اخلاق مداری در آموزه های باقر آل محمد

محمد مجتهد شبستری بر این باور است که یکی از رسالتهای دینداری، برچیدن "ظلم زمانه" و "استقرار عدل زمانه" است. تاکید او بر زمانِ مشخص، نشان می دهد که هیچ حکم کلی و هیچ نسخه ی جهانشمولی را نمی توان تجویز کرد. بر همین اساس نیز می بایست بر آموزه های امامان معصوم نظر کرد. اگر آنها بر آموزه ای تاکید می کرده اند، بر محور عدالت زمانه ی خود می اندیشیده اند. اگر امری را مورد تایید می دانسته اند، با زمانه ی خود هم عنان می دیده اند.  

امام باقر (ع) در زمانه ای می زیست که مجال برای ترویج مکتب تشیع به غایت تنگ بود. تاکید امام(ع) اما در آن زمانه بر اخلاق مداری بود. التفات به اخلاق، از آموزه های  اصلی امام باقر علیه السلام است. تاکید بر این مهم تا بدانجاست که ایشان  در تفسیر سخنی از پیامبر اکرم(ص)، اخلاق را برابر با "اسلام" می دانند و این دو را در کنار هم تفسیر می کنند. از رسول خدا(ص) نقل شده است که: گرامی ترین شما در جاهلیت ، گرامی ترینتان در اسلام است[1]


با توجه به اینکه اسلامِ نبی مکرم، پس از جاهلیت عرضه شده و در آن زمانه، طلب اسلام، امری خلاف معقول به نظر می رسیده است، تفسیر این سخن بر بسیاری نامکشوف مانده بود. این سخن به خدمت امام باقر(ع) عرضه شد. امام(ع) در پاسخ به این پرسش، سخنی را بر زبان آوردند که نشان از نهایت توجه ایشان و هم عرض قرار دادن میان اخلاق و دینداری است. باقر آل محمد(ع) اینگونه پاسخ می گوید که: گرامی ترین شما در اسلام، یعنی کسانی که در جاهلیت، خوش اخلاق ترین و بخشنده ترین و خوشرفتارترین نسبت به همسایه بود و اذیتش به هیچ کس نمی رسید و نزدیکترین اشخاص به مردم بود.[2]  اینگونه تفسیر از سخن پیامبر(ص) نشان می دهد که امام باقر(ع) چگونه اخلاق را هم عرض با اسلام قرار می دهند و در کنار هم می نشانند.

امام(ع) همچنین در بیان ویژگیهای فرد مومن، بر مواردی انگشت می نهند که نشان از برابری اخلاقمداری و دینداری در نظر ایشان دارد. در توصیف اهل ایمان، امام (ع) بر مواردی اشاره می کنند که فارغ از امور دینی، صبغه ی کاملا اخلاقی دارد. در بیان ارتباط میان اهل ایمان، ایشان اینگونه بیان می کنند که: مومن برادر مومن است. به او دشنام نمی دهد، از او چیزی را مضایقه نمی کند و به او گمان بد نمی برد.[3]  در نظر امام باقر(ع)، ملاکهای تشخیص یک فرد مومن، به گونه ای ترسیم می شود که در قرابت تام با اخلاق مداری قرار می گیرد. اگر ملاکهای اخلاقی و موازین حسن خلق، در کسی یافت شود، می تواند فردی مومن تلقی شود.

 باقر آل محمد(ع)،  بر این باورند که باری تعالی، دوستدار مدارا کردن با مردم است. اگر این صفت اخلاقی در فردی ایجاد شود، می تواند به کسب رضایت خداوند هم امید ببرد. در حدیثی از ایشان نقل شده است که: دستاویز و وسیله ای برای من که نزدیکتر به او باشد، از دراز کردن دست احسان به سوی دیگران نیست.[4]

امام(ع) حتی در بیانی آشکار، اخلاق مداری را در کنار امور دینی قرار می دهد و بر آن ثوابی معادل با فرائض دینی در نظر می گیرد. ایشان بیان می کنند که: بنده در نزد خداوند به وسیله اخلاقِ نیکو به درجه روزه دار شب زنده دار می رسد.[5] در سخنی دیگر قریب به این مضمون، بیان شده است که: شرافت مومن، نماز او در شب می باشد و شما همواره با مردم با نیکی و اخلاق خوب معاشرت کنید.[6]

امام هر جا که از امور دینی پرده بر می دارند و منزلت امور دینی را بیان می کنند ، تذکار می دهند که بروز امور دینی، بواسطه ی امور اخلاقی است. اگر امر اخلاقی در فردی بروز یابد، می تواند امید ببرد که امر دینی او نیز مقبول بوده است.

یکی از یاران حضرت نقل کرده است که با مسرت به نزد امام باقر رفتم و به ایشان نوید دادم که شیعه و پیروان شما در نزد ما بسیار است؛ ایشان فرمودند که: آیا آنها به ندار مهربانی می کنند؟ آیا در میان آن قوم، نیکوکاران از بدکاران می گذرند؟ آیا به یکدیگر کمک می کنند؟ عرضه داشتم نه؛ فرمودند: آنان شیعه نیستند، شیعه کسی است که این کارها را به جا می آورد.[7]

به نظر می رسد که اخلاق مداری پیش شرط دینداری است. کسی که بر این موازین ملتزم نیست، قبای دینداری نیز بر وی ناراست است. کسی که توجیه بی اخلاقی از موازین دینی استنباط می کند، نمی تواند که بر اسلوب دینداری خود مسرور باشد .و  اینها تعلیمی است که می توان از مکتب باقر آل محمد آموخت.



[1] تحف العقول، ص507

[2]همانجا

[3] همان، ص527

[4] تحف العقول، ص527

[5] مشکاه الانوار، ص471

[6] همان، ص208

[7] صحیفه سجادیه، ترجمه فیض الاسلام، ص 177

احمد بن موسی (شاهچراغ)، امامزاده ای در شیراز


 


شیعیان هر کجا اثری از امام یا امامزادگان خود یافته اند بر گرد آن حلقه زده اند. شیراز نیز از این مهم مستثنی نبوده است. یکی از فرزندان امام هفتم بر این شهر قدم نهاده است و شیعیان بر گردش حلقه زده اند و کوره ی مذهب را در این شهر، گرم نگه داشته اند. احمد بن موسی فرزند ارشد امام موسی کاظم(ع) بود. مادرش به "ام احمد" ملقب بود. گفته شده است که ام احمد داناترین و پرهیزگارترین زنهای امام کاظم(ع) بود. امام هفتم شیعیان، تمام آنچه را که درباره ی امامِ بعد از خود بوده است را به ام احمد گفته و وصیت کرده بود.  ام احمد اولین کسی بود که به امامت امام رضا (ع) ایمان آورد.امام رضا(ع) در چهار سالی که پدرشان زندانی بنی عباس بودند، به توصیه امام کاظم(ع)، شبها را در خانه ای به سر می بردند که ام احمد در آن حضور داشت و صبح به منزل خویش باز می گشتند. مادر امام رضا نجمه نام داشت. احمد بن موسی از ام احمد متولد شد.

منزلت احمد بن موسی به گونه ای است که شیخ مفید ضمن بیان فرزندان امام موسی کاظم(ع) پس از بیان این که برترین فرزندان امام کاظم، امام رضا(ع) است ، بی درنگ به ذکر عظمت روحی احمد بن موسی می پردازد و ایشان را به اوصافی چون کریم، جلیل القدر و صاحب ورع و زهد می ستاید. احمد بن موسی محبوبیت ویژه ای نزد امام کاظم داشته است. یکی دیگر از فرزندان امام کاظم(ع)، به نام اسماعیل بن موسی بن جعفر، روایتی را نقل کرده است که نشان از جایگاه برتر احمد بن موسی دارد.  وی می گوید: "پدرم با فرزندان خود از مدینه به سوی برخی از املاک خود بیرون رفت. ما در آنجا بودیم و با احمد بیست تن از خدم و حشم پدرم بودند که اگر احمد بر می خاست ، آنان با او بر می خاستند و اگر احمد می نشست ، آنان نیز با او می نشستند و همه گونه در خدمت او بودند. پدرم نیز پیوسته نظرش به وی بود و از او غفلت نداشت. ما نیز متفرق نمی شدیم، مگر پس از آن که از میان ما خارج می شد." شیخ مفید هم صراحتاً بیان کرده است که امام کاظم(ع)، احمد بن موسی را بسیار دوست داشته و او را بر دیگران مقدم می داشته است. امام کاظم(ع) حتی یکی از املاک خود را که مزرعه ای به نام "یسیریه" بود به احمد بخشید.

امام کاظم(ع) ، احمد بن موسی را یکی از کسانی قرار می دهد که پس از مرگ، به مفاد وصیتنامه ی ایشان جامه ی عمل بپوشانند. پس از شهادت امام کاظم(ع) جماعت زیادی از مردم مدینه به درب خانه ی ام احمد می آیند تا با احمد بن موسی به عنوان "امام" بیعت کنند. پارسایی و تقوا پیشگی احمد سبب شده بود که بسیاری از شیعیان تصور کنند که احمد بن موسی ، امام پس از موسی بن جعفر است.  احمد بن موسی اما با همه ی افرادی که برای بیعت حاضر شده بودند به مسجد رفت و از همه ی آنان بیعت گرفت.  سپس بر فراز منبر رفت و خطبه ای در نهایت بلاغت ایراد کرد و فرمود که : "همانطور که اکنون همه شما با من بیعت کردید و بیعتِ من به گردن شماست، من نیز با برادرم علی بن موسی الرضا (ع) بیعت کرده ام. بدانید که او امام و خلیفه پیامبر است و پس از پدرم او ولی خداست که اطاعتش بر من و شما از جانب خداو پیامبر واجب شده است". این درایت احمد بن موسی بود که سبب شد تا تمام حاضران ، سخنان ایشان را تصدیق کنند و با وی به درب خانه ی امام رضا(ع) بروند و با ایشان بیعت کنند. امام رضا(ع) نیز بخاطر این درایت، احمد بن موسی را دعا کردند.

در تاریخ از جماعتی نیز نام برده شده است که پس از شهادت امام کاظم(ع)، امامت امام رضا (ع) را نپذیرفتند و امامت را خاص احمد بن موسی می دانسته اند. این فرقه اما به عکس بسیاری از جماعات مشابه دیگر، در میان امامیه چندان بروز و ظهوری نیافته اند. این فرقه به سرعت از تاریخ شیعه محو شدند. این مهم تا حد زیادی مرهون مواضع مدبرانه و دقیقی است که احمد بن موسی در قبال چنین کسانی اتخاذ کرده است. هدایتِ سریع خلق پس از شهادت موسی بن جعفر به سوی امام رضا(ع)، مهمترین عامل قوت نگرفتن این فرقه در تاریخ تشیع بود. جالب این است که بحث امامتِ احمد بن موسی تنها پس از شهادتِ پدرشان در میان خلق مطرح نشده است و پس از شهادت امام رضا(ع) نیز این موضوع مطرح می شود و بسیاری از شیعیان به جانب احمد بن موسی رجوع می کنند. از این حیت، احمد بن موسی در تاریخ تشیع یک استثناست که در دو برهه ی زمانی متفاوت، بحث از امامت ایشان پیش کشیده می شود. احمد بن موسی اما پس از شهادت امام رضا (ع) نیز همان رویه ای را که سابق به کار برده بودند در پیش می گیرند و هیچگونه ادعای امامت نمی کنند. در زمان امامت امام رضا(ع) ، احمد بن موسی همواره ملازم و در رکاب ایشان بوده و به امام خدمت می کرده اند.

احمد بن موسی اما گفته می شود که در سال 199 در قیام ابن طباطبا و ابوالسریا شرکت می کند. این قیام ماهیتی شیعی داشته است و به قصد براندازی مامون و عباسیان و جانشین کردن یکی از اهل بیت پیامبر(ع) صورت پذیرفته بود. غیر از احمد برخی دیگر از فرزندان امام کاظم(ع) از جمله ابراهیم، اسماعیل و زید نیز در این قیام شرکت داشتند. پس از شرکت احمد بن موسی، برخی از قائلان به امامت ایشان، از حمایت ایشان بازگشتند. آنان بر این باور بودند که امام شیعه نمی باید که در قیامی نظامی شرکت کند. آنها پس از این واقعه بحث جانشینی امام کاظم(ع) را در پیش کشیدند و اعلام کردند که امام هفتم(ع) زنده است و از دنیا نرفته است. امام رضا (ع) اما از این قیام هیچگونه اعلام حمایتی نکردند و آنرا منع نیز نکردند. امام رضا(ع) به عاقبت چنین قیامهایی چندان امیدوار نبودند و از این رو سکوت پیشه کردند.

احمد بن موسی در این قیام به شهادت رسید و پیکرش در شیراز مدفون شد. شیراز امروز مفتخر است که امامزاده ای از خاندان اهل بیت را میزبانی می کند. امامزاده ای که نیک بود و نیک زیست و نیک از دنیا رفت.

 

 

پدر خوانده و تشکیلات سازانِ فیضیه

جامعه مدرسین را باید پدرخوانده ی تشکیلاتِ روحانیت نامید. روزگاری که آیت الله العظمی بروجردی زعامت شیعه را بر عهده داشت، برخی از طلاب قم، به منظور اصلاح امور حوزه به نزد ایشان رفتند و طرحی را خدمتشان ارائه دادند. طرح، این بود که باید نظام آموزشی حوزه اصلاح گردد، مسائل اخلاقی و تربیتی به سامان شود و مسئله ی تبلیغ، مورد بررسی قرار گیرد. آیت الله بروجردی اما بر این باور بود که "وضع حوزه خوب است و مشکلی ندارد؛ طلبه ها درس می خوانند و علاقه به تحصیل دارند." ایشان طرح طلابِ تحول خواه را مسکوت گذاشته بود. گروهی از مدرسینِ حوزه اما فارغ از حمایتِ مرجعیت، خود به اقدامات اصلاحی اقدام کردند و مجله ی مکتب اسلام را به راه انداختند و تاسیس مدرسه ی حقانی را کلنگ زدند. زعیم قم اما در فروردینِ 41 در گذشت. با فوت آیت الله العظمی بروجردی، فضلای حوزه، جلسات خود را انسجام دادند. دغدغه ی طلاب در آن هنگام، مسئله ی آموزش در حوزه و همچنین مسئله ی مرجعیتِ شیعه بود. در این زمان، ماجرای انجمن های ایالتی و ولایتی هم کلید خورد و فعّالینِ روحانیت را در مسائل سیاسی منسجم تر کرد. فرزندان فیضیه اینک بر گِرد دو مسئله جمع آمده بودند. یکی مسائل آموزشی حوزه و دیگری مواجهه با سیاست. آنها اساسنامه ای تنظیم کردند و بر این دو مهم تاکید ورزیدند و جامعه ی مدرسین حوزه علمیه را بنا نهادند.

وقایع سیاسی یکی پس از دیگری رخ می داد و گعده های فقهی را به بحثهای سیاسی می کشاند. بهمن ماه 48، امام خمینی در نجف، طرح حکومت اسلامی را درانداخت. یک سال بعد از آن، آیت الله العظمی سید محسن حکیم در عراق درگذشت. این دو واقعه ی مهم کافی بود تا مبارزاتِ روحانیت، در موضوع مرجعیتِ آیت الله خمینی ادامه یابد. اینبار اما جلسات جسته و گریخته ی جامعه ی مدرسین، روحانیت را بسنده نمی کرد. تشکلّی جدید و انسجامی مضاعف نیاز بود تا حرکتهای سیاسی به انجام رسد و خیل روحانیت را با خود همراه کند.

جامعه روحانیت مبارز؛ فرزندانِ سیاسی مدرسین

با فراگیری مبارزات سیاسی در میان روحانیت، آیت الله خمینی از نجف، دو پیام مهم برای مرتضی مطهری فرستاد. یکی اینکه روحانیت باید وحدت و انسجام بیشتری پیدا کند و دیگری اینکه در مبارزات، روحانیت باید پیشتازِ نهضت باشد. مطهری که فرزند حوزه بود و با مشرب روحانیت به نیکی آشنا بود، این دو مهم را اینگونه با ناطق نوری در میان گذاشت: "آقای نوری این علمای مناطق و محله ها را دور هم جمع کنید، اینها بنشینند یک چایی بخورند، یک قلیانی بکشند، یک پرتقالی بخورند؛ نفس این جمع شدن و نشستن خوب است، چون وقتی که دور هم جمع شدند از هم می پرسند چه خبر و بعد هر کس که در جلسه خبر بیشتری بدهد، معمولاً او جلسه را به دست می گیرد و آقایان سعی می کنند جلسه دیگری که می آیند خبریابی کنند و دست خالی نیایند. دو خبر این آقا می دهد، یک خبر دیگری می دهد و خودِ این انگیزه می شود که اینها دنبال خبر و خبر یابی باشند و وقتی خبرها داغ شد آن موقع به این نتیجه می رسند که چه باید کرد و ما این را می خواهیم." سنگ بنای جامعه ی روحانیت مبارز با اینگونه نشستها نهاده شد. حرکتی تشکیلاتی که نسَب به جامعه ی مدرسین می بُرد. انسجامِ شکل گرفته در میان روحانیت تا بدانجا پیش رفت که  تعجب محمد رضا شاه پهلوی را هم برانگیخت. او گفته بود که: اینگونه سازمان بندی و تشکیلات سازی از روحانیت بعید است. این حرکتها اما در دل همین روحانیت شکل گرفته بود و انسجام آن، انقلاب اسلامی را به وجود آورد. روحانیتِ سازمان یافته در این دوره، تشکّل خود را به ثبت رساندند و جامعه ی روحانیت مبارز در سال 56 اعلام موجودیت کرد. فعالیتهای جامعه روحانیت که عمدتاً بر گرد مبارزاتِ ضد رژیم پهلوی خلاصه می شد، با پیروزی انقلاب این ضرورت از بین رفت. بزرگان جامعه ی روحانیت به این نتیجه رسیدند که برای اداره ی کشور، نیاز به کار تشکیلاتی جدی تری است. اهمیت کار اقتضا می کرد فعالیتهای جامعه ی روحانیت از حالت دور هم نشینی و نیمه سازمانی تغییر کند و در قالب تشکیلاتی سازمان یافته تر استمرار یابد. آنها حزب جمهوری اسلامی را یک هفته پس از پیروزی انقلاب، تاسیس کردند. اعضای موسسین این حزب همگی از بنیان گذاران جامعه ی روحانیت نیز بودند. اعضای حزب جمهوری، مرام حزبی را می پسندیدند، اما جامعه ی روحانیت با تعبیر "حزب" بر سر مِهر نبود. آقایان بهشتی، باهنر، خامنه ای، رفسنجانی و موسوی اردبیلی  به حزب جمهوری اسلامی پیوستند. آیت الله مهدوی کنی اما با مرام حزبی موافقت نکرد و همچنان در سنگر روحانیت باقی ماند. مهدوی کنی گفته بود: روحانیت، پدر مردم است و نباید به گروه خاصِ حزبی تعلق گیرد. با ایجاد حزب جمهوری، جامعه ی روحانیت هم تحت الشعاع آن قرار گرفت. جامعه ی مدرسین، اینک با حزب جمهوری اسلامی مراوده داشت و بر این حزب مشورت می داد. در اولین انتخابات ریاست جمهوری اما اختلاف میان مدرسین و جامعه روحانیت بوجود آمد. مدرسین با کش و قوسهای فراوان، حسن حبیبی را به عنوان نامزد مورد حمایت خود برگزید. حزب جمهوری هم از این رای مدرسین تبعیت کرد. جامعه ی روحانیت اما ابوالحسن بنی صدر را به عنوان نامزد مورد حمایت خود اعلام کرد. مدرسین این تصمیم جامعه ی روحانیت را بر نتافت و اعلام کرد که: حتی اگر یک شب هم به انتخابات مانده باشد، مخالفت خود را با ابوالحسن بنی صدر اعلام می کند. شکاف میان حزب جمهوری و روحانیت مبارز نیز از همین جا آغاز شده بود. جامعه ی مدرسین در این میان، طرفِ مشورت هر دو تشکل بود.

 مدرسینِ حوزه انتظار داشتند تا در انتخابِ سلیقه ی سیاسی، مرجعی برای مشورت باشند. در انتخابات دور سوم ریاست جمهوری، آیت الله خمینی رضایت داد تا روحانیت نیز در مناصب بالای اجرایی فعالیت کند. حزب جمهوری اسلامی بدون هیچ گونه مشورتی با جامعه ی مدرسین، از آیت الله خامنه ای حمایت کرد. اعضای جامعه ی مدرسین این رفتار خود سرانه ی حزب جمهوری را نپسندیدند. آیت الله یزدی به نزد امام خمینی رفت تا نظر ایشان را در مورد انتخابات جویا شود. امام در آن دیدار گفت که با حضور روحانیون مشکلی ندارد. محمد یزدی سپس با آیت الله خامنه ای دیدار کرد تا نظر جامعه ی مدرسین را به حزب جمهوری اسلامی اعلام کند. در آن دیدار، محمد یزدی از هاشمی رفسنجانی گِله کرد که چرا در انتخاب تصمیم سیاسی با جامعه ی مدرسین مشورت نکرده است. او به آیت الله خامنه ای گفت: چه بهتر بود که آقای هاشمی یک مقدار هم برای آقایان قم حساب باز می کرد و با ایشان مشورت می نمود. جامعه ی مدرسین حتی جلسه ای را تشکیل داد تا گلایه ی خود را از حزب جمهوری اسلامی اعلام کند. هاشمی رفسنجانی بعدها در خاطراتش آورد که: "گلایه ی لطیفی هم داشتند که چرا قبل از تصمیم گیری در موارد مهم، آنها را در جریان نمی گذاریم و آنها در مقابل عمل انجام شده قرار می گیرند. جواب هم روشن بود: کارها به قدری فوری و مستعجل است که فرصت مشاوره نمی گذارد".

حزب جمهوری اسلامی اختلاف سلیقه هایی با جامعه ی مدرسین داشت اما سعی می کرد که نظر جامعه را به عنوان پشتوانه ی خود در نظر بگیرد. اختلاف بر سر مسائل اقتصادی نیز تا بدانجا بود که جامعه ی مدرسین نمایندگانی را به شورای اقتصاد فرستاد. در این میان سخنان هاشمی در خطبه های نماز جمعه، اختلافات با جامعه ی مدرسین را دو چندان کرد. وی در خطبه ها به گونه ای تلویحی برخی از اعضای جامعه مدرسین را مورد خطاب قرار داد و گفت: "در حالی که عده ای نمی توانند قوت زندگیشان را تامین کنند آدم هایی به اسم علم و دین از ملیاردرها علیه فقرا دفاع می کنند ... اسلام نخواسته که در کشور ما حلبی آباد در کنار زعفرانیه باشد. این عیبی است که ما داریم و متاسفانه با نام اسلام تمام می شود". به دنبال آن نیز آیت الله آذری قمی از اعضای جامعه مدرسین، در سخنان قبل از خطبه خود در نماز جمعه قم، نسبت به این اظهارات موضع گیری کرد و به آن پاسخ گفت. به دنبال گسترش این اختلافات، آیت الله خمینی شخصاً پادرمیانی کرده از آیت الله مهدوی کنی خواست تا جلسه ای ترتیب داده و این موضوع را خاتمه بخشد.

اختلافهای داخلیِ حزب جمهوری اما سبب شد این حزب در سال 66 تعطیل شود. با تعطیل شدن حزب، جامعه ی روحانیت مبارز نیز فعال تر شد و از زیر سایه ی حزب جمهوری بیرون آمد. اما در جامعه ی روحانیت مبارز هم  اختلافاتی بوجود آمد. تعدادی از اعضای شورای مرکزی روحانیت مبارز، احساس کردند که امکان فعالیت با دیگر اعضای جامعه روحانیت را ندارند. آنها تشکل جدیدی را با نام "مجمع روحانیون مبارز" راه اندازی کردند. این روحانیون بر این باور بودند که جامعه را باید بر اساس فقه پویا اداره کرد. روحانیت مبارز اما به فقه سنتی معتقد بود. با این تفکیک، حمایت جامعه ی مدرسین هم از طیف سنتی روحانیت بیشتر شد. اگر سابقاً تعارضهای مقطعی در می گرفت، اینک اما جامعه ی مدرسین، پشتوانه ی همیشگی جامعه ی روحانیت محسوب می شد. عنوان "جامعتین" در این زمان اشاره به جامعه ی مدرسین و فرزند خلفش، روحانیت مبارز بود. از این پس هر کجا  نقدی از مشرب فکری آنان می شد، هر دو نهاد را نشانه می رفت، هر کجا که سخن از پیروزی یا شکست انتخاباتی بود، جامعتین در کنار هم معنا می شدند. جامعه ی مدرسین شرایط انتخاب را بیان می کرد و تعیین مصداق بر عهده ی فرزند سیاسیش، روحانیت مبارز بود.

جامعه ی مدرسین اما از بدو تاسیس، تنها دغدغه ی سیاسی نداشت. آنها به مسائل آموزشی و علمی نیز حساسیت می ورزیدند. در زمانه ای که مدرسین و جامعه ی روحانیت می نشستند و لیست انتخاباتی تهیه می کردند، رسالت آموزشی و علمی مدرسین هم مغفول نماند. این وظیفه بر عهده ی کسی بود که زمانی اساسنامه ی مدرسین را تنظیم می کرد، کسی که از همان ابتدا، دو رسالت را برای فعالیتهای خود در نظر گرفته بود: یکی تاکید بر مخفی بودن فعالیتها و دیگری حساسیت به فعالیتهای آموزشی و عقیدتی. او کسی نبود جز محمد تقی مصباح یزدی.

تشکیلات مصباح، فرزند علمی و آموزشی مدرسین

مصباح یزدی از پایه گذاران جامعه ی مدرسین بود. او به عنوان مسئولِ بخش تبلیغات مدرسین انتخاب شده بود. اساسنامه ی مدرسین نیز به همت او نگارش یافت. پس از آنکه اساسنامه ی مدرسین لو رفت، ساواک به تعقیب او پرداخت. مصباح پس از این شرایط به مدت 6 ماه با اسم مستعار سید ناصر محمدی و با عمامه ی مشکی قم را ترک کرد و متواری شد. تعلق خاطر و دغدغه ی اصلی مصباح اما به مسائل فکری و عقیدتی بود. این روحیه ی او، در نگارش و امضاء اعلامیه های مدرسین پیش از انقلاب نیز اثر می گذاشت. درزمانی که محمدی عراقی داماد مصباح- در زندان اعتصاب غذا کرده بود، بیانیه ای نوشته شد تا به تایید علمای حوزه برسد. مصباح از نحوه ی نگارش بیانیه انتقاد کرد و تاکید کرد که : "این اعتصاب کنندگان که یک مشت کمونیست نیستند که برای نان و آب، اعتصاب کرده باشند، اینها لابد هدف الهی دارند، پس چرا در بیانیه به هدفشان اشاره ای نشده است؟ بروید و این بیانیه را اصلاح کنید و بنویسید که این مبارزان برای انجام مراسم مذهبی مثل برپا کردن نماز جماعت در زندان و از این قبیل اهدافِ مقدسِ اسلامی اعتصاب کرده اند، تا من آنرا امضاء کنم".

آیت الله مصباح از زمانی که تاسیس جامعه ی مدرسین را کلید می زدند، فعالیتهای تشکیلاتی را می پسندید. آیت الله مسعودی خمینی گفته است که: "مصباح از افراد تشکیلاتی بود و هرکجا که وارد می شد روحیه همکاری و تشکّلی ایجاد می کرد. ایشان دبیر جلسه ی هیئت مدرسین بود و برای هر کسی که پنج دقیقه دیر به جلسه می آمد، پنج تومان جریمه مقرر کرده بود. پنج تومان در زمانی که هر عدد نان سه قِران بود". گرایش به فعالیتهای علمی سبب شد تا مصباح یزدی در دو نشریه ی بعثت و انتقام زیر نظر جامعه ی مدرسین به فعالیت بپردازد. آیت الله محمد یزدی، در اینگونه فعالیتها، همراهِ مصباح بود. محمد یزدی در خاطرات خود گفته است: بنده در سنوات اقامت در قم به اتفاق آقایان مصباح یزدی و شیخ ابوالقاسم وافی یک هسته ی سه نفری را تشکیل دادیم و تصمیم گرفتیم که به عنوان سه طلبه ی یزدی فعالیتهای مشترکی را شروع کنیم.

پس از انقلاب اما نخستین همکاریهای مصباح و جامعه ی مدرسین، در ماجرای انقلابِ فرهنگی رقم خورد. ستاد انقلابِ فرهنگی از جامعه ی مدرسین خواست تا در زمینه ی بازسازی علوم انسانی طرحی را ارائه نماید. جامعه ی مدرسین نیز دستِ همکاری به جانب آیت الله مصباح یزدی دراز کرد. مدرسین طرح را به موسسه "در راه حق" سپرد.  مصباح یزدی در این موسسه فعالیت می کرد. مصباح، طرح همکاری حوزه و دانشگاه را تدوین کرد و جامعه ی مدرسین، در تیر ماه 60 آنرا را مورد بررسی قرار داد. طرح مصوبّی را که مصباح یزدی ریخته بود و اینَک مُهر تایید مدرسین بر آن نشسته بود، به ستاد انقلاب فرهنگی داده شد تا بر اساس آن، انقلابی در فرهنگ ایجاد شود. پس از آن، مصباح یزدی به همراه همشهری خود محمد یزدی، به نزد امام خمینی رفت و گزارشی از موسسه ی در راه حق ارائه داد. امام در آن جلسه گفت: تا عمر دارم بودجه ی این موسسه را تامین خواهم کرد.

آیت الله مصباح که به توسعه ی فعالیتهای آموزشی می اندیشید اما بنیاد فرهنگی باقر العلوم(ع) را نیز بنا نهاد. آیت الله خامنه ای این حرکتِ مصباح را تقدیر کرد و به یاد او آورد که یکی از آرزوهای اولین تشکّل روحانیت را برآورده است: "...خوشوقتم که بحمد الله یکی از آرزوهای دیرین دلسوزان به حوزه ی علمیه و آینده ی فکری دنیای اسلام، به شکل موسسه ی شما تحقق پیدا کرده است. ایجاد این موسسه ناشی از سئوال چندین ده ساله در حوزه بوده است...." مصباح یزدی، رسالت علمی و آموزشی مدرسین را به نیکی پیش می برد. او در همین راستا، موسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی را نیز در سال 74 بنا نهاد. تاسیس این موسسه در زمان آیت الله خمینی در اندیشه ی او بود و سالها بعد امکان تحققِ آن فراهم آمده بود.

با تاسیس و راه اندازی موسسه ی امام خمینی، فعالیتهای مصباح وارد فاز جدیدی شد. با پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات 76، آیت الله مصباح نیز فعالیتهای خود را آشکار تر کرد. تریبون نماز جمعه ی تهران به او سپرده شد تا یک هفته در میان، و پیش از خطبه ها، اندیشه های اسلامی را تبیین کند. سخنان او اما با واکنشهای متعددی مواجه شد. تیر انتقادات از هر سو به او نشانه می رفت. آیت الله نیز در نماز جمعه به انتقاد صریح از اصلاح طلبان می پرداخت. مصباح یزدی دوباره وارد صحنه ی سیاسی و مبارزاتی شده بود. انتقادها  بر وی تا بدانجا کشید که فعالیتهای او پیش از دوران انقلاب نیز مورد هجمه قرار گرفت. حجه الاسلام سید حسین موسوی تبریزی گفت که: در سال 57 امام اعلام کرد که به خاطر شهدای زیادی که انقلاب داده است و به خاطر مبارزه با رژیم شاه، امسال نیمه ی شعبان را جشن نمی گیریم. در قم موسسه ی "در راه حق" که آقای مصباح یکی از گردانندگان آنجا بود مراسم جشن گرفتند. حجه الاسلام عبایی خراسانی نیز این سخن را در جای دیگری بیان کرد. جامعه ی مدرسین اما از این یار دیرین خود تمام قد حمایت می کرد. آیت الله رضا استادی از اعضای جامعه مدرسین، ضمن مقاله ای با عنوان "کم حافظگی و دروغ"  که در روزنامه ی رسالت منتشر شد، به دفاع از آیت الله مصباح و موسسه ی در راه حق پرداخت. استادی در آن مقاله گفته بود که : "عزیزی که در طول عمر خود از علاقمندان و شیفتگان حضرت امام بوده، امروز به جرم اینکه می خواهد جلوی برداشتهای انحرافی از اسلام و قرآن را بگیرد، مورد هجوم و اهانت قرار گرفته است. همه ی آشنایان با او و کسانی که از وی شناخت صحیحی دارند، ناراحتند. اما خوشبختانه آیت الله مصباح از آن بیدها نیست که با این بادها بلرزد و شنیده ام تصمیم دارد دشمنی ها و ناسزاها و تبلیغات دروغ را از داخل و خارج تحمل کند و به بحث های روشنی بخش خود ادامه دهد...خدایا به که این درد را بگویم که مصباح را می خواهند با فحش و بدگویی و کاریکاتور و تبلیغات وسیع خاموش کنند."

 با روی کار آمدن دولت محمود احمدی نژاد، آیت الله مصباح و موسسه ی امام خمینی، حمایت خود را از نامزدی وی اعلام کردند. فعالیت سیاسی آیت الله مصباح تا بدانجا پیش رفته بود که رسماً نامزد انتخاباتی معرفی می کرد. در ماجرای حمایت از احمدی نژاد، مصباح یزدی گفته بود که با خود تعهد کرده است در ماجراهای انتخابات وارد نشود و کسی را معرفی نکند: "بنده به هیچ کس حتی به خانواده ی خودم نگفته ام که به آقای احمدی نژاد رای بدهد یا برای ایشان تبلیغ کند. این هم به سبب تعهدی بود که از جریانات قبلی انتخابات داشتیم که من کسی را معرفی کرده و بعد پیش خودم تعهد کرده بودم که دیگر کسی را معرفی نکنم". در ماجرای انتخابات 92 نیز آیت الله مصباح به این تعهد خود وفادار نماند و با اعلام نامزد انتخاباتی، به صورت رسمی وارد عرصه ی سیاست شد. این اقدام او  و عدم پذیرش رای جامعه ی مدرسین اما سبب شد تا محمد یزدی، دبیر جامعه ی مدرسین بر او خرده بگیرد. آیت الله محمد یزدی، گفته است که اقدام مصباح یزدی سبب شد تا جامعه ی مدرسین تا آستانه ی تجزیه پیش برود. آیت الله یزدی اما واقعه ای مشابه را در جامعه ی مدرسین به خاطر آورده بود. یزدی گفته بود که: بنده شاهد اختلافات شدید آیت الله آذری با بعضی آقایان بودم. دعواهایی راکه هیچ گاه فراموش نمی کنم. در بعضی از این جلسات برای جلوگیری از اختلاف و آرام کردن اوضاع به گریه افتادم در صورتی که در آن زمان بنده هنوز دبیر جامعه نبودم و مرحوم آیت الله فاضل دبیر بودند. بنده شاهد آن جریانات بودم. به نظرم این اختلاف اخیر خیلی مهم نیست و می دانم که بر اثر کم تجربگی و جوانی می باشد، ولی به هرحال این اشتباه موجب شد که آقایان ضربه ای به جامعه مدرسین وارد کنند.

محمد یزدی این بار، آیت الله مصباح را محکوم می کرد که باعث شده است، ضربه ای به جامعه ی مدرسین وارد آید. این سخن دبیر جامعه ی مدرسین می تواند نشان از آن باشد که آیت الله مصباح باید به فعالیتهای علمی و آموزشی خود باز گردد. مصباح یزدی شاید این توصیه ی دبیر جامعه ی مدرسین را بپذیرد و به رسالت علمی و آموزشی خود باز گردد، شاید هم بار دیگر تعهد خود را نادیده بگیرد و بر سیاست ورود مستقیم کند شاید هم "...آیت الله مصباح از آن بیدها نیست که با این بادها بلرزد و شنیده ام تصمیم دارد دشمنی ها و ناسزاها و تبلیغات دروغ را از داخل و خارج تحمل کند و به بحث های روشنی بخش خود ادامه دهد...".


این متن در شماره ی  سی ام  مجله ی "مهرنامه" به چاپ رسید.

 

 

 

از برکات رمضان


رمضان اگر چه با در رسیدن عید سعید فطر به پایان رسید؛ اما دستاوردهای آن، می تواند تا مدتها ثمر بخش باشد. ثمراتِ این ماه اما صرفاً به امور معنوی بسنده نیست. رمضانِ امسال، مباحث معرفتی عدیده ای در گرفت که می تواند اثرات نیکی را به همراه داشته باشد. هنوز ماه مبارک در نرسیده بود که رای فقهی آیت الله بیات زنجانی جرقه ی معرفتی این ماه را روشن کرد. ایشان در نظر فقهی خود بر این رای رفتند که: "کسانی که روزه می گیرند ولی تاب و تحمل تشنگی را ندارند، فقط به اندازه ای که جلوی تشنگی شان را بگیرد می توانند آب بنوشند و در این حالت روزه شان باطل نبوده و قضا هم ندارند". این رای آیت الله بیات سبب شد تا آیت الله مکارم شیرازی به این رای فقهی واکنش نشان دهد. وی گفت که:  نمی‌توان هم روزه دار بود و هم آب نوشید تمام مسلمانان این کار را نادرست می‌دانند." آیت الله مکارم پرهیز داد که : با این آراء فقهی با دین مردم بازی نکنید..

پاسخ مکارم شیرازی اما سبب شد تا عبدالکریم سروش هم وارد این مباحثه شود و آیت الله مکارم را یادآور شود که:

"مگر علم فقه مجموعه همین آرا و اجتهادات متوافق و متخالف فقیهان نیست پس ابداع مجتهدانه و روشمند یک رای تازه فقهی‌ آن هم به دست یک فقیه چرا خروج از دایره دین و فقاهت شمرده شود؟"

اینچنین آراء فقهی نه غیر انسانی است  نه غیر اخلاقی. رای غیر اخلاقیِ فقیهان را دریابید و بر آن بر آشوبید. سروش یاد آور شد که:

بازی نکردن با دیانت مردم البته دغدغه یی مبارک است. اما مصداق اهمّش آب خوردن روزه داران عطش ناک نیست. مصداقش آن است که فقیهی چون آیت الله محمد مومن، عضو فقهای شورای نگهبان، صریحاً فتوا میدهد که جائز بل راجح است که به بد دینان و بدعت گذران تهمت زنا و لواط بزنیم تا از میدان به در روند و از شرّشان آسوده شویم.

عبدالکریم سروش، رایی فقهی را در پیش کشیده بود که حجه الاسلام سروش محلاتی از  برخی از فقهای معاصر نقل کرده بود. سروش محلاتی بر این باور بود که حضرات آیات خویی و گلپایگانی در احکام فقهی خود، بهتان بر دیگران را روا می دانستند و آیت الله محمد مومن هم در نظریه ای فقهی آن احکام را پذیرفته است.

نامه ی عبدالکریم سروش هم اما بی پاسخ نماند و یک روز بعد از انتشار آن، عطاء الله مهاجرانی، قلم به دست گرفت و سروش را نواخت که : "به گمانم دکتر سروش متن نوشته آیت الله مومن را ندیده اند، و یا دقیق نخوانده اند و یا نسخه مورد استناد ایشان به کلی متفاوت از نسخه ای است که اینجانب دیده ام و گرنه ممکن نبود چنین نسبتی را به آیت الله مومن بدهند. اتفاقا بر عکس نقل قول دکتر سروش ، آیت الله مومن کوشیده اند برای واژه باهتوهم تفسیری ارائه کنند تا با خرد و عدالت و انصاف سازگار باشد. تا جایی که می دانم ایشان تنها فقیهی بوده اند که درباره برداشت مشهور از حدیث کافی تردید و تشکیک کرده اند". مهاجرانی ، آیت الله مومن را فردی دقیق النظر خواند و اینگونه آراء فقهی را از ساحت وی مبرا دانست. 

 

  این سخن مهاجرانی سبب شد تا سایت آینده آنلاین  مصاحبه ای را با سروش محلاتی ترتیب دهد و صحت و سقم این رای آیت الله مومن را از وی جویا شود.محلاتی در آن مصاحبه گفت که:  "ای کاش همین طور بود و آیه الله مؤمن نفرموده بود و بنده در نقل کلام ایشان اشتباه کرده بودم، ولی این طور نیست".

  .سروش دباغ هم اعلام کرد که از پاسخ شتاب زده ی مهاجرانی تعجب کرده ام. عطاء الله مهاجرانی اما بار دیگر متنی را منتشر کرد و در آن،  به صورتی مبسوط، این ایده ی آیت الله مومن را تبیین معرفتی کرد.

.عبدالکریم سروش اما در نخستین روزهای رمضان بود که دومین مقاله ی خود را در موضوع رویای رسولانه نیز منتشر کرد. سروش در این نظریه بر این باور است که متن وحی، نشات گرفته از رویای پیامبر است و نبی مکرم اسلام، راستگویانه رویاهای خود را با ما  درمیان نهاده است. زبانِ این رویا هم همانند زبان بیداری نیست. سروش بر این باور بود که اگر می پذیریم که سرشت وحی، در حالتی غیر طبیعی بر پیامبر نازل می شده ، باید بپذیریم که زبان این وحی نیز غیر از زبان بیداری است. زبانی رویایی است که نباید به دنبال صدق و کذب آن در جهان بیرونی بگردیم.

 سروش دباغ هم در تبیین این ایده ی پدر، آنرا به محک ابطال پذیری پویر برد و ملاکهایی را بیان کرد که بر اساس آن می توان ایده ی سروش را به تیغ نقد سپرد.

اینها اما پایان بحثهای معرفتی رمضان نبود. ابوالقاسم فنایی نیز از تغییر پارادایم سنتی در اجتهاد سخن گفت. وی با انتشار 3 مقاله ی مبسوط، کوشید تا این ایده را تبیین کند که اوقات شرعی که در کتب فقهی بر آن تاکید شده است، موضوعیت ندارد. اوقات شرعی از ذاتیات دین نیست که بر آن جمود بورزیم. وی با پیش کشیدن مناطقی که در آنجا طلوع و غروب خورشید اساسا رخ نمی دهد، بیان کرد که آیا می توان پذیرفت که در چنین مناطقی روزه داری وجوب شرعی ندارد؟ فنایی بیان کرد که در زمانه ی پیامبر، تنها راه شناخت اوقات، طلوع و غروب خورشید بوده است و امروز که وسیله ی دقیقتری چونان ساعت در اختیار داریم، نمی بایست که ملتزم بر طلوع و غروب خورشید بمانیم. این اساسا روا نیست که در منطقه ای 20 ساعت روزه داری باید کرد و در منطقه ای دیگر، 9 ساعت روزه دار ماند. وی همچنین بر رای محسن کدیور که گفته بود: اگر در منطقه ای بیش از 18 ساعت میان طلوع و غروب خورشید فاصله باشد روزه واجب نیست،  نیز خرده گرفت و آنرا یک پاره دوزی موضعی در فقه دانست. فنایی بر این باور است که می توان، در چنین مناطقی حکم کرد که حد معمول 12 ساعت را رعایت کنند و همچنان روزه دار بمانند، به جای اینکه با حیله ورزیهای فقهی، روزه داران را به خروج از شهر و یا قضای روزه در ماهی دیگر حوالت دهیم.

اینها تنها بخشی از مباحثی بود که در یک ماه اخیر و به برکت رمضان در گرفت.  پس بدانیم که اسلام خواهی و مشی مسلمانی تنها در دستان محمد مُرسی نیست که با رفتنش فرو کش کند. دینداری، ید بیضای رجب طیب اردوغان نیست که با خیزش خیابانی نابود گردد. مسلمانی، شمشیر آخته ی ملا محمد عمر نیست که هر روز بر فرق دیگری فرو آید و نفرت اسلامی را بیفزاید. اگر دینی هست و اگر رحمتی در آن نهفته است، به برکت همین مباحث معرفتی و همین مجاهدت علمی است که زنده می ماند. آنان که از نسخ دین در هراسند و به انواع خشونت توسل می جویند تا مَگر مُهر اسلامی بر پیشانی کسی  برزَنند و از منکری نهی کنند و بر معروفی بیفزایند، سزاست که بر این مباحث معرفتی انگشت تاکید نهند و از آن نهراسند و شعله ی ایمان را تا به قیامت مشتعل نگه دارند که :

تا قیامت زنده اش داریم ما / تو مترس از نسخ دین ای مصطفی  

 

این نوشته در راه دیگر

در ناروایی "قولِ مشهور" (برای رای فقهی آیت الله بیات زنجانی)

"هر آنکه درباره ی مطالب ما اندیشه می نماید، قسَمَش می دهیم که در هیچ یک از رهیافتها و دلائل آن از ما تقلید نکند و بر اساس حسن ظن، از اندیشه و تامل به این سبب که ما به اندازه کافی زحمت کشیده ایم، باز نماند، بلکه در هر گزاره ای، مانند شخصی که از ابتدا می خواهد شروع کند، نظر نماید و از این طریق تلاش نماید تا حق را از باطل و راست را از دروغ تشخیص دهد..."

این عباراتی است که سید مرتضی علم الهدی- از بانیان اصول فقهی شیعه،- یازده قرن پیشتر بیان کرده بود. بر اساس این گفتار بود که نظر کردن بر قول مشهور، امری نامقبول محسوب می شد. فقیهان در استنباط احکام فقهی مجاهدتها می کردند. شیخ مفید- استاد بلافصل سید مرتضی، بر اندیشه های شیخ صدوق طعن زده بود که چرا طریقه ی اهل تقلید را پیشه ساخته و عبارات شارع را درنیافته و از فهم صحیح وامانده است. او کتابی مبسوط به نام تصحیح الاعتقاد را نگاشت و بر اندیشه های استاد خود، نقد و رد وارد آورد تا بر طریقت تقلید طعن زند. زان پس، هر کجا که فقیهان بر استنباطهای عقلی جهد می ورزیدند، فراز مکتب فقهی را رقم می زدند و هر کجا که بر طریقتِ تقلید، تمسک می جستند، زوال مکتب فقهی را به همراه می آوردند. تجربه ی شیرین و تلخ مکتب فقهی بغداد و نجف، در قرون چهارم و پنجم هجری، نمایانگر این مهم است. آراء شاذ فقهی اگر بیان می شد، نه مورد طعن بود و نه مورد خروج از دینداری.

 تجربه ی تاریخی فقه شیعه حتی نشان داده است که هر کجا بر یک رای فقهی، جهد بسیار ورزند، جز مشقت به همراه نمی آورند. گفته شده است در سال 702 ه-ق یک علوی شیعی، چون پس از گذاردن نماز جمعه به همراه اهل سنت، نماز ظهر را دوباره خوانده بود، در خون خود غلطید. در آن زمانه، قول مشهور فقیهان بر این بوده که نماز جمعه در غیبت امام جایز نیست، به ویژه که پیش نماز از اهل سنت باشد.[1] این گونه تصلب بر یک رای فقهی که حتی جان انسانی را بدان باز می ستاندند، اگر چه در تاریخ فقهی شیعه، از نوادر بود اما وجود داشت. این رای فقهی سالها بعد جای خود را به نظریه ای رقیب داد و نماز جمعه نه تنها حرمت نیافت، که بعضاً از وجوب آن سخن رفت. در این میانه، آن نمازگزارِ بد اقبال بود که جان بر سر این عقیدت داده بود. شاید همین خونریزیها بود که سبب شد، تمسک به قول مشهور، در نظر بسیاری از فقیهان به سم مهلکی تشبیه شود. صالحی نجف آبادی حتی گفته بود که باید یک مسابقه ی علمی برای نوشتن رساله ی عملیه ترتیب دهیم تا نظرات متفاوت عرضه شود و از تمسک به یک نظر مشهور پرهیز شود. صالحی نجف آبادی، در مقاله ای که در همین باب نگاشت، مناظره ای فرضی را ترتیب داد و در آن، استناد به قول مشهور را رایی ناروا و باطل نامید. و اینگونه آورد که انسانی که در جهان  معاصر زیست می کند، آنرا بر نمی تابد.  آیت الله ابراهیم جناتی خاطره ای را نقل کرده است که به نیکی تمایز میان قائلین به قول مشهور و منتقدان آنرا نشان می دهد. ایشان نقل کرده اند که: در ایامی که آیت الله میرزا هاشم آملی (پدر لاریجانیها)مریض بودند به منزل ایشان رفتم تا احوالشان را بپرسم پس از احوالپرسی از معظم له یکی از روحانیون که در آنجا حاضر بود وقتی که با نام من آشنا شد پرسید: شما همان آقای جناتی هستید که بحثی درباره اصالت طهارت انسان نوشته و خواسته اید بگویید: کافر پاک است؟ گفتم: آری من هستم، گفت: به چه دلیل چنین چیزی می گویید؟ من قدری در این مساله بحث کردم و دلیلهای کسانی را که می گویند: کافر نجس است ذکر کردم و به نقد و رد آنها پرداختم و گفتم: دلیل قانع کننده ای برای نجاست کافر نداریم، آن روحانی وارد بحث اجتهادی نشد و حاضر نبود و یا نمی توانست سخنان مرا نقد علمی کند و چون نتیجه بحث من یعنی پاک بودن کافر با ذهنیت او در تضاد بود و از طرفی نمی توانست با این مساله با شرح صدر و وسعت نظر برخورد کند و طاقت تحمل آنرا نداشت سخت برآشفت و بر سر من فریاد زد و گفت: شما می خواهی بگویی: گورباچف پاک است؟ من باز قدری بحث اجتهادی کردم و توضیح دادم که چرا دلیل های فقهائی را که می گویند : کافر نجس است قبول ندارم؟ او بیشتر عصبانی شد و این بار با خشم بیشتر و فریاد بلندتر گفت: بالاخره تو می خواهی بگویی گورباچف پاک است؟ آیت الله آملی که در طول بحث با دقت به استدلالهای من گوش می داد رو کرد و به آن روحانی خشمگین که از شدت خشم به خود می پیچید فرمود: بله من هم می گویم : گورباچف پاک است ، به حکم دلیلهایی که ایشان می آورد گورباچف پاک است، مگر با خشم و غضب و داد  و فریاد می توان مساله علمی را حل کرد؟ آن روحانی خشمگین که چنین سخن قاطع و محکمی از آیت الله راحل را شنید و نمی توانست بحث علمی بکند سکوت کرد و  من از خشم و خروش بی دلیل وی خلاص شدم و نفس راحتی کشیدم.

استناد کردن بر قول مشهور، اینگونه خشم و خروشِ بی منطق می طلبد. مبنا قرار گرفتنِ قولِ مشهور، می رود که تکامل و عقلانیت را از فقه شیعه بستاند و شاید زوال فقهی را به ارمغان آورد. رای فقهی اخیر آیت الله بیات زنجانی اگر چه خلاف قول مشهور دانسته شده اما برکتی برای فقه شیعه است. برکتی که می تواند، چالش مبارکی را در میان فقها به ارمغان آورد. همان که سید مرتضی علم الهدی آنرا به فقیهان شیعه توصیه کرده بود. آنجا که فقیهان را قَسَم داده بود: "هر آنکه درباره ی مطالب ما اندیشه می نماید، قسَمَش می دهیم که در هیچ یک از رهیافتها و دلائل آن، از ما تقلید نکند..."



[1] مهاجرت علمای شیعه از جبل عامل به ایران؛ مهدی فراهانی منفرد، ص28


این مطلب در راه دیگر