نامه ای به شیخ مفید(سید مرتضی علم الهدی)

این متن نامه ای است به شیخ مفید. در این نامه ها از داستان "مرجعیت شیعه" پس از شیخ مفید سخن خواهم گفت.

---------------------------------------------------

هشتاد هزار نفر به تشییعت آمدند. با زبان روزه هم آمدند. گرمای سوزان بغداد هم مانعی برای این حضور عظیم نبود. مردم می دانستند که رئیس مذهب شیعه را بر خاک می سپارند. و تو ای شیخ مفید ؛ حقیقتا که رئیس مذهب شیعه در آن زمانه بودی. اما چه زود ، کرسی تدریس و مرجعیت را نهادی و رفتی .  هفتاد و پنج سال که سنی نبود. تازه زمانه ی اوج نظریات فقهی است. اما با رفتن تو ، مرجعیت شیعه بر زمین نماند.

یکی پس از دیگری ، آمدند و امر مرجعیت را به سامان کردند. پس از تو ، یکی از بهترین شاگردانت امور شیعیان را بر عهده گرفت. یکی از همان دو برادری که روزی دست در دست مادرشان به نزدت آمدند و تو به یاد خواب شب گذشته ات افتادی . حقیقتا که رویای صادقه ای بود. حضرت فاطمه ی زهرا(س) را دیده بودی که دست حسنین را می گیرد و در دستت می گذارد و  امر می کند که تعلیمشان کنی.  یکی از همان دو سید ، امر مرجعیت را پس از تو بر عهده گرفتند. تو که بر منزلت این خانواده واقف بودی. پدرشان حسین موسوی را که میشناختی. حقیقتا که لقب طاهر ذوالمناقب برازنده اش بود. چقدر برای نقابت امور شیعیان تلاش کرد. می دیدی که چگونه به امور زائران خانه ی خدا رسیدگی می کند. وظیفه ی سترگی بر عهده اش بود. می دانی که این سمت را به راحتی نصیب نمی برند. اما شرافت خانوادگی او حقیقتا برای این منصب مناسب بود.

راستی روزی که مادر این دو سید به نزدت آمد و تعلیم فرزندانش را بر تو سپرد، طاهر ذوالمناقب به شیراز تبعید شده بود. با عضدالدوله دیلمی سر سازگاری نداشت. تبعیدش کردند. نزدیک به 7 سال را در تبعید گذرانده بود. به همین علت بود که مادرشان به نزد تو آمد. مادر هم که دانشمندی  بود. تو به منزلت این مادر واقف بودی ، وگر نه "کتاب النساء" را برای او نمی نوشتی. 

منزلت خانوادگی این دو سید اگر چه متعالی بود، اما مهم آن بود که نزد تو آموزش دیده بودند. می دانستی که این دو از زبده ترین شاگردانت خواهند بود. آری پس از تو هم چنین شد. محمد- برادر کوچکتر- فقیه بود اما می دیدی که چه ذوق ادبی دارد. به سید رضی مشهور شد. او بعد از تو هم سخنان ادیبانه ی بسیاری گفت. او کار بزرگی کرد. اثری ماندگار از خود باقی گذاشت. اصلا تا دوره ی ما هم نام او را با همان اثرش می شناسند. کتابی را از سخنان امیر المومنین(ع) جمع آوری کرد. نام نهج البلاغه را بر آن گذاشت. خودت هم شاهد این کتاب بودی. نمی دانم تصور می کردی که این کتاب تا دهها قرن پس از آن هم فراگیر باشد یا نه . اما وسواسهای سید را در انتخاب سخنان حضرت امیر(ع)می دیدی و باید هم این احتمال را می دادی.  علی- برادر بزرگتر هم فقیه شد. او به سید مرتضی معروف شد. البته خاندان سید مرتضی و سید رضی بعد از چند نسل از بین رفتند. سید مرتضی دختری داشت که نهج البلاغه را از عمویش حفظ کرد و آنرا روایت کرد. 

 سید مرتضی خودش بر پیکرت نماز خواند. از وقتی که تو شرایط اجتهادی را بنا کردی، سید مرتضی هم به همین شیوه عمل کرد. محفل درسش هم بسیار فراگیر شده بود. شیوه ی اجتهادی تو را بسط می داد. تو خودت هم چندین بار در درس این شاگردت حاضر شدی و شیوه ی تدریس او را پسندیدی. آری: تدریس او سبب شد حتی فردی یهودی هم به جلسه ی درسش برود و مسلمان شود. اصلا سید، تسلط ماهرانه ای به مسائل زمان خودش داشت. در مورد شهرهای مختلف هم احکامی می داد. چندین کتاب در همین زمینه نوشت. کتاب مسائل موصلیه، مسائل طرابلسیه، مسائل حلبیه نوشته بود و در مورد حکم افراد در شهرهای مختلف هم می دانست. خب مرجع زمانه بود، باید هم می دانست.

 خدا را شکر ، سید مرتضی تمکن مالی خوبی هم داشت. البته مرجعیتش به این ثروت وابسته نبود. مهم درسی بود که در محضر تو خوانده بود. ثروت او البته برای کمک به ترویج شیعه هم موثر بود. در یکی از روستاهای اطراف، باغهای بسیاری داشت. تامین کاغذ دانشمندان و فقها را از طریق وقف این باغها میسر کرد. خدا خیرش دهد. ولی باز هم شیعیان از مهجوریت به در نیامدند. شاید تصور می کردی که شرایط شیعیان هر روز بهتر می شود اما چنین نشد. حتی حاکمیت وقت، به دلیل فرقه های متعددی که در شهر بود، قصد کرد تا چندین مذهب را به رسمیت بشناسد. کار نیکی بود . از پیروان هر مذهب خواست تا مبلغ زیادی بپردازند. مذاهب اهل سنت که تعدادشان زیاد بود و مبلغ درخواستی را پرداختند؛ اما شیعیان نتوانستند. سید مرتضی حتی گفته بود که نیمی از آن مبلغ را خود می پردازد اما باز هم مبلغ درخواستی تامین نشد. و شیعه رسمیت نیافت. این موقعیت البته بعدها هم تغییراتی کرد، اما شیعیان کمتر از مهجوریت به در آمدند...(ادامه دارد)

نظرات 2 + ارسال نظر
ستاریان چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:19 ب.ظ http://mostafasatarean.blogsky.com/

سلام آقای طباطبایی
خوشحالم که برگشتید
جای نوشته های خوب شما خالی بود واقعا

سلام. ممنونم جناب ستاریان عزیز

هین سخن تازه بگو یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:44 ق.ظ http://hinsokhanetaze.blogfa.com/

سلام نوشتن را چه خوب که آغاز کرده اید امیدوارم که این خانه را داشته باشید. مطلبتان مثل همیشه خواندی بود

سپاس فراوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد