم". آقای قاضی می­گوید همین الان. یک ساعت و خُرده­ای در صحن با هم حرف می­زنند و آقای قاضی ایشان را قانع می­کنند و آقای خویی مجذوب ایشان می­شوند و همان جا دستور می­گیرند که باید فلان جور لباسی را تهیه کند، فلان طور غسل کند و در مکانی که در معرض نباشد، برود و دو رکعت نماز بخواند و فلان ذکر را بگوید. آقای خویی همه این مقدمات را فراهم می­کند و جا هم مشخص بوده که ایوان امیر المؤمنین (ع) است و ساعت خلوت هم دو بعداز ظهر. ایشان مدتی آنجا می­رود و با تمام آداب و مقدماتی که آقای قاضی گفته بود، نماز می­خواند اما هر کاری که می­کند ذکر یادش نمی­آید. می­فهمد که اسباب عدم توفیق در درون ایشان هست. اما بار دوم امداد حاصل می­شود. آقای خویی گفته بود "من خیلی مایلم در عوالم سلوک سیر کنم، اما چه کنم در دریای فقه غرق هستم و نمی­توانم بیایم، جمع بین این دو هم ممکن نیست." آقای قاضی گفته بود می­دانستم که موفق نمی­شود ولی اگر توفیق پیدا می­کرد از همه جلوتر می­رفت".(مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، گفتگو با علی بهجت)

این روایتی است که فرزند آیت الله بهجت ارائه داده است.

آیت الله شبیری زنجانی اما می­گوید که مرحوم خویی به اذن پدرش، این مرحله را ادامه نداده است. "زمانی که مرحوم آقای خویی با آقای قاضی ارتباط داشته و مشغول سلوک بوده و به دستور کارهایی انجام می­داده، از آقای خویی نقل شده است که من آن وقت تسبیح موجودات را حس کردم، حتی گربه­ای از یک طرف دیوار به آن طرف دیوار پرید، پرش گربه هم تسبیح می­کرد. پرش که خودش یک چیز است، خود آن پرش هم تسبیح می­کرد." آیت الله شبیری در ادامه می­گوید که سید علی خلخالی واسطه شد که آیت الله خویی این مسیر را ادامه ندهد. "سید علی خلخالی می­گفت که من آقای خویی را از این مسیر برگرداندم. گفت چون دیدم برای فقاهت خیلی مستعد است، به پدرش نامه نوشتم و گفتم شما به گونه­ای که نداند از جایی تحریک شده است، ادامه این جور کارها را تحریم کنید. می­گفت که پدرش هم نامه نوشت: غیر از فقه و اصول وارد شدن در اشتغال­های دیگر را بر شما حرام می­کنم. ایشان هم شبهه شرعی کرد و دیگر سلوک را تعقیب نکرد". (جرعه­ای از دریا، ج اول، ص616)

آیت الله خویی به هر علتی که بود، سیر و سلوک را در نیمه رها کرد و به یکی از پر نفوذترین مراجع شیعه تبدیل شد. هفدهم مرداد ماه سالروز درگذشت ایشان است.

در سودایِ تغییرِ دین

Image result for ‫اسلام و مسیحیت‬‎

 

وزیر اطلاعات در جمع طلاب و مبلغین دینی حاضر شده و از برخی گرایشها به مسیحیت و خروج از دین اسلام پرده برداشته است. او گفته که: "در برخی مناطق، افرادی گرایش به مسیحیت پیدا کرده­اند که جزو افراد عادی جامعه بوده و خانوادگی مسیحی شدند، ناچار شدیم اینها را احضار کنیم و دلیل گرایش به مسیحیت را از آنها جویا شویم. برخی از این افراد عنوان می­کردند که ما به دنبال دینی هستیم که به ما آرامش بدهد و بین ما صفا و صمیمیت و برادری ایجاد کند. به آنها گفتیم اسلام دین برادری و صفاست. گفتند ما می­بینیم علمای اسلام و کسانی که پشت تریبون صحبت می­کنند به طور مداوم علیه یکدیگر سخن می­گویند، اگر اسلام دین صمیمیت باشد باید قبل از هر چیز بین علمای خود باید صفا و صمیمیت ایجاد کند".[1]

باری! سخن از تغییر عقیده و مرام و مسلکی است که در اسلام از آن منع شده است و بدان تحذیرها داده­اند. پیش از این نیز برخی مراجع تقلید از وجود کلیساهای خانگی سخن به میان آورده بودند. دستگیری نوکشیشان نیز از جمله اقدامات نهادهای امنیتی است که گاه از آن خبری می­رسد. اما چرا عده­ای از اسلام روی بر می­گردانند و به مکتب دیگری میل می­کنند؟ مگر خواسته­­شان چیست که در این دین پاسخی برای آن نمی­یابند؟ این پرسش را باید از دینداران و مبلغان دینی پرسید و سخنی با آنها در میان گذارد.

سخنی با دینداران

دینداران که بر مکتبی ملتزم و معتقدند را باید به نکته­ای واقف کرد. نکته­ای که گاه از دیده­ها پنهان می­ماند و رسالت دینداری به نهایت نمی­رسد. و آن این است که مردمان در توجه و رجوع به دین، به دنبال هدف و غایتی می­گردند. آن هدف، می­تواند دست یابی به آرامش، معنویت، اخلاق و احساساتِ نیکو باشد. اگر رسیدن به این هدف، در آموزه­های یک مکتب یافت نشود، گرایش به نحله­ای دیگر نیز به وقوع می­پیوندد. در این میان باید دید که رویکرد مبلغان دینی به چه نحوی صورت پذیرفته که برخی این غایت را در آن آموزه­ها نیافته­اند و دل به مکتبی دگر داده­­اند.

به نظر می­رسد که آنچه در میان قاطبه­ی روحانیت مورد توجه است و آن را متر و معیاری برای اسلام و مسلمانی می­دانند، توجه به عقائد است. تأکیدهای مکرر بر این است که عقیده­ی انسان، ملاک و معیاری برای التزام به دین است و لا غیر. اگر به روز جزا اعتقاد داری و اگر به نبوت خاتم پیامبران باور داری و اگر خدای حیّ و قیّوم را مبداء عالَم می­شمری و اگر یَومُ الغَدیر را هنگامه­ی هدایت می­دانی؛ آنگاه است که به قامت دینداری در آمده­ای. این عقائد البته و صد البته مورد توجه است و جز به صحّت آن نمی­توان حکم داد. اما و هزار اما که آنچه در این میان قربان می­شود، سویه­ی دیگر از دینداری است. آنچه در زیر این عقائد مغفول می­ماند، احساسات و عواطف دینی است. التزام به باورهای و عقائد، چنان فربه می­شود که مجالی را بر جنبه­های دیگرِ دینداری می­بندد. در پسِ این عقائدِ نیک، می­باید به دنبال گوهری دگر بود. مؤمن آن است که با التزام به این عقائد، به احساساتِ نیک نیز دست یابد، در پسِ عمل به اعمال دینی و عبادی، احوال او نیز متحوّل شود. به صِرف اعمالِ سمبلیکِ دینی بسنده کردن و انتظار تغییر در احوال نداشتن و مخارج حروف را در قرائت، به نهایت ادا کردن و سر به سجده­های طویل نهادن و شب تا به سحرگاهان به پهنای صورت گریستن، می­باید که ثمره­ای در وجود آدمی نهد. می­باید که احساس لطیفی به او ارزانی کند. می­باید که روحیه­ی شفقت طلبی را در او برانگیزد. روحیه­ای که جز به نرم خویی و حریر صفتی با مردمان سخن نگوید و به هیچ ناملایمتی رگ گردن برافروخته نسازد. و این مورد تأکید مکرر آیات قرآنی است. آنجا که وقتی از صفات مؤمن سخن می­گوید، به احساسات او انگشت می­نهد. اَلا انَّ اولیاءَ اللهِ لا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون.(یونس، 62) مؤمنان و اولیاء الهی کسانی­اند که ترس و حزن و غم و اندوه بر آنها غالب نمی­شود. چه ملاکی برتر از این برای اهل ایمان؟ مؤمن آن است که به ناملایمات دنیوی خم به ابرو نیاورد؛ مؤمن آن است که هیچ نقص و خللی در این عالم نمی­بیند؛ نه آنکه سر به سجاده می­گذارد و لب به گله و شکایت از عالم و آدمیان هم می­گشاید. نه آنکه به حج ابراهیمی می­رود و سنگ بر شیطان می­زند اما خود در پوستین خلق می­افتد و نان به قیمت جان می­فروشد و در کار مردمان خلل می­آوَرد. تهجّدهای شبانه می­ورزد اما تاب تحمل اهل خانه­ی خود را ندارد.

غایت این اعمال دینی جز این نیست که خُلق کریم بیابی. جز این نیست که رحمت بر خلق بورزی. در نظر آورید رفتاری را که سید ابوالحسن اصفهانی -به عنوان زعیم اعلای شیعه- در قبال قاتل فرزندش برگزید. گفته می­شود که وی شبانه قاتل فرزندش را از دست مأموران فراری می­دهد و عنوان می­کند که یکی از فرزندانم، فرزند دیگرم را کشته است؛ از او شکایتی ندارم. مرحوم اصفهانی به غایتِ دینداری دست یافته است، به احساسِ صلح با جهان رسیده است و همگان را عیال الله می­بیند و بر همگان مِهر می­ورزد. این است ثمره و غایت دینداری. و این است الگویی برای معرفی فرد دیندار.

باری! در معرفی دین و فرد دیندار، آنچه ملاک است، همین روحیه و همین معرفیِ نَفسِ بی کینه است. مبلغان دینی می­باید رسیدن به این روحیه را ترویج دهند. این غایت و هدف دینی را ثمره­ی دینداری و ایمان معرفی کنند. دینداران نیز به اعمالِ عبادیِ خود دل خوش ندارند و ثمرات دینداری را نشان دهند. در این صورت است که کمتر کسی از این ایمان و این دینداری گریزان می­شود و به مکتب و نحله­ای دگر روی می­نهد.

سخنی با غیر دینداران

در این دنیایی که از سنگ فلک، چرخ پرسشهای ایمان سوز می­بارد و دین و دینداری را نشانه می­رود، می­توان و می­باید برخی از مؤلفه­های دینداری را به تصویر کشید، شاید که غیر دینداران را نیز رغبت افزاید. در این میان، البته سخن گفتن از پاکیِ نفس و لطافت روحی گفتن، تکرار مکرّرات است. از سویه­ای دیگر نیز می­توان بر ثمرات دینداری توجه داد. این مهم را "آلن دوباتن" نویسنده­ و فیلسوف ساکن بریتانیا با ما در میان گذاشته است.

دوباتن خود را دین باور نمی­داند. وی غالباً به مشکلات و دغدغه­های انسان امروزی توجه می­دهد و بر آن است تا راه حلهایی را برای این معضلات ارائه دهد. او در حین طرح مباحث خود، بعضاً به راه حلی که ادیان معرفی کرده­اند نیز توجه داده است. وی روش ادیان برای تعلیم به بشریت را شیوه­ای برتر در دنیای سرعت زده­ی امروزی معرفی می­کند و معتقد است که در دنیای امروز، دانشهای مختلفی به بشر عرضه می­شود، اما همگی این آموزه­ها، زودگذر است. اما ادیان، شیوه­ی تکرار را برای تعالیم خود برگزیده­اند. یکی از مهم­ترین روشهای تعلیمی ادیان، تکرار چند باره یک مطلب است. ادیان بر این باورند که اگر می­خواهید چیزی را در ذهن ابناء بشر جا بیندازید، باید آن را ده یا پانزده بار در روز تکرار کنید؛ در غیر این صورت فراموش خواهند کرد. به خاطر همین است که تمام ادیان عادت نیایش کردن را از صبح تا شب در برنامه خود دارند. چون می­دانند چیزی که ساعت ده صبح یاد بگیریم، تا موقع ظهر یادمان می­رود.[2]

دوباتن، وجود تقویم­ در ادیان را نیز مورد توجه قرار می­دهد و آن را یکی از ضروریات در دنیای مدرن می­داند. وی می­گوید، اینکه کتابی به دست فردی بدهیم و به او بگوییم تا بخواندنش و رفتارهایش تغییر کند، شیوه­ی معیوبی است. باید تقویمی برای رفتارهای انسانی ترسیم کرد. همان کاری که ادیان، آن را انجام داده­اند. ادیان، شیوه­های تربیتی خود را در قالب تقویم تاریخی، به نحو مدام به مخاطبان خود تعلیم می­دهند. دوباتن با ذکر مثالهایی عنوان می­کند که: مثلاً در آیین یهودیت فستیوالی وجود دارد که در آن روز، شما با یک روحانی به دشت و دمن می­روید و به نخستین شکوفه­های بهاری می­نگرید و از خدا به خاطر فصل بهار و زیبایی­اش شکر گزاری می­کنید، شعر می­خوانید و خدا را نیایش می­کنید.

وی در تذکری تأمل برانگیز، این پرسش را مطرح می­کند که: ممکن است بگویید من به دین نیاز ندارم که ستایشگر بهار باشم، بلکه خود کتابی بر می­دارم و به دشت و صحرا می­روم. وی در پاسخ به این ایده می­گوید: مشکل اینجاست که دقیقاً این کار را نمی­کنیم چون یادمان می­رود، یا چون توی گوشی همراهمان چیزهای جالبی وجود دارد، یا تلویزیون برنامه خوبی پخش می­کند. ما به فصل بهار بی­اعتناییم، اما در ساختار مذهبی و با تقویمهای دینی، به بهار هم توجه می­کنیم.

وی در همین خصوص، از ذن بودیزم هم مثالی می­آورد و عنوان می­کند که در این آیین، سالی یک بار از ما خواسته می­شود که به ماه نگاه کنیم. شاید برخی بگویند که نیازی به التزام به این آیین نیست و می­توان یک شب را در کنار خانواده به تفریح گذراند و به آسمان هم نگاهی انداخت. دوباتن اما بر این مسأله توجه می­دهد که در عصر مدرن، این عمل را کمتر انجام می­دهیم و نگاه به آسمان، به فراموشی سپرده شده است. تنها در قالب التزامهای ادیان است که می­توان به این زیباییها پی برد و از نعماتی که در اختیار بشر گذارده شده و انسان از آن غافل است استفاده کرد.

باری! آنگونه که دوباتن تعلیم می­دهد، توجه به زیباییهای هستی و دریافتن برخی امور ساده اما مغفول مانده نیز، جز از دین و آیینهای دینی بر نمی­آید. شاید کمتر کسی است که خود را ملتزم بداند که سحرگاهان برخیزد و زیباییهای آن را مشاهده کند. اما دین این بهانه را در اختیار نهاده است و با التزامهای خود، دینداران را به بهره گرفتن از این امور نیز ترغیب می­کند. به نظر می رسد که غیر دینداران نیز می­توانند به این جنبه­های اعمال عبادی دینی نگاهی مثبت داشته و از نعمات آن بهره برگیرند.

Image result for ‫اسلام و مسیحیت‬‎

سخنی با آنان که دینشان را تغییر می­دهند

  در پی برنیامدن پاره­ای از خواسته­ها و مُیسّر نگردیدن برخی از اهداف، بعضی افراد به دینی دگر گرایش می­یابند. در این تغییر دادنِ مکتب و مَسلک اما نقیصه­ای وجود دارد. این نقیصه را احمد العلوی -عارف مغربی- به خوبی بیان کرده است. او می­گوید: اگر تشنه­ای در بیابانی دنبال آب بگردد، در یک جایی یک وجب بکند، بعد آنجا را رها کند، برود جایی دیگر را دو وجب بکند، یک جای دیگر را هم پنج وجب بکند، این فرد از تشنگی خواهد مُرد. تشنه عاقل کسی است که یک جا را بگیرد، اما هر چه نیرو دارد صرف همین جا بکند. باز امید به پیدا کردن آب در اینجا بیشتر است تا امید پیدا کردن آب در وضعیت شخص اول. اگر به جاهای مختلف بروید، همه جا ناکام می­مانید.[3]

علاوه بر این علقه­های فرهنگی و خانوادگی و محیطی که آدمی در آن پرورش می­یابد نیز در انجام عبادات دینی تأثیر بسیاری دارد. هر انسانی با تعلقات فرهنگی زیست می­کند و این فرهنگ او می­تواند راه هموارتری برای کسب معنویت را نیز فراهم آورد. در این خصوص دالایی لاما سه عارضه­ی مهم را برای تغییر دین عنوان کرده بود. اول اینکه انسان چون نمی­تواند به سرعت رسوبهای فکری و فرهنگی و عاطفیِ دین قبلی را از وجود خودش رفع کند، تا مدتهای مدیدی چه بسا تا آخر عمر نوعی انشقاق شخصیت پیدا می­کند. مانند مسلمانِ شیعه­ای که بودایی می­شود اما در روز عاشورا نمی­تواند جلوی گریه­ی خود را بگیرد. آن وقت است که احوالات درونی انسان، به سختی می­تواند تحول یابد و کمتر ثمره­ای بر این تغییرِ دین بار می­شود. دوم اینکه رویگردانی از دین، انسان را نسبت به دینِ سابقش غیر واقع بین می­کند. تحقیقات روانشناسی نیز این سخن را تأیید می­کنند که وقتی شما دین را عوض می­کنید، تمام مصائب و مشکلات جهان را ناشی از دینِ سابقتان می­دانید و واقع بینی­تان نسبت به آن دین را از دست می­دهید. سوم اینکه دین گردانی باعث می­شود که انسان آهسته آهسته گمان کند که می­شود آنچه را دین برای آن آمده است بخشی از آن را از یک دین گرفت، بخشی دیگر را از دین دیگر و این پیامدی منفی است.[4]

این معایب تغییر دین را اگر در نظر آوریم، می­توان دریافت که التزام به یک مکتب و آیین و مجاهدت بسیار بر سرِ پاسداشتِ آدابِ آن، می­تواند ثمرات افزونتری را نصیب کند. فهم صحیح دینداری البته ابتدای راه دینداری است. هدف از انجام اعمال دینی وقتی که به نیکی ترسیم شود و رغبت دینی را افزون کند، تغییر در دین نیز کمتر رخ می­دهد. محبت، رواداری و شفقت با عالمیان و آدمیان، اگر نتیجه و ثمره­ی دینداری باشد، هیچگاه خلل نمی­پذیرد و نیاز به تغییر ندارد. چرا که:

خلل پذیر بُوَد هر بنا که می­بینی   مگر بنای محبُت که خالی از خلل است.

 

                                                                                                   

این متن در شماره 130 ماهنامه خیمه منتشر شد.

 



[1] نقل از سایت تحلیلی خبری عصر ایران، 14 اردیبهشت 1398

[2] آلن دو باتن، عشق کار و منزلت در عصر مدرن، ص86

[3] نقل از مصطفی ملکیان، دین پژوهی ما و فلسفه­های غربی

[4] نقل از همانجا

راهی که به تُرکستان می­رویم (به بهانه توهین در مراسمی به بدحجابان)

Image result for ‫تجمع حجاب‬‎

                                                                                        

1-فضای مجازی اگر هیچ مُحسّنه­ ای هم نداشته باشد، در نشان دادن معضلات اجتماعی ما بسیار مؤثر است. روزی نیست که تصویر یا فیلمی از این مشکلاتِ پیدا و پنهان، بر ما آشکار نشود. برخی گفتارها در محافلی که سویه­ای دینی دارند، گاه موجب انتقاداتی می­شود. اخیراً سخنان فردی که در مجلس پاسداشت حجاب اسلامی به توهین و تحقیرِ غیر هم کیشان خود پرداخته بود، موجبات این انتقادات را فراهم کرده است. وی با عبارات ناروایی از دیگران یاد می­کند[1]. این مسأله البته تازگی ندارد. در برخی از محافل دینی، این موضوع به کالای رایج بدل شده است. در بعضی از این مجالس برای غیر همفکران خود دعای نابودی سر می­دهند. از خدا می­خواهند که اگر غیر همکیشانمان قابل هدایت نیستند، آنها را نیست و نابود بفرما. گویا مخالفانِ ما، نمی­باید اجازه­ی حیات داشته باشند.

2-این البته شیوه­ی اهل ایمان نیست. در بیان ویژگیهای فرد مؤمن از زبان امام رضا (ع) مؤلفه­هایی بر شمرده می­شود که همگی نشان از احترام نهادن به دیگران دارد. ده ویژگی فرد مؤمن از زبان ایشان اینگونه عنوان شده است: 1- از اعمال و کردار او امید خیر برود 2- سایر مردم از بدی و شرّ او در امان باشند 3- مقدار کار خیر دیگران هرچند اندک باشد را بسیار بشمارد 4- کار نیکو و خیر خود را اندک بشمارد 5-هر حاجتی از او خواسته شد، برآورده نماید و ناراحت نشود 6- در طول عمر خویش پیوسته در جست و جوی علم و کسب آن باشد 7- فقر در راه خداوند برای او از توانگری در راه کفر محبوبتر باشد 8- خواری در راه خداوند برایش از رسیدن به عزّت از راه ظلم محبوبتر باشد 9- گمنامی را از پرنامی (شهرت) خواهانتر باشد 10- اَحَدی را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزگارتر است.

این ویژگیها را بنگریم و خود را با آن مقایسه کنیم. اگر غیر دینداران را مورد تخفیف قرار می­دهیم آیا به علت مراعات نکردن این امور است و یا پای صِرف عبادیات و شرعیات در میان است؟ اگر فردی داعیه­ی دینداری و ایمان دارد، می­باید دیگران از او در امان باشند. نه اینکه به بهانه­های نامقبول، جواز شرعی توهین و تهمت به دیگران را از دلِ کتاب و سنت استنباط کند و به هر بهانه­ای آن را به دیگران حوالت دهد.

3-از این امور گذشته، مجال دادن به دیگران و اذن سخن فراهم کردن برای غیر همکیشان، از توصیه­ها و تعلیمات همیشگی دین بوده است. آزادی در اسلام، مورد تأکید و توجه بسیار اندیشمندان بوده است. اصل هم باید که بر آزای در انتخاب عقیده باشد. به اجبار و اکراه نمی­توان عقیده­ای را به دلی تحمیل کرد. اگر بتوان رفتار دیگری را با اجبار و اکراه تغییر داد اما راه یافتن به دل، به این شیوه میسّر و مقدور نیست. سیدِ قطب که حتی او را دارای اندیشه­ای بنیاد گرایانه می­خواندند نیز به این مهم اعتراف کرده بود. او گفته بود که: "آزادیِ اعتقاد، نخستین حقوق انسان است که وصف "انسان" به وسیله آن برای انسان ثبات می­یابد. پس کسی که آزادی عقیده را از انسانی بستاند، نخست انسانیت او را از او سلب کرده است... با آزادی عقیده، در امن بودن از اذیت و آزار نیز مطرح است... در غیر این صورت آزادی تنها کلمه­ای خواهد بود که هیچ مدلولی در واقعیت زندگی ندارد".[2]  

4-مواجهه یک سویه با ماجراهایی مانند حجاب، البته ره به جایی نمی­برد. بارها شاهدیم که در صدا و سیما از کارشناسانی دعوت می­شود تا در خصوص حجاب و مزایای آن سخن بگویند. این هم از کارهای کمتر ثمر بخش است. وقتی که اجازه­ی سخن گفتن به رقیب را نمی­دهیم تا ادلّه­ی خود را بازگوید، چگونه می­توان یک طرفه به میدان رفت و جذابیتی برای مخاطبان ایجاد کرد؟ اگر فردی را به سینمایی دعوت کنید و در بر او ببندید و اجبار کنید که فیلم را از ابتدا تا به انتها تماشا کند، به هر میزان هم که در وصف تماشایی بودنِ آن فیلم سخن بگویید، جذابتی در مخاطب ایجاد نمی­کند. اگر وی حق انتخاب نداشته باشد، هیچ امر نیکویی در آن فیلم مشاهده نخواهد کرد.

5-داستان مُفضّل را اغلب دینداران شنیده­اند. مفضل یکی از اصحاب امام صادق (ع) بود. روزی در مسجد پیامبر نماز می­گزاشت. در این وقت دو نفر مادی مسلک هم وارد شدند و در کنار او شروع کردند به صحبت کردن، به طوری که او صدای آنها را می­شنید. آنها در ضمن صحبتهایشان مسأله پیغمبر را مطرح کردند و گفتند مرد نابغه­ای بوده که می­خواسته تحولی در جامعه­ اش ایجاد کند، فکر کرده که بهترین راه تحول این است که از راه مذهب وارد شود. البته خود او به خدا و روز قیامت اعتقاد نداشته است ولی از مذهب به عنوان یک ابزار استفاده کرده. مفضل در مقابل این سخنان شروع کرد به پرخاش کردن به آنها. گفتند اول بگو از کدام گروه و از اتباع چه کسی هستی؟ اگر از پیروان امام جعفر صادق(ع) هستی باید بدانی که ما، در حضور او این حرفها و بالاتر از اینها را مطرح می­کنیم و او نه تنها عصبانی نمی­شود، بلکه همه حرفهایمان را با متانت گوش می­دهد و در انتها پاسخ همه آنها را با استدلال بیان می­کند و خطاهای آنها را نشان می­دهد.[3]

6-راه دینداری، نه با طعن و تخفیفِ دیگران هموار می­گردد، نه با رگِ گردن قوی کردن و به جانِ دیگران افتادن. اگر راهی به دهی وجود دارد، اگر بر آنیم که رائحه­ای از دینداری را به گوش دیگران برسانیم، جز با علم و منطق و عقل میسّر نمی­گردد. توصیه­ای که مرتضی مطهری سالها پیش به ما کرده بود و در عمل مغفول ماند: "در آینده، اسلام فقط و فقط با مواجهه صریح و شجاعانه با عقائد و افکار مختلف است که می­تواند به حیات خود ادامه دهد. من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار می­دهم که خیال نکنند راه حفظ معتقدات اسلامی، جلوگیری از ابراز عقیده دیگران است. از اسلام فقط با یک نیرو می­شود پاسداری کرد و آن علم است و آزادی دادن به افکار مخالف و مواجهه صریح و روشن با آنها".[4]

زین روش بر اوج انوَر می­روی    ای برادر گر بر آذر می­روی

 

 



[2] سید قطب، فی ضلال القرآن، ج1، ص425

[3] نقل از مرتضی مطهری، آزادی تفکر و عقیده، منتشر در کتاب دینداری و آزادی، به اهتمام محمد تقی فاضل میبدی، صص498-499

[4] همانجا