آیت الله العظمی گلپایگانی، مُودّی به آداب سنت

                                 

سال 1316 قمری بود که سید محمد باقر گلپایگانی عازم سفر مشهد شد و از خدا خواست تا فرزند ذکوری به وی عطا کند. سید محمد باقر 64 ساله بود و 8 فرزندِ پسر او از دنیا رفته بودند. دختر او در خواب دید که امام هادی(ع) و امام جواد(ع) با هم به منزلشان رفتند؛ اما امام هادی(ع) پس از چندی از خانه خارج می شوند. پدر، خواب دخترش را اینگونه تعبیر می کند که خداوند دو پسر به ما عطا می کند که اولی می ماند و دومی می میرد. تعبیر سید محمد باقر واقع می شود. فرزند اول می ماند و 3 سال بعد فرزند دیگری از او به همراه مادر در وقت زایمان از دنیا می رود.

سید محمد باقر، روحانی وارسته ای بود. ایشان در قریه ی خود با نام "امام" شهره شده بود. وی معروف به زهد و تقوی بوده و سخت پایبند به آداب دینی و سنن اسلامی بود. گرایش به اجرای سنت اسلامی چنان در وی نهادینه بود که حتی برای فرزند خود، کنیه و لقب نیز تعیین کرد. سید محمد باقر به دلیل قرابت تولد فرزندش با سالروز میلاد امام رضا(ع) نام وی را "محمد رضا" گذاشت. کنیه اش را "ابوالحسن" و به علت این بخشش خداوند، لقبش را "هبه الله " نهاد. گرایش پدر به آداب سنت اسلامی را بسیاری نقل کرده اند. گفته شده است که روزی در قریه ی "گوگد" افرادی به رقص و طرب می پرداخته اند. سید محمد باقر با عصایش تنبک آنها را پاره می کند. آن افراد اما حرمت سید را نگه می دارند و فردی که همراه با وی بوده است را به شدت کتک می زنند. از ویژگیهای سید محمد باقر مِهر و علاقه ی وافر به اهل بیت(ع) است. وی حتی وصیّت می کند که قبرش را در کنار جاده ای قرار دهند تا گرد و غبار حرکت زائران امام حسین (ع) بر روی قبرش بنشیند.

این روحیات پدر کافی بود تا سید محمد رضا نیز وارد حوزه ی طلبگی شود. منشِ شخصیتی و ذکاوت علمی سید گلپایگانی سبب شد تا مورد قبول شیخ عبدالکریم حائری قرار گیرد. با مهاجرت آیت الله العظمی حائری به قم و انتقال حوزه علمیه به این شهر، آیت الله حائری از شاگردِ سخت کوش خود دعوت کرد تا به این شهر برود. سید گلپایگانی در سن 24 سالگی به قم مشرف شده و در مدرسه ی فیضیه ساکن شد. نقل شده است که زمانی عده ای از مردم اراک آمده بودند و از مرحوم آقای حائری درخواست می کردند که آیت الله گلپایگانی را برای اداره امور دینی و تاسیس حوزه های علمی اراک اعزام نمایید. ایشان در جوابشان فرمودند: من می خواهم او را آقای دنیا بکنم، شما می خواهید او را آقای اراکش بکنید؟ و راضی به رفتن ایشان نمی شوند.

سید محمد رضا در محضر اساتید بزرگی پرورش یافت. از ویژگیهای ممتاز وی، صبر بسیار زیاد ایشان بود. در سال 57 یکی از فرزندان آیت الله گلپایگانی (سید مهدی) بر اثر سانحه ی رانندگی در گذشت. در آن زمان تعدادی از افرادی که برای عرض تسلیت به حضورشان رسیده بودند، به ایشان توصیه می کنند که: زمانی که مرحوم آیت الله میرزا عبدالعلی تهرانی جوانشان را از دست داده بودند، فرموده بودند که دعا کنید خداوند مِهرش را از دلم بیرون کند. شما نیز از خداوند بخواهید تا غم فرزندتان فروکش کند. آیت الله گلپایگانی اما در جوابشان می گوید: اما من می گویم دعا کنید خدا مِهر او را در دلم بیشتر نماید تا مصیبت مرگ او در دلم بیشتر اثر کند و صبر کنم تا خداوند اجر و ثواب بیشتری به من عطا فرماید. در جای دیگری یکی از شاگردان ایشان نقل کرده است که: "روزی در ایام بیماری آقا به دیدن ایشان رفتم و دیدم دانه هایی از دست و سینه معظم له بیرون ریخته است، وقتی که احوالشان را پرسیدم، فرمودند این درد به اتفاق پزشکان از شدیدترین دردهاست، اما این درد و کسالت هم شکر دارد، زیرا یا مجازات گناهان است، که باید شکر کرد که به آخرت نیفتاده است و یا ترفیع درجه می باشد که این هم شکر دارد و در هر حال جای شکر است". این نحوه مواجهه با مشکلات، شاید بزرگترین کارکرد دینداری باشد. مباحثی که امروزه طرح می شود و از دینداران ثمره ی دین مداریشان را طلب می کند، باید با این دست نمونه ها پاسخ یابند. امروزه "اخلاق" و "روانشانسی" را به عنوان دو رقیب دینداری قلمداد کرده اند. برخی بر این باورند که التزام به اصول اخلاقی، و گرایش به یکی از مکاتب روانشناسی، کفایت می کند تا از دینداری مستغنی شویم. اما به نظر می رسد که هیچ نحله ی روانشناسی و هیچ مکتب اخلاقی را یارای چنین همراهی نیست که در مقابل مشکلاتی اینچنین، انسان را قوی دارد و از درافتادن در مصائب نهراسد. این روحیه ی دینداری است که آرامش خاطری چونان سید گلپایگانی به ارمغان می آورد.

گرایش سید محمد رضا به سنت اسلامی حتی سبب شد تا با بسیاری از دستاوردهای مدرن در زمان پهلوی نیز به مخالفت بپردازد. در جریان ساختمان سینما در شهر قم، ایشان بسیار شدید به مخالفت برخاستند. ماموری از تهران برای متقاعد کردن ایشان به نزد سید رفته بود و گفته بود ما در مشهد که از قم مهمتر است و قبر حضرت رضا(ع) در آنجاست سینما ساختیم. آقا فرمودند این درست بدان معناست که روز قیامت رسول خدا (ص) از مردم بازخواست کند که چرا حسینِ مرا کشتید؛ آنان بگویند، ما پدرش علی(ع) را که از حسین(ع) مهمتر بود کشتیم تا چه رسد به حسین(ع).

 مرحوم گلپایگانی در اوائل، از حرکتهای مخالفت آمیز علیه رژیم شاه حمایت می کرده است اما به مرور، این حمایتها را کاهش می دهد. آیت الله گرامی در خاطرات خود آورده است که: "در اوایل مرحوم آقای گلپایگانی در قضیه ی رفراندوم، در مبارزه با رژیم خیلی قاطع بود، تا جایی که وقتی ارسنجانی(وزیر کشاورزی) می خواست به قم بیاید ایشان پیغام داده بود که اگر ارسنجانی به قم بیاید، دستور می دهم او را قطعه قطعه کنند، لذا برنامه ارسنجانی لغو شد، ولی به تدریج، دیگر این آقایان ادامه ی مبارزه را صلاح ندانستند و فقط شخص امام(ره) باقی ماند".[1] در ماجرای کنسرسیوم هم آیت الله گلپایگانی بعد از مدتی اعلام می کند که این حرکتها فایده ای ندارد و به این واسطه از ادامه ی حرکت مبارزاتی امتناع می کند. به گفته ی محمد یزدی، آیت الله گلپایگانی در اصلِ مبارزات با حضرت امام هم عقیده بودند و تنها آن تندی را قبول نداشتند.[2]

آیت الله گلپایگانی از نخستین افرادی است که تدریس ولایت فقیه را آغاز کرد. ایشان وقتی که در مسجد امام قم مکاسب درس می داد، ولایت فقیه را نیز درس می گفت.[3] در مورد حیطه ی اختیارات فقیه اما با حضرت امام هم رای نبودند.[4]  آیت الله گلپایگانی در جریان تایید مرجعیت امام خمینی هم شرکت نکردند. در این ماجرا قرار شده بود که جمعی از مراجع به تثبیت مرجعیت آیت الله خمینی بپردازند تا دیگر امام(ره) قابل محاکمه در دادگاه نباشد، زیرا به حسب قوانین آن زمان نمی توان مرجع تقلید را محاکمه نمود. آیت الله محمد علی گرامی در خاطرات خود آورده است که : "آقای مرعشی نجفی به من گفتند که ما تلاش کردیم که چهار نفر(حکم مرجعیت امام خمینی را) امضاء کنند. آقای شریعتمداری، میلانی، و من (مرعشی نجفی) امضاء کردیم، ولی هر چه فشار آوردیم، آقای گلپایگانی و خوانساری امضاء نکردند. ... آن زمان آقای خوانساری و گلپایگانی آنگونه که باید نسبت به امام(ره) شناخت نداشتند، چون اعتقاد دیگری داشتند. مثلاً می گفتند امام در فلسفه خوب است و بعدها می گفتند امام در اصول خوب است نه در فقه".[5]

شیوه ی رفتاری آیت الله گلپایگانی به گونه ای بوده که گفته می شود باند مهدی هاشمی بنا داشته، دست به قتل ایشان بزند، چرا که طرز تفکر آیت الله را سدّ راه انقلاب می دانسته اند. [6]  

                   

پس از انقلاب هم ایشان انتقادهایی به وضع موجود داشتند. هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود گفته است که: به دیدن آیت الله گلپایگانی رفتم. حالشان خیلی خوب است؛ دست از انتقاد به شیوه ی کار حکومت برنداشته اند. گفتم با اینکه آقای لطف الله صافی از طرف شما در شورای نگهبان است و معمولاً اعمال نظر به نام شرع و قانون اساسی می کند، دیگر جای گله برای شما نیست؛ گفتند که ایشان فقط ناظر هستند و دخالت نمی کنند.[7]

آیت الله گلپایگانی با تقیّدی که به سنت اسلامی داشت، بارها در نامه هایی، نگرانی خود را از اجرای صحیح سیاست اسلامی بازتاب می داد. امام خمینی در پاسخ به یکی از این نامه ها اذعان داشت که: .. از اوضاع زمانه و از تغییرات عظیمی که در عالم واقع شده است نباید غافل بود. مسائل بسیاری پیش آمده که در صدر اسلام نبوده است. نباید غفلت کرد که همه ی این امور برای حفظ و استقرار حکومت اسلامی است.[8] امام خمینی حتی در نامه ای دیگر به ایشان اینگونه نوشتند که : ...ای کاش کسانی که مطالب سربسته به جنابعالی عرض می کردند و فقط طرف منفی آن را گوشزد می نمودند و موجب ناراحتی وجود محترم را فراهم می نمودند، به طرف دیگر قضایا هم توجه می کردند و طرف مثبت امور را به عرض می رساندند تا با سنجش فقیهانه آن حضرت بسیاری از مطالب که به نظر آنها خلاف است حل شود.[9]

آیت الله العظمی گلپایگانی دارای 3 فرزند پسر و 5 دختر بود. فرزندان ایشان همیشه مورد مشورت آیت الله بوده اند. حجه الاسلام سید جواد گلپایگانی مسئول دفتر ایشان است. وی داماد آیت الله سید نصر الله موسوی مستنبط است.آیت الله موسوی مستنبط از علمای بزرگ نجف و دامادِ بزرگ آیت الله العظمی خویی بود. آیت الله مسعودی خمینی نقل کرده است: زمانی که در مورد زمینهای اطراف حرم حضرت معصومه(ع) نیاز به تایید و کمک آیت الله گلپایگانی داشتیم "آقای گلپایگانی در معرض این بود که از ما حمایت کنند. اما فرزندان ایشان آقا جواد و به خصوص آقا باقر، کار شکنی می کردند. کار به جایی رسید که بنده در آنجا عصبانی شدم و به فرزندان آقا و نوه ی ایشان گفتم: شما بلند شوید از جلسه بروید بیرون. من با آقا کار دارم. نه با شما. آقا در اینجا تشریف دارند  که هم صاحب عقلند و هم علم. هم مرجعند و هم مجتهد. چه لزومی دارد شما مدام دخالت کنید؟ آقای گلپایگانی از این صحنه ای که به وجود آمد، مقداری خندیدند و بعد به فرزندانش گفتند که صحبت نکنند". [10]

 حجه الاسلام سید مهدی دومین فرزند ایشان بود. وی مسئولیتهایی در کشورهای مختلف داشت و به احداث موسساتی در کشورهای مختلف می پرداخت. وی به دلیل حادثه زلزله طبس در راه کمک رسانی به زلزله زدگان در جاده یزد  طبس  در تصادفی مبهم جان خود را از دست داد. مرحوم آیت الله صدوقی در ملاقاتی با آیت الله گلپایگانی پس از این حادثه گفته بود که : "مهدی در یزد قبل از حرکت به طبس می گفت که ساواک به من تلفن کرد که خیال نکن ما نمی دانیم چه کسی آقا را به دادن این اعلامیه ها تحریک می کند. و من گفتم هر کاری می خواهید بکنید. زندان یا تبعید". سید مهدی داماد مرحوم آیت الله سید جعفر احمدی طباطبایی بود.آیت الله احمدی طباطبایی داماد آیت الله العظمی بروجردی بود.

 عبدالمجید معادیخواه در کتاب خاطرات خود از ماجرایی سخن می گوید که پس از نگارش کتاب شهید جاوید بوجود آمد. او می گوید که جمعی از طلاب به سمت بیت آیت الله گلپایگانی روانه شدند. موسوی خوئینی ها در آن جمع رخصت خواست که پیام جمعیت را به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی برساند اما آیت الله خشمگین بوده اند و هیچگونه انعطافی در موضعشان نمی دهند.(اما جمع حاضر اصرار می کنند تا آیت الله از مواضع جمع حمایت کند) سرانجام آیت الله که چنان سماجتی را به مفهوم بی حیایی تفسیر کرد، بر آن شد تا به نشان قهر و خشم، صحنه را ترک کند. با واکنش قهر آلود آیت الله گلپایگانی، عواطف حاضران نیز از مرز انفجار گذشت. با این همه همگی به حفظ حرکت مرجعیت پایبند بودند. در نتیجه موج خشم به سوی آقا زاده ای معطوف شد که در افکار عمومی نیروهای جنبش، به دامن زدن فتنه متهم بود. در هیاهوی آن شب، مرحوم سید مهدی گلپایگانی را سپر بلای پدر کرده بودند. به ویژه فریادهای قدرت الله علیخانی را به یاد دارم که معرکه گردانی می کرد؛ با بهره گیری از سرنوشت پسر نوح، که ضرب المثلی است در ادبیات دینی، بسیاری از حاضران نگران پیامدهای آن بحران بودند". [11]

 فرزند دیگر ایشان سید باقر گلپایگانی است. ایشان داماد آیت الله سید محمد حسن لنگرودی است. آیت الله گلپایگانی همچنین 5 داماد دارد که معروفترین آنها آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی است.

آیت الله گلپایگانی در روز تولد حضرت زهرا(س) که مردم برای دیدن ایشان آمده بودند هم با حالت کسالتی که داشتند، جلوس نموده بودند. و تا وقت نماز مغرب و عشا در خدمت مراجعین بودند. بعد از نماز اما لرز شدیدی بر ایشان عارض می شود. آیت الله را به تهران جهت درمان می برند که تلاش پزشکان افاقه نمی کند و این مرجعِ با نفوذ شیعه در 18 آذر 1372 جان به جان آفرین تسلیم می کند. فقیهی که نه دلبسته ی سیاست بود و نه در پی قدرت. فقیهی که مُودّی بود به آداب سنت.

                                                                                   

[1] خاطرات آیت الله گرامی، ص228-229

[2] خاطرات آیت الله محمد یزدی، ص390

[3] خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، ص205

[4] خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، صص105-106

[5] خاطرات آیت الله گرامی، ص262

[6] خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، ص377

[7] به سوی سرنوشت، خاطرات هاشمی رفسنجانی، سال 1363، ص45

[8] صحیفه امام ،ج20، ص282

[9] صحیفه امام، ج17، ص508

[10] خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، ص91

[11] جام شکسته، خاطرات حجه الاسلام معادیخواه، ص 55

 

این متن در مباحثات

نظرات 2 + ارسال نظر
شرف الدین سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:22 ب.ظ http://aldin2.blogfa.com

خیلی مطالب خوبی بود. ممنون. واقعا استفاده کردم.
اون قیاس ایشون راجع به ساخت سینما هم خیلی بامزه بود!

سیدعباس سیدمحمدی چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:49 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
من زاهدان دانشجو بودم آقای گلپایگانی فوت کردم.
ظاهراً نام ایشان رسماً
سیدمحمدرضا فقیه موسوی گلپایگانی
بوده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد