1- توماس کوهن فیلسوفِ برجسته معاصر بر این باور بود که هر یک از نظامهای علمی، مراحلی را از سر میگذرانند. مرحله نخست، زمانهای است که مجموعهای از مفاهیم و مفروضات در جامعه علمی مسلط است. وی نام این مجموعه مفاهیم غالب را "پارادایم" مینهد. پارادایم، مجموعه علومی است که در کنار هم مینشینند و با یکدیگر تلائم دارند و فهم رایج از واقعیت را تشکیل میدهند. کوهن معتقد است که پارادایم علمی تا مدتهای مدیدی تغییری نمیکند و دانشمندان، در چارچوب آن نظام فکری، مشغول به کارند. هر گونه پرسشی که از سوی جامعه علمی طرح میشود، در پارادایم غالب، با پاسخهای از پیش تعیین شده و مشخص مواجهه میشود. هر پارادایم علمی، منتقدانی دارد که غالباً کنار زده و نادیده گرفته میشوند. منتقدان اما به مرور با انتقادات خود، پارادایم غالب را دچار بحران میکنند. آنها با درک فهمی دیگر- خلاف فهم رایج از نظام علمی- به انتقاد علیه پارادایمِ غالب میپردازند. منتقدان به مثابه میکروبهایی هستند که میتوانند فراگیر شوند و جانِ یک پارادایم را به خطر اندازند. این زمانی است که از سوی عالمان مسلط در یک نظام علمی، پاسخهای درخوری به انتقادات منتقدان داده نمیشود. کوهن این سئوالات بیرونی و انتقادات بر پارادایم مسلط را "آنومالی" مینامد. آنومالیها به مرور که فراگیر شوند و منتقدان به شکل معنا داری که افزایش یابند، نظامهای علمی با نوعی از بحران مواجه میشوند. در خلال دوران بحران، ایدههای جدید مورد توجه قرار میگیرند. در این دوران بعضاً به ایدههایی توجه میشود که قبلاً نادیده انگاشته میشد. سرانجام پارادایم سابق از پای در میآید و پارادایم جدیدی شکل میگیرد. پارادایم جدید هم عالمان و پیروان خود را خواهد داشت. آنگاه است که نبرد میان پیروان ایده جدید و قدیم روی میدهد. کوهن از ماکس پلانک نقل میکرد که " حقیقت جدید علمی، با قانع شدن مخالفان و روشن کردن آنان غلبه نمییابد، بلکه مخالفان سرانجام میمیرند و نسل جدیدی میرسد که ایدههای آنها را پرورش میدهند". به تعبیر او، انتقاد مخالفان تا زمانی که بتواند فراگیر شود و یک شاکله و نظام دیگری را سامان دهد، ممکن است که چندین نسل به درازا بینجامد. این اتفاق، "انقلاب علمی" یا "پارادایم شیفت" نام دارد. به زعم کوهن، هر نظام علمی میباید این مراحل را طی کند تا پویایی آن حفظ شود[1].
2- سید محمد حسین فضل الله را میتوان یک آنومالی در پارادایم غالب فکر شیعی دانست. او خود گفته بود که من اندیشههای بسیاری را مطرح کردهام که ممکن است با نظر بسیاری از مردم و فقها موافق نباشد[2]. تأکید وی بر این بود که فهم غالب از فقه شیعه میتواند تغییر کند. به گفتهی وی با استناد به همین منابع فقهی میتوان احکامی صادر کرد که بشر جدید را نیز دستگیری کند. فضل الله وقتی که فتوایی بحث برانگیز را صادر میکرد و چالشی بر میانگیخت، در پاسخ میگفت: آیا این گونه فتواها خارج از چارچوب فقه شیعی است؟ خیر! شاید اگر خودم میخواستم فتوا بدهم، این فتوا را نمیدادم اما برای این موقعیت و برای این فرد، این فتوا خارج از چارچوب فقه شیعه نیست"[3]. وی بر این باور بود که منظومه فکر دینی تحولاتی یافته است. لذا عالمان دینی نیز میباید همپای با آن تحوّل یابند و به فتواهایی نائل آیند که برای بشر جدید نیز گرهگشایی کند. وی عنوان کرده بود که: "نگرانی ما این است که جنبشهای اسلامی عظیمی در جامعه اسلامی بوجود بیاید اما اندیشمندان نتوانند همپای آنها حرکت کنند و نیازهای فکری و فقهی آنها را برآورده نمایند، زیرا برداشت ما این است که فقهای ما بیش از آنکه از توان خود برای فهم تازههای جهان استفاده کنند و ما فقیهی داشته باشیم که از راه توجه به مشکلات زمانه، نیازهای روز را تشخیص دهد، همچنان تلاش خود را در کتاب طهارت و صلاه به کار میبندد".[4] از همین روی بود که علامه فضل الله به احکامی حکم داده بود که پارادایم غالب فقه شیعی آنرا بر نمیتافت. وی در خصوص حقوق زنان به این رأی رسیده بود که زن بالغه و رشیده همانند مرد بالغ و رشید است و هر کدام از آن دو در مسائل مالی زندگی، شخصیت قانونی مستقلی دارند. وی همچنین اذعان کرده بود که "زن بالغه در مورد ازدواج خود از پدر و جد پدری و برادر خود مستقل است و مسأله مشورت گرفتن از پدر، جنبه استحبابی دارد و الزامی بر آن نیست"[5]. وی در خصوص استفاده از ابزارهای جدید در استنباط احکام فقهی نیز بر این رأی انگشت تاکید مینهاد و بر این اساس فتوا میداد. وی فتوا داده بود که از ستارهشناسی در اثبات آغاز ماه رمضان و پایان آن استفاده شود. این در حالی بود که غالب مراجع دینی در جهان اسلام همچنان از شیوههای سنتی برای اثبات رؤیت هلال ماه استفاده میکنند.
فضل الله در مساله "آزادی" و استنباطها از آن نیز کوشید تا فهم رایج سنتی که مستنبط از متون دینی است را تغییر دهد. وی در این خصوص گفته بود: "شاید رأی غالب متفکران اسلامی این باشد که آزادی گستردهای که مطرح میشود، در دین اسلام مفهومی ندارد. زیرا اسلام فتنهگران را در امر دین محکوم کرده و آن را از عناوین شرعی قتال مسلمانان با کافران شمرده است... همچنین در میان واجبات شرعی اجتماعی، واجب امر به معروف و نهی از منکر را در برابر خود میبینیم که حتی آزادی انسان مسلمان را در انجام عمل منکر یا ترک معروف بر نمیتابد و اجازه نمیدهد... در کنار این حتی میبینیم که فقها بر حرمت کتب ضلال و پخش آن در بین مردم اجماع کردهاند زیرا این کار جامعه را در معرض فساد و گمراهی قرار میدهد..." فضل الله اما با استناد به آیات قرآن به استنباطی دیگر نائل میآید و عنوان میکند "نظر دیگری هم در مقابل این دید فقیهان وجود دارد.. آیهای از قرآن چنین میگوید اَفَاَنتَ تُکرِهُ الناسَ حَتی یَکونوا مُؤمنین (پس آیا تو مردم را ناگزیر میکنی که بگروند؟) ملاحظه میکنیم که قرآن در عین حال که به لحاظ علمی، قدرت پیامبر را بر واداشتن مردم به ایمان ناخواسته انکار میکند، چنین میفهماند که انسانها به سبب عناصر فکری و درونیای که خداوند به آنان بخشیده است در انتخاب ایمان آزادند. پس هیچ کس حق ندارد در صورتی که انسانها ایمان را اختیار نکردهاند، آنان را به اختیارِ ایمان اجبار کند."[6] فضل الله شک کردن در امور دینی را حق هر مسلمان میدانست و میگفت که انسان حق دارد اگر به طور کامل قانع نشد، در اموری که نمیتواند به نتیجه مثبت برسد شک کند. اسلام هم شک را حالتی منفی و جُرمی نمیشمارد، زیرا شک حالتی انسانی است که از فقدان عناصر یقینآور نشأت میگیرد و چه بسا در مسیر حرکت فکری انسان به سمت ناشناختهها، حالتی طبیعی باشد.[7] مرحوم فضل الله در باب مسأله ارتداد نیز بر این باور بود که حکم مرتد در اسلام، یک مسأله فکری به شمار نمیآید، بلکه حکمی است که شرایط واقعی و عینی جامعه اسلامی برای ایجاد توازن در درون خویش آن را میطلبد. مسأله مرتد از دید شرع، فتنه علنی و سرکشی آشکار است که گاه دیگران را نیز به طغیان و تمرّد بر نظم عمومی وا میدارد. آنچه از دید شرع محکوم است همین حالت است نه طرح اندیشه مخالف در باره موضوعات دینی.[8]
فضل الله بر اساس همین مبنای فکری بود که میگفت مسأله تکفیر در جهان اسلام بوجود آمده و این جریان نامبارک به برخی از مراکز شیعی نیز راه یافته است. وی بر این نکته تأکید میورزید که وقتی دینداری با جهل مرکب عجین شود و با علم و دانایی با دیگران برخورد نشود، اندیشههای تکفیری نیز ایجاد میگردد.این در حالی است که خداوند متعال از مسلمانان میخواهد حتی با غیر مسلمانان نیز جدال به احسن داشته باشید. وی بنیان تکفیر را نیز فتواهایی میدانست که فارغ از دغدغههای جهان معاصر حکم میدهند و به ریختن خونهای بسیاری فرمان میرانند.[9]
محمد حسین فضل الله میکوشید تا با نگاهی امروزین بر فقه، نگاه فقیهان را به احکام دینی نیز تغییر دهد. وی احکامی صادر کرد و بر اندیشههایی تأکید ورزید که پارادایم غالب فکر شیعی آنرا بر نمیتابید. و شاید از همین روی بود که مرجعیت وی فراگیر نشد و در حد یک مرجعیت محلی باقی ماند. زمانهی اقبال عمومی بر اندیشههای مخالف، هنوز فرا نرسیده بود. وی در تیر ماه 1389 چشم از جهان فروبست. "... مخالفان سرانجام میمیرند و نسل جدیدی میرسد که ایدههای آنها را پرورش میدهند".
این متن در دین آنلاین
پاورقی
[1] ر.ک ساختار انقلابهای علمی، توماس کوهن، ترجمه سعید زیبا کلام، انتشارات سمت
[2] مجله الشراع، زمستان 1386، نقل از وبلاگ فرید مدرسی
[3] خبر آنلاین، به نقل از نشریه پنجره، مصاحبه با حسام الدین آشنا
[4] اسلام رو در رو با چالش های فکری، محمد حسین فضل الله، نقل از وب سایت علامه فضل الله
[5]، نقل از وبلاگ فرید مدرسی در گفتگو با سایت العربیه نت، آذر 86
[6] قرائتی اسلامی از آزادی و دموکراسی، محمد حسین فضل الله، نقل از وب سایت علامه فضل الله
[7] همان
[8] همان
[9] پدیده تکفیر و خطر آن برای جامعه اسلامی، سید محمد حسین فضل الله، نقل از وبسایت علامه فضل الله
هنوز یک هفته از بمبگذاری انتحاری در مسجد شیعیان کویت نمیگذرد که خبر رسید آیت الله محمد باقر مُهری جان به جان آفرین تسلیم کرد. مُهری اگر چه در میان نمازگزاران این مسجد حضور نداشت، اما آلام این واقعه را نیز طاقت نیاورد. گفته میشود که مُهری بر اثر فشار خون و سکته قلبی به نحو ناگهانی در خانه خود درگذشته است. محمد باقر مهری نماینده مراجع شیعه در کویت بود. وی فرزند آیت الله العظمی سید عباس مهری (کلانتر) از علما و مجتهدین مطرح حوزه علمیه نجف بود. محمد باقر تجربه تلمذ در حوزه نجف و قم را به همراه داشت. از محضر آیت اللهخویی و صدرا بادکوبهای بهره برد و از نزدیکان محمد باقر صدر شد. مهری با حضور در کویت، به تلطیف روابط میان شیعیان و اهل سنت میاندیشید. او از طرفداران همزیستی مسالمت آمیز و تقریب مذاهب اسلامی بود. چندی پیش وی نامهای به سران کشور کویت نوشت و از آنها خواست تا روز عاشورا را به عنوان روز تعطیل اعلام کنند. مُهری در آن نامه از مواهب مراسم حسینی سخن گفته و اهل سنت را نیز به شرکت در این مراسم ترغیب کرده بود. وی که کتاب"عاشورا یوم الاسلام العظیم" و "رساله الدم" را نیز در باب واقعه عاشورا در کارنامه فکری خود بر جای گذاشته است در آن نامه از شیعیان نیز خواسته بود تا حرمت همسایگان را نگه دارند و از ایجاد مزاحمت و بستن خیابانها به بهانه برگزاری مراسم خودداری ورزند.
مهری در مواجهه با علمای اهل سنت نیز مستمسک دینی و تحقیقات علمی را شیوه رفتاری خود قرار داده بود. زمانی که عبدالعزیز آل شیخ مفتی وهابیان عربستان سعودی ادعا کرد که جشن میلاد حضرت رسول اکرم(ص) هیچ اصالتی ندارد و در سنت خلفای راشدین و ائمه مهدیین شناخته شده نیست و از این طریق به برهم زدن چنین مجالسی حکم کرده بود، مرحوم مهری با اشاره به کتب "تاریخ الخمیس" و کتاب "المواهب اللدنیه" از برگزاری جشنهای میلاد حضرت رسول اکرم (ص) در قرنهای گذشته خبر داده بود. وی همچنین با استناد به کتاب صحیح مسلم گفته بود که "در این کتاب آمده است که از حضرت رسول اکرم(ص) درباره علت استحباب روزه دوشنبه پرسیده شد و حضرتش فرمود این روزی است که من به دنیا آمدم و در آن به من قرآن نازل شد." مرحوم مُهری این سخن پیامبر را دلیلی میدانست بر اینکه شخصیت پیامبر میتواند مبنای رفتاری و حتی جشن و سرورهای دینی قرار گیرد. مهری میکوشید به این طریق و با ادله دینی به مواجهه با علمای سنی برود. در ماجرای قتل "شیخ حسن شحاته" اما مرحوم مُهری فتواهای کینه توزانه علمای وهابی را عامل اینگونه اقدامات نابخردانه میدانست و در اعلامیهای خواستار پس گرفتن فتواهای تکفیر آمیز و تحریم قتل انسانها و مثله کردن اجساد آنها شده بود. رویکرد مسالمت جویانه شیوه رفتاری سید مهری بود، به همین سبب بود که ریاست انجمن همزیستی میان اسلام و مسیحیت را نیز بر عهده داشت.
مُهری که از درس آموزان مکتب شهید صدر بود، از سیاست هم غافل نماند. وی در وصف حرکت سیاسی امام خمینی(ره) گفته بود: "در حالی که قدرتهای استکباری تبلیغ میکردند که احکام سیاسی اسلام و قرآن در جهان معاصر قابل پیاده شدن نیست و از پاسخگویی عاجز مانده است، نهضت امام راحل همه نظریههای غربی را باطل و نظامی پویا و زنده مبتنی بر مفاهیم والای اسلامی را بنیان نهاد". وی چندی پیش در دیدار با مسئولان جمهوری اسلامی ایران نیز از توافق اولیه هستهای به عنوان عید بزرگ یاد کرده بود. وی گفته بود: امسال دو عید بزرگ را جشن گرفتیم اول عید سعید نوروز که عید طبیعت و آغاز فصل بهار بود و دومی هم امضای پیشنویس توافقنامه هستهای ایران با 6 کشور بزرگ جهان و ورود جمهوری اسلامی به باشگاه هستهای جهان که موجب افتخار همه مسلمانان شده است.(به نقل از رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران-کویت)
محمد باقر مهری با تأسی به امام خمینی بود که میگفت تفرقهافکنان مذاهب اسلامی، نه شیعهاند و نه سنی؛ بلکه مزدوران استعمارند. وی با همین سلوک بود که تفرقه افکنی میان شیعه و سنی را روا نمیدانست. چندی پیش که خبری در خصوص تولید یک سریال تلوزیونی در کویت و چهرهپردازی پیامبر(ص) و ائمه اطهار منتشر شد، محمد باقر مهری این عمل را محکوم کرد. پس از آن نیز استفتائی در این خصوص از حضرات مراجع صورت گرفت. آیت الله صافی گلپایگانی گفت که از کیفیت این سریال اطلاعی نداریم اما آنچه حجه الاسلام مهری گفتهاند مورد تأیید است. آیتالله سبحانی اعلام کرد اکنون که حجهالاسلام و المسلمین جناب آقای محمد باقر مهری فیلم را مُضر و موهن تشخیص دادهاند باید کوشیده شود که از نمایش آن جلوگیری به عمل آید. آیت الله نوری همدانی نیز چنین عنوان کردند که همه مسلمانان از تکرار جریان امثال سلمان رشدی ها جلوگیری کنند و اقدام حضرت حجه الاسلام و المسلمین حاج سید محمد باقر مهری دامت برکاته مورد تایید است.
محمد باقر مهری، اقدامات خود در کویت را به مراجع عظام گزارش میداد و مراجع نیز مهر تاییدی بر اقدامات مُهری مینهادند. شاید این بار وقایع اخیر کویت چنان بر وی تلخ و سنگین بود که نمیتوانست گزارشی از آن به قم مخابره کند. روحش شاد.
این متن در مباحثات
منش انقلابی آیت الله خمینی و طرفداران ایشان، مطابق با سلوک سیاسی آیت الله خویی و همفکرانش نبود. برخی از حامیان امام خمینی البته برای سرپوش گذاشتن بر فعالیتهای سیاسی خود، به درس آیت الله خویی نیز می رفتند. حجه الاسلام محمود دعایی از آن جمله افراد بود. وی می گوید: "من به عنوان طلبه ای که علاقمند به امام است و تازه به محیط وارد شده است با بیت و بیرونی امام ارتباط داشتم و درسهایی را که در قم خوانده بودم مرور می کردم. البته در درس خارج اصول آقای خویی و مراجع دیگر هم به جهت سرپوش گذاشتن بر فعالیتهای خودم و این که مشخص نشود فرد تندی هستم، گاهی شرکت می کردم.."[1]
آنچنان که از این خاطره نیز مشخص است، میان منش سیاسی این دو مرجع تفاوتی وجود داشته، که درس مرحوم خویی مورد حساسیت واقع نمی شده است. آیت الله خویی اگر چه در اوج حوادث سیاسی در سالهاس 41 تا 43 بیانیه هایی را صادر کرده و مشی مبارزاتی را پیشه ساخته بود، اما عدم اقبال او به فعالیتهای سیاسی، مخالفتهایی را از جانب روحانیون انقلابی به همراه آورد. این اختلافات به تنش میان طرفداران آیت الله خمینی و مرحوم خویی نیز منجر می شد.عمید زنجانی در این خصوص می گوید: "...من دقیقاً الان در خاطرم نیست که از چه تاریخی یک مرتبه یک تغییر رویّه ای در بیت آقای خویی بوجود آمد و کم کم اطرافیان آقای خویی از جمله بعضی از فرزندان ایشان شروع به بدگویی از نهضت و بی مهری نسبت به امام کردند و اعلامیه ها قطع شد. این مسأله مطرح شد که چطور این نهضت فقط فایده اش برای امام امّت است و تنها مقلّدین و علاقمندان ایشان زیاد می شوند؛ بقیه هم در این نهضت سهیم هستند و می گفتند اگر نهضت برای اسلام است چطور فقط ثمره و آثارش برای یک نفر است."[2] عمید زنجانی سپس از دیدار خود با آیت الله خویی سخن می گوید و از اعتراضی که نسبت به طرفداران آیت الله داشته پرده بر می دارد "...چند مورد هم ما رفتیم خدمت آیت الله خویی و گلایه کردیم و از برخی از اطرافیان ایشان شکوه نمودیم. حتی یکی از منصوبین به ایشان در مدرسه آیت الله بروجردی نجف اهانتی به امام کرد و این اهانت را ما به آقای خویی انتقال دادیم؛ آقای خویی تنها به این اکتفا کرد و گفت که خوب به امام صادق(ع) هم دروغ می گفتند و من نمی توانم جلو آقایان را بگیرم. عرض کردیم که بالأخره شما نهی بفرمایید نهی شما منعکس می شود و لااقل فضلا و طلاب نجف متوجه می شوند که این حرف، حرف شخصی آن آقا است، نه اینکه آن آقا چون وابسته به شما ست حرفش انتصاب به شما داشته باشد. البته آقای خویی این کار را کرده بود و آن آقا را خواسته و توبیخ کرده بود، که همین توبیخ برای ما مسأله ای شد و نسبت به من و دوستانم هم کارشکنی های زیادی می شد."[3]
اختلاف میان طرفداران خمینی و خویی به گونه ای بود که برگزاری مراسمهای مذهبی نیز از جانب هوارادان این دو به تنش کشیده می شد. در مرداد ماه 1351 که مصادف بود با سالروز ولادت حضرت فاطمه(س)، قرار بود که جشنی در مدرسه علمیه سامره برگزار شود. در این جشن طلاب 3 مرجع تقلید آیت الله خویی، شاهرودی و خمینی شرکت داشتند. قبل از شروع جشن طرفداران خمینی تکلیف نمودند که باید در این مجلس علیه حکومت ایران به شدت و مفصلاً سخنرانی گردد. این امر با مخالفت طرفداران خویی و شاهرودی قرار گرفت چرا که آنها معتقد بودند که جشن به خاطر ولادت حضرت فاطمه (س) برگزار می شود و جشن مذهبی است نه میتینگ سیاسی. در نتیجه زد و خورد در میان آنها رخ می دهد.[4] گزارش دیگری حاکی است که در مراسم بزرگداشت آیت الله سعیدی نیز میان طرفداران حضرات خویی و خمینی تنش بوجود می آید و از ادامه برپایی مراسم جلوگیری می شود. [5] این نزاعها تنها در ایران نبود. در اسناد ساواک گزارش می شود که در عراق میان طرفداران آیت الله خویی و خمینی شدیداً اختلاف افتاده است.[6] آیت الله گرامی می گوید: "شنیدم برخی از علاقمندان آقای خویی به دکان کسبه می رفتند و بدگویی امام را کرده، می گفتند امام وابسته به خارج است".[7]
دعوای طرفداران خمینی و خویی به گونه ای بوده که جمعی از پیشنمازان طرفدار آیت الله خویی در تهران نامه ای به آیت الله خمینی می نویسند و از روحانیون طرفدار وی شکایت می کنند. در این نامه نوشته بودند که این افراد عده ای جوان ناپخته و بعضی نیز عیاشی هستند و به همه مراجع جز شما توهین می کنند، این که وضع نشد. آیت الله خمینی جواب می دهد که من نمی خواهم کسی برای ترویج من فعالیت کند. من شاید تا دو سال دیگر زنده نباشم برای چه اهل منبر به نفع من فعالیت می کنند؟ اگر به دیگران توهین شود من راضی نیستم.[8]
اعتراض انقلابیون بر سر سکوت سیاسی آیت الله خویی بود. آنها بر آیت الله خرده می گرفتند که چرا سابقاً انقلابیون را همراهی می کرده اما به مرور از حمایتهای خود کوتاهی ورزیده است؟ حمید روحانی از روحانیون طرفدار آیت الله خمینی بر آیت الله خویی اعتراض می کند که " آیت الله خویی که در سال 1342 پیام داده بود که نهال اسلام رو به خشکی است و احتیاج به خون دارد و من خونم را در این راه اهدا می کنم، اما روز دیگر خون شهیدان را پایمال کرده به شاه انگشتر می دادند".[9]
پس از درگذشت آیت الله حکیم اما اختلافات بیشتری میان حامیان خویی و خمینی بروز می کند. مرحوم امام و آیت الله خویی شاخص نجف در آن زمان بودند. اختلافات در این مقطع به گونه ای بوده که برخی از وابستگان به این دو حتی قهر کرده و مهاجرت می کنند. پسر آقا شیخ نصرالله خلخالی قهر کرده و مدتی به سوریه یا نجف رفته بود. جدال بر سر مرجعیت آیت الله خویی و خمینی در میان طرفداران ایشان بالا گرفته بود. حمید روحانی که از مدافعان مرجعیت آیت الله خمینی بوده، بر حامیان خویی طعن می زند. وی ماجرای جدال بر سر مرجعیت خمینی و خویی را اینگونه گزارش داده است: "...روحانی نماها و پیش نمازهای نامتعهد که طی چند نشست تصمیم گرفتند مردم را به ظاهر در برگزیدن خویی یا خمینی برای تقلید آزاد بگذارند و با تاکتیک هایی زمینه را جهت مرجعیت عامه ی خویی و عقب زدن امام، هموار سازند یکباره خود را در برابر گرایش سیل آسای مردم به سوی امام یافتند و نیز در برابر موضع قاطع، صریح و انقلابی علمای مجاهد و متعهد درباره مرجعیت جهان شمول امام غافلگیر شدند و دریافتند که تمام رشته ها پنبه شده و نقشه ها نقش بر آب گردیده است. اینجا بود که به طور ناگهانی و شتابزدگی بر آن شدند که راه علاجی را برای شکست توطئه خود بیابند و از آنجا که فرصت را برای تشکیل جلسه مجدد کوتاه می دیدند طی تماس تلفنی به یکدیگر گوشزد کردند که به جای اختیار دادن به مردم در برگزیدن خویی یا خمینی آقای خویی را رسماً اعلم معرفی کنند. در غیر این صورت کار از کار می گذرد و ملت به سویی می رود که به نظر آنان نباید برود. از این رو آنها که تا دیروز آقایان خویی و خمینی را از نظر مراتب علمی، پرهیزکاری و دیگر شرایط رهبری مساوی می دیدند، یکباره خواب نما شدند که آقای خویی اعلم است و به طور مشخص باید از او تقلید کرد".
حمید روحانی سپس اضافه می کند که : "نکته جالب توجه اینکه پیش نمازهای تهران که نخست آقایان خویی و خمینی را از نظر داشتن شرایط مرجعیت مساوی می دانستند و تقلید از یکی از آن دو را مجزی اعلام می کرد و سپس یکباره به اعلمیت آقای خویی رای داد، در پاسخ این پرسش که چگونه در ظرف چند روز، نظر شما به طور ناگهانی تغییر یافت، پاسخ داد: ما اول برای احترام آقای خمینی هر دو را مساوی اعلام کردیم اما وقتی دیدیم هواداران آقای خمینی در قم و تهران به اعلمیت او رأی دادند و آقای خویی را اصلاً به حساب نیاوردند، ما هم علی رغم آنها آقای خویی را اعلم معرفی کردیم! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل"[10]. حمید روحانی با ذکر این خاطره بر آن است که اعلمیت آیت الله خویی و رجوع برخی از مقلدین به ایشان، عواملی غیر علمی داشته و لجاجت و درگیریهایی که میان طرفداران این دو پیش آمده، سبب ساز رجوع به آیت الله خویی شده است. وی بر این باور است که حزب الدعوه عراق نیز به دلیل آنکه آنروز با امام خمینی حقد و کینه ویژه ای داشته است، مرجعیت آیت الله خویی را می پذیرد و عناصری از اعضاء و هواداران حزب را برای تبلیغات به نفع خویی به کشورهای مختلف گسیل می دارد[11].
عبدالمجید معادیخواه نیز از اختلاف دیدگاهها میان طرفداران آیت الله خمینی و مرحوم خویی یاد می کند. وی می گوید در مسجد جامع سیرجان طرفداران آیت الله خویی حضور داشتند که با شعار سیاست گریزی، در تقابل با جنبش اسلامی قرار داشتند.[12] این تقابل در دیگر مساجد و اماکن مذهبی نیز وجود داشته است. تمایز در مشی سیاسی طرفداران خمینی و خویی امری بدیهی به نظر می رسیده است. حجه الاسلام مهدی طاهری خرم آبادی در بیان خاطره ای از ارتباط میان دو تن از روحانیون یاد می کند که یکی از طرفدران خمینی بوده و دیگری از مشی خویی تبعیت می کرده است." شهید آیت الله دستغیب در قم مهمان سید احمد فهری بود. مرحوم دستغیب هم عالمی معروف و مجتهدی عارف بود و هم شخصیتی انقلابی و طرفدار و نماینده امام. البته سید احمد فهری وکیل آیت الله خویی بود و انقلابی نبود. آنچه آن دو را به هم متصل و نزدیک می کرد، جنبه عرفانی شخصیت آن دو بود".[13]
اختلاف طرفدران آیت الله خویی و امام خمینی در جایی دیگر اینگونه گزارش شده است: "...آقا سید محمد شیرازی در آن زمان یک پایگاه و پناهگاه برای طلابی بود که در جهت امام و نهضت گام بر می داشتند، به همین دلیل هم اطرافیان آقای خویی سخت آقا سید محمد را می کوبیدند. معروف شد که آقای خویی فرموده است ایشان مجتهد نیست، یا عبارتی شبیه این را شایع کرده بودند که ایشان چنین و چنان است."[14] این بیان نشان از اوج اختلاف میان طرفداران خمینی و خویی دارد. به گونه ای که حمایت از امام خمینی مورد غضب طرفداران خویی قرار می گرفته است.
انقلابیون و حامیان امام، به سیاستهای آیت الله خویی در عراق نیز معترض بودند. آنها سکوت مرحوم خویی را در قبال فعالیتهای شهید صدر مورد اعتراض قرار می دادند. آیت الله خاتم یزدی بر این باور است که سکوت مرحوم خویی منجر به شهادت یاران شهید صدر شده بود. به تعبیر او " رژیم بعثی عراق ... در مدت کوتاهی به شناسایی و قلع و قمع آنان(یاران شهید صدر) که با سکوت مرحوم آقای خویی و عدم موضعگیری ایشان همراه بود پرداخت...".[15]
شروع درسهای حکومت اسلامی توسط امام خمینی نیز آتش اختلافات میان طرفداران را شعله ور کرد. آیت الله خویی و به تبع وی طرفداران ایشان، بحث حکومت اسلامی را آنگونه که امام داعیه دار آن بود بر نمی تابیدند. طرفداران امام اما در این مقطع سعی می کنند که واکنش نشان دهند. حجه الاسلام فردوسی پور، واکنش حامیان خمینی را اینگونه گزارش داده است: "... جمعی از مبارزان و طرفداران امام تصمیم گرفتیم که به این آقایان سلام نکنیم. آنهایی که در بیوت این آقایان جمع می شدند و این حرفها را می زند می شناختیم. یکی از چیزهایی که در نجف خیلی مهم است اصلاً شخصیت این آقایان به سلام کردن و احوالپرسی است... اگر آنها را می دیدی و احوالپرسی می کردی اینها خوشحال می شدند، اما اگر می دیدی و اعتنایشان نمی کردی می گفتند چه خبر شده. از آن جمله تصمیم گرفتیم که به آقای نخجوانی - مغز سیاسی بیت آیت الله خویی - سلام نکنیم. وی دو دفعه به آقای محتشمی برخورد کرده بود که آقای محتشمی سلام نکرده بود و شاید ایشان سلام کرده بود و آقای محتشمی جواب سلام هم نداده بود. ایشان نقل می کرد دفعه سوم آقای نخجوانی برگشت جلوی من را گرفت که آقا چه شده است؟ من امروز می بینم که همه شما از دست ما عصبانی هستید و جواب سلام ما را نمی دهید، من کسی بودم که به استقبال امام رفتم. برای امام خانه تهیه کردم. شروع کرده بود فعالیتهای خودش را گفتن. آقای محتشمی هم گفته بود چیزی نشده است شما جلوی دهانتان را بگیرید و حواستان جمع باشد علیه آقا صحبتی نکنید."[16] واکنشها و اعتراضات به درسهای حکومت اسلامی بیش از این بود. یکی از روحانیون که جزء مراجع به حساب می آمد در میان جمعی از طلاب به انتقاد علیه تدریس حکومت اسلامی می پردازد. آن شخص بعد از نماز مغرب و عشاء به حالت ایستاده گفته بود که دیشب تیمور بختیار آمده و این مطالب در باب حکومت اسلامی را به آیت الله خمینی دیکته کرده است. آن شخص مورد غضب طرفدران آیت الله خمینی قرار می گیرد. این در حالی بود که وی از ناحیه دولت عراق دستور به اخراجش از عراق می شود اما آیت الله خویی از ایشان حمایت می کند. آیت الله خویی پیغام داده بود که نفس کنفس، اگر قرار باشد او برود من هم باید بروم و شما باید اخراج او را از عراق لغو کنید، دولت عراق هم مسامحه می کند و از اخراج وی خودداری می کند.[17]
مخالفت طرفداران آیت الله خمینی با شیوه رفتاری مرحوم خویی به گونه ای بود که در آستانه انقلاب و در دی ماه 57 شیخ مهدی شمس الدین که از نزدیکان امام موسی صدر و ساکن لبنان بود تلگرافی به آیت الله خمینی می نویسد و از ایشان می خواهد تا به مقلدین و طرفداران خود در ایران یادآور شود که از هتک حرمت آیت الله خویی خودداری نمایند.[18] ساواک نیز گزارش داد که " به دنبال انتشار اخباری مبنی بر تنفید و تحریک علیه آیت الله خویی از جانب طرفداران خمینی تعداد قابل توجهی از طرفداران آیت الله خویی در تهران در صددند ضمن مسافرت دسته جمعی به قم و ملاقات با شریعتمداری، گلپایگانی و نجفی از آنان درخواست نمایند که از ادامه تحریکاتی علیه مرجعی مانند آیت الله خویی جلوگیری نمایند".[19]
پی نوشتها
[1] خاطرات حجه الاسلام سید محمود دعایی، ص94
[2] خاطرات عباسعلی عمید زنجانی،صص132-133
[3] خاطرات عباسعلی عمید زنجانی، صص132-133
[4] امام خمینی در آینه اسناد، ج11، ص420
[5] نهضت امام خمینی، حمید روحانی، ج2، ص647)
[6] امام خمینی در آینه اسناد ، ج10، ص104
[7] خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، ص178
[8]امام خمینی در آینه اسناد، ج11، صص398-399
[9] حمید روحانی، نهضت امام خمینی، ج2، ص154
[10] نهضت امام خمینی، حمید روحانی، ج2، ص581-582
[11] نهضت امام خمینی، حمید روحانی، ص567
[12] جام شکسته، خاطرات عبدالمجید معادیخوا، ص366
[13] خاطرات حجه الاسلام سید مهدی طاهری خرم آبادی، ص246
[14] خاطرات عباسعلی عمید زنجانی، صص79-80
[15] خاطرات آیت الله خاتم یزدی، ص189
[16] خاطرات حجه الاسلام فردوسی پور، صص146-147
[17] خاطرات حجه الاسلام فردوسی پور، ص140
[18] امام خمینی در آینه اسناد، ج10، ص481
[19] امام خمینی در آینه اسناد، ج10، ص480
گزارشهای اولیه از مواجهه آیت الله خویی و امام خمینی نشان می دهد که این دو روابط حسنه ای داشته اند. اگر مشکلاتی میان دیگر مراجع وجود دارد اما میان این دو صفا و صمیمیتی حاکم است. زمانی که آیت الله خمینی به نجف تبعید می شود به دیدار مراجع می رود. اگر چه دیدار با آیت الله حکیم به مباحثی انجامید که نشان از اختلاف دیدگاههای این دو می داد؛ اما دیدار با آیت الله خویی به نیکی برگزار شد. آیت الله رسولی محلاتی که در این دیدارها امام خمینی(ره) را همراهی می کرده است می گوید: " از منزل مرحوم آیت الله حکیم که بیرون آمدیم به منزل آیت الله خویی رفتیم. بین راه به امام عرض کردم که به خاطر اطلاعیه های خوبی که آیت الله خویی در حمایت از نهضت داده اند، جای دارد از ایشان تشکر ویژه ای به عمل آورید. امام هم پذیرفتند و با بیان شیوای خود به خاطر مجموع کارهایی که آیت الله خویی در نجف، به حمایت از نهضت اسلامی انجام داده بودند، از ایشان تشکر کردند. این مجلس مجلس خوبی بود و مرحوم آیت الله خویی با رویی خوش برخورد نمود و از صحبتهای امام ابراز خرسندی کردند".[1]
در این میان اما عده ای بر آن بودند تا میان این دو مرجع اختلاف افکنی کنند، اما با درایت حضرات خمینی و خویی، اختلافاتی بروز نمی کرده است. آیت الله مسعودی خمینی خاطره ای نقل می کند به این مضمون که عده ای می خواسته اند میان این دو مرجع، اختلافاتی ایجاد کنند اما برخوردهای این دو به گونه ای بوده که مانع از سوء استفاده دیگران می شده است: ".. شنیدم که چند نفر از فریب خوردگان به انگیزه خراب کردن چهره حضرت امام، حدود سه چهار هزار دینار به عنوان وجوهات شرعی برای امام می آورند. بعد از چند روز مجدداً مراجعه می کنند و می گویند "آقا اشتباهی به وجود آمده است، وجوهی که باید به آقای خویی بدهیم را اشتباهاً به شما داده ایم، شما لطف کنید و آن را به ما مسترد کنید." حضرت امام بی درنگ بر می خیزند و وجه مزبور را باز می گردانند و حدود یک ربع از مقام و منزلت آقای خویی تعریف می کنند و از ایشان به عنوان یکی از استوانه های علمی یاد می کنند و می گویند: این مقدار وجه که قابل ایشان را ندارد. تمام وجوهی که برای من می آورند، در اختیار ایشان است! ما شاگردان ایشان هستیم و مانند آن. این برخورد حضرت امام مانند بمب در نجف صدا می کند...".[2] در آستانه انقلاب اسلامی نیز نامه هایی به آیت الله خویی نوشته می شد تا میان ایشان و آیت الله خمینی اختلاف افکنی کند. در یکی از این نامه ها که از قم به نجف نوشته شد، آمده بود که: بیانات آقای خمینی در مسجد شیخ و اعلامیه و نواری که در قم منتشر است غیر از این که باعث شده عده ای هدف گلوله قرار گرفته و عده ای دیگر زندانی و تبعید شوند نتیجه دیگری نداشته و نخواهد داشت. قبل از این واقعه دولت نسبت به زندانیان ارفاق و عده ای را مرخص و قرار بود سایرین را نیز تا عید نوروز مرخص نماید؛ اما مجدداً شروع به سختگیری نموده، حتی ملاقات زندانیان را فقط 3 دقیقه مجاز اعلام کردند."[3] ساواک اما در تحلیل این نامه گفته است که اینگونه نامه ها نه تنها ثمری ندارد بلکه نتایج عکس به همراه دارد و روابط خویی و خمینی را صمیمی تر می کند.
اگر چه در برخی موارد اختلافات عقیدتی و اندیشه ای میان خمینی و خویی وجود داشته است، اما این دو می کوشیدند تا این اختلاف رای سبب سوء استفاده دیگران نشود. این دو می کوشیدند تا حرمتها شکسته نشود و اختلاف میان دو مرجع، دستاویزی برای دیگران قرار نگیرد. گفته می شود که یکی از مریدان و اطرافیان آیت الله خویی که اغلب در خدمت ایشان بوده نسبت به امام(ره) نظر منفی داشته است. وی به محضر آیت الله خویی می رسد و می گوید که آقا اگر اجازه بدهید، می خواهم کمی برای شما از علم رجال بگویم. آیت الله خویی در می یابد که منظور از تعبیر علم رجال منفی بافی و غیبت از امام خمینی است. با اینکه کسی هم حضور نداشته است، اجازه نمی دهد و با صراحت می گوید نه! لازم نیست.[4] آیت الله خویی نمی گذاشته است تا دیگران، روابط میان ایشان و آیت الله خمینی را دستخوش تغییر کنند و میان این دو تفرقه افکنی کنند. خویی حتی در موقعی که فعالیتهای سیاسی خود را کاهش داده بود، از اختلاف نظر سیاسی خود با آیت الله خمینی با متولیان امور سیاسی سخنی نمی گفت. زمانی که شریف امامی به نجف رفته و قصد می کند تا به بیت آیت الله خویی برود، آیت الله وی را به حضور نمی پذیرد. شریف امامی می گوید که مسأله ای دارم و می خواهم در خصوص سیاست ایران صحبت کنم، آقای خویی پاسخ می دهد که ما را همان است که آقای خمینی می فرمایند.[5]
وقتی که شایعه اعدام امام خمینی فراگیر شده بود هم آیت الله خویی به همراه آیت الله شاهرودی نزد آیت الله حکیم می روند و از ایشان می خواهند تا الساعه اقدامی کند.[6] پس از پیروزی انقلاب هم گزارشها حاکی از روابط مسالمت جویانه این دو است. در مجلسی که جمع کوچکی از فضلای معتمد نزد آیت الله خویی حضور داشته اند یک نفر از حاضرین نقل می کند که چندی است در ایران مسأله جدیدی رسم شده است. ایشان در جواب می گوید چه رسم شده است؟ آن طلبه می گوید: رسم انداخته اند که بعد از نمازها بگویند: خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار، از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزا". آیت الله خویی می گوید: خوب چه اشکالی دارد؟ یکی از حاضرین می گوید (احتمالا) نوعی بدعت بعد از نماز در تعقیبات نماز ایجاد شده و در جواب ایشان می گوید: دعاست و بدعت نیست....یک نفر از حاضرین می گوید: بنابراین شما این امر را صحیح می دانید؟ آیت الله خویی می فرمایند: بلکه واجب می دانم".[7]
حجه الاسلام بنابی از روابط صمیمانه آیت الله خمینی و مرحوم خویی در اوایل سخن می گوید و اینکه وقتی امام از ترکیه به عراق تبعید شد، آیت الله خویی هیأتی را به نمایندگی از سوی خود به همراه صدها طلبه جوان برای دیدن امام و استقبال از ایشان به کاظمین فرستاد و روابط این دو بزرگوار در نجف هم در اوایل بسیار خوب بود. وی اما اذعان می کند که: خدا لعنت کند کسانی را که به خاطر دنیای خود، در این برهه سعی نمودند روابط حسنه ی ایشان را با امام به هم بزنند و تیره نمایند و تا حدودی هم سردی ایجاد کردند.[8] باری همانگونه که حجه الاسلام بنابی نیز می گوید، در پاره ای موارد نیز میان حضرات خمینی و خویی اختلافاتی ایجاد شد که طرفداران به آن دامن زدند.
ساواک در سال 47 گزارش داد که باطناً بین آیت الله خمینی و خویی اختلافات شدیدی به وجود آمده... اگر چه ظاهراً با آقای خمینی اختلاف سلیقه دارند، ولی به علت اینکه آقای خمینی حقوق ماهیانه هفتاد درصد محصلین علوم دینی حوزه های علمیه نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و همچنین شهریه اکثر طلاب شهرستانهای قم، مشهد و تهران را مرتباً و به موقع پرداخت می نماید، از مشارالیه حمیات می کند.[9] گزارش ساواک اگر چه مغرضانه به نظر می رسد، اما اختلافاتی میان مرحوم خویی و آیت الله خمینی نیز به وجود آمده بود. روابط این دو به نحو حسنه ای باقی نماند و اختلافاتی درگرفت. اختلافات هم بیشتر رنگ و بوی مسائل سیاسی داشت و کدورتهایی را میان این دو ایجاد کرده بود. مباحثه ای که میان مرحوم خویی و امام خمینی در نجف بر سر مسائل سیاسی درگرفته بود میان طلاب حوزه زبان به زبان می گشت و حتی بحثهای حوزوی تحت الشعاع آن قرار گرفته بود. [10]
آیت الله خاتم یزدی می گوید: امام خمینی در چند مورد به گلایه از آیت الله خویی پرداختند. مورد اول ملاقات ایشان با فرح همسر محمد رضا پهلوی مربوط می شد که حضرت امام ضمن بازگو کردن این قضیه برای ما که در پاریس در خدمتش بودیم آن را کار چندان درستی ندانست. مورد دوم نیز درباره یکی از جوانان انقلابی اهل قم بود که برادرش در حین تظاهرات در دانشگاه کشته شده بود و ایشان ضمن تشرف به نجف اشرف خدمت آقای خویی رفته وماجرای شهادت برادرش را بوسیله مزدوران رژیم بیان کرده اما آقای خویی به جای تجلیل از آن شهید و تسلیت به ایشان گفته بود: برادرت چرا با دست خالی به مقابله با توپ و تانک و سربازان تا دندان مسلح شاه رفته است؟ آدم عاقل که به چنین کاری دست نمی زند. به هر حال این شخص برادر شهید شده، در سفری که به فرانسه آمد و با امام ملاقات کرد، ما وقع را به اطلاع ایشان رساند که باعث ناراحتی و تکدر خاطر شدید معظم له گردید، به همین جهت در اعتراض به آقای خویی فرمود: اگر واقعاً تصور شما این است که فردی بر اساس اعتقاد و عقیده اش به اسلام، مقابل گلوله دشمن قرار گرفته و به شهادت رسیده، کار ناصوابی انجام داده است، حداقل انتظار این بود که شما تصورتان را، آن هم به این صورت برای برادر شهید بازگو نکنید".[11]
در موارد دیگری هم بود که آیت الله خمینی، رفتارهای مرحوم خویی را نمی پسندید و اعتراض می کرد. زمانی که دستگاه حاکم عراق، یکی از وزرای خود را به نزد آیت الله خویی می فرستد و اجازه ملاقات می گیرد نیز آیت الله خمینی، رفتار آیت الله خویی را نمی پسندد. عمید زنجانی ماجرا را اینگونه توضیح می دهد: "دستگاه حاکم عراق وزیری داشت ... او را به نجف فرستادند تا آقایان را ببینند و برای ملاقات با رئیس جمهور عراق جهت شکستن صولت آقای حکیم آماده کنند. وی چون در دوران جوانی اش با آقای خویی رفاقت داشت، به منزل آقای خویی رفته بود. دستگاه حکومتی آقای خویی را برای این ملاقات آماده کرده بود و آقای خویی وعده داده بود ملاقاتی در صحن با رئیس جمهوری داشته باشد... در بیت آقای خویی خیلی جا انداخته بودند. اطرافیان آقای خویی به این فکر افتاده بودند که وی در این شرایط می تواند جایگزین آقای حکیم شود تا به این طریق مرجعیت مطلق برای آقای خویی فراهم گردد. نمی دانم این فکر از طرف آقای خویی بود و یا اطرافیان او این فکر را کرده بودند که اگر بتوانند امام را راضی کنند که امام هم در این ملاقات باشد. اینها بین خودشان فکر کرده بودند و به این نتیجه رسیده بودند که بیایند و از طریق من مسأله را به امام منتقل کنند.... امام یک لبخندی زد و بعد هم یک قیافه خیلی جدی و آمرانه ای گرفت و فرمود که نه تنها من این ملاقات را نمی پسندم بلکه ملاقات هم نمی کنم چون تا حالا با هیچ کس از اینها ملاقات نکرده ام و بعد سه بار این کلمه را تکرار کرد و فرمود الان رئیس حوزه آقای حکیم است و آقای خویی هم باید رعایت کنند".[12] آیت الله خمینی، رفتار مرحوم خویی را نپسندیده و اذعان داشته بود که ایشان می باید شأن و منزلت مرجعیت را نگه دارد و در اعمالی که بر عهده یک زعیم است مداخله نکند.
در این مقطع ارتباط خمینی و خویی به گونه ای بوده که مسئول ساواک در گزارش خود به اختلاف میان این دو اشاره می کند و ابراز می دارد که می توان با تکیه بر آیت الله خویی اهداف خود را پیش برد. تحلیلگر ساواک اینگونه می گوید: اگر امرای ارتش و یا شخصیتهای بلند پایه مملکت بروند پیش آیت الله سید ابوالقاسم خویی - که از علمای طراز اول جهان شیعه است و نکته قابل توجه آنکه او هیچ اقدامی علیه دولت ایران نکرده و نیز من کاملاً اطلاع دارم که با آیت الله خمینی اختلاف سلیقه دارد و مریدان او با خمینی هم اختلاف دارند و مسلّم است که بیشتر آخوندهای ایران بخصوص آنهایی که اهل فضل و دانش هستند با آیت الله خویی بسیار خوبند- بسیار جالب خواهد شد که او را با افتخار تمام به ایران دعوت کنند و مقامات عالیرتبه ایران پیش او بروند، بخصوص امرای ارتش به او قول بدهند که با قوانین اسلامی مخالفت نمی شود. ما آنچه خواست مراجع عالیقدر شیعه هست انجام خواهیم داد. ضمناً به آیت الله خویی بگویند و او را تفهیم کنند که آیت الله خمینی حاد و تند است و غیر مستقیم استقلال را به خطر انداخته او معتقد است که حکومت جمهوری اسلامی تشکیل شود. کدام کشور جمهوری در دنیا وجود دارد که به اصطلاح خفقان و اختناق نیست و مردم آن آزادی کامل دارند.... بالأخره اگر آنها نظر آیت الله خویی را جلب کنند و از او کمک بخواهند، کمک به خاموش کردن آشوب ایران است؛ حتی اگر زمینه را فراهم سازند که شاهنشاه آریا مهر با او ملاقات کند بهتر خواهد بود".[13] این گزارش نشان از اختلاف دیدگاه خمینی و خویی می دهد. این دو اگر چه در بسیاری مواقع مسالمت جویانه و مهربانانه با هم مواجه شدند اما در پاره ای موارد نیز کج خلقیهایی نسبت به هم روا داشتند. شاید رفتار اطرافیان این دو یکی از عوامل برجسته سازی اختلافات حضرات خمینی و خویی بود. در بخش بعد به اختلاف میان طرفداران این دو مرجع خواهیم پرداخت.
پی نوشتها
[1] خاطرات آیت الله سید هاشم رسولی محلاتی، ص94
[2] خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، صص310-311
[3] امام خمینی در آینه اسناد، ج10، صص372-373
[4] خاطرات حجه الاسلام شیخ عبدالحمید بنابی، ص113
[5] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج16ص462
[6] امام خمینی در آینه اسناد، ج9، ص167
[7] نقل از بولتن مجلس اعلای انقلاب اسلامی، توسط آیت الله شیخ علی اکبر برهان، خاطرات و مبارزات آیت الله سید عبدالهادی شاهرودی، صص171-172
[8] خاطرات شیخ عبدالحمید بنابی، صص112-113
[9] امام خمینی در آینه اسناد، ج9، ص461
[10] خاطرات محمد یزدی، ص179
[11] خاطرات آیت الله خاتم یزدی، صص137-138
[12] خاطرات عباسعلی عمید زنجانی، صص111-115
[13] اسناد انقلاب اسلامی،ج4، ص109
شاید پیام تسلیت رهبری به مناسبت درگذشت آیت الله محمد مهدی آصفی، قرابتی با پیام امام خمینی (ره) به مناسبت شهادت محمد باقر صدر داشت. آصفی "فقیه نواندیش" نامیده شد و محمد باقر صدر "متفکر اسلامی" لقب گرفت. آیت الله آصفی سالها با محمد باقر صدر هم مشرب بود. وی در مورد مراودهاش با صدر گفته بود که: "من بیشتر از افکار ایشان استفاده کردم و چندان توفیق حضور در درسهای ایشان را پیدا نکردم، اما خود را به شدت تحت تاثیر اندیشههای شهید صدر میدانم".[1]
آصفی که به تعبیر خود، به شدت تحت تاثیر شهید صدر بود، با تأسیس حزب الدعوه نیز در کنار محمد باقر صدر قرار گرفت و از اعضای رهبری این حزب شد. حکومت صدام اما به اخراج ایرانیان مقیم عراق پرداخت. آصفی نیز از این واقعه در امان نماند و در سال 1349 از عراق اخراج شد و سالها در کویت و ایران به سر برد. در پاییز 1357 حزب الدعوه بیانیهای متشر کرد و حمایت خود را از انقلاب اسلامی ایران اعلام داشت. محمد مهدی آصفی نیز به نمایندگی از این حزب به پاریس رفت و ضمن دیدار با امام خمینی (ره) پشتیبانی حزب از ایشان را به اطلاع وی رساند.
حکومت صدام اما روند سرکوب حزب الدعوه را شدت بخشید و اعضای آن را دستگیر کرد. صدها تن از آنان به اعدام محکوم شدند. در چنین اوضاعی حزب الدعوه مرکز فعالیت خود را به ایران منتقل کرد و آصفی در تابستان 58 به ایران آمد. وی پس از سقوط صدام به عراق بازگشت. آصفی پس از این بود که با حکم رهبری به عنوان نماینده ایشان در نجف اشرف حضور داشت.
آیت الله آصفی اگرچه مدتها در حزب الدعوه مجاهدت کرد و با مشی سیاسی هم قرابتی یافته بود، اما دل در گرو مباحث علمی داشت. زمانی که آیت الله میرزا هاشم آملی کتاب "ملکیه الارض فی الاسلام" را از ایشان خوانده بود بر دانش او صحه نهاد و اجازه اجتهاد وی را صادر کرد. آصفی البته کتب دیگری نیز نگاشت و دغدغههای خود را به رشته تحریر در آورد. وی به تحقق اندیشههای اسلامی در جهان کنونی میاندیشید. کتاب "دنیای اسلام و تهاجم فرهنگی غرب" را به همین منظور نگاشت. آصفی اگرچه درس خوانده حوزه بود اما محیط دانشگاهی بغداد را نیز تجربه کرد. شاید از همین روی بود که به اندیشههای مغرب زمینیان نیز عطف عنانی میورزید. وی در نقد نظامهای سرمایهداری بر این نکته انگشت تأکید مینهاد که: "کسانی که از این نظام دفاع میکنند، همیشه از حامیان داغ آزادی جامعه بودهاند و به همین دلیل هم به نظام سرمایهداری ایمان داشتهاند..."، اما در نظر آصفی این آزادی همگانی به محدودیت قشر زحمتکش جامعه میانجامد، چرا که "...اقلیت سرمایهدار جامعه با داشتن همهگونه قدرت، به سادگی میتوانند از آزادی خود به نحو نامحدودی استفاده کنند و اکثریت جامعه که هیچگونه قدرت و ثروتی ندارند هیچ فرصتی برای بهرهبرداری از آزادی خود به دست نمیآورند."[3] از اینجاست که آصفی به این نتیجه میرسد که پارهای از اندیشههای دوران معاصر، تنها رنگ و لعاب نیکی دارند اما در مقام تحقق، کمتر گرهی را میگشایند. وی در مقاله "واقع نگری در شریعت اسلامی" بر این مهم اشاره کرد که برخی از قوانین و اندیشهها چنان دلربایی میکنند که گویی هیچ خلل و خردهای بر آن روا نیست و هیچ انتقادی نمیتواند آن را از پای در آورد؛ در حالی که این قوانین و ایدهها در متن اجتماع و در مواجهه با واقعیتهای زندگی چنان سر خم میکنند که هیچ امید رحمتی بدانها نیست. به تعبیر آصفی: "...در انجیل میخوانید که اگر کسی به جانب چپ شما طپانچهای نواخت، جانب راست خود را هم به او عرضه کنید و چنانچه کسی ردای شما را ربود، قبای خود را هم به او بدهید. بی گمان این قانون دورنمایی زیبا دارد و از آفاق بلند محبت و نوع دوستی حکایتها میکند، اما باید دید که این دورنمایی با همه زیبایی که دارد، تا چه اندازه صلاحیتی برای اجرا در اوضاع آشفته اجتماعی را دارد؟ اسلام میفرماید: "و لکم فی القصاص حیات یا اولی الالباب" و همه این زیبایی و جمال و دورنمای مهر و انسانیت را که انجیل مورد نظر میگیرد فدای واقعیت اجتماعی میکند".[4]
آصفی دل نگران غربت اسلام بود. وی مقاله مبسوطی نگاشت و این حدیث نبوی را به بحث گذاشت که الاسلام بدا غریبا و سیعود غریبا فطوبی للغربا. وی دو معنا از غربت را برای اسلام نشان داد و بر این باور بود که غربتی در امروزِ اسلام رخ داده که چونان غربت اسلام در آغازین روزهای دعوت است. وی غربت ابتدایی اسلام را از کمی طرفداران میدانست و غربت دوم را از ضعف مسلمانانِ امروز.[5] جهد آصفی بر آن بود تا این غربت رنگ ببازد و بار دیگر اسلام فراگیر شود و دلربایی کند.
وی یکی از مشکلات امروز جهان اسلام را نزاعهای بیحاصل میان فرقههای مختلف اسلامی میدانست. از همین روی بود که طرحی را ارائه داد و بر اساس آن، منظومه منسجمی از راهکارها برای حل اختلاف میان جهان تشیع و تسنن را ترسیم کرد.[6] وی همچنین بر اساس قاعده "الزام و التزام" به همزیستی مسالمت آمیز میان ادیان حکم میکرد.[7]
آصفی از آن دست محققان و پژوهشگران دینی بود که بر این باورند بر اساس همین فقه موجود نیز میتوان به زیست عقلانی و مشی مسلمانی در جهان معاصر ادامه داد و بهداشت روانی حاصل آورد. وی معتقد بود که روانشناسیهایی که امروزه طرح میشود، دایرهای محدود دارد و آدمی را به مقصد حقیقی نمیرساند؛ در حالی که اولین بار در قرآن کریم به رابطه انسان با خود اشاره شده و بدان ارزش والایی نهاده و آدمی را به زوایای مختلف این مهم آگاه کرده است.[8] با همین رویکردِ آصفی بود که آیت الله سبحانی در وصف وی میگوید: "آراء و نظریات او ضامن مدیریت جامعه امروز است، ولی از حد کتاب و سنت و اجماع فقیهان بیرون نمیرود و سیمای روشنی از چکیده فقه پویاست". همهی این عبارات را اما میتوان در این تعبیر خلاصه کرد که: محمد مهدی آصفی یک فقیه نواندیش بود. روحش شاد.
[1] نشریه شاهد یاران، شهید صدر و نیازهای زمان، گفتگو با محمد مهدی آصفی، ش18، اردیبهشت 1386
[3] مشکلات سیستم سرمایه داری،درسهایی از مکتب اسلام، سال چهاردهم، آبان 1352، ش11
[4] واقع بینی در شریعت اسلام، مجله پیک اسلام، ش اول، دی ماه 1341
[5] غربت و اغتراب، علوم حدیث، ش اول
[6] طرح وحدت اسلامی، مجله اندیشه تقریب، ش12، 1386
[7] همزیستی فقهی مذاهب و ادیان بر اساس قاعده الزام و التزام، مجله فقه اهل بیت، ش2، 1374
[8] رابطه انسان و خود، مجله حوزه و دانشگاه، ش13، 1376