نواب صفوی، خلاف آمدِ عادتِ حوزه

navab02

نزدیک به شصت سال از اعدام مجتبی نواب صفوی می گذرد. طلبه ای که مشی مبارزاتی پیشه کرده بود. ظن و گمانها در مورد شخصیت او بسیار است. هنوز مشخص نیست که آیا او به فتوای مرجعی فقهی اقدام به حذف مخالفان می کرده، یا اینکه خودسرانه اسلحه بر کمر می بسته و حرکتی انقلابی می کرده است. برخی او را رو در روی مرجعیت گذاشته اند. برخی نیز او را تایید شده ی مرجعیت شیعه می دانند.

 سید هادی خسروشاهی گفته است که روحانیتِ مترقی، هوادار نواب صفوی بوده اند. خسروشاهی ادعا کرده است که آیت الله محمد تقی خوانساری و آیت الله صدرالدین صدر، سید نواب را تایید کرده اند. محمد باقر محسنی ملایری - از نزدیکان بیت آیت الله بروجردی-  اما تایید نواب را توسط مرحوم خوانساری و صدر، نپذیرفته است. خسروشاهی حتی مرحوم طالقانی را نیز از مدافعان رفتارهای نواب صفوی می داند. نواب صفوی پس از ورود به ایران با مرحوم طالقانی دیدار کرده بود. طالقانی به نواب توصیه کرده بود که ابتدا با احمد کسروی به گفتگو و مباحثه بپردازد. مباحثه های نواب و کسروی اما به رضایت هیچکدام نینجامیده بود و نواب صفوی راه دیگری را برگزیده بود .سید هادی خسرو شاهی ادعا کرده است که سید محمود طالقانی بر مزار دکتر مصدق، از فدائیان اسلام به نیکی یاد کرده و مُهر تاییدی بر عمل آنها زده است. مرحوم طالقانی گفته بود "...  مراجع دینی مانند مرحوم آیت الله خوانساری و آیت الله کاشانی و فدائیان اسلام، با هم شروع کردند به حرکت و ملت را به حرکت در آوردن. هر یک به جای خود. فدائیان اسلام، جوانان پر شور و مومن، آنها راه را باز و موانع را برطرف می کردند. مانع اول را برداشتند(هژیر) انتخابات آزاد شروع شد. مانع بعدی را برداشتند، صنعت نفت در مجلس ملی شد".  خسرو شاهی کسی است که هم نواب صفوی را درک کرده و هم پس از سالها به بررسی اندیشه های وی می پردازد. خسروشاهی تایید کرده است که مراجع بزرگی چون آیت الله عبدالکریم حائری و بروجردی با این گونه حرکتهای انقلابی موافق نبوده اند. به نظر او این اختلاف، یک اختلافِ بنیادین و مبنایی نبود. نهایتِ اختلاف نظرها میان مراجع و مرحوم نواب، به شرایط زمانی و مکانی مربوط می شد. خسروشاهی گفته است که " روش مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه قم- در دوره ی دیکتاتوری مطلق رضا خان و اجرای برنامه سرکوب توسط وی، یک روش کاملاً عقلانی و منطقی برای حفظ حوزه علمیه بود. ادامه ی این روش و با همان منطق،... توسط مرحوم آیت الله بروجردی با توجه به شرایط کشور و بحرانهای سیاسی، باز روشی عقلانی بود. پس اختلاف نظر ماهوی فدائیان اسلام با مراجع پیشین، ناشی از برداشتها و اجتهادها و شرایط زمان و مکان بود." آیت الله محمد یزدی هم گفته بود که مرحوم بروجردی دغدغه ی حفظ و صیانت از حوزه را داشته و با فدائیان اسلام هیچگونه موافقتی نمی کرده. محمد یزدی در خاطرات خود اینگونه آورده که "در آن روزها، در حوزه علمیه این تفکر جان گرفت که فدائیان اسلام، قصد متلاشی کردن حوزه را دارند و می خواهند حوزه را از سمت کار علمی و فرهنگی به سوی مبارزه مسلحانه سوق دهند. حتی معروف شد که مرحوم آیت الله بروجردی(ره) به افرادی دستور داده است که جلو نشر افکار مرحوم نواب صفوی را در میان طلاب بگیرند و اگر لازم شد، با آنها برخورد فیزیکی نمایند... مرحوم آیت لله بروجردی که در راس حوزه قرار داشتند، طبیعی بود که به دلیل سِمتی که داشتند و اعتقاد به لزوم حفظ و صیانت از حوزه علمیه و جلوگیری از فروپاشی آن، با فدائیان موافق نباشند..."

در مخالفت میان نواب صفوی و آیت الله بروجردی اما باز هم اقوال یکسان نیست. چندی پیش که صادق طباطبایی خاطره ای را از رابطه ی میان نواب و آیت الله بازگو کرده بود، با مخالفتهایی مواجه شد. صادق طباطبایی گفته بود که : "در یکی از روزهای بهار سال 1331 که نوجوانی 9 ساله بودم، گروهی از طلبه ها ی جوان و سیاسی از تهران عازم قم شده بودند تا با آیت الله بروجردی دیدار کنند.  طلبه جوانی که بعدها فهمیدم نواب صفوی بود، سخنان تندی ایراد می کرد که هیچ چیز از آن در خاطرم نمانده است. بعدها خبر دار شدم که نواب و یارانش قصد دیدار با آیت الله بروجردی را داشتند که ایشان آنها را نپذیرفته بودند. از پدرم شنیدم که چند روز بعد که اصحاب آیت الله بروجردی، از جمله پدرم در محضر ایشان بودند، یکی از بزرگان و از مدرسان حوزه(ظاهراً پدر آیت الله فاضل لنکرانی) علت این رفتار را از آیت الله بروجردی سئوال کرده و می پرسد چرا این افراد را که خواهان حکومت اسلامی هستند، نپذیرفتید؟ ایشان در جواب می گویند: این آقایان می خواهند شاه را بردارند ولی امثال شما را به جای او بگذارند. شخص دیگری (ظاهراً مرحوم آیت الله کبیر) که از علمای بزرگ و فقهای برجسته بوده است می پرسد، مگر چه اشکالی دارد؟ آیت الله بروجردی در جواب می گویند: اشکال بزرگ این امر در اینجاست که شاه با اسلحه توپ و تفنگ به جان مردم می افتد، با این اسلحه می شود مقابله کرد ولی اگر شما به جای او نشستید، اسلحه شما ایمان و عقاید مردم است که به جان مردم می اندازید. با این اسلحه نمی توان به راحتی مقابله کرد و لذا دین و ایمان مردم به بازی گرفته می شود". این خاطره هم با مخالفت سید هادی خسرو شاهی مواجه شد. وی گفته بود که آقای صادق طباطبایی به علت اینکه فرزند آیت الله سلطانی استاد ما بودند و مدتی در قم زندگی می کردند به مسائلی آشنا هستند ولی در همه ی مسائل اطلاعات ندارند و سن او ایجاب نمی کند که چنین اطلاعاتی را در رابطه با آیت الله بروجردی داشته باشد. وی گفت که آیت الله بروجردی موافق نوع حرکت شهید نواب نبودند اما معتقدم مطلب صادق طباطبایی صحت نداشته و جزو شایعاتی بود که در اذهان وجود داشت. خسروشاهی همچنین گفته بود که: برخی اصحاب آیت الله بروجردی خیلی مایل نبودند که به نواب میدان بدهند؛ اما چنین سخنی که آیت الله بروجردی بگویند: افرادی مانند نواب صفوی می خواهند شاه شوند، در شان آیت الله بروجردی نیست و چنین سخنانی را برخی جعل کرده اند و این تعبیرات، تعبیرات یک مرجع نیست.

اختلاف نظرها در مورد نواب صفوی به اینجا ختم نمی شود. در باب فتوایی که سیدِ نوّاب بدان عمل کرده و به ترور احمد کسروی اقدام کرده است نیز اختلاف نظر وجود دارد.(نواب صفوی یکبار خود به ترور کسروی اقدام کرد که ناکام ماند. 8 ماه بعد تعدادی از اعضای فدائیان اسلام توانستند کسروی را از پای درآورند) در این باره، خانم احتشام رضوی همسر نواب صفوی- پاسخ داده است. او گفته که از زبان مرحوم نواب شنیده است که فتوای ترور را آیت الله عبدالحسین امینی (معروف به علامه امینی) صاحب کتاب الغدیر، صادر کرده است. علامه امینی در نجف، استاد نواب صفوی بود. وی با مرحوم نواب ارتباطات نزدیکی داشت. خانم احتشام رضوی در هنگام ترور احمد کسروی تنها 12 سال سن داشت. او 2 سال بعد یعنی در 14 سالگی با مجتبی نواب صفوی ازدواج کرد. خانم احتشام در خاطرات خود آورده است که در طول 8 سال زندگی مشترک، سید کمتر از یک سال در کنارم بود، یا در حال مسافرت و تبلیغ بود یا در زندان، یا پنهان از چشم رژیم.گفته ی او در مورد فتوای ترور توسط سید عبدالحسین امینی هم مورد تردید قرار گرفته است. حاج مهدی عراقی از یاران نزدیک نواب صفوی در خاطرات خود گفته است: "نواب صفوی در نجف مشغول خواندن درسش بود که یکی از این کتابهای کسروی به دستش رسید که توهین به امام جعفر صادق(ع) کرده بود. بعد از مطالعه کتاب، کتاب را پهلوی 2 تن از مراجع نجف می آورد و نظر آنها را می خواهد. یکی علامه امینی صاحب کتاب "الغدیر" و یکی هم حاج آقا حسین قمی، که هر دو از اساتید ایشان بودند، ... آقای قمی وقتی کتاب را مطالعه می کند، حکم ارتداد نویسنده را اعلام می کند، اما آقای امینی متوجه می شود که منظور سید از این سئوال چیست. توصیه می کند که شما به درسِ تان اینجا ادامه بدهید. بعد ایشان اصرار می کند که در هر حال شما نظرتان را بگویید و ایشان نظرشان را نمی گویند و اصرار داشت که ایشان(نواب) به درسش ادامه بدهد. ولی سید وسائلش را جمع می کند و حرکت می کند به طرف تهران". مهدی عراقی انتساب فتوای ترور را به علامه ی امینی نپذیرفته بود.

 روایت دیگر در مورد این فتوا را آیت الله سید صادق روحانی بیان کرده است. آیت الله روحانی از نزدیکترین افراد به نواب صفوی بود. او گفته است زمانی که نواب صفوی به انتقاد علیه مرجعیت می پرداخت، من به واسطه ی رفاقتی که با او داشتم، گفتم اینکه حالا ما بیاییم و مرجعیت را تضعیف کنیم و علیه آن حرف بزنیم، علاوه بر اینکه خلاف شرع است، خلاف مصالح مسلمین هم هست و هیچ تاثیری ندارد. آنگونه که آیت الله روحانی بیان کرده است، وی پیشنهاد مبارزه ی مسلحانه را به نواب صفوی می دهد و او نیز می پذیرد. آیت الله روحانی به نواب  می گوید" نظر من این است که شما سعی کنید با عواملی که فساد فکری و عقیدتی را در ایران اشاعه می دهند، مبارزه کنید و کسانی را که واقعاً مسبب این وضعیت هستند به مجازات برسانید، والا تخفیف حوزه ضربه زدن به خود است". صادق روحانی در ادامه ی این خاطره می گوید که این پیشنهاد من مورد توجه مرحوم نواب قرار گرفت. پس از آن مرحوم نواب پیشنهادی را با آیت الله روحانی در میان می گذارد: " شما می توانی برای قتل کسروی از آقایان مراجع برای ما فتوا بگیری؟" این پیشنهاد هم به تایید روحانی می رسد و نظر مثبت خود را اینگونه بیان می کند :" گفتم بله". صادق روحانی در ادامه می گوید که: البته در آن زمان مشهور بود که آقایان، کسروی را مهدور الدم می دانند. ولی نواب می خواست برای این کار خود یک نوع رضایتی از آقایان علما داشته باشد. صادق روحانی برای اخذ فتوای ترور کسروی به نزد یکی از بلند آوازه تری مراجع نجف می رود. سید ابوالقاسم خویی. " ... رفتم و از آ سید ابوالقاسم خویی و آیت الله حاج آقا حسین قمی برای ایشان فتوا گرفتم. با آیت الله خویی خودم صحبت کردم و فکر می کنم بخشی از پول سفر نواب و پول اسلحه اش را هم آیت الله خویی داد". آنگونه که آیت الله روحانی بیان کرده است، فتوای اصلی را مرحوم آقای خویی می دهند. به گفته ی او، مرحوم خویی واسطه می شوند و فتوایی هم از جانب حاج آقا حسین قمی، صادر می شود. این درحالی است که مرحوم خویی و حاج حسین قمی از روحانیون درجه دوم نجف بوده اند و زعامت حوزه ی نجف بر عهده ی سید ابوالحسن اصفهانی بوده است. خرید اسلحه نیز به هزینه ی مرحوم خویی پرداخت می شود. در حالی که مرحوم شمس آل احمد گفته بود که نواب صفوی برای خرید اسلحه نزد پدرم (آیت الله سید احمد طالقانی) آمد. اما از جانب وی پاسخ مثبتی نمی شنود. سپس به سراغ آیت الله محمد حسن طالقانی، امام جماعت مسجد شاه آباد رفت و پول اسلحه را تهیه کرد[

اختلاف نظرها در مورد نواب صفوی بسیار است. برخی حرکت او را خودسرانه می دانند. برخی به تایید او از جانب حوزه و مرجعیت تاکید می کنند.اما آنچه مسلم است اینکه روحیات مذهبی و عرق دینی، او را به سمت اینگونه حرکات انقلابی کشاند. هر کدام از این دو قول که صحیح باشد اما یک جنبه از شخصیت این طلبه ی جوان را بازتاب می دهد. شخصیتی که با روحیه ای وارد حوزه شده بود که تایید و تکذیبهای فراوانی را می طلبید. روحیه ای که فضای مرسوم حوزه را به هم ریخته بود. روحانی جوانی که خلاف آمد عادتِ حوزه بود.


این متن در مباحثات

 

صدر الدین صدر، سیدی که پدر بود برای همه

sadrs

آقا بزرگ تهرانی گفته بود که "هرگز از او و درباره او چیزی نشنیدم که بتواند بر وی خرده گرفته شود. او در نظر من از آن دسته انسانهای نادری است که تاریخ حق دارد یاد و نام آنها را جاودانه سازد." آقا بزرگ تهرانی این سخن را در وصف سید صدرالدین صدر بر زبان آورده بود. روحیه ی مدارا جویانه ی سید صدر سبب شده بود تا  گروههای مختلف فکری، او را به خود نزدیک ببینند. حجه الاسلام شریف رازی گفته است که سید صدر برای مخالف هم به همان اندازه پدر بود که برای موافق. دوست و دشمن را نوازش می کرد و به همه محبت می نمود.  در این روحیه ی سید صدرالدین صدر بسیاری سخن گفته اند. سید هادی خسروشاهی از مرحوم آیت الله سید محمد علی ابطحی نقل کرده است که با وجود اینکه سید ابطحی شاگرد دیگر بزرگان بوده، اما نزد سید صدر می رفته و مشکلات خود را با او در میان می گذاشته و با استقبال و گشاده رویی صدر مواجه می شده است. شاید همین روحیه ی مدارا جویی سید صدرالدین بوده که سبب شد تا گروه موتلفه اسلامی وقتی که از تایید آیت الله بروجردی نا امید شد، خود را وابسته و فرمانبر سید صدرالدین بداند. محمد مهدی عبد خدایی از اعضای فدائیان اسلام، ادعا کرد که ترورهایی که توسط فدائیان اسلام صورت می گرفت با مجوز مرحوم آیت الله العظمی صدر بوده است. عبد خدایی ضارب مرحوم دکتر حسین فاطمی بود. در هنگام ترور، او تنها پانزده سال سن داشت. عبد خدایی نقل کرده است که ماموریت و آلت ترور مرحوم فاطمی توسط مرحوم سید عبدالحسین واحدی به ایشان داده شده و وقتی از وی در خصوص مجوز شرعی ترور سئوال کرده، پاسخ شنیده است که ما مجوزمان را از آیت الله صدر می گیریم. عبد خدایی همچنین نقل کرده است که بعد از انجام عملیات ناموفق ترور و بازداشت و انتقال وی به زندان، پدر ایشان مرحوم آیت الله شیخ عبدالحسین تبریزی از مشهد به آیت الله العظمی صدر نامه  نوشته و اعتراض کردند، که "این چه کاری است که شما جوانان مردم را تشویق می کنید که بروند سران رژیم را ترور کنند؟ اگر این کارها خوب است چرا مجوز نمی دهید فرزندانتان بروند این کارها را انجام دهند؟" این سخنان اما توسط آیت الله علی اکبر صادقی - داماد مرحوم صدر- مورد تردید قرار گرفت. وی در پاسخ به این سخنان گفته بود که روحیه و منش اخلاقی سید صدر اجازه ی خطور این سخنان به ذهن را هم نمی دهد. او گفته بود که "آیت الله صدر به جهت اخلاقی و روحی وضعیتی داشتند که من به نظرم نمی آید ممکن باشد ایشان گِرد چنین کارهایی بخواهند بگردند. البته فداییان اسلام نسبت به آقای بروجردی گرایش مثبتی نداشتند، نسبت به آقای صدر یک جور احساس پدری(فرزندی) داشتند. من نمی توانم بر خودم هموار کنم که آقای صدر اجازه ی انجام چنین کاری را به کسی داده باشد. خصوصاً به یک بچه که قدرت تشخیص ندارد. مگر تمام تشخیص یک بچه چقدر می تواند باشد؟ یعنی یک مرجع تقلید هفتاد و چند ساله بیاید دستور دهد، اجازه دهد یا اسلحه بدهد، که یک بچه ده پانزده ساله برود آدم بکشد؟".

عبد خدایی اما در جای دیگری نیز ادعا کرد که نزد آیت الله صدر رفته و از وی اینگونه شنیده که "راهی که با نواب صفوی رفته ای درست رفته ای و ادامه بده". سید رضا صدر فرزند سید صدرالدین ادعا کرده بود که "در میان فرزندان پدرم، آن کس که با فدائیان اسلام رفیق بود من بودم؛ آقا سید موسی صدر، مُصدقی بود..". سید رضا صدر روحیه ی تندتری داشت. او در اواخر عمرِ آیت الله صدر مخالفتهایی را با بیت آیت الله بروجردی کرده بود و سبب کدورتهایی میان این دو بیت شده بود. منش آیت الله صدر اما اینگونه نبوده و با درشتیهای فرزندش مخالف بود.

آیت الله صدر، مورد وثوق آیت الله حائری یزدی بود. آیت الله حائری وصیت کرده بود که پس از ایشان، سید صدرالدین وصی وی باشد و اداره ی حوزه را به عهده بگیرد. سیدِ صدر اما از مرحوم حائری اجازه خواست تا در کنار ایشان، مرحوم آیت الله حجت هم همراهی کنند. پس از درگذشت آیت الله حائری، مرحوم سید محمد تقی خوانساری هم به این دو نفر افزوده شد و اداره ی حوزه به مدت 8 سال در اختیار این سه قرار گرفت. از این سه مرجع با عنوان مراجع ثلاثه ی قم یاد می شود. این در حالی بود که در زمان مرحوم حائری، سید صدرالدین در مشهد بوده و آیت الله بروجردی هم در بروجرد ساکن بوده اند. با عین حال، مرحوم حائری، آیت الله صدر را ارجحیت می دهند و از ایشان دعوت می کنند تا به قم برود و زعامت را بپذیرد. به نظر می رسد که سید صدر با توجه به روحیاتی که داشته از برتری خود نسبت به دیگر مراجع ابا می کرده و از مرحوم حجت و خوانساری نیز دعوت می کند تا امر زعامت را بر عهده بگیرند. سید صدر در پذیرفتن امر آیت الله حائری نیز بسیار اکراه داشته و مرجعیت را نمی پذیرفته است. گفته می شود که از نظر علمی، مرحوم حجت و خوانساری از سید صدرالدین اعلمیت داشته اند. اما مرحوم صدر جامعیت بیشتری داشته. مرحوم صدر در ادبیات عرب و تاریخ اسلام نیز صاحب نظر بوده برخلاف آن دو مرجع دیگر. مرحوم حجت و خوانساری عمدتاً به فقه و اصول حوزوی عنایت داشته اند.

 به نظر می رسد که نَسَب خانوادگی و احترامی که سید صدر در میان مردم داشته، برای اینکه به تنهایی امر مرجعیت را بپذیرد کفایت می کرده است. روحیه ی سید صدر اما چنان بوده که بر اتفاق و همدلی میان روحانیت بسیار حساسیت می ورزیده. و کوچکترین کدورتی را بر نمی تافته است. شاید همین روحیه ی وی بود که از پذیرفتن اداره ی حوزه به تنهایی سر باز زده بود. اهتمام او به همدلی میان روحانیت تا بدانجا بود که زمانی که اختلاف میان آیات عظام محمد کاظم خراسانی و سید محمد کاظم یزدی در گرفته بود، سید صدرالدین به همراه پدرش سید اسماعیل - که از مراجع زمان خود بود- از کربلا به نجف رفته بود تا میان این دو وفاقی برقرار کند. زمانی که سید صدرالدین در مشهد بود نیز اختلافی میان روحانیت شهر درگرفته بود که سید صدر پادرمیانی می کند و آتش اختلاف را خاموش می کند.

آیت الله شبیری زنجانی در خاطرات خود آورده است که در دوران ریاست آیات ثلاث، مرحوم آیت الله العظمی ابوالحسن اصفهانی که در نجف مرجعیت داشته اند، ابتدا اجازه داده بودند مقلدین ایشان وجوهات خود را برای اداره حوزه ی علمیه قم به آیت الله العظمی صدر بدهند، از یک مقطعی به بعد اجازه ی خود را پس گرفتند. حتی بعداً نیز که آیت الله العظمی بروجردی به قم آمدند، دیگر اجازه را ندادند. و این مسئله باعث شده بود که اداره ی حوزه ی علمیه قم برای آیت الله العظمی صدر بسیار سخت شود. در این زمان، حوزه ی قم بعد از حوزه ی نجف و در مرتبه ی دوم قرار گرفته بود.  نقل شده است که فشار مالی بر سید صدر تا بدانجا بوده که سه دوره نمی توانند شهریه ی طلاب را پرداخت کنند. پس از آن به حالت اعتراض به حرم حضرت معصومه(س) مشرف می شوند و از حضرت می خواهد که اگر خود نمی توانید شهریه ی این طلاب را محیا کنید، از برادر خود امام رضا(ع) بخواهید تا کمک کند. شب هنگام فرد متمولی نزد آیت الله می رود و وجوهات شرعیه ی خود را پرداخت می کند و مشکل مالی حوزه نیز مرتفع می گردد. پس از آن سید صدر برای عرض تشکر به حرم حضرت معصومه می روند. 

با وجود این مشکلات بود که عده ای از روحانیون و در راس آن امام خمینی از آیت الله بروجردی دعوت کردند که برای پذیرفتن زعامت به قم مشرف شوند. آیت الله صادقی داماد مرحوم صدر گفته است که " آمدن آقای بروجردی به قم، با دعوت آقای صدر صورت نگرفت. بلکه بعد از این که این کار صورت گرفته بود آیت الله صدر هم با آن موافقت کردند. روحیات اخلاقی ایشان هم به گونه ای بود که مخالفتی با حضور آیت الله بروجردی نکردند". با آمدن آیت الله بروجردی، سید صدرالدین صدر، کرسی تدریس خود و جای نماز را در حرم حضرت معصومه(س) به ایشان واگذار کردند. امام موسی صدر گفته بود که "مقامات آیت الله بروجردی در اثر فداکاری و گذشت پدرم بوده است". آیت الله جعفر سبحانی نیز در واکنش به این برخورد رئوفانه ی سید صدر گفته بود که "ایثاری که از آیت الله صدر دیده شد، از هیچ کس دیده نشده بود".

سید رضا صدر- فرزند ارشد سید صدرالدین- اما واکنشهایی را نسبت به بیت آیت الله بروجردی نشان داده بود. آیت الله علی اکبر صادقی گفته است که " خیلی باعث تاسف بود که آقای آقا رضا صدر، که خُب از نظر اخلاقی یک مقداری تند بود و گاهی اوقات زود از کوره در می رفت، انتقادهای تندشان موجب شد تا رابطه ی این دو مرجع(سید صدر و آیت الله بروجردی) یک مقداری از هم جدا شود و مقداری دور از هم قرار بگیرند". بعد از آمدن آیت الله بروجردی به قم، علمای قم به گرد ایشان حلقه زدند و رفت و آمدها با سید صدر کمتر شد. سید رضا صدر به آیت الله صادقی گفته بود که "از ارادتمندان پدرم، تنها آقای آقا میرزا مصطفی، یعنی پدر من، ارادتش به پدر باقی مانده است بعد از اینکه آقای بروجردی آمدند". آیت الله صدر اما هیچگونه واکنش منفی نسبت به این برخوردها نشان نداده بود و از سر متانت با دیگران مواجه می شده است. آیت الله صدر در پاسخ اینکه چرا ریاست را به آیت الله بروجردی واگذار کرده است این آیه را خوانده بود که "تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علواً فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین"(قصص82)

نام سید صدرالدین بعضاً در میان شاگردان آیت الله میرزا مهدی اصفهانی نیز ذکر شده است. میرزای اصفهانی موسس مکتب تفکیک بود و از مخالفان فلسفه و عرفان محسوب می شد. اما به نظر می رسد که حتی اگر حضور آیت الله صدر در محفل میرزای اصفهانی صحت داشته باشد، سید صدر در این زمینه تاثیری از استاد نپذیرفته است. سید صدرالدین مخالفتی با فلسفه و عرفان نداشت. در زمانی که وی اداره ی حوزه را بر عهده داشته، امام خمینی هم به تدریس فلسفه در حوزه می پرداخته است و سید صدر هیچگونه مخالفتی با این امر نمی کرده. در حالی که با حضور آیت اله بروجردی تدریس فلسفه ی مرحوم امام نیز تعطیل می شود. مرحوم بروجردی همچنین به علامه طباطبایی نوشته بود که نباید در حوزه از مباحث فلسفی سخن بگوید. در حالی که این شیوه رفتاری در سید صدرالدین یافت نمی شود.

سید صدرالدین از داعیه داران تقریب مذاهب بود. وی کتاب "لواء الحمد" را در 12 جلد در راستای تقریب مذاهب نوشته بود. سید موسی صدر نیز این سلوک پدر را به نحو عملی به اجرا گذاشته بود. سید موسی اما در پاره ای از مواضع پدر نیز مخالفت داشت. پدر از مخالفان حضور زنان در اداره ی جامعه بود. وی نامه ای به آیت الله بهبهانی نوشته بود که" .... تصریح می دهم که با آنکه در طرح قانونی لایحه انتخابات که اخیراً از طرف جناب آقای نخست وزیر در معرض افکار عمومی قرار داده شده، صریحاً اجازه مداخله در انتخابات به زن ها داده نشده است و این امر از هر جهت مورد تحسین و تقدیر می باشد...مداخله ی زن ها در انتخابات به جهاتی چند مُحرم و غیر مشروع می باشد و در کشورهای اسلامی به حول و قوه الهی اجرا نمی گردد..."  سید موسی صدر اما در لبنان شیوه ی دیگری را در مواجهه با زنان برگزیده بود و حضور آنان را در اجتماع ترغیب می کرد.

آیت الله صدر دو بار ازدواج کرد. همسر اول او ، دختر خاله اش بود که در جوانی در عراق درگذشت. پس از آن، وی در مشهد با دختر سید حسین طباطبایی قمی (از مراجع تقلید) ازدواج کرد و صاحب ده فرزند شد. سید رضا، سید علی و سید موسی صدر فرزندان ذکور وی بودند.از میان دختران او، صدیقه صدر همسر محمد باقر سلطانی طباطبایی است. صادق طباطبایی فرزند اوست. فاطمه طباطبایی همسر مرحوم احمد خمینی هم از دیگر فرزندان صدیقه صدر است. منصوره صدر نیز به ازدواج آیت الله علی اکبر صادقی در آمد. زهره صادقی(همسر سید محمد خاتمی) فرزند اوست. فاطمه صدر هم با سید محمد باقر صدر صاحب کتاب "فلسفتنا" و "اقتصادنا" ازدواج کرد.   

آیت الله سید صدرالدین صدر در 5 دی ماه 1332 در قم درگذشت. آیت الله بروجردی بر پیکر وی نماز خواند. سید صدر در کنار قبر شیخ عبدالکریم حائری در آرامگاه حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد. روحانی وارسته ای که تعلقی به دنیا نداشت. مرجعی که پدر بود برای همه. " و تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علواً فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین".


این مطلب در مباحثات

آملی لاریجانی و عمل به سیره ی پدر

میرزا هاشم لاریجانی

1-آیت الله صادق آملی لاریجانی -رئیس قوه ی قضاییه- اخیراً ادعا کرده اند که مخالفت با حکم اعدام، در واقع مخالفت با حکم اسلام است؛ زیرا قصاص نص قرآن کریم است. در برابر نصوص اسلامی همانند حکم قصاص، نمی توان گفت که کدام قرائت چه می گوید زیرا ما یک اسلام بیشتر نداریم که مرجع معتبر آن هم فهم روشمند و مضبوط مراجع تقلید و علمای دین است.

2-آیت الله لاریجانی زمانی که کرسی تدریس فلسفه ی اسلامی در قم را داشت، در نشستی علمی، نظریه ای را طرح کرده بود که آنرا "اجتهاد متوسط" می نامید. این جلسه در 15 اسفند ماه 87 در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه ی اسلامی در قم برگزار شده بود. بر اساس آن نظریه، افرادی که هنوز به درجه اجتهادِ مطلق نرسیده اند اما از برخی تخصص های دینی برخوردارند، می توانند که خود اجتهاد بورزند و در مواردی که با مبادی نظری یک فتوا مخالفت دارند، به آن عمل نکنند. صادق لاریجانی در آن جلسه گفته بود که بر اساس این نظریه، صاحب نظرانی که با مدارک فتوایی مرجع تقلید خود مخالفند، می توانند به حکم مرجعِ خود ملتزم نمانند و در عین حال نیز خلاف شریعت عمل نکنند. آملی لاریجانی حتی تصریح کرده بود که اساتید دانشگاهی که در برخی از حوزه های علمی به تخصص لازم نائل آمده اند، می توانند و باید به نظر خود عمل بکنند. بر اساس این ایده ی لاریجانی، بسیاری از دانشمندان علمی و دانشگاهی می توانند در احکام مختلف بر رای مرجع خود پای بند نمانند. در آن جلسه اما بر صادق لاریجانی تذکر دادند که باید مراقب پیامدهای حساس و خطرناک نظریه اش باشد. صادق لاریجانی اما به شدت بر این موضع خود تاکید کرد. بر طبق این ایده ی لاریجانی، اساتید دانشگاه نیز سهمی در استنباط احکام فقهی دارند و می توانند که بر مرجع تقلید خود خرده بگیرند. در نظر صادق لاریجانی، ایراد نخبگان دانشگاهی از مراجع دینی امری معقول و مقبول است.

3- این روحیه علمی در نقد مبانی فقهی، گوهره ی مکتب تشیع است. یازده قرن پیش، سید مرتضی علم الهدی از بانیان اصول فقه شیعه، محققان را قَسم داده بود که در مورد هیچ یک از دلایل، از دیگری تقلید نکند و به حسن ظن در ادله ی دیگران ننگرند. سید مرتضی بر اساس عمل به این قَسم بود که به اساتید خود نقد می کرد. شیخ مفید،- از اعاظم فقه شیعه- بر اساس همین رویکرد، بر شیخ صدوق انتقاد کرد که : "شیخ صدوق از دایره ی صواب خارج شده و در طریقه ی  اهل حدیث قرار گرفته است". شیخ مفید حتی به کار گیری عقلانیت در فقه شیعه را تا بدانجا برده بود که مدعی شد: امام زمان برای این تا به حال ظهور نکرده است که می داند اعتقاد اغلب پیروان بر اساس تقلید است و از راه ادله ی عقلی نیست.  این روحیه ی بزرگان فقهی شیعه است. بر هر حکم فقهی ادله ی عقلی بار می کنند.

4- در بسیاری از احکام فقهی شاهدیم که فقیهِ زبر دستی بر می خیزد و حکمی صادر می کند که تا به حال مغفول مانده بود. مقدس اردبیلی در باب یکی از احکام فقهی بر این باور بود که هر چه تا کنون فقهای شیعه گفته اند بر اساس یک اشتباه و رای ناصواب بوده است. وی در باب حکم فقهی "لوث و قسامه" بر این باور بود که فقهای شیعه استنباط ناصوابی از آراء اهل سنت کرده اند و این رای به عنوان حکم غالب در فقه شیعه  در آمده است؛ در حالی که بر اساس مبانی فقه شیعه، این رای نمی تواند صواب باشد. از اینگونه موارد در فقه شیعه بسیارند. گفته می شود که در قرن هشتم هجری، رای غالب فقهای شیعه بر حرمت نماز جمعه در زمان غیبت بوده. در سال 702 هجری قمری یک علوی شیعی پس از گذاردن نماز جمعه به همراه اهل سنت کشته شده بود. در آن زمانه، قول مشهور فقیهان بر این بوده که نماز جمعه در غیبت امام جایز نیست، بویژه که پیش نماز از اهل سنت باشد.

تعبد ورزیدن بر قول مشهور، نمی تواند گرهی از کار امروز فقه شیعه بگشاید. گفته می شود که از ویژگیهای حوزه ی نجف، عدم التزام به قول مشهور است. این ویژگی است که می تواند باعث گشایش در فقه شیعه شود. این رویّه در منش میرزا هاشم آملی هم وجود داشت. میرزا هاشم، پدر آملی لاریجانی بود. وی از شاگردان شیخ عبدالکریم حائری، سید ابوالحسن اصفهانی و میرزای نائینی بود. صالحی نجف آبادی از قول آیت الله ابراهیم جناتی نقل کرده است، زمانی که میرزا هاشم آملی مریض بودند به منزل ایشان رفتم تا احوالشان را بپرسم. پس از احوالپرسی از معظم له یکی از روحانیون که در آنجا حاضر بود وقتی که با نام من آشنا شد پرسید: شما همان آقای جناتی هستید که بحثی درباره اصالت طهارت انسان نوشته و خواسته اید بگویید : کافر پاک است؟ گفتم آری من هستم. گفت به چه دلیل چنین چیزی می گویید؟ من قدری در این مساله بحث کردم و دلیلهای کسانی را که می گویند کافر نجس است را ذکر کردم و به نقد و رد آنها پرداختم و گفتم دلیل قانع کننده ای برای نجاست کافر نداریم. آن روحانی وارد بحث اجتهادی نشد و حاضر نبود و یا نمی توانست سخنان مرا نقد علمی کند و چون نتیجه ی بحث من یعنی پاک بودن کافر با ذهنیت او در تضاد بود و از طرفی نمی توانست با این مساله با شرح صدر و وسعت نظر برخورد کند و طاقت تحمل آن را نداشت سخت برآشفت و بر سر من فریاد زد و گفت: شما می خواهی بگویی گورباچف پاک است؟ من باز قدری بحث اجتهادی کردم و توضیح دادم که چرا دلیلهای فقهایی را که می گویند کافر نجس است را قبول ندارم. او بیشتر عصبانی شد و این بار با خشم بیشتری فریاد می زد که بالاخره تو می خواهی بگویی که گورباچف پاک است؟ آیت الله میرزا هاشم آملی که در طول بحث با دقت به استدلالهای من گوش می داد رو کرد و به آن روحانی که از شدت خشم به خود می پیچید فرمود: بله من هم می گویم : گورباچف پاک است. به حکم دلیلهایی که ایشان می آورد. مگر با خشم و غضب و فریاد می توان مساله علمی را حل کرد؟ آن روحانی وقتی این برخورد آیت الله آملی را دید سکوت کرد و من نفس راحتی کشیدم. آیت الله میرزا هاشم آملی در اواخر عمر خود این رای را پذیرفته بود و خلاف روّیه ی سایر فقها حکم کرده بود. معدودی از فقهای شیعه هستند که چنین رایی را پذیرفته اند. مرحوم سید محسن حکیم نیز از فقهایی بود که به این رای فقهی قائل بود و کافر را نجس نمی دانست.  میرزا هاشم آملی اما با شهامت علمی خود، بیان کرده بود که بر اساس ادله ای که بیان شده، بر این حکم ملتزم است و ادله ی عقلی را ره گشا به مقصود می داند.   

5-  دغدغه ی انطباقِ احکام فقهی با تغییرات زمان، از اوایل انقلاب هم مورد توجه فقها بود. در خرداد ماه 1371 میزگردی با عنوان مساله ی تجدید نظر در دادگاهها برگزار شده بود. در آن جلسه آیت الله مقتدایی گفته بود : از نظر فقهی فتوای حضرت امام(ره) چنین است که "قاضی باید مجتهد مطلق باشد". بعد از تشکیل حکومت اسلامی این شبهه ایجاد شد که امکان تغییر فتوای حضرت امام(ره) با مندرجات "تحریر الوسیله" وجود دارد، لذا موضوع از ایشان سئوال شد و در پاسخ فرمودند: که فتوا همان است، یعنی قاضی باید مجتهد مطلق باشد. اما در آن شرایط ما گفتیم که مگر چند نفر همانند حضرت امام(ره) و یا حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) و امثالهم وجود دارد تا عهده دار امر قضاوت شوند؟ چون با قبول شرط فوق و اعمال آن، امر قضا بر زمین می ماند، لذا استفاده از افراد با درجه علمی پایین تر مطرح گشت و از این رو قانون استخدام قضات، به عنوان اولین قانون درباره صلاحیت آنها به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید و بر اساس آن انتخاب قاضی در محدوده ای خاص، معمول گردید. بر اساس دیدگاه آیت الله مقتدایی، نمی توانستیم بر اساس حکم امام(ره) در تحریر الوسیله، هیچ اقدامی انجام دهیم لذا می بایست از آن حکم قدری پایین تر می آمدیم و این حکم را عملی می کردیم. در طول ایام انقلاب، این تطابق میان حکم فقهی و عمل کردن به آن در میان مسئولان به چشم می خورد. آیت الله محمد یزدی زمانی که به ریاست قوه ی قضاییه رسید، گفته بود که تا وقتی در کمیسیون حقوقی مجلس بودیم و قوانین را بررسی و تصویب می کردیم، این مشکلات اجرایی فعلی را نداشتیم، ولی حالا که به قوه ی قضائیه آمدیم ، مشاهده می کنیم که قوانین در مرحله ی اجرا با چراهای عقلی بسیاری مواجه می شوند. بر اساس آنچه که محمد یزدی گفته بود، میان حکم فقهی که در رسائل عملیه موجود است، با اجرای آنها فاصله ی زیادی است. برخی از احکام در مقام عمل با محدودیتها و محذوریتهایی مواجه می شود.

6- هدف از اجرای حکم اعدام را "نفی فساد در عرض" عنوان کرده اند. به نظر می رسد که حکم اعدام در احکام فقهی طریقیت دارد و نه موضوعیت. به این معنا که اعدام، وسیله ای است برای از بین بردن فساد. اگر فساد از این طریق ریشه کن شود، می توان بر این وسیله و ابزار نیز پای فشرد. اما اگر راهی به مقصود ندارد، التزام بر آن چندان وجهی ندارد. این اندیشه ای است که بسیاری از فرهیختگان غیر حوزوی بر آن حکم کرده اند.

آملی لاریجانی امروز که بر مسند قضا تکیه زده است می تواند سخن خود را در اسفند ماه 87 به خاطر بیاورد و سهمی هم برای عالمان غیر حوزوی در احکام فقهی قائل شود. لاریجانی می تواند عقبه ی فکری جهان تشیع را پیش چشم قرار دهد و همچنان از سید مرتضی علم الهدی بیاموزد که فقها را قَسم داد که بر رای فقهی دیگران بسنده نکنند و پای از آن فراتر نهند و دوباره و دوباره به تحقیق بپردازند. رئیسِ امروز دستگاه قضا حتی می تواند سخن رئیس پیشین را به خاطر بیاورد که میان حکم فقهی و عمل اجرایی آن فاصله ها می دید. فرزند میرزا هاشم آملی اما می تواند که این همه را در نظر نیاورد و از آن چشم بپوشد. اما نمی تواند از سیره ای که در آن رشد یافته است عدول کند. عمل به سیره ای که از مرجعیت شیعه به ارث برده است. عمل به سیره ی پدر.


این متن در راه دیگر و نیلوفر

                                                                                          

 

مرعشی نجفی، روحانی اخلاق گرای قم


مصطفی خمینی در نامه ای نوشته بود: "پدر مهربانم، مدتی است که نامه ای از جناب عالی نرسیده است، نگران هستم نکند کسالتی برای شما حاصل شده باشد". فرزند ارشد سید روح الله خمینی اما این نامه را برای امام خمینی ننوشته بود. سید مصطفی، این نامه را برای فقیهی در قم نوشته شده بود که به پاس منش رئوفانه اش، او را "پدر" خطاب می کرد. آیت الله العظمی مرعشی نجفی، روحانی اخلاق گرایی بود. او مجسمه ای از اخلاق اسلامی را عرضه می کرد که در کمتر مکتب اخلاقی یافت می شود. نمونه ای از منشِ رفتاری ایشان، این مهم را بر ما معلوم می کند.

 گفته می شود در زمانی که اکثر مردم از حمام عمومی استفاده می کرده اند و دلاک ها هم معمولاً ریش بلندی داشتند و سرشان را می تراشیدند، روزی مرحوم آیت الله مرعشی که وارد حمام عمومی می شوند و از قضا تعدادی از مسافران اصفهانی مشغول استحمام بوده اند، فکر می کنند که ایشان دلاک هستند. یکی با تحکّم می گوید: دلاک چرا دیر کردی؟ ما عجله داریم. ایشان بدون این که چیزی بگوید، مشغول کیسه کشیدن آنها می شود. یکی از آنها می گوید: اوستا خوب بلد نیستی کیسه بکشی، در این حین دلاک اصلی وارد می شود و آقا را در این حال می بیند. از ایشان معذرت می خواهد. آن اصفهانی هم متوجه اشتباه خود می شود و از آیت الله عذر خواهی می کند. ایشان اما می گوید، زائر حضرت معصومه هستند اشکالی ندارد.

 وقتی که اخلاق گرایی با دینداری عجین می شود چنین رفتارهای تحسین برانگیزی هم ایجاد می کند. شاید کمتر مکتب اخلاق گرایی را بتوان یافت که چنین روحیه ای را در فردی ایجاد کند.

رویّه ی اخلاقی در شیوه ی تدریس آیت الله هم نمایان بود. گفته می شود که جلسه ی درس ایشان یکی از مهمترین حلقه های درسی حوزه علمیه قم بوده است. راز این فراگیری، مباحث اخلاقی و تربیتی بوده که ایشان در خلال مباحث فقهی و اصولی طرح می کرده اند. این روحیه در تدریس سبب می شده که ایشان گاهی تا سطح فهم پایین ترین افراد هم، جلسه ی درس خود را تنزّل دهد. این روحیه ی آیت الله البته سبب اعتراض برخی از طلاب هم می شده است. آیت الله محمد یزدی از آن طلابی بود که شیوه ی درس آیت الله مرعشی را نمی پسندید. او می گوید که " بنده در ایامی که در قم مشغول گذراندن دوره سطح بودم، در درس کفایه مرحوم آیت الله نجفی مرعشی شرکت می کردم. شیوه ی تدریس ایشان مناسب با دوره ی سطح بود و سطحی هم بود. روی این حساب بنده برای انگیزه هایی غیر از تحصیل خدمت مرحوم آقای نجفی می رسیدم"  در آن زمان، هنوز مسجد اعظم ساخته نشده بوده و مرحوم مرعشی بر روی یک آب انبار، درس کفایه را می گفته اند. محمد یزدی در جای دیگری بر عدم اعلمیت مرحوم مرعشی نجفی استدلال می کند.  او می گوید که "در تنکابن با عالم وارسته ای برخورد کردم به نام آقای مجتهدی که خدایش بیامرزد. سادگی و تقدس او مثال زدنی بود. وقتی با او بحث مرجعیت را پیش کشیدم گفت: در بین علمای قم، آقای مرعشی نجفی از همه ملاتر است. گفتم: بر چه اساسی؟ گفت هر بار که من در قم به دیدار ایشان می روم، یا ایشان به بازدید من می آید، مشاهده می کنم که بسیار خوش برخورد و اهل گفت و شنود است. گفتم آقای مجتهدی مواردی که شما بر شمردی، که دلیل نمی شود. با او محاجه کردم و سرانجام پس از نشستهای متعدد، در اواخر ماه مبارک رمضان، آقای مجتهدی پذیرفت که حکایت علمیت و اعلمیت، تابع احساسات و عواطف نیست و موارد دیگری است که تعیین کننده است."  آیت الله محمد یزدی شیفته امام خمینی بوده و از مرجعیت ایشان در مقابل آیت الله مرعشی دفاع می کرده اند. در جای دیگری هم به سراغ امام جماعت یکی از شهرها می رود و با او محاجه می کند. "در ملاقاتی که بطور خصوصی با امام جماعت مزبور داشتم، با او در خصوص مرجعیت وارد بحث شدم و پرسیدم  شما آیت الله مرعشی نجفی را در چه حدی می دانید؟ گفت : من مقلّد ایشان هستم. من راجع به حضرت امام با او سخن گفتم ....". منشِ آیت الله مرعشی اما به گونه ای بوده که در حجره های شاگردانِ خود هم حاضر می شده و با آنها به مباحثه می پرداخته است. سید محمد خامنه ای گفته است که آیت الله مرعشی از روی موّدت و بزرگواری به حجره ی وی در مدرسه ی حجتیه می رفته است.

مرحوم مرعشی نجفی شیفته ی کتاب و کتاب خوانی بود. گفته می شود که ایشان برای خرید یک کتاب، حتی چندین ماه نماز و روزه ی استیجاری به جا می آورده تا از قبَل آن، بتواند کتابی تهیه کند. ایشان نتوانسته بود به زیارت کعبه مشرف شود و می گفت: استطاعت و تمکّن مالی که لازم وجوب تشرف به خانه خداوند کریم است را ندارم، چون تمام در آمد خود را صرف خرید کتب می کرد. دلبستگی ایشان به کتاب، سبب شد تا مجموعه ی عظیمی از کتابهای گرانقدر شیعه را جمع آوری کند. این کتابها اینک در کتابخانه ی ایشان (کتابخانه ی مرعشی نجفی در قم) موجود است. کتابخانه ی بزرگ آیت الله سبب شد تا امام خمینی نامه ای به میر حسین موسوی بنویسد و از وی بخواهد احتیاجات کتابخانه را فراهم کند. در 24 اسفند 67 امام نامه ای نوشت که: "کتابخانه حضرت آیت الله نجفی مرعشی دامت برکاته از کتابخانه های کم نظیر و شاید بتوان گفت بی نظیر ایران است. کتب نفیس اعاظم شیعه و کتابهای منحصر به فرد و خطی آن از ذخائر فرهنگ غنی اسلام و ایران است. از قرار اطلاع مرکز حفاظت آنها به گونه ای نیست که کتابها مصون از خطر باشد و محیط مطالعه برای مشتاقان کتاب بسیار کوچک است. جنابعالی(میر حسین موسوی) موظف می باشید آنچه را که آن کتابخانه احتیاج دارد به بهترین وجه فراهم آورید". آیت الله مرعشی هنگام ساخت این کتابخانه، چهار گوشه ی آن زمین را تربت سید الشهداء می ریزندو می فرمایند: من با این کار، افرادی که به این کتابخانه می آیند را بیمه می کنم تا از طریق خواندن کتابهای این کتابخانه انحرافی حاصل نکنند. این کتابخانه اینک دارای دویست و پنجاه هزار  جلد کتاب چاپی و بیست و پنج هزار جلد کتاب خطی یکی از بزرگترین کتابخانه های کشور است. چندی پیش اما رسول جعفریان در انتقاد به کتابخانه های کشور، به این کتابخانه نیز انتقاد کرد که : کتاب خانه آیت الله مرعشی نیز مکان عقب مانده ای است، با سیستم دیجیتالی پیش نمی رود. سایت آن اصلا به روز نیست. یک کتاب یا روزنامه روی سایت قرار ندارد. این در حالی است که این کتاب خانه آمال و آرزوی همه بوده است. مرعشی بزرگ و کوچک خیلی برای آن زحمت کشیده اند...


بسیاری از ساداتی که به دنبال نسب نامه ی خود هستند به این کتابخانه مراجعه می کنند. یکی از ویژگیهای مرحوم مرعشی، علم نسَب شناسی بود. ایشان کتاب "مشجّرات النَسب" را نوشته اند که حاوی شجره نامه ی سادات است. کتاب "تراجم السادات" ایشان هم در بیان نسَب علمای سادات و هم احوال ایشان از روزگار صفویه تا زمان مولف است. کتاب "طبقات النسابین" ایشان هم در فوائد علم نسَب و ذکر علمای آن به ترتیب قرون از اول هجرت تا عصر حاضر را شامل می شود.  ایشان همچنین در کتاب "مزارات"، گزارش امام زاده هایی که در ایران مدفونند و نسَب آنان را آورده است. آیت الله مرعشی همچنین با بسیاری از علمای اهل تسنن ارتباط داشت. این در زمانه ای بود که ارتباط با اهل تسنن برابر با سنی گری بود. ایشان نیز به مانند مرحوم آیت الله بروجردی به مسئله ی تقریب مذاهب التفات بسیاری داشته اند. ارتباط ایشان با اهل تسنن به گونه ای بود که دهها اجازه ی روایت از شخیتهای مطرح اهل تسنن نیز گرفته بودند.

شهاب الدین مرعشی نجفی در مجادلات سیاسی  کمتر دخالتی می کرده است. محمد یزدی می گوید که آیت الله، بسیار محتاطانه گام بر می داشته اند. در ماجرای تایید مرجعیت امام خمینی، "مرحوم مصطفی خمینی در تلاش بوده تا بلکه پدر بزرگوارشان را از چنگال رژیم خارج کند، در همین راستا به منزل آیت الله نجفی مرعشی رفتند. البته مرحوم مرعشی محتاطانه گام بر می داشتند، ولی در عین حال کمترین حمایت ایشان هم مغتنم بود...مرحوم حاج آقا مصطفی در امضا گرفتن از آیت الله مرعشی نقش به سزایی داشت." رابطه ی آیت الله مرعشی و امام خمینی اما بسیار حسنه بوده است. مصطفی خمینی بارها به آیت الله گفته بود که اگر رابطه ی میان شما و امام در میان سایر مراجع نیز برقرار بود هیچ مشکلی پیش نمی آمد.

در ماجرای شرکت بانوان در انجمنهای ایالتی و ولایتی هم پس از توضیحات اسدالله علَم، آیت الله مرعشی نظر دولت را قانع کننده می دانند و بر آن می شوند که طی تلگرافی به دولت، تشکر خود را اعلام کنند و مساله را پایان دهند. اما امام خمینی به آیت الله نامه ای می نویسد که "به عرض می رساند از قرار مسموع تلگراف نخست وزیر را می خواهید طبع و منتشر نمایید. بنده صریحاً عرض می کنم این انتشار بر خلاف صلاح اسلام و حوزه علمیه و خلاف خود جنابعالی است. من میل ندارم آقایان هتک شوند. من میل ندارم حوزه علمیه قم این قدر سبک و بی ارزش در این دولت و ملت قلمداد شود. با هر وسیله ای هست از طبع و انتشار این امر جلوگیری کنید تا خود دولت انتشار دهد. الان تلفن کنید، مطبعه طبع نکند و یا منتشر نکنند".

 در ماجرای کاپیتو لاسیون اما مرحوم مرعشی وارد می شود و در اعتراض به آن به شدت موضعگیری می کند،. ایشان آنچنان با تاثر و تالم در این باره صحبت می کرده اند که به علت ناراحتی زیاد، موفق نمی شوند سخنرانی را تا آخر ادامه دهند. علاوه بر این بیانیه ای هم در همین رابطه صادر نمودند. پس از انقلاب هم ایشان با سیاستهای نظام موافقت داشتند. در 11 فروردین 59 مرحوم مرعشی نامه ای به امام نوشتند و قطع رابطه با امریکا را به ایشان تبریک گفتند. مرحوم مرعشی اما اعتراضهایی هم به برخی از سیاستها داشت. در ماجرای انتخابات ریاست جمهوری سال 64، آیت الله مرعشی به همراه سید کاظم شریعتمداری و سید صادق روحانی، در اعتراض به رد صلاحیت مهدی بازرگان، در انتخابات شرکت نکردند. آن انتخابات با حضور آیت الله خامنه ای، حبیب الله عسکر اولادی و سید محمود کاشانی برگزار شد که آیت الله خامنه ای با 12 ملیون رای توانست به ریاست جمهوری ایران انتخاب شود. آیت الله مرعشی هیچ وقت برای خود، محافظ هم قبول نکردند. فرمانده ی وقت سپاه قم دو مامور موتور سوار را موظف کرده بود که بدون اطلاع از ایشان محافظت کنند. آیت الله که متوجه این امر می شود، فرمانده ی سپاه را احضار کرده و می گویند: تو با این کارَت توکل به خدا را از من می گیری، اگر اینها را از اینجا نبری به جدم قسم نفرینت می کنم! سپس موافقت می شود که ایشان محافظی نداشته باشند.

آیت الله مرعشی در خانواده ای اصیل می زیست. ایشان از طرف مادری به شاه سلطان حسین صفوی منسوب بود. از جانب پدری هم به میر قوام الدین مشهور به میر بزرگ می رسند. میر قوام الدین موسس سلطنت مرعشیه در شمال ایران است. جد آقای نجفی هم شرف الدین بود که به سید الاطباء شهره بود. محمد عبده در وصف سید الاطباء شعری سروده بود. آیت الله مرعشی نجفی ابتدا با یکی از دختر عموهای خود به نام گوهر تاج، ازدواج کرده بود. وی ملقب به فخر السادات بوده و یکی از فرزندان حجه الاسلام ابراهیم مرعشی بود. اما میان آیت الله مرعشی و فخر السادات اختلافاتی می افتد که باعث جدایی این دو می شود. آیت الله اما همسر دیگری اختیار می کنند. ایشان دختر آیت الله سید عباس مبرقعی را به همسری می گزینند. سید عباس مبرقعی از علمای بزرگ قم بود. به واسطه ی این ازدواج، با بیوت بسیاری از مراجع از جمله شیخ عباس قمی،-نویسنده کتاب مفاتیح الجنان- ارتباط پیدا کردند. پدر آیت الله مرعشی،- سید محمود مرعشی- ساکن نجف بوده اند. ایشان چهل شب در حرم امیر المومنین(ع) بیتوته نمود که آن حضرت را ببیند. شبی در حالت مکاشفه، حضرت علی(ع) را مشاهده کرده که به ایشان می فرماید: سید محمود چه می خواهی؟ عرض می کند، می خواهم بدانم قبر فاطمه زهرا(س) کجاست تا آنرا زیارت کنم؟ حضرت فرموده بودند من که نمی توانم بر خلاف وصیت آن حضرت قبر ایشان را معلوم کنم. عرض می کند پس من به هنگام زیارت چه کنم؟ حضرت می فرمایند، خداوند متعال، جلال و جبروت حضرت فاطمه(س) را به فاطمه ی معصومه (س) عنایت فرموده اند. پس هر که بخواهد به زیارت حضرت فاطمه زهرا(س) نائل شود به زیارت حضرت معصومه(س) برود. سید محمود مرعشی بر اساس همین رویا به سمت قم می آید و رحل اقامت در این شهر می افکند. سید شهاب الدین هم در این شهر اقامت می گزیند و فقه و اصول را به اخلاق مزین می کند و به شاگردان می آموزاند. روحانی وارسته ای که معلمِ اخلاق قم لقب می گیرد.  


این متن در عصر ایران

آیت الله العظمی گلپایگانی، مُودّی به آداب سنت

                                 

سال 1316 قمری بود که سید محمد باقر گلپایگانی عازم سفر مشهد شد و از خدا خواست تا فرزند ذکوری به وی عطا کند. سید محمد باقر 64 ساله بود و 8 فرزندِ پسر او از دنیا رفته بودند. دختر او در خواب دید که امام هادی(ع) و امام جواد(ع) با هم به منزلشان رفتند؛ اما امام هادی(ع) پس از چندی از خانه خارج می شوند. پدر، خواب دخترش را اینگونه تعبیر می کند که خداوند دو پسر به ما عطا می کند که اولی می ماند و دومی می میرد. تعبیر سید محمد باقر واقع می شود. فرزند اول می ماند و 3 سال بعد فرزند دیگری از او به همراه مادر در وقت زایمان از دنیا می رود.

سید محمد باقر، روحانی وارسته ای بود. ایشان در قریه ی خود با نام "امام" شهره شده بود. وی معروف به زهد و تقوی بوده و سخت پایبند به آداب دینی و سنن اسلامی بود. گرایش به اجرای سنت اسلامی چنان در وی نهادینه بود که حتی برای فرزند خود، کنیه و لقب نیز تعیین کرد. سید محمد باقر به دلیل قرابت تولد فرزندش با سالروز میلاد امام رضا(ع) نام وی را "محمد رضا" گذاشت. کنیه اش را "ابوالحسن" و به علت این بخشش خداوند، لقبش را "هبه الله " نهاد. گرایش پدر به آداب سنت اسلامی را بسیاری نقل کرده اند. گفته شده است که روزی در قریه ی "گوگد" افرادی به رقص و طرب می پرداخته اند. سید محمد باقر با عصایش تنبک آنها را پاره می کند. آن افراد اما حرمت سید را نگه می دارند و فردی که همراه با وی بوده است را به شدت کتک می زنند. از ویژگیهای سید محمد باقر مِهر و علاقه ی وافر به اهل بیت(ع) است. وی حتی وصیّت می کند که قبرش را در کنار جاده ای قرار دهند تا گرد و غبار حرکت زائران امام حسین (ع) بر روی قبرش بنشیند.

این روحیات پدر کافی بود تا سید محمد رضا نیز وارد حوزه ی طلبگی شود. منشِ شخصیتی و ذکاوت علمی سید گلپایگانی سبب شد تا مورد قبول شیخ عبدالکریم حائری قرار گیرد. با مهاجرت آیت الله العظمی حائری به قم و انتقال حوزه علمیه به این شهر، آیت الله حائری از شاگردِ سخت کوش خود دعوت کرد تا به این شهر برود. سید گلپایگانی در سن 24 سالگی به قم مشرف شده و در مدرسه ی فیضیه ساکن شد. نقل شده است که زمانی عده ای از مردم اراک آمده بودند و از مرحوم آقای حائری درخواست می کردند که آیت الله گلپایگانی را برای اداره امور دینی و تاسیس حوزه های علمی اراک اعزام نمایید. ایشان در جوابشان فرمودند: من می خواهم او را آقای دنیا بکنم، شما می خواهید او را آقای اراکش بکنید؟ و راضی به رفتن ایشان نمی شوند.

سید محمد رضا در محضر اساتید بزرگی پرورش یافت. از ویژگیهای ممتاز وی، صبر بسیار زیاد ایشان بود. در سال 57 یکی از فرزندان آیت الله گلپایگانی (سید مهدی) بر اثر سانحه ی رانندگی در گذشت. در آن زمان تعدادی از افرادی که برای عرض تسلیت به حضورشان رسیده بودند، به ایشان توصیه می کنند که: زمانی که مرحوم آیت الله میرزا عبدالعلی تهرانی جوانشان را از دست داده بودند، فرموده بودند که دعا کنید خداوند مِهرش را از دلم بیرون کند. شما نیز از خداوند بخواهید تا غم فرزندتان فروکش کند. آیت الله گلپایگانی اما در جوابشان می گوید: اما من می گویم دعا کنید خدا مِهر او را در دلم بیشتر نماید تا مصیبت مرگ او در دلم بیشتر اثر کند و صبر کنم تا خداوند اجر و ثواب بیشتری به من عطا فرماید. در جای دیگری یکی از شاگردان ایشان نقل کرده است که: "روزی در ایام بیماری آقا به دیدن ایشان رفتم و دیدم دانه هایی از دست و سینه معظم له بیرون ریخته است، وقتی که احوالشان را پرسیدم، فرمودند این درد به اتفاق پزشکان از شدیدترین دردهاست، اما این درد و کسالت هم شکر دارد، زیرا یا مجازات گناهان است، که باید شکر کرد که به آخرت نیفتاده است و یا ترفیع درجه می باشد که این هم شکر دارد و در هر حال جای شکر است". این نحوه مواجهه با مشکلات، شاید بزرگترین کارکرد دینداری باشد. مباحثی که امروزه طرح می شود و از دینداران ثمره ی دین مداریشان را طلب می کند، باید با این دست نمونه ها پاسخ یابند. امروزه "اخلاق" و "روانشانسی" را به عنوان دو رقیب دینداری قلمداد کرده اند. برخی بر این باورند که التزام به اصول اخلاقی، و گرایش به یکی از مکاتب روانشناسی، کفایت می کند تا از دینداری مستغنی شویم. اما به نظر می رسد که هیچ نحله ی روانشناسی و هیچ مکتب اخلاقی را یارای چنین همراهی نیست که در مقابل مشکلاتی اینچنین، انسان را قوی دارد و از درافتادن در مصائب نهراسد. این روحیه ی دینداری است که آرامش خاطری چونان سید گلپایگانی به ارمغان می آورد.

گرایش سید محمد رضا به سنت اسلامی حتی سبب شد تا با بسیاری از دستاوردهای مدرن در زمان پهلوی نیز به مخالفت بپردازد. در جریان ساختمان سینما در شهر قم، ایشان بسیار شدید به مخالفت برخاستند. ماموری از تهران برای متقاعد کردن ایشان به نزد سید رفته بود و گفته بود ما در مشهد که از قم مهمتر است و قبر حضرت رضا(ع) در آنجاست سینما ساختیم. آقا فرمودند این درست بدان معناست که روز قیامت رسول خدا (ص) از مردم بازخواست کند که چرا حسینِ مرا کشتید؛ آنان بگویند، ما پدرش علی(ع) را که از حسین(ع) مهمتر بود کشتیم تا چه رسد به حسین(ع).

 مرحوم گلپایگانی در اوائل، از حرکتهای مخالفت آمیز علیه رژیم شاه حمایت می کرده است اما به مرور، این حمایتها را کاهش می دهد. آیت الله گرامی در خاطرات خود آورده است که: "در اوایل مرحوم آقای گلپایگانی در قضیه ی رفراندوم، در مبارزه با رژیم خیلی قاطع بود، تا جایی که وقتی ارسنجانی(وزیر کشاورزی) می خواست به قم بیاید ایشان پیغام داده بود که اگر ارسنجانی به قم بیاید، دستور می دهم او را قطعه قطعه کنند، لذا برنامه ارسنجانی لغو شد، ولی به تدریج، دیگر این آقایان ادامه ی مبارزه را صلاح ندانستند و فقط شخص امام(ره) باقی ماند".[1] در ماجرای کنسرسیوم هم آیت الله گلپایگانی بعد از مدتی اعلام می کند که این حرکتها فایده ای ندارد و به این واسطه از ادامه ی حرکت مبارزاتی امتناع می کند. به گفته ی محمد یزدی، آیت الله گلپایگانی در اصلِ مبارزات با حضرت امام هم عقیده بودند و تنها آن تندی را قبول نداشتند.[2]

آیت الله گلپایگانی از نخستین افرادی است که تدریس ولایت فقیه را آغاز کرد. ایشان وقتی که در مسجد امام قم مکاسب درس می داد، ولایت فقیه را نیز درس می گفت.[3] در مورد حیطه ی اختیارات فقیه اما با حضرت امام هم رای نبودند.[4]  آیت الله گلپایگانی در جریان تایید مرجعیت امام خمینی هم شرکت نکردند. در این ماجرا قرار شده بود که جمعی از مراجع به تثبیت مرجعیت آیت الله خمینی بپردازند تا دیگر امام(ره) قابل محاکمه در دادگاه نباشد، زیرا به حسب قوانین آن زمان نمی توان مرجع تقلید را محاکمه نمود. آیت الله محمد علی گرامی در خاطرات خود آورده است که : "آقای مرعشی نجفی به من گفتند که ما تلاش کردیم که چهار نفر(حکم مرجعیت امام خمینی را) امضاء کنند. آقای شریعتمداری، میلانی، و من (مرعشی نجفی) امضاء کردیم، ولی هر چه فشار آوردیم، آقای گلپایگانی و خوانساری امضاء نکردند. ... آن زمان آقای خوانساری و گلپایگانی آنگونه که باید نسبت به امام(ره) شناخت نداشتند، چون اعتقاد دیگری داشتند. مثلاً می گفتند امام در فلسفه خوب است و بعدها می گفتند امام در اصول خوب است نه در فقه".[5]

شیوه ی رفتاری آیت الله گلپایگانی به گونه ای بوده که گفته می شود باند مهدی هاشمی بنا داشته، دست به قتل ایشان بزند، چرا که طرز تفکر آیت الله را سدّ راه انقلاب می دانسته اند. [6]  

                   

پس از انقلاب هم ایشان انتقادهایی به وضع موجود داشتند. هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود گفته است که: به دیدن آیت الله گلپایگانی رفتم. حالشان خیلی خوب است؛ دست از انتقاد به شیوه ی کار حکومت برنداشته اند. گفتم با اینکه آقای لطف الله صافی از طرف شما در شورای نگهبان است و معمولاً اعمال نظر به نام شرع و قانون اساسی می کند، دیگر جای گله برای شما نیست؛ گفتند که ایشان فقط ناظر هستند و دخالت نمی کنند.[7]

آیت الله گلپایگانی با تقیّدی که به سنت اسلامی داشت، بارها در نامه هایی، نگرانی خود را از اجرای صحیح سیاست اسلامی بازتاب می داد. امام خمینی در پاسخ به یکی از این نامه ها اذعان داشت که: .. از اوضاع زمانه و از تغییرات عظیمی که در عالم واقع شده است نباید غافل بود. مسائل بسیاری پیش آمده که در صدر اسلام نبوده است. نباید غفلت کرد که همه ی این امور برای حفظ و استقرار حکومت اسلامی است.[8] امام خمینی حتی در نامه ای دیگر به ایشان اینگونه نوشتند که : ...ای کاش کسانی که مطالب سربسته به جنابعالی عرض می کردند و فقط طرف منفی آن را گوشزد می نمودند و موجب ناراحتی وجود محترم را فراهم می نمودند، به طرف دیگر قضایا هم توجه می کردند و طرف مثبت امور را به عرض می رساندند تا با سنجش فقیهانه آن حضرت بسیاری از مطالب که به نظر آنها خلاف است حل شود.[9]

آیت الله العظمی گلپایگانی دارای 3 فرزند پسر و 5 دختر بود. فرزندان ایشان همیشه مورد مشورت آیت الله بوده اند. حجه الاسلام سید جواد گلپایگانی مسئول دفتر ایشان است. وی داماد آیت الله سید نصر الله موسوی مستنبط است.آیت الله موسوی مستنبط از علمای بزرگ نجف و دامادِ بزرگ آیت الله العظمی خویی بود. آیت الله مسعودی خمینی نقل کرده است: زمانی که در مورد زمینهای اطراف حرم حضرت معصومه(ع) نیاز به تایید و کمک آیت الله گلپایگانی داشتیم "آقای گلپایگانی در معرض این بود که از ما حمایت کنند. اما فرزندان ایشان آقا جواد و به خصوص آقا باقر، کار شکنی می کردند. کار به جایی رسید که بنده در آنجا عصبانی شدم و به فرزندان آقا و نوه ی ایشان گفتم: شما بلند شوید از جلسه بروید بیرون. من با آقا کار دارم. نه با شما. آقا در اینجا تشریف دارند  که هم صاحب عقلند و هم علم. هم مرجعند و هم مجتهد. چه لزومی دارد شما مدام دخالت کنید؟ آقای گلپایگانی از این صحنه ای که به وجود آمد، مقداری خندیدند و بعد به فرزندانش گفتند که صحبت نکنند". [10]

 حجه الاسلام سید مهدی دومین فرزند ایشان بود. وی مسئولیتهایی در کشورهای مختلف داشت و به احداث موسساتی در کشورهای مختلف می پرداخت. وی به دلیل حادثه زلزله طبس در راه کمک رسانی به زلزله زدگان در جاده یزد  طبس  در تصادفی مبهم جان خود را از دست داد. مرحوم آیت الله صدوقی در ملاقاتی با آیت الله گلپایگانی پس از این حادثه گفته بود که : "مهدی در یزد قبل از حرکت به طبس می گفت که ساواک به من تلفن کرد که خیال نکن ما نمی دانیم چه کسی آقا را به دادن این اعلامیه ها تحریک می کند. و من گفتم هر کاری می خواهید بکنید. زندان یا تبعید". سید مهدی داماد مرحوم آیت الله سید جعفر احمدی طباطبایی بود.آیت الله احمدی طباطبایی داماد آیت الله العظمی بروجردی بود.

 عبدالمجید معادیخواه در کتاب خاطرات خود از ماجرایی سخن می گوید که پس از نگارش کتاب شهید جاوید بوجود آمد. او می گوید که جمعی از طلاب به سمت بیت آیت الله گلپایگانی روانه شدند. موسوی خوئینی ها در آن جمع رخصت خواست که پیام جمعیت را به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی برساند اما آیت الله خشمگین بوده اند و هیچگونه انعطافی در موضعشان نمی دهند.(اما جمع حاضر اصرار می کنند تا آیت الله از مواضع جمع حمایت کند) سرانجام آیت الله که چنان سماجتی را به مفهوم بی حیایی تفسیر کرد، بر آن شد تا به نشان قهر و خشم، صحنه را ترک کند. با واکنش قهر آلود آیت الله گلپایگانی، عواطف حاضران نیز از مرز انفجار گذشت. با این همه همگی به حفظ حرکت مرجعیت پایبند بودند. در نتیجه موج خشم به سوی آقا زاده ای معطوف شد که در افکار عمومی نیروهای جنبش، به دامن زدن فتنه متهم بود. در هیاهوی آن شب، مرحوم سید مهدی گلپایگانی را سپر بلای پدر کرده بودند. به ویژه فریادهای قدرت الله علیخانی را به یاد دارم که معرکه گردانی می کرد؛ با بهره گیری از سرنوشت پسر نوح، که ضرب المثلی است در ادبیات دینی، بسیاری از حاضران نگران پیامدهای آن بحران بودند". [11]

 فرزند دیگر ایشان سید باقر گلپایگانی است. ایشان داماد آیت الله سید محمد حسن لنگرودی است. آیت الله گلپایگانی همچنین 5 داماد دارد که معروفترین آنها آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی است.

آیت الله گلپایگانی در روز تولد حضرت زهرا(س) که مردم برای دیدن ایشان آمده بودند هم با حالت کسالتی که داشتند، جلوس نموده بودند. و تا وقت نماز مغرب و عشا در خدمت مراجعین بودند. بعد از نماز اما لرز شدیدی بر ایشان عارض می شود. آیت الله را به تهران جهت درمان می برند که تلاش پزشکان افاقه نمی کند و این مرجعِ با نفوذ شیعه در 18 آذر 1372 جان به جان آفرین تسلیم می کند. فقیهی که نه دلبسته ی سیاست بود و نه در پی قدرت. فقیهی که مُودّی بود به آداب سنت.

                                                                                   

[1] خاطرات آیت الله گرامی، ص228-229

[2] خاطرات آیت الله محمد یزدی، ص390

[3] خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، ص205

[4] خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، صص105-106

[5] خاطرات آیت الله گرامی، ص262

[6] خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، ص377

[7] به سوی سرنوشت، خاطرات هاشمی رفسنجانی، سال 1363، ص45

[8] صحیفه امام ،ج20، ص282

[9] صحیفه امام، ج17، ص508

[10] خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، ص91

[11] جام شکسته، خاطرات حجه الاسلام معادیخواه، ص 55

 

این متن در مباحثات