منش سیاسی آیت الله سید ابوالقاسم خویی(1) (از بیانیه های آتشین تا فروکش کردن اقدامات انقلابی)


                                                                                    

آیت الله سید ابوالقاسم خویی را شاید بتوان یکی از اثر گذارترین و پر مقلد ترین مراجع شیعه در نیمه دوم قرن بیستم دانست. او اگر چه بر کرسی زعامت شیعیان در نجف تکیه زده بود، اما نسبت به وقایع ایران نیز بی تفاوت نبود. در پی  نزاعهای سیاسی که در ایران رخ می داد، ابوالقاسم خویی نیز واکنشهایی ابراز می داشت.

اوج فعالیتهای سیاسی

سال 1341 و با قوانینی که محمد رضا شاه پهلوی به تأیید می رسانید، اعتراض آیت الله خویی را نیز برانگیخت. در ماجرای تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی، آیت الله خویی به انحاء مختلف اعتراض خود را به این قانون نشان داد. وی نامه ای به آیت الله بهبهانی نوشت و در آن نامه از ایشان خواست تا استنکار شدید خود را به شاه پهلوی اعلام دارد. وی در این نامه اینگونه آورد که : "تصویبنامه اخیر دولت راجع به تساوی زن و مرد و کافر و مسلمان در انتخابات انجمنها، مخالف شرع انور و قانون اساسی است لذا استنکار شدید خود و حوزه علمیه نجف اشرف را بدین وسیله اطلاع داده مستدعی است مراتب را به پیشگاه اعلیحضرت همایون ابلاغ تا بر حسب اقداماتی که در مورد حمایت از دین مبین اسلام فرموده اند امر ملوکانه به الغاء این تصویبنامه اصرار فرمایند".[1]

دغدغه های آیت الله در این زمینه اما سبب شد تا نامه ای نیز به شاه پهلوی بنگارد و قوانین خلاف شریعت را تذکار دهد. وی در این نامه، اذعان داشت که قوانین اسلامی قابلیت انطباق با زمان را دارد و نیازی به دست درازی کردن به جوامع بیگانه نیست. وی در بخشی از این نامه آورده بود: "... صدور بعضی از قوانین که تقلید بیگانگان در آنها آشکار و مخالف قوانین اسلام و قانون اساسی می باشد از نظر اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران فاقد ارزش است.... اطلاع وسیع اعلیحضرت مقتضی است که از ملاحظه تاریخ اسلام نتیجه بگیرند که در پرتو دین مقدس اسلام با شرایط زمان و مکان هر گونه اصلاحی را می توان انجام داد زیرا که دین اسلام از عدالت پشتیبانی و با فساد مبارزه  می نماید و بر اساس همین قوانین حکومت بزرگ اسلامی بوجود آمده و از ملاحظه تاریخ جهان استنتاج شده که عظمت و ترقی مملکت به اخلاق فاضله و عدالت اجتماعی بستگی دارد...امید است شخص اول مملکت از مقدسات اسلامی که از یک کشور مسلمان به ودیعه دارند نهایت درجه نگهداری را نموده و آرامش قلوب مسلمانان را تامین نمایند".[2] آیت الله خویی در این نامه، بر حفظ قوانین دینی در پرتو حکومتی اسلامی تاکید می کند. تاکید آیت الله بر آن است که شاه پهلوی از منابع اسلامی مدد بگیرد و دست به دامان دستاوردهای غربی دراز نکند.

شاه پهلوی اما چند ماه بعد، ماجرای رفراندوم شاهانه را کلید زد. آیت الله خویی این بار نیز زبان به اعتراض گشود. وی نامه ای به آیت الله بهبهانی نوشت و در آنجا متذکر شد که اینگونه اعمال شاه به متشنج شدن فضای کشور می انجامد و صدای قهریه ملت را برافراشته می دارد." ... به اولیای امور تذکر دهید که اینگونه اعمال بیش از پیش موجب تشنج مملکت و ناراحتی افراد خواهد شد و در صورتی که جمعی بتوانند با قوه قهریه صدای ملت را خاموش نمایند مدت آن طولانی نخواهد بود. تبلیغات دروغ و بی اساس و عوام فریب بر ملت ناراضی واقتصاد ورشکسته راه علاج نبوده و مشکلی را حل نخواهد ساخت. امیدواریم ملت مسلمان ایران و افرادی از دولت که در فکر حفظ مملکت هستند شهامت دینی خود را ابراز داشته و هر قانونی را که مخالف قرآن مجید و مصالح آنها باشد زیر پا نهاده و راه را برای دشمنان دین و مملکت هموار نسازند."[3] آیت الله خویی با اینگونه نامه ها و اعلام مواضع، می کوشید تا شاه پهلوی را از اعمال نابخردانه آگاه سازد و سیاستهای نامقبول وی را تذکر دهد.

ماجرای فیضیه

در سال 42 اما رژیم پهلوی اقدام به خطایی دیگر کرد و با یورش به فیضیه، مواجهه مستقیم و نابخردانه ای را با روحانیت در پیش کشید. آیت الله خویی یکی از معترضین اینگونه اقدامات بود. در مورد واکنش آیت الله خویی اما برخی بر این باورند که فضا و جو نجف به گونه ای شد که آیت الله خویی نیز چاره ای جز همراهی و همدردی با مبارزان نداشت. مرحوم عمید زنجانی بر این باور است که پس از سخنرانی امام در فیضیه و رخ دادن ماجرای فیضیه، این واقعه در نجف هم منعکس شد و افراد زیادی دست در کار بودند تا این واقعه را به خوبی در نجف منعکس کنند.".. فاتحه خوانیهایی هم بر حسب ظاهر در نجف برگزار شد، طلاب اجتماع کردند و صحبتهای زیادی شد. مجموع این فعالیتها باعث شد که آقای خویی هم به مبارزان بپیوندد و اعلامیه تندی صادر کند".[4]

به هر وجهی که بود، آیت الله خویی در نامه ای به امام خمینی، فاجعه فیضیه را تلخ و ناگور خواند: "جنایه الجائرین علی الحوزه العلمیه اوجعت قلوبنا و عامه المسلمین. فلا تحسبن الله مخلف وعده رُسله. ان الله عزیز ذوانتقام".[5] آیت الله همچنین نامه ای به محمد رضا شاه پهلوی نوشت و اعتراض خود را به وی نیز اعلام کرد. وی در آن نامه هم عنوان کرد که علمای مسلمین تا آخرین نفس، از مقدسات دین به دفاع برخواهند خاست. "... بسیار جای تأسف و تأثر است که سقوط و انحطاط مملکت اسلامی و یگانه مرکز تشیع به جایی برسد که زمامداران آن آلت و وسیله انجام مقاصد شوم آنان گردند. ما چندی قبل مفاسد تصویبنامه شوم و جعلی قوانین برخلاف مقررات اسلامی را تذکر داده و اعلام خطر نمودیم. با این حال شاه با کمال جدیّت از آن قوانین دفاع کرده و در اثر آن، روزنامه های مزدور و خائن بهانه به دست آورده نسبت به مقام روحانیت هتاکی نموده بلکه مقدسات اسلام را خرافات و ارتجاع سیاه و قوانین پوسیده نامیدند. البته حکم چنین اشخاص در شرع مطهر معیّن و مبیّن است. ما جداً از شخص شاه خواستاریم که اسباب اغتشاش مملکت و ناراحتی عموم مسلمانان جهان را مرتفع سازند. علماء اعلام و عموم طبقات مسلمانان با اتکال به حول و قوه الهی از مقدسات دین تا آخرین نفس دفاع خواهند نمود"[6]. آیت الله خویی به این نامه بسنده نکرد و به 24 تن از علماء ایران نیز نامه ای نوشت و از اعمال شاه ابراز ناخرسندی کرد. وی در آن نامه نیز اعلام داشت که اگر اینگونه رفتارها ادامه یابد، علما به وظیفه خود عمل خواهند کرد."...چنانچه از این قوانین رفع ید نشود آخرین وظیفه خود را انجام خواهیم داد و مسئول حوادث، شخص شاه و هیئت دولت خواهند بود".[7]

اعتراضها به این اقدام شاه اما بالا گرفته بود. جمعی از علما ایران بار دیگر به آیت الله خویی نامه ای نوشتند و اعتراض خود را به اقدامات شاه اعلام کردند. آیت الله خویی هم که از این اقدامات برآشفته بود، در پاسخ به نامه علما، انتقادات تند دیگری را علیه حاکمیت پهلوی ابراز داشت. وی در آن نامه آورد که " ... چه عوامل خطرناکی کشور ایران را تهدید می نماید، دشمنان اسلام به چه وسائلی برای وارد ساختن ضربت مهلک به فعالیت پرداخته اند؟ جواب آن را ما می دانیم، ملت ایران نیز می داند و بهتر از هر کس زمامداران می دانند. آیا بایستی در برابر این ضربات تسلیم شد؟ من می دانم که شهامت و رشد فکری ملت ایران مانع از آن است که در برابر این حملات سر تسلیم فرو آورند. قدرت روحی این ملت به قدری زیاد است که صلاحیت دفع هر گونه حمله ای دارد." آیت الله خویی در این نامه، وظیفه روحانیت را نیز یادآور شد: "هم اکنون بار سنگین به دوش ملتی مسلمان و روحانیت آن نهاده شده است. روحانیت در مبارزه خود پایدار و شانه خود را از این بار سنگین خالی نخواهد نمود. این مبارزه در صورتی دارای اثر مثبت خواهد بود که ملت مسلمان نیز بیش از پیش آنرا تأیید نماید و قدمهای خود را به جای اَقدام روحانیون بگذارد. اگر ملت مسلمان ایران با وسایل مبارزه کاملاً آشنا نیست ممکن است از دیگر ملل مسلمان این درس را فرا بگیرد و روش آنها را برای ادامه حیات و بدست آوردن استقلال سرمشق خود قرار دهد". آیت الله خویی در ادامه این نامه، به تلاشهای روحانیون در مبارزه با استبداد اشاره می کند و می گوید: "آقایان علمای اعلام، ما در این مدت موفق شده ایم صدای مظلوم و ستمدیده ایران را به خارج برسانیم. به تدریج کشورهای اسلامی و کشورهای خارجی از حقیقت اوضاع در ایران مطلع می شوند و زمامداران وقیح کنونی به زودی با عکس العمل آنها مواجهه خواهند شد. اگر این دسته، از اعمال خود دست برندارند مسلمانان جهان به وسیله مدارک زنده حقیقت آنها را در خارج کشور روشن خواهند ساخت و اگر تعدیات آنها ادامه یابد تاریخجه چهل ساله آنها که از جنایت و خیانت مملو است، منتشر خواهد شد. علاوه بر آنکه مراجع تقلید رأی خود را درباره آنها صادر خواهند نمود".[8] آیت الله خویی در این نامه چونان یک فرد انقلابی، به اعتراض علیه سیاستهای شاه پهلوی می پردازد. اعتراضهای خویی به گونه ای است که این را از وظایف روحانیت می داند که از مبارزه با رژیم پهلوی کوتاهی نکنند و از هیچگونه اقدامی فروگذار ننمایند و به اعتراض و مخالفت برخیزند.

وقایع سال 42

در سال 42 اما التهاب سیاسی بالا گرفت. آیت الله خمینی بازداشت شد و واقعه 15 خرداد رخ داد. آیت الله خویی نیز نسبت به این حوادث واکنش نشان داد. وی زبان به اعتراض گشود و اینچنین حکم کرد که: " نظر به اینکه دولت فعلی ایران برای پیشرفت مقاصد شوم خود که مخالف مقررات دینی اسلام است از هر گونه تعدّی و ظلم، از زدن و کشتن و زندان بردن آقایان علماء اعلام و طلاب علوم دینی و سایر طبقات مؤمنین مضایقه ندارد، بر هر فردی از افراد مسلمان در هر لباس و هر مقامی که باشند واجب است که از همکاری با این دولت خائن خودداری نمایند."[9]  در پی این وقایع حتی آیت الله خویی در نجف اشرف اعلامیه ای صادر می کند و استفاده از قند و شکر را به جهت این که در انحصار دولت بود، تحریم کرد. ایشان با این وسیله می کوشید تا ضربه ای به اقتصاد دولت وارد کند. به همین جهت در بیت امام خمینی نیز چای و شربت داده نمی شده و از واردین با سرکه شیره پذیرایی می کرده اند.[10]

انتخابات دوره 21 مجلس شورای ملی از دیگر مواردی بود که اعتراض روحانیون را در پی داشت. مرحوم خویی نیز از مدافعان تحریم این انتخابات بود و شرکت در آن را بر نمی تابید. به تعبیر وی: "... با وضع فعلی چنانچه مجلس تشکیل شود از نظر شرع و قانون اساسی نیز از درجه اعتبار ساقط خواهد بود."[11]

 آیت الله خویی در سال 42 از کوچکترین اتفاقی چشم نمی پوشید و اعتراضهای خود را بیان می کرد. در ماجرای دستگیری علمای آذربایجان هم ایشان زبان به انتقاد و اعتراض گشود و تلگرافی به آیت الله میلانی فرستاد و اعلام کرد که "... ما با استنکار این اعمال خلاف دین و عدالت از حضرتعالی انتظار داریم برای استخلاص این ذوات مقدس که گناهی جز دعوت به حق ندارند اقدام لازم نموده و نتیجه را اعلام فرمایید."[12] مرحوم خویی در این مورد به حضرات شریعتمداری، گلپایگانی و مرعشی نجفی نیز نامه هایی را نگاشت.[13] آیت الله خویی به دستگیر شدگان آذربایجان نیز نامه ای نوشت و به آنها گفت که: بازداشت آن جنابان در اثر دفاع از دین مبین و حق و عدالت موجب تأثر شدید گردید. پر واضح است که تحمل این مشقت منظور نظر ولی عصر ارواحنا فداه خواهد بود.

با روی کار آمدن حسنعلی منصور آیت الله خویی انتظار اصلاحاتی را از دولت وی می بُرد. آیت الله نامه ای به منصور نوشت و از دولت قبل انتقاد کرد و خواستار توقف در اقدامات جنجال برانگیز حکومت پهلوی شد. وی خطاب به نخست وزیر جدید گفت:"...دولت سابق به یک رشته اعمال اقدام نمود که تاریخ و ملت مسلمان ایران نتایج تلخ آنرا هرگز فراموش نخواهد نمود. اهانت به دین و مقدسات مذهب و علماء و روحانیون و فشار بر ملت در رأس برنامه بود. تذکرات ما مؤثر نشد. نتایج آن را که اهم آنها بدبینی و تنفر ملت از دولت بود بر جنابعالی مخفی نیست. امیدواریم جنابعالی اشتباهات را تدارک و الغاء قوانین مخالف اسلام را در رأس برنامه خود قرار دهید و آزادی ملت و حضرت آیت الله خمینی و آیت الله قمی را پیشنهاد می نماییم."[14]  در این زمان دستگیری و تبعید آیت الله خمینی به ترکیه سبب تألم بسیار آیت الله خویی شده بود. نقل شده است که با شنیدن تبعید امام(ره)، آیت الله خویی به گریه افتاد به طوری که اشک هایش روی محاسنش سرازیر شده بود.[15] ایشان همچنین پس از دستگیری امام گفته بود که " من چند قطره خونی که دارم را به این انقلاب اهدا می کنم".[16]

حسنعلی منصور نیز نتوانسته بود توصیه های مرحوم خویی را جامه عمل بپوشاند. با روی کار آمدن امیر عباس هویدا، این بار نامه ای به وی نوشته شد. آیت الله خویی در آن نامه نیز تذکار داد که: " ما مکرر از باب ارشاد و نصیحت به دولت های سابق تذکر دادیم که مدت فشار و تعدّی محدود و عاقبت آن تاریک است زیرا شما بر ملتی حکومت می کنید که مسلمان و معتقد به قرآن است و برای قانونی که مخالف اسلام باشد ارزش قائل نیست... انتظار می رود با برطرف ساختن نفوذ صهیونیست و الغاء قوانین مخالف شریعت اسلام و ارجاع حضرت آیت الله خمینی عالم روحانیت و قلوب مسلمین جهان را مسرور سازید".[17] اما امیر عباس هویدا نیز نتوانست رضایت خاطر آیت الله خویی را جلب کند. مرحوم خویی سه ماه پس از این نامه، نامه ای دیگر نگاشت و خطاب به نخست وزیر وقت اعتراض کرد که "در ابتدای تصدی شما به مقام نخست وزیری در موضوع رفع تشنج و خاتمه دادن به وضع چند ساله اخیر که دولتهای دور از عقل و منطق آنرا بوجود آوردند و در اثر آن ملت مسلمان ایران به جرم دفاع از حیثیت و مقدسات خود با سر نیزه و زندان و شکنجه و قتل و تبعید روبرو شد، تلگرافاً تذکر دادیم متأسفانه شما نیز همان راه را پیمودید و از نصایح و ارشادات مقام روحانیت پند نگرفتید".[18] آیت الله خویی بار دیگر بر آزاد سازی زندانیان تأکید کرده و گفته بود: "هر چه زودتر زندانیان را آزاد و پریشانی ملت را جبران نمایید."

اعتراضهای آیت الله خویی به دستگاه حاکمه به گونه ای بود که دیگر روحانیون نیز، منش آیت الله خویی را الگو قرار می داده اند. آیت الله گرامی می گوید در ملاقاتی که در اولین تبعیدم با سرهنگ تاربی، رئیس ساواک قم که فردی بسیار هتاک بود داشتم، می گفت شما چرا چنین و چنان می کنید؟ من گفتم ما مقلّد بزرگان هستیم و آقای خویی نوشته اند که همکاری با این دولت گناه کبیره است.[19]

حکومت پهلوی با اینگونه اعتراضهای آیت الله خویی، به این نتیجه رسیده بود که وی فردی خطرناک برای حاکمیت است. ساواک در تحلیل این خطر برای حکومت ایران در گزارشی آورده بود که: "همانطور که سیاست دنیا بر دو قسمت شرق و غرب تقسیم شده، حوزه نجف هم به دو قسمت عرب و ایرانی منشعب گردیده، عربها مقلد و پیروی آقای حکیم و ایرانی ها مقلد و پیرو آقای خویی می باشند. تابعیت آقای حکیم فعلاً خطری برای ایران ندارد و مشغول مبارزه با حکومت عراق می باشند آنچه محقق است خطر احتمالی از ناحیه آقای خویی و اعوان ایشان می باشد. این جماعت افکار منحط و گمراه کننده ای دارند".[20] در این زمان، مرحوم خویی، همعنان با آیت الله خمینی قلمداد می شده است و خطر این دو برای حاکمیت پهلوی، مورد توجه بوده است. در اسناد ساواک که گزارشی از آبان ماه 1344 درج شده، خبر از همراهی آیت الله خویی با آیت الله خمینی می دهد به گونه ای که خویی از طرفداران آیت الله خمینی قلمداد شده است. [21] همچنین گفته شده است که آیت الله خویی نسبت به دیگر مراجع به آیت الله خمینی نزدیک تر است.[22]

رفته رفته اما اقدامات انقلابی و نامه های آتشین آیت الله خویی فروکش می کند. دیگر گزارشی هم اگر از ایشان در مخالفت با حاکمیت پهلوی عنوان شده است، به تندی و قوّت سالهای 41 تا 43  نیست. در سال 1348 بختیار به دیدار آیت الله خویی در نجف می رود، تنها اعتراضِ آیت الله  این است که دیدار خصوصی را نمی پذیرد اما حضور وی را در معیّت افراد دیگری می پذیرند.[23] در آن دیدار هم اعتراضی به رفتارهای سیاسی حاکمیت پهلوی نمی شود. اینکه چه شد آیت الله خویی بعد از این فعالیتها و بیانیه های تند سیاسی، از اقداماتی اینچنینی خودداری کرد و کمتر به اعتراضهایی اقدام کرد به عواملی باز می گردد که در قسمتی دیگر از این بحث بدان خواهیم پرداخت. اما آنچه در این قسمت شایسته ی اعتناست، روابط آیت الله خمینی و مرحوم خویی است. همانگونه که رفتارهای سیاسی و اعتراضهای خویی رفته رفته فروکش کرد، میانه ی آیت الله و امام هم دچار تحولاتی شد. گزارش می شود که آیت الله خویی از اقدامات آیت الله خمینی ناراضی است. ساواک در سال 1350 گزارش می دهد که خویی از اقدامات ضد ایرانی خمینی ناراضی است.[24] روابط خویی و خمینی اما فراز و فرودهایی از سر گذرانده بود که در بخش بعد بدان خواهیم پرداخت...

 

پی نوشتها



[1] اسناد انقلاب اسلامی، حمید روحانی، ج اول، ص21

 

[2] اسناد انقلاب اسلامی، ج اول،حمید روحانی، ص24

[3] اسناد انقلاب اسلامی، ج اول، حمید روحانی، ص49

[4] خاطرات عباسعلی عمید زنجانی، ص132

[5] اسناد انقلاب اسلامی،ج اول،حمید روحانی، ص60

[6] اسناد انقلاب اسلامی،ج اول، حمید روحانی، صص65-66

[7] اسناد انقلاب اسلامی، حمید روحانی

[8]اسناد انقلاب اسلامی، ج اول، صص83-85

[9] اسناد انقلاب اسلامی، ج اول، ص107

[10] خاطرات آیت الله طاهری خرم ابادی، صص249-250

[11] اسناد انقلاب اسلامی، ص149

[12]اسناد انقلاب اسلامی، ص172

[13] همان، ص182

[14] اسناد انقلاب اسلامی، ص193

[15] خاطرات آیت الله سید جعفر کریمی، ص89

[16] خاطرات حجه الاسلام پور هادی، ص165

[17] اسناد انقلاب اسلامی، ص228

[18] اسناد انقلاب اسلامی، ص230

[19] خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، ص238

[20] امام خمینی در آینه اسناد،ج9، ص230

[21] امام خمینی در آینه اسناد، ج9، ص254

[22] امام خمینی در آینه اسناد، ج9، ص267

[23]امام خمینی در آینه اسناد، ج12، ص468

[24] امام خمینی در آینه اسناد،ج9، ص30

منش سیاسی سید احمد خوانساری(4)

 


آیت الله خمینی با شیوه‌ی سیاسی آیت الله خوانساری بر سر مهر نبود. زمانی که ایشان در نجف بود و خبر رسید که آیت الله خوانساری قصد دیدار با ایشان را دارد، امام خمینی نامه‌ای به سید مرتضی پسندیده نوشت و از وی درخواست کرد تا از سفر سید خوانساری ممانعت کند. ایشان خطاب به آیت الله پسندیده گفته بود: "... من متأسفم که آبروی روحانیت با دست خودشان می‌ریزد و نخواهند فهمید یا نمی‌خواهند بفهمند.. اگر امکان داشته باشد با وسایلی آقای حاج سید احمد(خوانساری) را از سفر اینجا منصرف کنید. اشتهار به اینکه برای مقاصد سویی می‌آید یا آنکه انشاالله دروغ است. لکن همین آبروی خود ایشان و جامعه ما را می‌برد و من با وسایلی تشبث کردم برای انصراف او، لکن شما نزدیک هستید ممکن است بعضی دوستان ایشان را وادار کند جداً جلو بگیرند".[1] به نظر می‌رسد که آیت الله خوانساری قصد داشته تا به نجف برود و از اعتراضهای مکرر آیت الله خمینی به حاکمیت پهلوی مانع شود. زمانی که آیت الله خمینی در حبس بود نیز مرحوم خوانساری به دیدار وی رفته بود. پس از این دیدار آیت الله خمینی اینگونه از آن روز یاد کرد: "وقتی سر و کله آقای حاج سید احمد (خوانساری) پیدا شد من خیلی اوقاتم تلخ شد. گفتم ایشان الان می‌رود احساسات مردم را خاموش می‌کند و آبها از آسیاب می‌افتد".[2] 

آیت الله خمینی اگر چه اختلافات نظری با سید خوانساری داشت اما ایشان را بسیار محترم می‌داشت. آیت الله غیوری در خاطره‌ای از نهایت احترام امام خمینی به ایشان یاد کرده است: یک زمانی که خدمت امام بودم ایشان با آقای شریعتمداری با تلفن مشغول صحبت بودند و می‌گفتند: دیگر تا چه وقت می‌نشینید که به آیت الله خوانساری این قدر اهانت کنند. ما از آقای خوانساری بهتر چه کسی را داریم؟ و بعد آنقدر ایشان ناراحت شده بود که تلفن را قطع کرد. این جمله‌ای است که خود امام گفتند، در حالی که من نشسته بودم".[3]

آیت الله منتظری اما بر این باور است که نخستین جرقه تفاوت نظر میان آیت الله خمینی و آیت الله خوانساری در جریان لوایح شش‌گانه شاه زده شد: "یادم هست که آیت الله خمینی هم روی این جهت اصرار داشت که اصل لوایح را نبایستی زیر سئوال برد و به آن اعتراض کرد و مرحوم آیت الله سید احمد خوانساری هم که در یک صحبت یا نوشته که حالا دقیقاً یادم نیست- گفته بود این اصلاحات ارضی غلط است و زمین‌ها غصب است و نمی‌شود در آن نماز خواند و از این راه وارد شده بودند. آیت الله خمینی خیلی ناراحت شدند و در یک شب که ما پنج شش نفر منزل ایشان بودیم، گفتند: بروید هر جوری هست به آقای سید احمد خوانساری بگویید این چه وضعی است، ایشان با این کار خود به این نهضت ضربه زد، برای اینکه فردا کشاورزان را علیه ما می‌شورانند. اینکه ما بگوییم اصلاحات ارضی خلاف شرع است، راه مبارزه نیست، اینکه می‌خواهند بروند بچه‌های مردم را درس بدهند، ما نباید بگوییم نروید درس بدهید، ما باید با اصل رفراندوم مخالفت کنیم. برای اینکه کشور ما قانون دارد مجلس دارد، باز کردن باب رفراندوم صحیح نیست. چون ممکن است اینها فردا بیایند بگویند ما می‌خواهیم مذهب را لغو کنیم و یک رفراندوم ساختگی راه بیندازند و از این طریق بخواهند مقاصد خود را عمل کنند، ما با اصل رفراندم مخالفیم، زیرا یک بدعت تازه است...".[4]

در سال 1350 که جشنهای شاهنشاهی آغاز شد، روحانیون هم به اعتراض پرداختند. مخالفتها اما در مقابل اینگونه مراسمها مختلف بود. ساواک، مخالفین را اینگونه معرفی کرد: "روحانیون مخالف در مقابل جشن شاهنشاهی به طور کلی شامل دو دسته می‌باشند: روحانیونی که در مخالفت با انجام جشنها صراحت رویّه دارند مثل آیت الله گلپایگانی در قم... دسته دیگر روحانیون میانه رو که در رأس آنها آیت الله خوانساری در تهران و آیت الله مرعشی در قم می‌باشد. دسته اخیر ضمن مخالفت با جشنها فعلاً رویّه‌ای بی‌تفاوت اتخاذ کرده‌اند".[5] آیت الله خوانساری اگر در سالهای 41 و 42 اعتراضهایی را به حاکمیت روا می داشت و بعضاً در محافل سیاسی حضور می‌یافت اما اینک کمتر به اختلافات با دولت دامن می‌زد. در گزارشی از ساواک در یازدهم آبان 1350، از قول آیت الله خوانساری آمده است که ایشان با فشار جمعی از روحانیون تهران گفته است بهتر است از خمینی تقلید نشود و این موج اختلاف فعلاً ادامه دارد.[6] گزارشها خبر از مدارای آیت الله خوانساری با دولت شاهنشاهی می‌دهد. این منش آیت الله به اختلاف نظر بیشتر میان آیت الله خمینی و خوانساری می‌انجامید به گونه‌ای که طرفداران این دو نیز اختلافاتی با یکدیگر داشتند.

 در سال 1351 گزارش شد که عده‌ای از متعصبین مذهبی، دیگر پشت سر آیت الله خوانساری نماز نمی‌خواندند. بر اساس گزارش ساواک،"عده‌ای از قبیل کلاهدوز که از متعصبین مذهبی هستند، پشت سر آقای خوانساری نماز نمی‌خواندند. حالا که عده‌ای بر اثر تبلیغات از آیت الله خوانساری و گلپایگانی دلسرد شده‌اند، اصلح است به نفع روحانیون موافق تبلیغ شده تا جای خالی این دو  را مخالفین پر نکنند و احیاناً به طرف خمینی گرایش پیدا نکنند."[7] در یکی دیگر از اسناد ساواک اختلاف نظر میان پیروان آیت الله خوانساری و خمینی به تصویر کشیده شده است: "... روز 8/2/52 سید مهدی لواسانی به ملاقات آیت الله میلانی آمده و ضمن صحبت به او گفته است: آقا وضع ایران را چگونه می‌بینید؟ میلانی گفته به نظر من وضع مساعد نیست... میلانی اضافه نموده که من حاضرم با عمو زاده‌ام آیت الله سید محمد هادی میلانی صحبت کنم و او را تا اندازه‌ای حاضر نمایم که اگر خدای ناکرده خطری مملکت را تهدید نمود سه چهار نفری (حضرات شریعتمداری، خوانساری و میلانیها) فتوای دفاع از رژیم سلطنت را بدهیم. لواسانی گفته: خمینی که مخالف است. میلانی جواب داده، من این حرف را تا به امروز نزده بودم، خمینی یک طلبه است و او قدرتی ندارد که با پادشاه یک مملکت دربیفتد و من معتقدم که بوسیله انگلیسی‌ها تربیت شده و حالا هم برنامه‌های آنها را اجرا می‌کند..".[8]

ساواک همچنین گزارش داد که نفوذ آیت الله خوانساری که در گذشته حدود وسیع‌تری داشت، در سنوات اخیر به علت کهولت و محدود بودن فعالیتهای مذهبی یاد شده و هوادارانش رو به تنزل گذاشته است. از طرفی متعصبین مذهبی و روحانیون افراطی طرفدار خمینی با توجه به رویّه محافظه‌کارانه و بی‌طرفی او تبلیغاتی علیه وی در بین قشرهای مذهبی نموده‌اند که در محدود شدن نفوذ او تاثیر داشته است. از نفوذ و موقعیت وی در خارج کشور اطلاعی در دست نیست و به نظر نمی‌رسد که موقعیت و نفوذ چندانی در خارج داشته باشد.[9]

آیت الله خوانساری در آستانه انقلاب و با فراگیری آن نیز، با انقلابیون همراهی چندانی نکرد. در ماجرای آتش سوزی سینما رکس آبادان، وی به همراه آیت الله شریعتمداری بر این باور بودند که اعلامیه‌های امام خمینی علت اصلی اینگونه وقایع تلخ می‌شود.[10] در ماجرای هفدهم شهریور 57 هم،  در گرما گرم نزاعها، آیت الله خوانساری، موافقتی با تجمعهای خیابانی نداشت و مردم را از اینگونه حرکات منع می‌کرد. حجه الاسلام عمید زنجانی ماجرای هفدهم شهریور و مواجهه بیت آیت الله خوانساری را اینگونه شرح می‌دهد: "بعد از کشتار ... بالاخره ما به فکر افتادیم که با مراکزی تماس بگیریم و به ذهنمام آمد که با بیت مرحوم آقای خوانساری تماس حاصل نماییم. هر کاری کردیم که با وسایل مختلف با بیت آقای خوانساری تماس بگیریم و به خود ایشان دسترسی پیدا کنیم راه ندادند. در نهایت با آقا سید جعفر، آقازاده ایشان توانستیم تماس برقرار کنیم، البته دقیقاً یادم نیست که وی کجا بود اما در تهران هم نبود و یک جای دیگری حضور داشت و با التماس از ایشان خواستیم که آقای خوانساری اقدام بکند، تا این که اجازه بدهند این مجروحین را به یک جایی برسانند و مردمی که در خانه‌ها هستند متفرق بشوند. اصلاً آنها یکی یکی از خانه‌ها بیرون بیایند و بروند. شاید دو ساعتی ما کلنجار رفتیم و حالا مسائلی که در تلفن شنیدیم بماند و آنها حاکی از این بود که چرا این کار را کرده‌اند، گفتیم بالاخره کاری است که شده و الان آنچه که هست یک تعدادی شهید و یک تعدادی مجروح است که به این مجروحین باید رسیدگی بشود. تلاشهای ما نتیجه‌ای نداد و بسیاری از اینها که در خانه‌ها محصور شده بودند....".[11] در این ماجرا، اعتراضِ اصلی آیت الله خوانساری به مردمی است که به خیابان آمده‌اند و به اعتراض می‌پرداختند. 


در ماجرای 19 دی ماه در قم، آیت الله خوانساری نامه‌ای به آیت الله مرعشی می‌نویسد و اعلام می‌کند که اگر خلاف نظر مراجع عمل نمی‌شد، اینگونه وقایع هم رخ نمی‌داد. ایشان بر این باور بودند که نظر مراجع، عدم اعتراضهای انقلابی است. اما ناشنیده گرفتن این پیام سبب شده است تا وقایع تلخی رخ دهد. ایشان در نامه به آیت الله مرعشی اینگونه آوردند: "... از جهت وقوع حادثه در حوزه، همگی مکرر و شدیداً متأثر با مقامات مربوطه مذاکره شد. انشالله تعالی اینگونه حوادث در جوامع اسلامیه تکرار نمی‌شود و اگر حرکات برخلاف نظر حضرات آقایان مراجع انجام نمی‌گرفت این نوع حوادث اتفاق نمی‌افتاد".[12]

آیت الله خوانساری با برخوردهای انقلابی موافقتی نکرد. وی اعتراضهایی را به نحوه عملکرد حاکمیت داشت، اما با مشی انقلابی‌گری نیز موافتی نکرد. حجه الاسلام حسینی همدانی، از روحانی‌ وارسته‌ای یاد می‌کند با نام "آخوند". مرحوم آخوند از علمای همدان و از شاگردان آقا ملکی تبریزی بود. وی منش سید احمد خوانساری و مرحوم آخوند را در کنار هم می‌نهد. توضیحات حسینی همدانی می‌تواند مشی سیاسی سید احمد خوانساری را بر ما مکشوف کند."میان روش مبارزاتی مرحوم آخوند و آیت الله خوانساری شباهت‌هایی وجود داشت. آیت الله احمد خوانساری هم خیلی مورد لطف امام قرار داشت. مرد عظیمی از نظر تقوا بود. به قول آقای آخوند که می‌گفت "من معتقدم سید احمد خوانساری معصوم به دنیا آمده است" اما همین آیت الله خوانساری در مبارزه سلیقه‌ خاصی داشت، سلیقه‌اش این بود که بایستی حاد برخورد نکرد، آیت الله آخوند هم همین طور بود و به این دلیل بود که او در همدان قیام نکرد، ولی اگر قیام می‌کرد خیلی عجیب می‌شد. مکرر خدمت ایشان شرفیاب می‌شدم، می‌دیدم واقعاً از دستگاه ناراحت بود و خون دل می‌خورد، ولی گفت باید مبارزه منفی کرد یعنی قیام نکرد و برخورد حاد نکرد. پس از شروع نهضت، مردم تهران در مورد آیت الله خوانساری و مردم همدان در مورد آیت الله آخوند انتظار داشتند که مثل امام حرکت کنند، ولی هیچ کس نمی‌توانست مثل امام حرکت کند. مراجع قم هم نتوانستند، آقایان در سطح آرام تری حرکت می‌کردند".[13]

                                                                                                      

 



[1] صحیفه امام، ج2، صص478-479

[2] خاطرات آیت الله متظری، ج1، ص240

[3] آئینه دار مهر، خاطرات آیت الله غیوری، ص127،

[4]، همچنین خاطرات سید جعفر کریمی، ص79 خاطرات آیت الله منتظری، ج1، ص207

[5] نهضت امام خمینی،سید حمید روحانی، ج3،ص941، به نقل از پرونده ساواک پیرامون جشنها، ج18، ص113-118

[6] امام خمینی در اسناد ساواک، ج19، ص26

امام خمینی در آینه اسناد، ص129، 25/9/1351[7]

[8] امام خمینی در آینه اسناد، ج17، ص136

[9] امام خمینی در آینه اسناد، ج17، ص357

[10] امام خمینی در آینه اسناد ساواک، ص335

[11] خاطرات حجه الاسلام عمید زنجانی، صص186-187

[12] اسناد انقلاب اسلامی، سید حمید روحانی، ص317

[13] خاطرات حجه الاسلام حسینی همدانی، ص46

منش سیاسی سید احمد خوانساری (3)


                

سال 1342 بود و اعتراضها به حکومت پهلوی بالا گرفته و مبارزات به اوج خود رسیده بود. آیت الله خوانساری اما چندان موافقت و همراهی با انقلابیون نمی‌کرد. همین امر سبب شد تا آیت الله خمینی نامه‌ای به وی بنویسد و به ایشان اعتراض کند که چرا انقلابیون را همراهی نمی‌کند. آیت الله خمینی در آن نامه خطاب به مرحوم خوانساری گفته بود: ".... شما که در مرکز هستید، خانه نشین شده‌اید. اصلاً نه حرفی، نه اعلامیه‌ای. هیچ کار نمی‌کنید. شما که در تهران هستید، مردم را دعوت به قرآن، یعنی وحدت و یگانگی نمی‌کنید، فایده‌اش چیست؟ شما باید مردم را دعوت به قیام کنید. شما باید مردم را به اتحاد دعوت کنید تا موقعی که می‌خواهیم دستور قیام بدهیم آنها آماده باشند تا ریشه شاه و دولت را از میان برداریم. چرا علمای تهران در مقابل این گرگهای درنده سکوت اختیار کرده‌اند؟ چرا در مقابل این لامذهبها که می‌خواهند دینمان را از دستمان بگیرند، سکوت کرده‌اید؟ چرا در مقابل شاه مملکت که می‌خواهد روحانیت را از میان بردارد قیام نمی‌کنید؟ چرا در مقابل حکام سکوت می‌کنید؟ شما شنیده‌اید که حضرت علی(ع) خانه نشین شده بود؛ اما دستور این بوده که 25 سال خانه نشین بشود و بالأخره پس از این مدت، پدر مخالفین را درآورده است. یعنی مردم دیدند حق با حضرت علی است آن وقت در مقابل بی‌دینیها قیام کرد‌ه‌اند. حال ما چند سال صبر کرده‌ایم. در زمان پدرش هر کاری کرد هیچ کس حرفی نزد، گفتند ببینیم آخر الامر چه می‌شود. تا آن طور مُرد. حالا پسرش دارد لطمه به دین می‌زند. باید هر طوری است حساب او را تصفیه کنیم. از امروز به بعد، سکوت فایده ندارد. امروز دیگر روز سکوت نیست و امروز روزی است که باید در مقابل لامذهبها قیام کرد. اگر دلتان می‌خواهد مملکت اسلامی ما و دین و آیین ما از بین برود، به من بگویید...".[1] آیت الله خمینی به سیره سکوت آیت الله خوانساری اعتراض کرده بود. مرحوم خوانساری اما پاسخ این نامه آیت الله خمینی را اینگونه داد: "حضرت آیت الله خمینی، نامه شما واصل شد، بنده هم به سهم خودم از فرمایشات شما اطاعت خواهم کرد. هر طوری که شما صلاح دانستید من حرفی ندارم. ولی موقع نوشتن اعلامیه مواظب باشید زننده نباشد که دولت بدتر کند! با زبان ملایمت اعلامیه بنویسید. قدری نصیحت کنید که این عمل شما خلاف قرآن است. صلاح مملکت در این است که این قانون جدید را اجرا نکنید که مردم همگی ناراحت هستند. صلاح شاه در این است که این قانونهایی را که مخالف قرآن است عملی نکنند. شاه بایستی علما را داشته باشد. مملکت بدون روحانیت نمی‌شود. اگر روحانیت نباشد کمونیست در مملکت ما که شیعه اثنی عشری است زیاد می‌شود. پس شاه و دولت تا می‌توانند بایستی نظم را رعایت کنند و نگذارند مملکت ما به دست بیگانگان بیفتد که بر ما حکومت کنند. این روحانیون بوده و هستند که در مقابل کمونیستها سینه سپر می‌کردند و می‌کنند...".[2] مرحوم خوانساری در این نامه، بر اصل مخالفت و اعتراض علیه حکومت پهلوی صحّه می‌گذارند اما با مشی انقلابی‌گری مخالفت می‌کنند و بر این باورند که می‌باید به گونه‌ای رفتار کرد که دولت، عنان اختیار را از دست ندهد و به خشونت بیشتری اقدام نکند.

گزارشهای ساواک اما نشان از آن دارد که مرحوم خوانساری در سال 42 نیز فعالیتهایی را علیه حکومت به انجام می‌رسانده است. در این سال جلسه‌ای در منزل سید احمد خوانساری تشکیل می‌شود که در آن، آیت الله شریعتمداری طوماری را آماده می‌کند و به امضاء آقایان علما می‌رساند که در آن چند موضوع از دربار پهلوی خواسته شده است. اول عزل دولت کنونی، دوم محروم کردن زنان از انتخابات. شیخ عباس شربیانی در پاسخ به سئوالات ساواک این گزارش را داده است. وی ادعا کرده که اگر به درخواست آقایان جواب رد داده شود امکان یک انقلاب عظیم وجود دارد و از هیچ‌گونه ایستادگی نخواهند ترسید.[3] این گزارش نشان از آن دارد که مرحوم خوانساری در سال 42 نیز همچنان به فعالیتهایی علیه حکومت می‌پرداخته، اگر چه با مبارزات انقلابی فاصله داشته است.

آیت الله خوانساری اگر چه در مواردی به اعتراضهایی تند علیه حکومت پرداخت و با انقلابیون همراهی کرد اما در غالب موارد از مشی محتاطانه خود عدول نکرد و همراهیهای چندانی با انقلابیون نداشت. رفتارهای سید خوانساری به گونه‌ای بود که شیوه‌ی او را در مقابل منش آیت الله خمینی می‌دانستند. به عنوان نمونه، زمانی که در حوزه علمیه خرم آباد، بحثهای انقلابی رفته رفته بال و پر می‌گرفت، شایعه شد که حوزه خرم آباد تحت اختیار آیت الله خوانساری است و نباید به مباحث انقلابی‌گری ورود پیدا کند. آیت الله طاهری خرم آبادی از آن زمان یاد می‌کند و بر این باور است که: " .... حوزه خرم آباد اگر تحت نظر آقای خوانساری قرار گیرد و یا تحت نظر دیگر آقایان قرار گیرد، خیلی تفاوت می‌کند، با اینکه تحت نظر امام قرار داشته باشد".[4]

گزارشهای ساواک نشان می‌دهد که میان مشی امام خمینی و سید خوانساری تفاوت عمده‌ای وجود داشته است. گزارش آبان ماه 1345 می‌گوید: اکنون آقای خوانساری بیش از همه مورد توجه عموم بازاریهاست یک عده جوان هم که زمانی دنبال خمینی بودند حالا متوجه شده‌اند که طریق آقای خوانساری عاقلانه بوده است.[5]

 اوج گیری اعتراض انقلابیون علیه خوانساری

در سال 1349، آیت الله سید محسن حکیم از دنیا رفت. در این میان حاکمیت پهلوی، مرجعیت سید احمد خوانساری، آیت الله شریعتمداری و یا سید ابوالقاسم خویی را بیش از آیت الله خمینی راغب بود. روزنامه "ایران آزاد" که آنروز در اروپا منتشر می‌شد، بخشی از نامه‌ای را منتشر کرده که از هند به دفتر آن روزنامه رسیده بود. در این نامه، نشان داده شده که حکومت پهلوی چگونه میان مشی آیت الله خوانساری و امام خمینی تمایز می‌نهاده و دل به مرجعیت خوانساری سپرده است. در این نامه گوشه‌ای از اقدامات رژیم پهلوی علیه مرجعیت امام خمینی دیده می‌شود. متن آن نامه چنین است:".... شهر لکنهو از زمان سابق تا این زمان از مراکز مهم تشیع در هندوستان شمرده می‌شود، بعد از وفات مرحوم حکیم، عده‌ای از علما و روحانیون این شهر.... اعلام کردند که حضرت آیت الله خمینی مدظله الوارف، اعلم هستند و به شیعیان هندوستان رأی برای تقلید از ایشان دادند.... سفیر ایران به همین غرض اینجا آمده بود، تا مردمان را از تقلید حضرت آیت الله خمینی نهی کند. در اثناء صحبت با سخنهای اهانت آمیز از آیت الله خمینی یاد کرد و از تقلید ایشان نهی کرد و اسماء آقایان سید محمد کاظم شریعتمداری و خوانساری را برای تقلید پیشنهاد کرد".[6]

 محمد رضا شاه پهلوی پس از درگذشت آیت الله حکیم، تلگرافی به آیت الله خوانساری فرستاد و درگذشت این مرجع شیعه را تسلیت گفت. آیت الله خوانساری به تلگراف شاه پاسخ داد که: "حضور مبارک اعلیحضرت همایونی شاهنشاه؛ تلگراف تسلیت همایونی به مناسبت فاجعه ارتحال مرحوم حضرت آیت الله العظمی آقای حاج سید محسن طباطبایی حکیم(قدس سره) عز وصول بخشید و موجب تسلّی خاطر گردید. بذل توجه اعلیحضرت در تجلیل مقام روحانیت موجب افتخار جامعه مسلمین می‌باشد، موفقیت مقام سلطنت را در تقویت دین مقدس اسلام و ترویج مذهب تشیع در ظلّ توجهات حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و جعل ارواحنا فداه از درگاه خداوند متعال مسئلت دارم".[7] این پاسخ از جانب مرحوم خوانساری اما مورد اعتراضهای تند روحانیون انقلابی قرار گرفت. سید حمید روحانی از این پاسخ مرحوم خوانساری اینگونه یاد می‌کند و بر آن می‌شورد که: "پاسخ به تلگرام شاه، کار ناروایی بود که قلب هر مسلمان متعهدی را آزرده و احساسات هر انسانی را که به موازین انسانی پایبند باشد، جریحه دار ساخت. زیرا در این تلگرام‌ها شاه به عنوان کسی که مبانی دین اسلام را تحکیم می‌بخشد، معرفی شده بود و عناصری در لباس مرجعیت به ستایشگری شاه نشسته بودند".[8] وی ادعا می‌کند که آیت الله خمینی هم از این موضع آیت الله خوانساری ابراز ناراحتی کرده است: "امام طی گفتگویی با بعضی از برادران فرموده بود: این کار آقایان یکی از ثمرات مبارزات ملت مسلمان ایران را به مخاطره افکنده است و بیم آن می‌رود این گونه ارتباطات‌، تکرار شود(نزدیک به این مضمون)".[9]

سید حمید روحانی اما نسبت به این اقدام آیت الله خوانساری ساکت نمی‌نشیند و به انتشار اعلامیه‌ای علیه حضرات خوانساری و شریعتمداری می‌پردازد. وی اعتراض خود را اینگونه شرح می‌دهد: "...آری پاسخ آقایان به تلگرام شاه یکی از دست آوردهای نهضت اسلامی ایران را که قطع کامل ارتباط روحانیان با شاه و دور شدن حوزه‌ها از دربار بود را در معرض خطر قرار داد و روشن بود اگر در برابر آن، موضع‌گیری کوبنده، قاطع و محکمی صورت نمی‌گرفت، آن دست آورد ارزنده به هدر می‌رفت و زمینه برای ملاقات بعضی از مقامات روحانی و روحانی نما، با شاه فراهم می‌گردید و این‌گونه ارتباطها و دیدارها به تدریج اساس نهضت اسلامی ایران را به خطر می‌افکند. از این رو بر آن شدم که در حد توان خود، در برابر این جریان واکنشی از خود نشان دهم و تنفر و انزجار خود و دیگر برادران روحانی مبارز حوزه نجف را از دعاگویان شاه ابراز دارم و با در نظر گرفتن آنکه امام در آن شرایط حساس برای دوری از اختلافات داخلی، ناچار بود، علی‌گونه دم فرو بندد، مسئولیت بیشتری احساس می‌کردم و ضمن مشورت و تبادل نظر با جمعی از برادران روحانی مبارز نجف اشرف به صدور اعلامیه‌ای علیه آقایان شریعتمداری و خوانساری دست زدم، که در سطح گسترده‌ای میان ایرانیان و دیگر پارسی زبانان برون مرزی پخش گردید و در ایران نیز تجدید چاپ و منتشر شد و اثر ارزنده و بیدار کننده‌ای در میان توده‌های مسلمان گذاشت".[10]



اعلامیه با نام "جمعی از طلاب ایرانی" منتشر شد. در این بیانیه، آیت الله خوانساری و شریعتمداری مورد نکوهش قرار گرفته و به سازشکاری با حکومت پهلوی محکوم شده بودند. متن اعلامیه چنین بود: "از ثمرات درخشان نهضت روحانیت دریدن ماسک‌ها و آشکار کردن ماهیت‌های خائنانه روحانی نماهایی بود که با یک سلسله کارهای عوام فریبانه و روشنفکر مآبانه و با تزویر و سالوس توانسته بودند ملت اسلام را فریب داده و به ناحق بر مسند قیادت و زعامت قرار گیرند و هر چه بیشتر از عمر این نهضت مقدس می‌گذرد، ماهیت‌ها روشن تر و چهره‌ها نمودارتر می‌گردد و روحانیون واقعی از مشی سازشکار آن سرسپرده مشخص‌تر می‌گردد، اگر بودند کسانی که تا کنون روش نفاق‌آمیز و تفرقه انگیز برخی از روحانی نماها را توجیه کرده و بر تشخیص وظیفه! یا اشتباه بی‌غرضانه حمل می‌کردند، امروز دیگر در خیانت، جاه طلبی، خود پرستی، غرض‌ورزی و دورویی آنان نمی‌توانند تردید داشته و توجیه نمایند. امروز ماهیت آنان بیش از پیش آشکار گردید و دیگر روش مقدس‌مآبانه و به ظاهر اصلاح‌طلبانه نمی‌تواند برای آنان، "ستار العیوب" باشد. این سازشکاران مرموز که روزی برای اسلام اشک تمساح می‌ریختند و از حلال و حرام محمد سخن می‌راندند[11]  و خطراتی را که از طرف رژیم شاه متوجه اساس اسلام است گوشزد کرده .... یک باره تمام این نوحه‌سرائیها و احساس خطرها را فراموش کرده به تسبیح و سجاده و دلق چسبیدند و امروز هم دست خون آلود شاه جلاد را فشرده طی تلگرافی تأییدات مقام سلطنت را در راه تحکیم مبانی اسلام و تقویت دین مبین خواستار شدند و بدینوسیله کردار ضد اسلامی و جنایت بار شاه را تحکیم و تقویت اسلام وانمود کرده  بر سیاه نامه اعمال خیانت‌آمیز و خلاف اسلامی او صحّه گذاشتند... خوب بود حضرات پیش از تقدیم داشتن تلگرام سپاسگزاری به حضور ملوکانه به خود زحمت می‌دادند و نقشه‌های خائنانه شاه را علیه قرآن و احکام اسلام در زیر پرده دروغگویی و سالوس بازی مطالعه می‌کردند و کوششهای شبانه‌روزی دربار شاهنشاهی را در جلوگیری از نشر تعالیم اسلامی و ترویج احکام نجات بخش قرآن بخاطر می‌آوردند، خوب بود که سری به زندانها می‌زدند و فرضیه رقّت بار و اسف‌انگیز جوانان مسلمان را در زیر شکنجه دژخیمان شاه با کابوس مرگ دست به گریبانند مشاهده می‌کردند و ساعتی از تخت ریاست قدمی پایین نهاده به اشک چشم خانواده‌های مسلمانی که سرپرستشان را رگبار مسلسلهای شاه به خاک و خون آغشته ساخته می‌نگریستند و نیز وضع فلاکت بار توده‌های پا برهنه و فقیر را که سرمایه‌هاشان را شاه و درباریانش غارت کرده در بانک‌های خارجی انباشته‌اند ملاحظه می‌نمودند و آنگاه با وجدانی آسوده دست به دعا برداشته، تأییدات مقام سلطنت را در راه تحکیم مبانی اسلام و ساختن کشور آزاد زنان و آزاد مردان آرزو می‌کردند.... بگذار این عناصر شناخته شده از ملّت جدا شده و دست آغشته به خون دشمن شماره یک اسلام و قاتل هزاران مسلمان را صمیمانه بفشارند و خلق ستم کشیده و محروم ایران را در میان آتش و خون تنها گذارند..."[12] در انتهای این اعلامیه از ملت ایران خواسته شده بود تا از این مراجع دوری گزینند. " ... ملت مسلمان ایران، ششمین پیشوای عالیقدر شیعیان حضرت امام صادق (ع) وظیفه شما را در قبال این روحانی‌نماها تعیین فرموده‌اند آنجا که می‌فرمایند: علما مورد اعتماد پیامبرانند مگر در صورتی که به سلاطین روی آورند که در این صورت ملت اسلام باید از آنان دوری گزینند و برای دین از آنان بترسند. به فرمان امام (ع) شما مردم شرافتمند مسلمان موظفید از اینان دوری کنید، اظهار تنفر نمایید، ماهیت آنان را بر همگان آشکار سازید. علماء اسلام و روحانیون واقعی با شما هستند و در غم و شادی شما شریک می‌باشند و به مبارزه آشتی ناپذیر خود علیه رژیم ضد اسلامی ایران تا پیروزی نهایی ادامه خواهند داد و خداوند پشتیبان حق‌طلبان است."[13]  حمید روحانی در این اعلامیه انواع تعابیر تند را علیه مراجع تقلید به کار می‌برد و در نهایت از ملت می‌خواهد تا از آنها دوری گزینند و روی خوش نشان ندهند.

سید رضا صدر اما بر این باور بود که این اعلامیه به اطلاع آیت الله خمینی نرسیده است و ایشان از آن بی‌خبر بودند. به باور صدر، اگر امام خمینی از این اطلاعیه مطلع می‌شد از انتشار آن جلوگیری می‌کرد. "آیت الله سید رضا صدر ضمن یک مذاکره خصوصی از شیخی که مخاطبش بوده‌، سئوال می‌کند از اعلامیه نجف مسبوقید؟ شیخ پاسخ می‌دهد: دو اعلامیه از نجف آمده که یکی از آنها علیه آقایان شریعتمداری و خوانساری است. مگر شما اعلامیه‌ها را ندیدید؟ صدر جواب منفی داده و شیخ ادامه می‌دهد: هر دو اعلامیه را مطبعه مصلحت الآداب در نجف به چاپ رسانده و بنابراین شناختن تهیه کننده آنها آسان است. صدر اظهار می‌کند: حدس می‌زنم چه کسانی باشند چون یک بار شنیدم چنین اعلامیه‌ای در نجف چاپ می‌کرده‌اند آقای خمینی مطلع شده و جلوگیری می‌کند و این دفعه گویا بدون اطلاع او بوده چون چند نفر آدمهای پر حرارت دور و بر آقای خمینی هستند که بعضی از ایشان نیز با بعضی ارتباط داشته و حتی از رادیو بغداد هم سخنرانی می‌کنند".[14]

آیت الله موسوی اردبیلی هم بعدها و در سال 1371 این واقعه را به یاد آورده و از آن ابراز تأسف کرده بود. وی در خطبه‌های نماز جمعه گفته بود: "حضرت امام خمینی در برابر علم و تقوا و شخصیت حضرت آیت الله سید احمد خوانساری خضوع فراوان داشتند. حضرت آیت الله سید احمد خوانساری از نظر علم و تقوا از نوادر روزگار بودند. با این حال، بعضی از افراد تندرو به شخصیت ایشان اهانت می‌کردند... ما باید از اشتباهات گذشته خود درس عبرت بگیریم. آنها را جبران کنیم و مواظب باشیم که مبادا مانند آن اشتباهات را تکرار کنیم... گستاخی و اهانت کردن به چنین شخصیتهایی از اخلاق اسلامی به دور است".[15] شدت اعتراض انقلابیون علیه آیت الله خوانساری، اعتراض دیگر روحانیون را به همراه آورده بود.

                                                                                           

 



[1] صحیفه امام،ج1، صص238-239

[2] صحیفه امام، ج1، ص239

[3] امام خمینی در آینه اسناد، ج18، ص94، 13/4/1342

[4]ص293 خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی،

[5] امام خمینی در آینه اسناد، ص228، 17/8/1345

[6] ایران آزاد ، شماره 74، مهر و آبان ما 1349، به نقل از نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، صص566-567

[7] نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، ص555 28 ربیع الاول 1390

[8] نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، ص556

[9] نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، ص556

[10] نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، ص556

[11] اشاره به اعلامیه سید احمد خوانساری علیه اصلاحات ارضی در سال 41 است که با جمله  حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه آغاز شده بود.

[12] نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، صص557-558

[13] نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی، ص559

[14] امام خمینی در آینه اسناد، ج18،صص515-516، 25/5/1349

[15] همپای انقلاب، موسوی اردبیلی، ص752

منش سیاسی سید احمد خوانساری(2)

  
               

همراهیهای محدود با انقلابیون

آیت الله سید احمد خوانساری با مشی محتاطانه‌ای که برگزیده بود، در پاره‌ای موارد کوشید تا با انقلابیون همراهی کند. عمده همراهیهای آیت الله خوانساری با انقلابیون در سالهای 41 و 42 بود. در این دو سال، شاه پهلوی با تصویب قوانینی، اعتراض روحانیت را برانگیخته بود و مرحوم خوانساری هم از معترضین بود. انتقادهای وی اما خالی از تندروی بود و می‌کوشید تا با همان مسلک محتاطانه خود، در مسیر اعتراض گام بردارد. پیش از این اما آیت الله خوانساری با رویّه‌ی انقلابی‌گری میانه‌ای نداشت و بر اعمال انقلابیون نیز خُرده می‌گرفت. ساواک در اسفند ماه 1336 گزارش داده است که آیت الله خوانساری مخالفت خود را با شیوه مبارزاتی آیت الله خمینی اعلام کرده و آن را مورد تأیید نمی‌دانسته است. به گزارش ساواک: "در تهران آیت الله خوانساری با نماینده دولت تماس گرفته و گفته است که اگر شما روحانیت را نمی‌خواهید ما از مملکت می‌رویم. در جواب ایشان گفته‌اند ما روحانیت را می‌خواهیم ولی خمینی را نمی‌خواهیم و به عنوان دلیل، نوار سخنرانی و اعلامیه خمینی را به او نشان داده‌اند و خوانساری ناراحت شده و گفته است آخر این سید چرا این حرفها را می‌زند. لذا سکوت کرده و دیگر اعتراضی نکرده و حتی درس و نماز را هم تعطیل نکرده و اعلامیه هم نداده است...".[1]

مواجهه نظام پهلوی با روحانیت به گونه‌ای بوده که اعتراض آیت الله خوانساری را هم برمی‌انگیخت. گفته می‌شود که آیت الله خوانساری بر علیه حکومت پهلوی نیز پولهایی را جمع آوری می‌کرده و به انقلابیون کمک می‌کرده است. در یکی از اسناد ساواک آمده است که "شیخ محمد رشتی نماینده آیت الله حکیم در تهران اظهار داشته در عراق تحرکاتی به وسیله خمینی، خلخالی و تیمور بختیار بر علیه ایران می‌شود و در تهران آیت الله خوانساری در بازار پول جمع آوری نموده و جهت آنها ارسال می‌نماید".[2] در سندی دیگر، افرادی که برای آیت الله خمینی پول می‌فرستاده‌اند را مشخص کرده و سید احمد خوانساری مبلغ یک ملیون ریال برای آیت الله خمینی فرستاده است.[3] آیت الله خمینی همچنین برای آنکه مبارزه خود را حادتر نماید زن و بچه خود را به اتفاق پسرش مصطفی خمینی به نجف فرستاده و در شهرهای ایران با پیک‌هایی که می‌فرستاد با علمای حوزه تماس داشت. یکی از این علما سید احمد خوانساری بود.[4]

با آغاز اصلاحات شاهانه، اعتراض روحانیون نیز بیشتر می‌شد. آیت الله خوانساری به ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی واکنش نشان داده و اعتراض کرده بود. در پی لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، چهار نفر از علمای بزرگ تهران، آیت الله بهبهانی، آیت الله تنکابنی، آیت الله خوانساری، آیت الله آملی که دو نفر از آنها بیش از نود سال داشتند به اتفاق سایر علمای تهران قصد داشتند تا حصول نتیجه در مسجد سید عزیز الله متحصن شوند.[5] همچنین چند روز از ماه رمضان، نمازهای جماعت تهران، قم و پاره‌ای از شهرهای مهم به تبعیت از قم و تهران تعطیل شد. در این میان، مرحوم خوانساری اگر چه دهه اول رمضان را با این رویّه موافقت کردند و به تعطیلی مسجد رضایت دادند، اما بیش از این مصلحت نمی‌بیند که نماز جماعت تعطیل شود و دوباره به برپایی آن اقدام کرده بودند.[6] همراهی آیت الله خوانساری در تعطیلی چند روزه مسجد در اعتراض به دولت، بی‌سابقه بود.‌

آیت الله خوانساری در پی اعتراض به این لایحه، اقدام به برگزاری یک مجلس کرد. آیت الله خمینی از علما و مراجع، خواسته بود تا به  لایحه شاهانه اعتراض کنند. آیت الله خوانساری هم پای پیش نهاد و مجلسی را برگزار کرد. در اعلامیه‌ای که آیت الله خوانساری برای تشکیل مجلس داد، هیچ اشاره‌ای به اعتراض علیه حکومت نیامده بود. متن اعلامیه ایشان که در نهم آبان ماه 1341 منتشر شد چنین بود: "... به مناسبت تصادف روز پنجشنبه سوم جمادی الثانیه با رحلت حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا علیهما سلام، مجلس ذکری از ساعت 9 الی 11 در مسجد سید عزیز الله منعقد، امید است برای عرض اخلاص به مقام مقدس پیغمبر اکرم (ص) به استماع موضوع مهم مذهبی که لازم است به اطلاع رسد، عموم طبقات، خاصه آقایان علمای اعلام دامت برکاتهم- شرکت فرمایند".[7]

امام خمینی اما به این نحوه برگزاری جلسه توسط مرحوم خوانساری اعتراض کرد و آنرا سست دانست. آیت الله خمینی نامه‌ای به حجه الاسلام فلسفی نوشت و اعتراض خود را به شیوه عمل سید احمد خوانساری اعلام کرد: "... اعلامیه آقای خوانساری را ملاحظه کردم و خالی از تعجب نبود. اصل اقدام ایشان بسیار به موقع و لازم است؛ لکن کیفیت آن خیلی نارسا و سست است. برای این مطلب دینی که اساس روحانیت و دیانت و ملیّت در خطر است، مجلس روضه درست کردن و در ضمن آن، اساس دیانت را قرار دادن، بسیار موهن است نسبت به مقصد. و از آن بدتر آنکه مسجد سید عزیز الله را که چهار هزار جمعیت مقدس بازاری متدیّن دارد و دعای اینها یا نفرین آنها ایجاد وحشت کند؛ دولت مردمِ فعال و جوان و احزاب و دانشگاه را ملاحظه می‌کند. ...سرکار می‌دانید در این حال که ما قرار گرفتیم قضیه از آتش و صلح گذشته و پای نابودی احکام اسلام و فتح در کار است و هیهات منا الذله  نترسید، ملاحظه نکنید، آقای خوانساری را نمی‌گیرند. شما را نمی‌گیرند. دنیا اقتضا ندارد. شما بهتر می‌دانید. بنده از ناراحتی دیگر نمی‌توانم عرض بکنم".[8]

 اقدام آیت الله خوانساری اگر چه مورد تأیید امام بود، اما آیت الله خمینی، فشاری بیشتر و انتظاری فراتر از این را می‌بُرد. آیت الله خوانساری اقدام به برگزاری مجلسی دیگر کرد و این بار در بیانیه‌ای که صادر کرد، به اعتراض علما و روحانیون به مشی حکومت هم اشاره کرد. وی در این بیانیه آورد که: "مدتی است آقایان مراجع محترم و علماء اعلام دامت برکاتهم و جامعه مسلمین از نظر خیر خواهی و مصلحت مملکت وظیفه شرعیه را کتباً و شفاهاً به دولت تذکر داده‌اند. متأسفانه تا کنون از طرف مقامات مربوطه ترتیب اثر داده نشده است. لهذا به پیروی از حضرت رسول اکرم(ص) که در مواقع مشکله موفقیت مسلمین را از خداوند متعال خواستار بود جامعه روحانیت طهران روز پنجشنبه اول ماه مبارک رجب که از ایام متبرکه است از ساعت 9 الی 11 جمع در مسجد مرحوم آقا سید عزیز الله مجلس دعا تشکیل خواهند داد. امید است مؤمنین در این مجلس، حضور بهم رسانیده و در عرض دعا به پیشگاه خداوند متعال شرکت فرمایند".[9] این مجلس اما منعقد نگردید. نخست وزیر وقت، اعلام کرد که تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی اجرا نخواهد شد. آیت الله خوانساری و محمد تقی آملی هم اعلامیه دادند که: "نظر به اینکه از طرف جناب آقای نخست وزیر اعلام گردیده است که موضوع تصویبنامه انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی طبق تصویب هیئت دولت اجرا نخواهد شد، بنابراین با تشکر از مساعی جمیله عموم مسلمانان، اجتماع روز پنجشنبه اول ماه رجب که بنا بود در مسجد آقا سید عزیز الله تشکیل شود، مورد ندارد".[10]  ایشان بیانیه‌ای را نیز صادر کرده بود که طی آن، مبارزه با علما را در حکم محاربه با امام زمان(عج) دانسته بود. با توجه به رویکرد احتیاط‌گرای ایشان، صدور این اعلامیه توسط وی برای انقلابیون بسیار ارزشمند بود. روحانیون انقلابی بر این باور بودند که این اطلاعیه برای استوار کردن عزم مردم برای شاه ستیزی، ارزش والایی داشته است.[11]


             

مواجهه با رفراندوم شاهانه

در زمانی که برگزاری رفراندوم شاهانه مورد توجه دربار قرار داشت، آیت الله خوانساری اعلامیه‌ای به همراه آیت الله بهبهانی صادر کرد و در آن به اعتراض علیه سیاستهای حاکمیت پرداخت. متن اعلامیه‌ای که از جانب ایشان صادر شد اینچنین بود: "قضایای اخیر و حوادث غیر منتظره که پیش آمده و در نظر است منتهی به جلب نظر عمومی شود، از جهات مختلف موجب نگرانی شدید روحانیون و عامه مسلمین شده است. عموم علماء و مراجع محترم طبق وظیفه شرعی به فکر چاره‌جویی افتاده و به زبان نصیحت مذاکرات لازمه را نموده‌اند و منتظرند هر چه زودتر اولیاء امور به نظریات خیر‌خواهانه آقایان توجه کنند. البته مردم را از جریان ماوقع مطلع می‌کنند و اطمینان داشته باشند که مقامات روحانی به وظیفه شرعی خود عمل خواهند کرد".[12] آیت الله خوانساری در این اعلامیه، وظیفه علما دانسته بود تا به نصیحت و اعتراض علیه حکومت بپردازند. ایشان همچنین در پاسخ به استفتاء عده‌ای از مسلمین پیرامون شرکت در رفراندوم شاهانه، اینگونه حکم داده بود که: "کلیه تصویبنامه‌هایی که بر خلاف شرع مقدس باشد حرام و شرکت در آنها شرکت در امر حرام و در حکم مبارزه با امام زمان ارواحنا له الفداء می‌باشد و محرمات الهیه به تصویبنامه و آراء عمومیه حلال نمی‌شود. حَلال محمّد حَلالٌ اِلی یَوم القیامَه وَ حَرامُه حَرامٌ اِلی یَوم القیامه".[13] آیت الله با قاطعیت به مخالفت با رفراندوم شاهانه برخاسته بود. این اعلامیه مورد استقبال انقلابیون قرار گرفت و از آن اینگونه یاد کردند: " پس از حضرت امام، مرحوم آیت الله العظمی خوانساری شدیدترین اعلامیه را صادر کرد.... اعلامیه بسیار سنگین و کوبنده‌ای بود. به جرأت می‌توان گفت که در آن مقطع قویترین و قاطعترین اعلامیه در تحریم رفراندوم را مرحوم آیت الله خوانساری داد. به دنبال آیت الله خوانساری بقیه علما از جمله مراجع قم نیز انتخابات را تحریم کردند. در نتیجه رفراندوم در سراسر کشور تحریم شد".[14] آیت الله خوانساری در آن اعلامیه گفته بود که کلیه تصویبنامه‌هایی که بر خلاف شرع مقدس باشد، حرام و شرکت در آنها، شرکت در امر حرام و در حکم مبارزه با امام زمان ارواحنا فدا می‌باشد و محرمّات الهیه به تصویبنامه و آرای عمومیه حلال نمی‌شود. اعتراض و انتقاد مرحوم خوانساری سبب شده بود تا دیگر مراجع نیز، به میدان بیایند و به اعتراض علیه این اقدام حکومت بپردازند.

 در زمانه‌ای که برگزاری رفراندم، مورد اعتراض حوزویان قرار گرفته بود، بیت آیت الله خوانساری هم محفلی برای تجمعهای اعتراضی بود. حجه الاسلام جعفر شجونی از اعتراض مردم در بیت آیت الله خوانساری سخن می‌گوید: "سوم بهمن 1341 در آستانه برگزاری رفراندوم شاهانه بود که مأموران به خانه ما ریختند و بنده را گرفتند. چون آن روز روی دوش مردم در خیابان بوذرجمهری تقریباً مقابل بازار آهنگرها، سخنرانی کرده بودم. دسته جمعی با مردم به منزل آیت الله سید احمد خوانساری رفته بودیم و از آنجا بر می‌گشتیم... مردم در خیابان مرا روی دوششان سوار کردند. من آنجا می‌گفتم "رفراندوم مخالف اسلام است". من می‌گفتم و مردم شعار می‌دادند".[15]

در مسجد سید عزیز الله اما جلسه‌ای برگزار شد تا اعتراضها به نحو علنی صورت پذیرد. حاکمیت پهلوی اما در این مجلس با خشونت مواجه شد و آیت الله خوانساری مورد هتک حرمت قرار گرفت. حجه الاسلام محتشمی ماجرا را اینگونه شرح می‌دهد: خبر تشکیل جلسه در مسجد سید عزیز الله به سرعت در تهران منتشر شد و دسته‌های متفرق در شهر به طرف بازار و مسجد آمدند... در وسط راه خبردار شدیم که آیت الله خوانساری از منزل به قصد مسجد خارج شده و در حالی که هماره جمعیت در حرکت بوده مورد هجوم ددمنشانه صدها پلیس و مأمورین شاه قرار گرفته است. دژخیمان شاه با انواع سلاحهای خود ابتدا به مردم حمله‌ور می‌شوند و سر و دست و پای آنان را می‌شکنند و آنها را متفرق می‌کنند، سپس آن مرجع عالیقدر را مورد یورش وحشیانه خود قرار می‌دهند، به طوری که عبا، عمامه و نعلین آقای خوانساری وسط بازار می‌افتد. آنان بی‌شرمانه ایشان را مورد هتک حرمت و توهین قرار می‌دهند و لذا آیت الله خوانساری از وسط راه به منزل بر می‌گردد".[16] آنگونه که مرحوم منتظری می‌گوید، سید احمد خوانساری پس از این مسأله دیگر عقب نشینی کرده و انقلابیون را همراهی نکرده است. به تعبیر ایشان :"... مزاحمتی برای ایشان ایجاد شده بود، عده‌ای در بازار ایشان را هل داده بودند و عمامه ایشان افتاده بود و به ایشان اهانت شده بود و تقریباً ایشان در همان جریان دیگر عقب زدند و به این تتیجه رسیدند که نمی‌شود کاری کرد، و برای خیلی افراد اینطور مطرح شده بود که وقتی با آیت الله خوانساری با آن موقعیت که در جامعه داشت و دستگاه و دولت هم با ایشان بد نبود، این گونه عمل بشود و عمامه ایشان بیفتد و به ایشان اهانت بشود، دیگر تکلیف ما روشن است و ما زورمان نمی‌رسد و ... ولی آیت الله خمینی عقیده‌اش این بود که هر چه از این کارها بکنند بایستی محکمتر بشویم".[17] آیت الله گلپایگانی در پی مشقاتی که برای سید خوانساری ایجاد شد، به وی نامه نوشت که: "متاعبی را که حضرت مستطابعالی در راه اعلام فتوای صریح دائر به حرمت شرکت در مراجعه به آراء عمومی تحمل فرمودید باعث مزید عزت دین و اعتلای حکم اسلام و زینت صفحات تاریخ مجاهدات علماء اعلام در راه حفظ اصول دیانت است. حقیر ضمن اظهار انزجار و تأثر عمیق خود و حوزه علمیه از جریان روز گذشته چنانچه سابقاً فتوا داده‌ام بعداً هم انشاالله در تمام مراحل با حضرت عالی همقدم و عظمت دین و دوام برکات عالی را مسئلت دارم و چون از حال شریف نگرانم بشارت سلامتی را مترصدم".[18] آیت الله خمینی هم در پیامی به ملت ایران، به محاصره بیت آیت الله خوانساری اعتراض کرد. ایشان در آن اعلامیه آورده بود که: "...مسلمین آگاه باشند که اسلام در خطر کفر است. مراجع و علمای اسلام بعضی محصورین و بعضی محبوس و مهتوک هستند. دولت امر داد حوزه‌های علمیه را هتک کنند و طلاب بی‌پناه را کتک بزنند و بازار مسلمین را غارت کنند و درب و پنجره مغازه‌ها را بشکنند و در تهران حضرت آیت الله خوانساری و حضرت آیت الله بهبهانی را در محاصره شدید قرار دادند، و عده‌ای از علمای محترم و وعاظ معظم را محبوس نمودند و ما از آنها به هیچ وسیله نمی‌توانیم اطلاع پیدا کنیم. اراذل و اوباش را تحریک می‌کنند که به علما و روحانیون اهانت کنند.... کاش مأمورین بیایند و مرا بگیرند تا تکلیف نداشته باشم فقط جرم علمای اسلام و سایر مسلمین آن است که دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملکت می‌نمایند و با استعمار مخالفت دارند...".[19] آیت الله خوانساری از این به بعد، اگر چه در محافل سیاسی حضور چندانی نداشت، اما اتعراضهای خود بر حاکمیت را نیز در قالب اعلامیه و بیانیه ابراز می داشت.

واقعه 15 خرداد

در پی وقایع 15 خرداد و دستگیری امام خمینی، آیت الله خوانساری اعلامیه‌ای را منتشر کرد. متن بیانیه اینگونه بود: "حوادث تأسف آور یکی دو روز اخیر که منجر به قتل و جرح یک عده مردم بیگناه و توقیف حضرت آیت الله خمینی و آیت الله قمی و آیت الله محلاتی شیرازی و دیگر آقایان عظام شده است موجب کمال تأثر و تأسف حقیر گردید و با کمال تعجب مشاهده می‌شود مسئولیت امنیت کشور با نهایت گستاخی حضرات آقایان مراجع عظام و علماء اعلام دامت برکاتهم را موافق اموری که مباینت آنها با شرع مطهر محرز و مکرر تذکر داده شده است جلوه می‌دهند. حقیر در این موقع حساس لازم می‌دانم اولیاء امور را متذکر سازم انجام اینگونه اعمال ضد انسانی نسبت به حضرات علماء اعلام و قتل و جرح مردم بی‌پناه، نه تنها موجب رفع غائله نخواهد بود، بلکه جز تشدید امور و ایجاد تفرقه و وخامت اوضاع اثر دیگری نخواهد داشت. موجب کمال تأسف است که باید حریم مقدس اسلام و روحانیت از طرف اولیاء امور این چنین مورد تجاوز قرار گیرد. انا لله و انا الیه الراجعون  از خداوند متعال عز اسمه مسئلت دارم که اسلام و مسلمین را در کنف عنایات خود از همه حوادث مصون و محروس دارد".[20] بی‌حرمتی بر روحانیون توسط رژیم پهلوی مورد اعتراض آیت الله خوانساری قرار گرفته بود. اعتراض آیت الله خوانساری بر دستگیری امام خمینی و مواجهه با حوادث 15 خرداد اما آنگونه که انقلابیون انتظار می‌بردند نبود. حجه الاسلام کشمیری، عدم رضایت انقلابیون از رفتار سید احمد خوانساری را اینگونه بازتاب داده است که پس از قیام پانزده خرداد و دستگیری امام: "آیت الله گلپایگانی و آیت الله خوانساری با اینکه به حضرت امام ارادت و علاقه داشتند و اصل مبارزه ایشان با رژیم را پذیرفته بودند، مع الوصف به جهت احتیاط خیلی زیاد خودشان، چندان وارد عرصه نمی‌شدند. لذا آقای خوانساری با اینکه در تهران بود و به راحتی می‌توانست در تجمع آقایان علما حاضر شود این کار را نکرد. اطرافیان و مریدان ایشان در بازار تهران هم چندان اهل مبارزه نبودند تا ایشان را به صحنه بیاورند".[21]

 



[1] امام خمینی در آینه اسناد،ج19، ص391

[2] امام خمینی در آینه اسناد، ص152

[3] امام خمینی در آینه اسناد ، ص42-43

[4] امام خمینی در آینه اسناد ساواک، ج16، ص421،

[5]خاطرات حجه الاسلام فلسفی، ص243)

[6] خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص158

[7] به نقل از صحیفه امام ، ج1، صص85

[8] صحیفه امام، ج1، صص85-86 نهم آبان 1341

[9] اسناد انقلاب اسلامی، سید حمید روحانی، ص40، آذر ماه 1341

[10] اسناد انقلاب اسلامی، سید حمید روحانی، ص41

[11] خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، ص250

[12] اسناد انقلاب اسلامی، سید حمید روحانی، ص47

[13] اسناد انقلاب اسلامی،سید حمید روحانی، ص48

[14] خاطرات حجه الاسلام محتشمی، ص236

[15] خاطرات حجه الاسلام جعفر شجونی، صص68-69

[16] خاطرات حجه الاسلام محتشمی ، ص243

[17] خاطرات آیت الله منتظری، ج1، ص208-209

[18] اسناد انقلاب اسلامی، سید حمید روحانی، ص50

[19] صحیفه امام، ج1، ص141

[20] نهضت روحانیون مبارز، علی دوانی، صص110-111

[21] خاطرات حجه الاسلام محمد جواد کشمیری، ص99

منش سیاسی سید احمد خوانساری(1)


"... شما مراجعه کنید به کتاب جامع‌المدارک مرحوم آیت الله آقای حاج سید احمد خوانساری که بازی با شطرنج را بدون رهن جایز می‌داند و در تمام ادّله خدشه می‌کند درصورتی که مقام احتیاط و تقوای ایشان و نیز مقام علمیت و دقت نظرشان معلوم است".[1] این عباراتی است که امام خمینی(ره) در پاسخ به اشکالات آیت الله قدیری عنوان کرده است. ایشان بر مقام احتیاط سید احمد خوانساری انگشت تأکید نهاده بود. این تنها امام خمینی نبود که سید خوانساری را به این ویژگی می‌شناخت. این خصلت مرحوم خوانساری، مورد توجه دیگرانی نیز قرار گرفته بود به گونه‌ای که شیخ عبدالکریم حائری درباره وی می‌گوید: "اجتهاد را به هر معنی تفسیر کنیم، آقای خوانساری مجتهد است و عدالت را به هر گونه معنی کنیم، او عادل است". آیت الله سید محمد محقق داماد هم بعد از فوت آیت‌الله بروجردی بر این باور بود که از سید احمد خوانساری تقلید شود.[2] تقلید از ایشان اما عمومیت نیافت. برخی بر این باورند که عدم اقبال عمومی به ایشان، به علت عدم حضور فعال در عرصه سیاسی و مخالفتهای انقلابیون با ایشان بوده است: "مرحوم آقای خوانساری گر چه بیش از دیگران زمینه‌ی احراز مرجعیت عام را داشت و حامیانش  یعنی مرحوم محقق داماد و مرحوم حائری می‌خواستند ایشان را از تهران به قم بیاورند، ولی مدرسین و فضلای مبارز و انقلابی حوزه با این امر مخالف بودند و حضور آیت الله خوانساری در قم و تقویت موقعیت ایشان را به سود رژیم و اهدافش می‌دانستند. از این رو از مرحوم داماد و مرحوم حائری خواستند که فقط به معرفی آقای خوانساری به عنوان اعلم و ارجاع مردم به ایشان اکتفا کنند و از خواسته‌ خود برای ورود آن بزرگوار به قم دست بردارند که قبول کردند و دیگر اصرار نورزیدند. بدین ترتیب آیت الله خوانساری در تهران ماند و مقلّدان بسیاری در میان بازاریان تهران و سایر شهرستان‌ها و اقشار دیگر مردم داشت".[3]

مرحوم آیت الله منتظری بر این باور بود که شیوه‌ی محتاطانه‌ی سید خوانساری سبب می‌شد تا بسیاری از کسانی که وسواسی بودند و جاهای دیگر به دلشان نمی‌چسبید، به نمازهای سید احمد  خوانساری بروند.[4] مرحوم منتظری از آیت الله خوانساری و رویّه‌ی احتیاط وی اینگونه یاد می‌کند که: "... آیت الله خوانساری چیزی را در آن وقت امضاء نمی‌کردند، به یاد دارم رفقا از باب متلک می‌گفتند اگر در یک ورقه فقط "لا اله الا الله" را بنویسید مع ذلک ایشان حاضر نیستند امضاء کنند".[5] به همین علت بود که وقتی حضرات مرعشی‌نجفی، میلانی، شریعتمداری و محمد تقی آملی به تأیید مرجعیت امام خمینی(ره) پرداختند تا از اعدام ایشان توسط رژیم پهلوی ممانعت کنند، آیت الله خوانساری اما بر اساس شیوه‌ی محتاطانه خود، از امضای مرجعیت ایشان سر باز زد.

حجه الاسلام فلسفی، شیوه‌ی محتاطانه‌ی سید احمد خوانساری را حتی در تشکیل مجالسی که به همّت ایشان تشکیل می‌شد هم می‌بیند. "در ماجرای اخراج ایرانیان از عراق، علمای تهران بعد از مشورت و مذاکره، سرانجام به این نتیجه رسیدند که از طرف آیت الله سید احمد خوانساری مجلسی تشکیل شود و در آن روز بازار را تعطیل و مردم اجتماع کنند و از سفرای کشورهای اسلامی هم دعوت شود که در مجلس حضور یابند. ... آیت الله خوانساری که عالمی بزرگوار و در این قبیل امور محتاط بود گفت مجلس به عنوان دعا تشکیل شود".[6] مجلسی هم اگر از جانب ایشان و در نقد حاکمیت شکل می‌گرفت، در لفافه‌ی دعا و زیارت صورت می‌پذیرفت.

 آیت الله خوانساری در منش سیاسی خود هم شیوه‌ای محتاطانه را در پیش گرفته بود. منش سید به گونه‌ای بود که هرگاه با انقلابیون همراهی می‌کرد هم، جانب احتیاط را نگه می‌داشت. هر گاه به پشتیبانی از حاکمیت بر می‌آمد هم، نه تأیید تام می‌کرد و نه به تقبیح تمام عیار آن می‌پرداخت. سید احمد خوانساری سیاستی را پیشه کرده بود که هم امین روحانیت بود هم مورد احترام حاکمیت. از این روی بود که واسطه‌ و رابطی میان این دو نهاد نیز قرار می‌گرفت.


رابط میان روحانیت و حاکمیت

مشی آیت الله خوانساری به گونه‌ای بود که هم مورد اعتماد روحانیت قرار گرفت و هم حاکمیت به او دل سپرد. این ویژگی کافی بود تا وی حلقه‌ واسطه‌ای میان این دو نهاد قدرتمند قرار گیرد. آیت الله در مواقع ضرورت، از ویژگیهای شخصیتی خود بهره می‌برد و اختلاف میان حوزه و دربار را تلطیف می‌کرد. پیام روحانیون به دربار می‌رسید و از حاکمیت  به واسطه سید احمد پیامی به روحانیت ابلاغ می‌شد.

فضل الله خوانساری داماد آیت الله خوانساری، ارتباط نزدیکی با دربار پهلوی داشت. معمولاً واسطه‌ی آیت الله با حاکمیت، به وسیله ایشان صورت می‌پذیرفت. موارد متعددی گزارش شده است که فضل الله خوانساری، درخواستهای آیت الله را به دربار منتقل می‌کرده است. همسر آیت الله خمینی درباره تبعید امام از نقش فضل الله خوانساری سخن گفته است: "هنگامی که آقا را به ترکیه بردند، تا چند ماه از ایشان هیچ خبری نداشتیم، آیت الله پسندیده تصمیم گرفتند به ترکیه بروند و آقا را ببینند اما با مخالفت ساواک روبه رو شدند، تا اینکه آقای فضل الله خوانساری داماد آیت الله سید احمد خوانساری، از علمای تهران موفق به کسب اجازه از رژیم شد تا به دیدار امام برود".[7] حجه الاسلام ناطق نوری هم از نقش وی در ارتباط با دربار پهلوی پرده برداشته است. وی در خاطره‌ای می‌گوید: "یک بار سرهنگ افضلی رئیس ساواک بازار مرا خواست و به من گفت تیمسار نصیری دستور داده شما را خلع لباس کنیم. یک مرتبه غافلگیر شدم.... دیدم که گیر افتادم. گفتم باشد و نوشتم که ظرف 48 ساعت از لباس بیرون می‌آیم. به آقای رسولی محلاتی پدر خانمم که تازه از کربلا آمده بود ماجرا را گفتم. ایشان به آیت الله احمد خوانساری گفته بود که داماد ما را می‌خواهند خلع لباس کنند. مرحوم خوانساری هم به دامادش گفته بود که پیگیری کند".[8] سید جعفر خوانساری فرزند آیت الله نیز رابط دیگر میان ایشان و دربار بود. آیت الله احمد صابری همدانی که از نفوذ سید جعفر در دربار پهلوی مطلع بوده، به خانواده یکی از محبوسین توصیه می‌کند تا به واسطه ایشان، امورات فرزند خود را پی‌گیری کنند."... به شیراز رفتم و در ملاقات با ابوی ایشان(بهاء الدین محلاتی، پدر شیخ مجدالدین محلاتی) گفتم بهتر است حضرت عالی برای آزادی فرزندتان، نامه‌ای به آقای گلپایگانی بنویسید و بخواهید که ایشان با آقای سید احمد خوانساری تماس بگیرد و به وسیله‌ی آن، خواسته‌ی شما را به گوش شاه و دربار برساند، از آن جا که سید جعفر فرزند مرحوم آقای خوانساری با دربار ارتباط دارد به احتمال خیلی زیاد تقاضای شما پذیرفته می‌شود. اما مرحوم محلاتی این پیشنهاد مرا رد کرد و گفت حتی اگر بخواهند فرزندم را بکشند، من از شاه و دولت چیزی تقاضا نمی‌کنم".[9] آیت الله خوانساری به واسطه‌ این دو،  با دربار مرتبط بود. شخصیت آیت الله اما علت اصلی رابطه با دربار پهلوی بود. محمد رضا شاه پهلوی سید احمد را حُرمت می‌نهاد و سخن او را مقبول می‌دانست.

 زمانی که مرحوم امام خمینی را از قم به تهران می‌برند و فضای قم متشنج می‌شود، آیت الله خوانساری واسطه می‌شود و کسب خبر می‌کند تا فضای ملتهب میان روحانیون فروکش کند. در این ماجرا " اعضای محترم جامعه مدرسین، به آقایان مراجع متوسل شدند که در این مورد اقدام جدی بکنند، آنها هم مرتب به وسیله‌ آیت الله العظمی حاج سید احمد خوانساری در تهران، مسأله را پی‌گیری می‌نمودند. مرحوم آقای خوانساری همواره رابط میان حوزه و دستگاه حاکم و شخصیت مورد احترامی بود. چون خیلی در امور سیاسی دخالت نداشت ایادی رژیم هم نسبت به ایشان هتک حرمت نمی‌کردند و در ظاهر احترام ایشان را نگه می‌داشتند. ایشان هم انصافاً از این موقعیت به نفع روحانیت و حوزه بهره می‌گرفت".[10] پس از تبعید امام به ترکیه نیز، مرحوم خوانساری، با رایزنی با دربار، فرزند خود را به همراه فرزند آیت الله گلپایگانی به سمت ترکیه می‌فرستد تا از امام خمینی(ره) کسب خبر کنند. این اما تنها رایزنی و واسطه‌ی مرحوم خوانساری با دربار پهلوی نبود. سید خوانساری در موارد عدیده‌ی دیگری نیز چنین شیوه‌ای را دنبال کرد.

پس از واقعه 15 خرداد که مردم از دستگیری امام خمینی ناراحت بودند و از ایشان هیچ اطلاعی نداشتند، سید احمد واسطه می‌شود و از دربار خبر می‌رسد که وی می‌تواند به دیدار آیت الله خمینی برود. خوانساری در حد یک دیدار کوتاه به خدمت امام می‌رود و خبر سلامتی ایشان را به مردم می‌رساند[11] و اعتصاب چهار روزه‌ی مغازه داران پس از این دیدار پایان می‌یابد.[12]

دیدار با زندانیان سیاسی هم جز از سید احمد بر نمی‌آمد. وی بود که اذن دیدار را از دربار می‌گرفت و به دیدار  زندانیان سیاسی می‌رفت. زمانی که مرحوم فلسفی به زندان افتاده بود، دربار پهلوی مجاب می‌شود که آیت الله خوانساری را به دیدار وی بفرستد. در آن دیدار حجه الاسلام فلسفی به آقای خوانساری گله کرده و شرایط بد زندان را متذکر شده بود. با رایزنی مرحوم خوانساری پس از چند روز شرایط زندان رو به بهبود می‌گذارد.

زمانی که مرحوم منتظری را دستگیر می‌کنند نیز، آیت الله خوانساری امورات او را پی‌گیری می‌کند. آیت الله منتظری در خاطرات خود گفته است که: " .... در بیرون شایع شده بود که ما را شکنجه کرده‌اند و در این روابط بسیاری از فضلا و طلاب حوزه علمیه قم در منازل مراجع قم اجتماع کرده بودند و اقدام آنان را خواستار شده بودند...آقای ابراهیم امینی پدرم را برده بود پیش مرحوم آیت‌الله سید احمد خوانساری و ایشان تلفن کرده بودند به آقای فلسفی که با مقامات صحبت کنند که اجازه دهند افرادی با من ملاقات کنند...مرحوم آقای خوانساری چندین مرتبه برای ما اقدام کرد،... تا بالاخره من و آقای ربانی را آزاد کردند. ولی محمد(منتظری) ماند و به 3 سال زندان محکوم شد، بعد از آزادی به دیدن آقای خوانساری رفتیم و از ایشان تشکر کردیم. ایشان گفتند پس آقازاده‌تان کو؟ گفتم آزادش نکردند. گفتند بنا بود او هم آزاد بشود، گفتم بالاخره آزادش نکردند. معلوم شد به ایشان دروغ گفته‌اند... یک دفعه هم بعد از اینکه مرا از سقز گرفته بودند آورده بودند، دو سه ماه بود از من هیچ خبری نبود، شایع کرده بودند که من را کشته‌اند، در این مورد هم پدر من رفته بود پیش آقای خوانساری ایشان هم توسط آقای فلسفی اقدام کرده بود و به این شکل به پدر من اجازه دادند که به ملاقات من بیاید".[13]

آیت الله خزعلی از دیگر روحانیونی بود که با وساطت ایشان از حبس رهایی یافت. خانواده زندانیان سیاسی هم می‌دانستند نخستین کسی که می‌تواند واسطه شود و از زندانیشان خبر بیاورد، سید احمد خوانساری است. آیت الله خزعلی ماجرای حبس خود و پیگیری خانواده‌اش را اینگونه بیان می‌کند: "... ساواکی‌ها به تمسخر به همسرم گفتند: خزعلی هر کجا هست الان ران مرغ می‌خورد. خانواده‌ام فکر می‌کردند شاید میهمان یکی از دوستان باشم، اما صبح دیدند که خبری از من نیست از این رو فوراً نزد مرحوم آقای خوانساری رفتند. با پا در میانی ایشان خانواده‌ام توانستند با من تماس بگیرند وگرنه ملاقاتی نیز حاصل نمی‌شد".[14]

این ویژگی آیت الله سبب شده بود تا دیگر مراجع عظام نیز هرگاه که درخواستی از دربار پهلوی داشتند، سید خوانساری را واسطه کنند و درخواست خود را ابتدا به ایشان ابلاغ دارند. زمانی که آیت الله گلپایگانی می‌خواست اعتراض خود را به دربار پهلوی برساند، نامه‌ای به آیت‌ الله خوانساری نوشت و ایشان را ترغیب کرد تا به دربار پهلوی تذکار لازمه را بدهد و از دغدغه‌ی دینی مراجع، سخن بگوید. مرحوم گلپایگانی پس از برشمردن جنایات رژیم پهلوی، اینگونه مرحوم خوانساری را خطاب قرار می‌داد که:".... آیا اطمینان دارید که علیه اسلام طرحهای دیگری در شرف پیاده شدن نیست؟ در وضعی که اقتصاد مسلمانان را به دست یهود و فرقه ضاله داده‌اند و مسلمین در شرایط سختی زندگی می‌کنند، در حالی که برای دین و قرآن و احساسات ملّت مسلمان ارزش قائل نیستند توقع دارند علماء و طلاب علوم دینیه و دانشجویان و طبقه فاضله مملکت و سایر مردم خوش‌بین و ساکت باشند و اگر گمان می‌کنند با ادامه این وضع مملکت آرام می‌شود، سخت در اشتباهند. امید است با تذکّرات حضرتعالی مصادر امور تغییر رویّه دهند و موجبات یأس و نگرانی عمومی را بیش از این فراهم نسازند و عاجلاً منتظر جواب و نتیجه اقدامات می‌باشم".[15]

آیت الله گلپایگانی، زمانی که به فیضیه حمله شده بود هم، سید احمد را خطاب قرار داد تا پیام حوزویان را به دربار پهلوی منتقل کند. مرحوم گلپایگانی خطاب به خوانساری گفته بود: "مستدعی است به هر نحو مقتضی می‌دانید عاجلاً برای رفع منع از مدرسه فیضیه و دارالشفاء و آزادی طلاب و زندانیان بیگناه اقدام فرمائید تا رفع نگرانی شود و تذکر دهید جرائد را از توهین به مقدسات اسلامی بازدارند و بیش از این موجبات نگرانی مسلمانان را فراهم ننمایند...".[16] در پی وقایع 19 دی در قم هم، آیت الله گلپایگانی نامه‌ای در همین سیاق به سید خوانساری نوشت.[17]  مرجعیت نجف، وقتی که امید بهبودی از دربار پهلوی می‌بُرد و یا درخواستی از آن داشت، سید خوانساری را واسطه می‌کرد و پیام را بر وی می‌نگاشت. زمانی که روحانیون انقلابی مطّلع شده بودند که ساواک قصد دارد آقایان منتظری و ربانی را به محاکمه بکشد، تلاشهای گسترده‌ای را در جهت خنثی کردن این توطئه آغاز کردند...برخی از روحانیون قم به نجف رفتند تا اساتید حوزه نجف را مجاب کنند تا در حمایت از محبوسین طوماری را انتشار دهند. حضرات نجف، طوماری نگاشتند و از آیت الله منتظری و ربانی شیرازی پشتیبانی کردند. این طومارها به سید احمد خوانساری نوشته شد و از ایشان خواسته شد تا در خنثی کردن توطئه‌ای که علیه آن دو مقام برجسته روحانی در دست اجرا بوده تقاضای کمک شود.[18]

روابط آیت الله خوانساری با دربار به گونه‌ای بود که محمد رضا شاه پهلوی پیامهای شفاهی نیز به وی می‌رساند و ایشان را از اقدامات حکومتی و برخی انگیزه‌های دربار نیز مطّلع می‌کرد. حاکمیت تصمیم می‌گیرد تا آیت الله خمینی را به عراق تبعید کند، این انگیزه را به صورت شفاهی و از طریق مهندس شریف امامی، به آیت الله خوانساری اعلام می‌کند.[19] همچنین از طرف دربار به آیت الله خوانساری تلفن شده و گفته بودند که در عراق توطئه ترور و قتل آیت الله خمینی ریخته شده و اگر ایشان را بکشند، مسئولیتی بر عهده دولت ایران نیست.[20]  به واسطه‌ی این نحوه نزدیکی با دربار بود که در بازار و در میان مردم شایعه می‌شد که سرلشکر پاکروان با آقای خوانساری دیدار و ملاقات کرده و در مورد آیت الله خمینی تصمیم گرفته شده که دولت با مسافرت ایشان به کربلا یا بغداد موافقت نموده و گذرنامه‌ای در اختیار وی قرار داده شده است.[21] از سوی دیگر، آیت الله خوانساری هم می‌کوشید تا روابط حسنه خود را با حاکمیت پهلوی حفظ کند. به عنوان نمونه زمانی که حجه الاسلام فلسفی در مسجد جامع به منبر رفته بود و سخنان تندی بیان کرده بود، سازمان عکس حجه‌الاسلام فلسفی و آیت الله خمینی و 120 نفر از علما را در حالتی نامقبول در میان مردم و روزنامه‌ها منتشر کرده بود؛ آیت الله خوانساری عکس فلسفی را برای شاه فرستاده و پیغام داده بود که ناشرین عکسها می‌خواهند پوست خربزه زیر پای شاه بگذارند و وی باید مراقب اینگونه تحرکات باشد.[22]

آیت الله خوانساری اما نه تنها واسط میان حوزه و حاکمیت بود و ریش سفیدی می‌کرد و به حل و فصل امورات و بعضاً مجادلات می‌پرداخت، بلکه در مواقعی دیگر، در میان طیفهای مختلف فکری هم وساطت می‌کرد. ایشان در زمانی که فدائیان اسلام، حوزه علمیه را با آشوب مواجه کرده بودند و هر روز، مجادلاتی را بر می‌انگیختند نیز پا در میانی کرده بود. یکی از این وقایع را اینگونه گزارش داده‌اند: "... واقعه‌ی ضرب و شتم فدائیان از آنجا آغاز شد که آنها اعلامیه‌ای با چنین مضمونی منتشر کردند: "حضرت آیت الله بروجردی، گمان نمی‌کنیم غیرت شما از آیت الله قمی کمتر باشد. ایشان وقتی دیدند رضا خان پهلوی می‌خواهد کشف حجاب کند، اعتراض کردند تا تبعید شدند." این اعلامیه‌ی بسیار تند برای آیت الله بروجردی توهین آمیز بود. به دنبال پخش اعلامیه‌ی مزبور شیخ علی الشتری معروف به شیخ علی لُر، شیخ عبدالرحیم بروجردی و شیخ اسماعیل ملایری و چند نفر از جا برخاستند و با فدائیان درگیر شدند و با چوب‌هایی که در یکی از حجره‌ها آماده کرده بودند، به جان آنها افتادند. بیشتر از همه عبدالحسین واحدی‌، آقا سید هاشم و آقا سید علی مضروب شدند. می‌گویند اگر وساطت آیت الله خوانساری نبود شاید واحدی در این درگیری کشته می‌شد".[23]

آیت الله خوانساری با این رویکرد می‌کوشید تا رابطه میان روحانیت و حاکمیت را حفظ کند. وی در پیامی که برای آیت الله خمینی نوشته بود، گفته بود که شاه بایستی علما را داشته باشد، مملکت بدون روحانیت نمی‌شود . اگر روحانیت نباشد کمونیست در مملکت ما که شیعه اثنی عشریه است زیاد می‌شود.[24] آیت الله خوانساری بر اساس همین دغدغه بود که ارتباط میان روحانیت و حاکمیت را حفظ می‌کرد.

                                                                                              

 



[1]صحیفه امام، ج1، ص151

[2] خاطرات آیت الله مؤمن، ص73

[3] خاطرات حجه الاسلام و المسلمین محمد جواد کشمیری، ص66-67

[4] خاطرات آیت الله منتظری، ج1، ص98 و 352

[5] خاطرات آیت الله منتظری، ج1، ص237

[6] خاطرات حجه الاسلام فلسفی، ص318

[7] اقلیم خاطرات، فاطمه طباطبایی، ص246

[8] خاطرات حجه الاسلام ناطق نوری؛ صص99-98

[9] خاطرات آیت الله احمد صابری همدانی، ص200-199

[10] خاطرات آیت الله شیخ مرتضی بنی فضل، ص174

[11] به نقل از خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص232

[12] خاطرات آیت الله گرامی، ص261

[13] خاطرات آیت الله منتظری، ج1، صص338-348

[14] خاطرات آیت الله ابوالقاسم خزغلی، ص128

[15] اسناد انقلاب اسلامی، سید حمید روحانی، ص268

[16] اسناد انقلاب اسلامی، سید حمید روحانی، ص298

[17] اسناد انقلاب اسلامی، سید حمید روحانی، صص312-313

[18] نهضت امام خمینی، حمید روحانی، ص335

[19] نهضت امام خمینی،سید حمید روحانی، ص99

[20] امام خمینی در آینه اسناد،22/2/1350 ص45

[21] امام خمینی در آیه اسناد،9/8/1342، ص96

[22] به نقل از: امام خمینی در آینه اسناد، ج17، ص132

[23] داود امینی، جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسی-اجتماعی ایران، ، صص 76-75

[24] صحیفه امام، ج1، ص239