برادرانِ زنجانی، فقیهانِ سیاست ورز

                                          

اعتراضها به حکومت پهلوی که بیشتر می شد، مهدی بازرگان نامه ای به آیت الله خمینی نوشت. او در آن نامه اینگونه آورد که: "... ما نباید قانون اساسی را کنار بگذاریم و فراموش کنیم، برای اینکه تنها مدرک و سندی که اعتبار بین المللی برای ما دارد، قانون اساسی است. قانون اساسی چیزی است که دنیا آن را قبول دارد و مُصّر است که اجرا شود. مهم تر اینکه اگر ما قانون اساسی را کنار بگذاریم و برایش اعتبار و اساس قائل نباشیم، اصلاً حق ایراد به شاه را نداریم. ما وقتی می توانیم به شاه اعتراض کنیم و او را مقصر بدانیم که قانون اساسی را پیش بکشیم. قانون اساسی چون سند مملکت است و علمای بزرگ هم روی آن صحه گذاشته اند، از نظر شرعی و اسلامی هم معتبر است. آن وقت است که می توانیم به شاه هزار جور ایراد بگیریم که چرا در این کار دخالت کردی؟ چرا ساواک را درست کردی؟ چرا انتخابات مجلس ما اینطور است؟ "[1] بازرگان اگر چه دانش آموخته ی فرانسه بود، اما این سخنان را نه از انقلابِ کبیر به یادگار آورده بود و نه از مدرسه ی دموکراسی خواهی فرانسه تعلیم گرفته بود.  وی این سخنان را از روحانی وارسته ای نقل می کرد که مرتضی مطهری در شانش گفته بود: "من آخوندی خداترس مانند او کم دیده ام یا ندیده ام". بازرگان، این سخنان را از  سید ابوالفضل مجتهد زنجانی نقل کرده بود و در نامه ای به امام می نگاشت. مجتهد زنجانی روحانی پاک نهادی بود که قانون مداری را ترغیب می کرد، بر دموکراسی خواهی تاکید می ورزید و بر آموزه های حقوق بشری التفات داشت.

سیدِ زنجانی بر آن بود تا آنچه که در سیاستِ مدرن بر آن تاکید می رود را در آموزه های پیامبر(ص) جستجو کند. وی مقاله ای در سیره ی رسول الله(ص) نگاشت و اینگونه آورد که: "در منظومه فکری پیامبر(ص)، افراد استقلال رای و آزادی عمل داشتند. کسی حقِ مداخله در کارهای خصوصی دیگران را نداشت و هرگاه عملی مربوط به جامعه بود، حقِ اظهار نظر را برای همه محفوظ می دانست. وی هرگز به طور تحکم و استبداد رای رفتار نمی کرد و به افکار مردم بی اعتنایی نمی نمود و نظر مشورتی دیگران را مورد مطالعه و توجه قرار می داد."[2] قانون مداری و التزام بدان، چنان در اندیشه ی مجتهد زنجانی برجسته بود و بر آن تاکید می ورزید که حتی پیامبر(ص) را پیشگام عرصه ی قانونمداری می نامید "پیامبر به منظور اینکه فکر تبعیض را از میان ببرد و روح احترام و تسلیم به امر قانون را در کالبد اجتماع زنده سازد، همواره در انقیاد به قانون پیشقدم می شد و اجراء احکام شریعت را از خود و خانواده اش شروع می کرد."[3] سید ابوالفضل زنجانی همچنین مقاله ی "نظام اجتماعی اسلام" را نگاشت و سیاستِ اسلامی را در آن مقاله ترسیم کرد. سید هادی خسروشاهی، آن مقاله را در سال 52 به چاپ رسانید که مورد استقبال قرار گرفت. شیخ نعمت الله صالحی نجف آبادی گفته بود که" مقاله یا رساله ی نظام اجتماعی اسلام آنقدر غنی و فشرده و پر محتواست که شایسته است شروحی بر آن نوشته شود". در آن مقاله بود که سید از معایبِ حاکمِ مستبد سخن گفت و حکومت دیکتاتوری را به نقد کشید. "حاکمِ مستبد، مردم را به بردگی می کشاند و سلب آزادی می کند، فرصت ارشاد و انتقاد به کسی نمی دهد، رای خود را بدون دلیل بر آراء دیگران مقدم می شمارد، مانع از رشد فکر و نمو اراده می گردد، جامعه را به اطاعت کورکورانه وا می دارد، حاکم مستبد خودخواهی را به حد نهایی رسانیده و تشخیص خود را موجودی مقدس و بالاتر از همه می پندارد و اگر فرصت پیدا کند تا ادعای خدایی هم پیش می رود و از همگان خضوع کامل می طلبد. چون از تصرف در روح و قلب مخالفانِ خود مایوس شده، جسم و پیکرشان را در معرض شکنجه های غیر انسانی قرار می دهد. مخالفانِ خود را به باد تهمت و ناسزا گرفته و به جاه طلبی و اخلالگری و ایجاد "فتنه" منتسب می کند. در عین حال که با اهل دین و ایمان مبارزه می کند، تظاهر به دینداری نموده و خویشتن را حامی و طرفدار دیانت قلمداد می کند".[4] زنجانی پس از برشمردن این گونه رفتارها و فسادهای دیکتاتوری، تاکید کرد که "ناگفته نماند که استبدادِ دینی هم مانند استبدادِ سیاسی، از نظر اسلام محکوم و مطرود است، اسلام به هیچ کس اجازه نمی دهد که اوهام و هوسهای خود را منتسب به خداوند نموده و در قالب دین، به مردم تحمیل کنند."[5] بر اساس همین دریافت از سیاست بود که مجتهد زنجانی نیز به مخالفت با حاکمیت پهلوی می پرداخت. او سیاستِ حکومت را به نقد می کشید که "حرمت آزادیِ بیان را پاس نمی دارد و اگر نشریاتی به صورت اعلامیه یا نامه ی سرگشاده از طرف افراد و جمعیت های مخالف و معترض بر نظام دیکتاتوری انتشار یابد و اگر احیاناً نسخه ای در دست کسی ببینند او رامورد مواخذه قرار می دهند".[6] وی همچنین عدم سیاست ورزی حزبی و عدم التزام به مبانی تحزّب را در حکومت پهلوی بر نمی تافت و اعلام می کرد که "پانگرفتن حزبِ به اصطلاح رستاخیز هم در اثر عدم رعایت اصول حزبی بود، به علاوه آمدند و به جای تفاهم و ایجاد ایمان و علاقه در قلب مردم، راه تطمیع و تهدید و توسل به زور را در پیش گرفتند و با گرو کشی و نپرداختن به کار و نیازمندی های مردم، عضویت اجباری را تحمیل کردند و به خیال خود حزب فراگیر را که در قاموس سیاست معنا ندارد - یعنی کلیه ی نفوس ایران، چه مفهوم و مرام حزب را درک کنند و چه درک نکنند، چه بخواهند و چه نخواهند، به طور تکوینی عضو آن به دنیا آمده و به صفت عضویت، زندگی را ترک خواهند نمود- به وجود آوردند و اینک می بینیم که خواب و خیال بود و حباب روی آتش."[7] نظام مطلوبی که سید ابوالفضل زنجانی در خاطر می پرورد، نظامی مشورتی بود "در یک حکومت اسلامی باید آراء و افکار عقلا و دانشمندان قوم به کار افتد، باید به آنها فرصت داده شود تا آزادانه در مصالح عمومی افکار خودشان را در معرض شور قرار دهند و نظام صالح از نظر اسلام، همان است که تصمیمات آن متکی به مشورت بوده باشد".[8]

سید ابوالفضل در سال 1356 همچنین به همراه گروهی از روشنفکران متعهد، جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر را بنا نهادند. سید، اعلامیه ی حقوق بشر را مورد تایید قرار داد و با این عبارت که : شرف انسانی به موجب آیه "ولَقد کرّمنا بَنی آدم"  زیر بنای آزادی ها و عدالت و صلح جهانی و همزیستی مسالمت آمیز است"،  به دفاع از آن پرداخت. سید زنجانی سپس مقاله ای نگاشت و اعلام کرد که " قسمتی  از کلیات حقوق بشر مندرج در قرآن مجید و سنت حضرت خاتم الانبیاء و ائمه هدی را در طی بیست و سه ماده به اطلاع برادران ایمانی می رسانم تا هر کس مایل باشد، آزادانه از آن پشتیبانی نموده و به طرفداران حقوق بشر بپیوندد".[9] وی سپس با برشمردن بیست و سه اصل از حقوق بشر و انطباق آن با آیات قرآنی، اسلام را نیز پشتیبان حقوق بشر معرفی کرد. این روحانی زنجانی با همعنان قرار دادنِ تئوریها و دستاوردهایِ مدرن بشری، در کنار سنتِ اصیلِ اسلامی، به تدوین معیارهای سیاسی می پرداخت و  به مبارزه با رژیم پهلوی می رفت.  وی اما در این راه، برادرِ کوچکتر خود را نیز به همراه داشت. سید رضا زنجانی، اخوی سید ابوالفضل بود. وی نیز در تاسیس کمیته ی دفاع از حقوق بشر با سید ابوالفضل همکاری کرده بود، تمام قامت از حکومت مصدق حمایت کرده بود، نهضت مقاومت ملی را پایه نهاده بود، داریوش فروهر را به عقد پروانه اسکندری در آورده بود، عبای زمستانی در عزلت احمد آباد به محمد مصدق هدیه داده بود، وصیت نامه ی شیخ عبدالکریم حائری در حضور او نوشته شده بود و محل مشورت فعالان سیاسی لقب گرفته بود.

سید رضا نیز به مانند برادر خود، از مدافعان قانون مداری بود. انتقاد عمده ی او بر حاکمیت پهلوی نیز از همین نقطه بود. سید رضا در بیانیه ها و نامه های خود، بارها بر این مهم تاکید می ورزید و قانون مداری را راه نجات ملی می دانست. وی در نامه ای که به مناسبت تاسیس نهضت آزادی در سال 1340 نگاشت نیز بر این مهم انگشت تاکید نهاد. وی پیامی فرستاد و در آن، پس از ابراز شادمانی، به بنیان گذاران نهضت توصیه کرد که "برای برپایی جامعه زنده تلاش کنید و به حکومت عدل و قانون معنا و روح تازه دهد"[10]. سید رضا همچنین بر این باور بود که دست یابی به اهداف اجتماعی، بدون تشکل و همکاریهای سازمانی بلاثمر و غیر ممکن است. بر همین اساس بود که در تاسیس سازمانها و نهادهای مختلف کوشش می کرد. با تعدادی از روحانیون طرفدار نهضت ملی، "هیات علمیه تهران" را بنیان نهاد، دو روز پس از کودتای 28 مرداد، "نهضت مقاومت ملی" را پایه گذاری کرد. به موسسان نهضت آزادی نیز می نوشت و مسّرت خود را از این مهم نشان می داد که "... مسرت و ابتهاج بنده از این جهت است که الحمدلله تعالی عموم آقایان عزیز و مسلمان متوجه آن شده اند که تعقیب و نیل به اهداف اجتماعی در جهان امروز بدون تشکیل و همکاری سازمانی و بدون رعایت نظم و انضباط بلا ثمر و غیر ممکن است".[11] سید رضا زنجانی اگر چه بر تشکلهای اینچنینی ابراز خرسندی می کرد، اما هیچگاه وارد کمیته های مرکزی نشد و معتقد بود، به عنوان روحانی بهتر می تواند به وظایف سیاسی و اجتماعی خود عمل کند. سید رضا بر این باور بود که روحانیان نباید به عنوان مجری در امور دولتی دخالت کنند. او گفته بود که: "ما به هیچ وجه نمی توانیم در عمل، مجریان خوبی در امور دولتی باشیم. ما هر کجا مغایر با ضوابط مذهبی و قانونی عمل شود تذکر می دهیم. دخالت در امور اجرایی موجب بلا و فساد است".[12] پاسداشت و حرمت نهادن به موقعیت روحانیت، در مبارزات سیاسی برای او بسیار قابل اهمیت بود. سید رضا  به عنوان یک روحانی مبارز هیچ گاه در مقابل سیاست مدارانِ حکومت سر خم نکرد. در خاطره ای از دوران زندانش گفته بود: "در زمانی که مرا به حبس انداخته بودند، من در وسط راهرویی روی زمین نشستم... ناگاه از پشت در شنیدم که فریادی آمد که کدام پدرسوخته حضرت آیت الله را اینجا نشانده است؟ سرم را بلند کردم، دیدم فرماندار نظامی است. گفتم همان پدرسوخته ای که شما به او دستور دادید."[13]

سید رضا زنجانی منشِ رفتاری محمد مصدق را می پسندید. او گفته بود که حکومت دکتر مصدق، باشرافت ترین حکومتی بود که در عمرم دیدم. اینکه مصدق در پیشبرد اهداف سیاسی خود، از شعارهای به ظاهر اسلامی استفاده نمی کرد و آنرا حربه ای قرار نمی دهد مورد توجه زنجانی بود. وی می گفت که :" محمد مصدق بدون تردید مسلمان معتقدی بود و اسلام را بالاتر از آن می دانست که آنرا وسیله پیش برد مقاصد سیاسی و جلب افکار قرار دهد. او شخصیتِ سیاسی بود و نه مبلغ رسمی مذهب".[14] مصدق نیز وطن پرستیِ سید رضا را ارج می نهاد و بر وی می نوشت که: "قربانت شوم، مرقومه ی محترمه عزّ وصول ارزانی بخشید و موجب نهایت خوشوقتی و شعف گردید. شعف از این جهت که به وجود عالی علاقمندم و از صمیم قلب او را دوست دارم و به آن احترام می گذارم و احتیاج به ذکر علت نیست و علل بسیار هست که یکی پاکدامنی و وطن پرستی شماست ..."[15] در اختلافی که میان دکتر مصدق و آیت الله کاشانی در گرفت  نیز، سید رضا کوشید پا درمیانی کند "...خدمت دکتر مصدق رسیدم. ایشان در مورد کاشانی گفت به ایشان اخلاص دارم، آقا هستند، بزرگوارند و از این گونه تعارفات. من پاسخ دادم که من دلال اخلاص کسی نیستم ولی اینجا ایران است. در ایران بدون آخوند شما نمی توانید حکومت کنید و بهتر از کاشانی هم پیدا نمی کنید...مصدق که از پاسخ من متوجه هدفم در اصلاحِ روابط بین او و کاشانی شده بود اظهاراتی در نقد رفتار کاشانی بیان کرد... تلاشِ من برای اصلاح روابط فیما بین دکتر مصدق و آیت الله کاشانی متاسفانه بی نتیجه ماند."[16] زنجانی اگر چه با دکتر مصدق هم رای بود، اما هیچ گاه حاضر نشد که بر علیه آیت الله کاشانی هم سخنی بگوید. وقتی که با پرسش فرمانداری نظامی مواجه شد که : آقا چرا منزل آیت الله کاشانی نیامدید؟ پاسخ داده بود که "در عالم آخوندی خرده حسابهایی است. شایسته نیست که شما مداخله کنید."[17] زنجانی با رویّه ای که برگزیده بود، مرجعی برای مشورت بود. آیت الله سید محمد هادی میلانی از سید زنجانی مشورت می طلبید که :"حضرت آقای قمی در مسجد گوهر شاد بعد از درس، صحبتی می کنند و گویا عصبانی می شوند. لهذا  از همان روز تا دیشب در خانه محصور بودند و بالاخره در این ساعت تبعید شده اند و معلوم نیست به کدام ناحیه؟ اجمالاً ارشادم فرمایید چه اندازه و به چه طور که عقلایی باشد رفتار کنم..."[18] و صادق قطب زاده این سخنِ سید رضا را سرلوحه ی مبارزان دانشجو می دانست که گفته بود: هر مسلمانی که یک آجر قصر یزید را لق کند به اسلام خدمت کرده است.

با اوج گیری انقلاب اسلامی، پیوند برادران زنجانی با برخی از رهبران انقلاب نیز محکم تر شد. مرتضی مطهری و شهید بهشتی صبح روز 12 بهمن 57 نزد سید رضا رفتند و به اتفاق او و برادرش سید ابوالفضل برای استقبال از امام خمینی به فرودگاه مهر آباد رفتند. طولی نکشید اما که برادران زنجانی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، گوشه نشینی را اختیار کردند. حاج آقا رضا پس از پیروزی انقلاب به همراه برادر بزرگش و نیز دو فرزند موسس حوزه( حضرات شیخ مرتضی و شیخ مهدی حائری یزدی) و نیز استاد محمد تقی شریعتی  تصمیم گرفتند که هیچ گونه مسئولیت اجرایی را نپذیرند و تنها در صورت نیاز به امام خمینی مشاوره دهند و نیز از ایشان بخواهند که مانع از ورود روحانیان به مسائل اجرایی شوند. بر همین اساس بود که سید ابوالفضل پیشنهاد سمتِ ریاست دیوان عالی کشور را نپذیرفت.

 این دو برادر به سیاستهای اوایل انقلاب نیز معترض بودند. سید ابوالفضل نامه ای منتشر کرد و به  برخی از رفتارهای انقلابیون در اوایل انقلاب اعتراض کرد.  وی در آن نامه سیاستهای حضرت امیر(ع) را یاد آوری کرد که :" ... عدل علوی اجازه نمی دهد برای مردم پرونده سازی شود و هرکس که با ابن ملجم تماس گرفته و با او آشنایی یا از وی پذیرایی نموده است، تحت تعقیب و مجازات قرار بگیرد..."[19] او در نقد سیاست مداران نیز، سیرت رسول الله را در پیش چشمانشان نهاد و تذکار دادکه به شیوه های نبوی در سیاست قدم نهید "پیامبر همین که نوبت به مبارزه ی مسلحانه رسید، با رعایت اصول انسانی و عدالت به جهاد پرداخت و از حد ضرورت پا را فراتر نگذاشت، وقتی که جنگ منتهی به پیروزی گردید و فاتحانه به شهر مکه وارد شد، با بردباری و بزرگواری اعلام کرد : هر کس سلاح خود را به زمین نهاد، هر کس به خانه شد و در به روی خود بست، هر کس به کعبه پناهنده شد، هر کس به خانه ی ابوسفیان پا نهاد، ایمن است و کسی متعرض آنان نشود ..."[20] سید زنجانی نیز اینگونه سیاست ورزی را از حاکمیتِ اسلامی انتظار می برد.

برادران زنجانی، زمانی با امام خمینی، در محضر همدرسشان،آیت الله سید کاظم شریعتمداری می نشستند و به مباحثه می پرداختند. آنها در نقد سیاستهای پهلوی و در براندازی حاکمیت آن هم رای بودند. پس از پیروزی انقلاب اما اخوان زنجانی به گوشه ای نشستند و طریقت عزلت گزیدند. سید ابوالفضل و سید رضا در مهجوریت از دنیا رفتند. سید رضا در گوشه ای از حرم حضرت معصومه در قم خفته است و سید ابوالفضل در قبرستان سکینه ی کرج به خاک سپرده شد. از قم تا کرج را می توان به نیم روزی طی کرد و مزار این دو برادر را زیارت کرد و فاتحه ای طلبید. در میانه های راه اما باید ایستاد و سلامی هم به محضر آیت الله خمینی داد. سه فقیهی که به سیاست نظر کردند، به آن وارد شدند، در براندازی حاکمیت استبداد هم رای بودند اما در ترسیم سیاستهای حاکم، موافقتی نکردند."در عالم آخوندی خورده حسابهایی است، بهتر است که ما مداخله نکنیم".


این مطلب در دین آنلاین و ملت آنلاین و راه دیگر


[1] سایت بنیاد آثار و اندیشه های شهید بهشتی

[2] یادگاریِ ماندگار، ص97

[3] همان، ص199

[4] همان، ص193

[5] همان، ص194

[6] همان، ص340

[7] همان، ص342

[8] همان، ص204

[9] همان، ص346

[10]سناد نهضت آزادی ایران، ص50-51

[11] همانجا

[12] رودخانه خروشان عشق، ص 204

[13] نامه ها، ص43

[14] همان، ص47

[15] همان، ص61

[16] همان، ص35

[17] همان، ص42

[18] همان، ص70

[19] یادگاریِ ماندگار، ص303

[20] همان، ص295

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد