آیت الله هاشمی شاهرودی و سودای عدالت

Image result for ‫آیت الله هاشمی شاهرودی‬‎

آیت الله هاشمی شاهرودی زمانی که به ریاست قوه قضائیه برگزیده شد، اعتراضهایی را به رویّه­ ی سابق قضایی کشور وارد کرد. او دیدگاههایی داشت که می­ توانست نظام قضائی کشور را با تحوّلی مثبت مواجه کند. وی با ساختار نظام زندان مخالف بود. آیت الله شاهرودی معتقد بود که در اسلام، زندان وجود ندارد مگر در مواردی خاص. او گفته بود که: "زندان یک مجازات اسلامی نیست. نظر فقهی من این است که زندان یک مجازات ثانوی و محدود در سیستم نظام کیفری اسلامی است... زندان به عنوان مجازات نیست. شاید به عنوان یک اقدام تأمینی و تربیتی باشد... اینکه یکی را ببرند در اتاقی بایکوت کنند هزینه بدهند کار غلطی است." (سید محمود هاشمی شاهرودی، حقوق شهروندی، ص13) وی حتی زندان را از مواریث نظامهای طاغوتی می­ دانست و اینگونه ادعا می­کرد که: به نظر من کل زندانهایی که در کشورهای اسلامی در دوران خلفا ایجاد شده است، بخاطر خوی طاغوتی حکام جور بوده است که از طاغوت­های قبلی خود گرفته­اند و ادامه داده­اند.( همان، ص14)

شاهرودی با استناد به سیره­ ی پیامبر(ص) عنوان می­کرد که زندان در زمان پیامبر و امیرالمؤمنین نبود و برای مسائل مالی کسی را حبس نمی­ کردند. اما ما در قوانین خود زندان را به عنوان مجازات باز کردیم، در حالی که این با فقه ما سازگاری ندارد. وی گفته بود که دنیای جدید هم رفته رفته به همین سمت می­رود و زندان را از نظام قضائی خود حذف می­کند. اما هاشمی شاهرودی مدعی شده بود که این روند در کشورهای غربی از آنجا که نظامهایی طاغوتی هستند، به این زودی محقق نمی­شود.(همانجا) وی انتظار می­بُرد که این مهم در نظام الهی و اسلامی فراگیر شود و زندان حذف شود.

شاهرودی که اینگونه زندان را مخالف با فقه و مرام اسلامی  می­دانست، در خصوص زندانهای انفرادی نیز اعتراض داشت. او گفته بود که از رئیس سازمان زندانها خواسته­ ام که همه زندانهای انفرادی را تخریب کند و آنها را به صورت اتاقهای بزرگ با شرایط و امکانات لازم در آورد. (همان، ص17)

شاهرودی با برخی از رفتارها در خصوص متهمان نیز مخالف بود. در این خصوص گفته بود که: "چه لزومی دارد وقتی متهم بازجویی می­شود، چشم­های او بسته باشد؟ در پرونده­هایی که با چشمِ باز بازجویی کردیم، خیلی بهتر به ثمر رسید و خیلی بهتر جرم کشف شد تا پرونده­ هایی که متهم را چشم بسته و با خشونت بازجویی کردند." (سخنرانی در جلسه معاونین دادگستری تهران، 12/9/82) وی سپس تحذیر داده بود که اینگونه رفتارها نشانه­ ی اقتدار قوه ­ی قضائیه نیست؛ "هر که خیال می­کند اقتدار قاضی و دستگاه قضائی در چشم بستن و بازجویی شبانه کردن و این قبیل برخوردهاست، در اشتباه فاحشی است". (همانجا) آیت الله هاشمی شاهرودی همچنین اعتراض کرده بود که: "در پرونده­ های فساد اقتصادی، با آلبوم عکس متهم چه کار دارید؟ به اتاق خواب او چه کار دارید؟" (حقوق شهروندی، ص20)

از مواردی که شاهرودی بر آن تآکید داشت، حضور طرفین دعوا نزد قاضی بود. وی از این مسأله گلایه کرده بود که گاهی قاضی حکمی را صادر می­کند بدون اینکه هر دو طرف دعوا در دادگاه حضور داشته باشند. او توجه داده بود که در مواردی که از دستگاه حکومتی شکایت می­شود، قاضی می­ باید طرف ضعیف را در نظر داشته باشد. به تعبیر او: "قاضی باید نشان بدهد که دنبال حق و عدالت است حتی اگر علیه حاکمیت باشد. نه اینکه تا یک گزارشی از یک دستگاه حکومتی آمد، بگوید حق با این است و اصلاً به طرف آن اجازه دفاع ندهد. برعکس قاضی در اینجا بایستی طرف ضعیف را بگیرد، مگر اینکه برایش قطعی شود که محق نیست. باید ارباب رجوع احساس کند که قاضی در پی حق است و جانب طرف قوی را نمی­ گیرد." (همانجا)

این ایده­ ها و نظریات هاشمی شاهرودی البته دلربا و شایسته ­ی اعتناست. اما تا تحقق عینی و عملی آن راهی طولانی و بسی دشوار در پیش است. همین ایده­ ها می­ تواند همیشه در پیش روی نظام قضائی قرار گیرد و در جهت تحقق آن قدم بردارد.

تردیدها درباره آخوند خراسانی

Related image

"مکتب اجتهادی آخوند خراسانی" عنوان کتابی است که اخیراً توسط مصطفی محقق داماد به رشته تحریر در آمده است. وی در این اثر کوشیده تا شیوه­ی اجتهادیِ مرحوم آخوند را به تصویر کشد. محقق داماد، مکتب اجتهادی آخوند خراسانی را "اجتهادی صناعت محور" می­نامد و آن را در مقابل شیوه­ی اجتهادی سید محمد کاظم یزدی که "اجتهاد عرف محور" را نمایندگی می­کرد قرار می­دهد. (ص107) محقق داماد بر آن است تا با برجسته ساختن شیوه­ی اجتهادی آخوند خراسانی، نشان دهد که اجتهاد شیعی، بر محور اصول عقلایی، عدالت و کرامت بشری به انجام می­رسد. وی بر همین مبنا، برخی از فتاوای آخوند را پیش می­کشد و عنوان می­کند که مباحث حقوق بشری دغدغه­ی مرحوم آخوند بوده و بر آن تأکید بسیار داشته است. (ص 198) محقق داماد، در جلسه­ی رونمایی از این کتاب نیز عنوان کرده است که شیوه­ی اجتهادی آخوند، ما را به دموکراسی می­رساند. وی سپس خرسند از اینگونه نگرش مرحوم آخوند، بیان داشته که: "در صد سال قبل یک شیخ فقیه از بُعد اجتهادی یک دموکراسی برای ایران درست کرده که در آن زمان از پیشروترین دموکراسی­های منطقه بود که هنوز ترکیه و کشورهای دیگر به آن دموکراسی نرسیده بودند. و این را برای ما آخوند خراسانی در نظر گرفته بود. ای کسانی که از عمامه و لباس روحانیت گله مندید ولی بدانید که یک روزی روحانیت دموکراسی را برای شما خواست." محقق داماد همچنین گفته است که هدفش از نگارش کتاب، این بود که همه بدانند آن کسی که روزی دغدغه دموکراسی برای مردم داشت، روحانیت بوده است.

آخوند خراسانی اگر چه اینگونه مورد توجه محقق داماد قرار گرفته است، اما سویه­های برجسته­ی اندیشه ی او، چندان شناخته نشده و اسباب تردید را فراهم کرده است. در این میان، خصوصاً اندیشه­ی سیاسی آخوند خراسانی که می­توانست مورد توجه و ریز بینی دقیق واقع شود، مورد تردید قرار گرفته است. محسن کدیور از جمله افرادی بود که به رویکرد سیاسی آخوند خراسانی توجه داد. او کتاب سیاست نامه خراسانی را در سال 1385 نوشت. کدیور در آن کتاب، قطعات سیاسی در آثار آخوند را رد یابی ­کرد. وی مدعی شد که آخوند خراسانی فرصت آن را نیافته بود که کتاب مدوّن یا رساله مستقلی را در حوزه سیاست به رشته تحریر در آورد، لذا آراء سیاسی او را می­باید در میان کتابها و همچنین در تلگرافها، نامه­ها و احکام سیاسی وی جستجو کرد. توجه به عملکرد آخوند خراسانی و نحوه­ی رفتاهای سیاسی وی، مورد توجه اکبر ثبوت قرار گرفت. اکبر ثبوت نواده برادر شیخ آقا بزرگ تهرانی از شاگردان برجسته­ی آخوند خراسانی است. ثبوت کتاب "آخوند خراسانی و شاگردانش" را بر اساس گفتگویی که خود با آقا بزرگ تهرانی داشت، به رشته تحریر در آورد. این گفتگو در دوران جوانی اکبر ثبوت انجام شده بود اما یادداشتهای ثبوت در اوایل دهه پنجاه در یورش ساواک از دست رفت. پس از انقلاب نیز ثبوت بار دیگر شروع به نگارش دوباره مسموعاتش کرد اما این نگارش ثانویه نیز مفقود شد. وی در ابتدای پیروزی انقلاب نیز قطعاتی از شنیده­ها را به مجله عروه الوثقی که توسط حزب جمهوری اسلامی منتشر می­شد سپرد. دو، سه مقاله از آن منتشر شد اما وقتی که به مباحثی در خصوص ولایت فقیه رسید، از وی خواستند تا کار را متوقف کند. ثبوت در دهه هشتاد، نگارش سومِ شنیده­هایش از آقا بزرگ تهرانی را مکتوب کرد. این کتاب 936 صفحه­ای قرار بود که توسط انتشارات طرح نو در سال 89 منتشر شود اما اجازه­ی انتشار نیافت و مدتی بعد در فضای مجازی منتشر شد. ثبوت در آنجا، ادلّه­ای که آخوند خراسانی در نقد ورود روحانیت به عرصه­ی سیاسی بدان باور داشت را عنوان کرده بود. عمده­ی ادله­ی آخوند، مشکلاتی بود که در ساحتِ عمل ایجاد می­شود و قدم گذاشتنِ روحانیت به سیاست را با مشکل مواجه می­کند.

 کتاب اکبر ثبوت اگر چه به نحو رسمی منتشر نشد اما مورد توجه بسیاری قرار گرفت. مرحوم هاشمی رفسنجانی نیز درباره­ی این کتاب در گفتگویی با مجله "مفاخر خراسان" گفته بود: "جزوه­ی آقای ثبوت را که به گمانم آقای دعایی به من داد، خوانده بودم و مورد توجهم قرار گرفته بود و به نظرم جالب آمد؛ چون اگر این دیدگاه واقعاً از مرحوم آخوند باشد، به نظر می­رسد که نگاه خیلی خاصی به ولایت فقیه داشته است". هاشمی رفسنجانی در خصوص این کتاب، با آیت الله هاشمی شاهرودی نیز گفتگو کرده بود. شاهرودی گفته بود که: "من حدس می­زنم کسانی با توجه به تجربه سی و چند ساله­ی ما در اداره­ی کشور، بر مبنای نظریه ولایت فقیه این جزوه را تهیه و به مرحوم آخوند نسبت داده­اند".

به نظر می­رسد که تردیدها در خصوص آخوند خراسانی نشانی است از اینکه هنوز این زعیم مشروطه به نحو شایسته­ای شناخته نشده است.     

محمد سعید العشماوی، تمام قامت علیه اسلام سیاسی

Image result for ‫سعید العشماوی‬‎

محمد سعید العشماوی، نواندیشی مصری است. فارغ التحصیل رشته­ ی حقوق است و دادستان دادگاههای مصر بوده. تاملاتش در حقوق و قضاوت او را به ریشه یابی وضع قوانین نیز معطوف کرده است. قوانین اسلامی را بر اساس زمان و مکان آن تفسیر و تعبیر می کند. برکشیدن قوانین حقوقی را تا زمان های آینده بر نمی تابد. رسالت قرآنی را نیز فراتر از وضع قوانین حقوقی می داند. او نواندیشی قابل اعتنا در جهان عرب است. به زبانهای انگلیسی و فرانسه نیز تسلط دارد. دو کتاب را به زبان انگلیسی نگاشته است. دیگر کتب او به عربی است. در سال 1979 کتاب اصول الشریعه الاسلامیه را نگاشته است. جوهر الاسلام را در 1984 نوشت و در آن ادعا کرد که رسالت پیامبر(ص) و هدف از ارسال رُسل، توجه به معنویت و امور باطنی است و قوانین حقوقی امری عارضی در پیام پیامبر است و حقیقت رسالت در امور دیگری نهفته است. همین ایده را وی در سال 1988 در کتاب الشریعه الاسلامیه و القانون الاسلامی نیز تبیین کرد. در همین سال کتابی در خصوص ربا نوشت با عنوان الربا و الفائده فی الاسلام. در این کتاب، ربای گفته شده در احکام دینی را متمایز از نظامهای اقتصادی امروزی دانست. وی کتاب معالم الاسلام را یک سال بعد به رشته تحریر در آورد. الخلیفه الاسلامیه را نیز در سال 1990 نگاشت. اما کتاب الاسلام السیاسی یکی از اصلی ترین کتب عشماوی است که به فرانسه ترجمه شد. این کتاب از زبان فرانسه به فارسی برگردانده شد.

منتقد سیاست دینی  

عشماوی از منتقدان اصلیِ سیاستِ دینی است. او بر این باور است که استنباطهای سیاسی از دین اسلام، سبب ساز انحراف از حقیقت اسلام شده است. این انحراف نیز از آنجا ناشی شد که مسلمانان تصور کردند که دین اسلام به مانند دین یهود است و رسالت پیامبر(ص)، قانون گذاری است. این در حالی است که به باور عشماوی، پیام دین اسلام، نوع دوستی، رحمت و معنویت است و نه چیزی غیر از این. رسالت موسی(ع) تبیین یک قانون اساسی بود در حالی که محمد (ص) شفقت و رحمت را ترویج می کرد. به باور او، تفاوت میان جوهر رسالت موسی(ع) و رسالت محمد(ص) به اندازه ی کافی مورد توجه قرار نگرفته و سبب شده تا استنباطهای ناروایی در این خصوص صورت پذیرد. عشماوی در همین خصوص، به قرآن کریم نیز استناد می کند. وی آیات قانون محور را در قیاس با آیاتی که رحمت و معنویت را توصیه می کنند، به مقایسه می گذارد و اینچنین نتیجه می گیرد که: در قرآن کریم شش هزار آیه وجود دارد که از میان آنها هفتصد آیه به امور قانون گذاری عمومی اختصاص یافته است. اما در این میان تنها دویست آیه است که به حقوق شخصی، ارث، احکام و تعهدات میان انسانها توجه می دهد و صراحتاً از مجازات سخن می گوید. بر این اساس، کمتر از چهار درصد از این آیات را می توان قوانین موضوعه دانست و آن را به وضع قوانین و احکام مستند داشت. حتی در میان این آیاتِ محدود نیز برخی به واسطه ی دیگر آیات، نسخ شده اند و تنها هشتاد آیه یعنی یک و نیم درصد از آیات به وضع قوانین نظر دارد. به باور عشماوی، از این یک و نیم درصد نمی توان اینگونه استنباط کرد که رسالت پیامبر اسلام، وضع قوانین بوده است.

بر همین اساس است که وی، تشکیل حاکمیتی به نام اسلام و استفاده از قوانین منتسب به اسلام را روا نمی داند. عشماوی، امت اسلامی را تذکار می دهد که تلاش کنند تا بر طبق اوضاع و احوالات زمانه و در چارچوب روح قرآن به وضع قوانین بپردازند و نه اینکه احکام صدر اسلام را برکشند و تا زمانه ی حاضر تعمیم دهند. وی توجه به دستاوردهای امروزی بشر را مورد توجه قرار می دهد و اینگونه عنوان می کند که: تمام تمدن غرب، شیطانی نیست. این تمدن دارای ارزشهای بزرگ ارجمندی نیز می باشد. علم، بهداشت، سازمان، همکاری و خدمات عمومی همگی ارزشهایی هستند که در امروز جهان وجود دارد و علاوه بر مفاهیم مادی، در بر گیرنده ی مفاهیم معنوی نیز می باشند.

باز تفسیری از آیات قرآنی

عشماوی معتقد است که برخی تعابیر و اصطلاحات قرآنی، تنها مطابقتی با جامعه ی صدر اسلام داشته و نمی توان آن را تا زمانه ی معاصر امتداد داد. به عنوان مثال، عشماوی بر این باور است که اصطلاح "حُکم" در قرآن کریم به معنی "قضاوت" یا "حل اختلافات میان مردم" یا "برقراری عدل از طریق خرد" است، نه به معنای حکومت کردن. افرادی که استنباطهای سیاسی از مفاهیم دینی دارند، واژه ی حکم را بر می­گیرند و آن را به حکومت دادن معنی می کنند. در حالی که عشماوی ربط و نسبت میان این تعبیر و حکومت کردن را باور ندارد و آن را انحراف از معنای حقیقی قرآن می داند. عشماوی علاوه بر اینگونه تعابیر، تفسیر برخی از آیات را نیز خالی از سویه های سیاسی می بیند و بر این نکته تاکید می کند که فهم ناروای افراط گرایان، سبب ساز استنباطهای سیاسی از متن قرآنی شده است. به عنوان نمونه این آیه: انا انزلنا الیک بالحق لتحکم بین الناس بما اریک الله و لا تکن للخائنین خصیما. (ای پیغمبر ما به سوی تو قرآن را به حق فرستادیم تا بر اساس آنچه خداوند به وحی خود بر تو پدید آورده میان مردم حکم کنی و نباید به نفع خیانتکاران به خصومت برخیزی.)(نساء/ 105)

عشماوی اذعان می کند که افراط گرایان بر اساس این آیه، افرادی که در صحنه ی سیاسی بر طبق احکام الله فرمان نمی رانند را کافر دانسته و مورد بی مهری قرار می دهند. در حالی که به عقیده ی عشماوی، این آیه تنها خطاب به پیامبر(ص) دارد و هیچ حاکم دیگری مکلف به انجام آن نیست؛ چرا که اطاعت کامل کردن از حاکمان، در سیاست ورزیهای امروز امری نامقبول است. تبعیت تام از فرامین پیامبر(ص)، تنها مختص به ایشان بوده و هیچ حاکم دیگری نمی تواند و نمی باید چنین داعیه ای داشته باشد.

عشماوی افراط گرایان را مورد نقد قرار می دهد که فحوای اصلی کلام خداوند را فرونهاده اند و تنها به تفسیر لفظی از آیات بسنده کرده اند. به باور وی، اگر آیات قرآن را فارغ از زمینه و زمانه ی آن در نظر آوَریم، جز خشونت گرایی و طرد دیگران، حاصلی به همراه نخواهیم آورد. به عقیده ی عشماوی، آیات قرآن را از زمانه ی آن جدا کردن، خطر خشونتی را بوجود می آورد که سازمانهای تندروی اسلامی به آن درغلتیده اند و جز تفسیری ناروا از اسلام به بار نمی آورند.

تفسیری دگر از جهاد و حجاب

عشماوی برای زدودن غبار خشونت از دامن اسلام، می کوشد تا مفهوم "جهاد" را نیز مورد دقت نظر قرار دهد. وی جهاد را به مفهوم معنوی آن تفسیر می کند. به باور او، کلمه جهاد از فعل جَهد به معنی تلاش کردن است. در دوره ی نخست نبوت پیامبر(ص) نیز از این اصطلاح استفاده ی معنوی می شد و به معنای خودداری یا مبارزه ی مسلمانان برای کنترل نفس بود. اما این اصطلاح به مرور زمان تحول یافت و بر اساس زندگانی مسلمانان دچار تغییر شد. وقتی که بر علیه مسلمانان جنگهایی صورت گرفت، تعبیر جهاد نیز برای مقابله با دشمنان به کار گرفته شد. با درک تحولات مفهوم جهاد، می توان دریافت که جهاد، لزوماً شمشیر بر کشیدن و به جنگ با دیگران رفتن نیست؛ بلکه تلاش علیه تمایلات شیطانی بشر نظیر شهوت، زخم زبان، درنده خویی، بی نزاکتی و استبداد است. جهاد واقعی، مقابله با خصم درون است و نه دشمنهای بیرون.

عشماوی فارغ از مواجهه ای که با سیاسی شدن اسلام دارد، برخی مفاهیم دینی را نیز مورد توجه قرار داده است. یکی از این مباحث، حجاب در اسلام است. وی نگاه متفاوتی نیز نسبیت به این موضوع دارد. به باور عشماوی، حکم همیشگی اسلام، حفظ وقار زن بوده است. اگر وقار زن در غیر از پوشاندن سر و گردن نیز حفظ شود، حکم اسلام محقق شده است. عشماوری بر این نکته تاکید دارد که طرز پوشش، در هر زمانه ای متفاوت است. حتی از جامعه ای به جامعه ی دیگر نیز نحوه ی پوششها تفاوت می کند. این به آن معنا نیست که در جوامع غیر اسلامی که حجاب شرعی اسلامی مراعات نمی شود، بانوان بی عفت و یا بی وقارند. وی آیات قرآنی که دلالت بر حجاب می کند را نیز تفسیر دوباره ای می کند و اذعان می دارد که: در عصر پیامبر(ص)، زنان پارچه به سر کرده و دو طرف آن را پشت سر می انداختند به گونه ای که گردن و بالای سینه آنها آشکار بود. برای آن که فراق بین زنان مومن و غیر مومن باشد خداوند دستور داد زنان مومن پارچه را که به سر کرده بر جلوی بدن خویش رها سازند تا از پوشش ممتازی برخوردار گردند. عشماوی سپس اینگونه عنوان می کند که: پس این دستور دائمی نیست. بلکه به دورانی بر می گردد که جداسازی زنان این وضع را طلب می کرده است.

همچنین در برخی دیگر از آیات نیز خداوند به پیامبر(ص) دستور داده است که به همسران و دختران و زنان مؤمن فرمان دهد که جلباب خود را (پارچه ای که تمام بدن را می پوشاند) به خود گیرند تا شناخته نشوند و مورد اذیت و آزار قرار نگیرند. این حکم برای آن بود تا زنان پیامبر از کنیزان متمایز شوند. بنابراین در عصر حاضر که مساله بردگی از میان رفته، این حکم نیز منتفی است. بر همین مبناست که عشماوی، وجوب حجاب را بر دیگر زنان رد می کند و با توجه به زمانه ی نزول آیاتی که اختصاص به حجاب دارد، آن را مختص به زنان پیامبر می داند.

اینگونه مواضع عشماوی، واکنش برخی محافل دینی مصر را برانگیخت. محمد عماره از منتقدان اصلی او، کتابی را در رد اندیشه های عشماوی منتشر کرد. وی ادعا کرد که عشماوی، نه تنها مخالف اسلام سیاسی است بلکه دیگر مبانی فکر دینی را نیز مورد خدشه قرار داده و از اندیشه ی اسلامی فاصله گرفته است. عماره در مقدمه ی کتاب خود گفته بود که: "اگر مستشار سعید العشماوی فقط دشمن بیداری اسلامی بود، چیزی درباره او نمی نوشتم. اما او اصول ثابت و مقدس را خدشه دار می کند".

باری! محمد سعید عشماوی کوشیده است تا مبانی فکر دینی را مورد بازخوانی دوباره قرار دهد. رد پایی از آراء او را می توان در میان نواندیشان دینی ایران نیز رد یابی کرد. اندیشه ی او در خصوص نفی اسلام سیاسی، تاکید او بر توجه دادن به آیات محدودی از قرآن که سویه ی حکم و قانون را دارد، التفات بر آیات معنوی و اخلاقی قرآن، رویکرد او به ماجرای جهاد همچنین موضوع حجاب، همگی قائلینی در امروزِ ما نیز دارد. نام سعید عشماوی اما کمتر بازگو شده و کمتر بر سر زبانها افتاده است. شاید توجه به او، بتواند یکی از ریشه های فکری نواندیشی دینی را نیز بر ما مکشوف کند. 

چو (شهریار) به شمشیر می زند همه را ...

زمانه­ ای است که از هر مأذنه، اندیشه­ ای نو در می­ رسد و بانگ اَنَا الحَق بر می­ آوَرَد. برخی به مواجهه با رأی و نظریه­ ی جدید بر می­ خیزند و رگ غیرت قوی می­ کنند که مبادا گَردی بر اندیشه­ ی دیرینشان اُفتد و رشته­ ها پنبه گردد و سخن کُهَن در دل معاصرین اثر نکند. شهریار زرشناس از قبیله­ ی ناقدانی است که سخنی را بر نمی­ گیرد مگر آنکه خلعتِ اسلامی به تن داشته و دستارِ انقلابی بر جَبین بسته باشد. بر این باور است که در عرصه ­ی دانش هم می ­باید که نان از عمل خویش خورد و مِنّت حاتم طاییِ غربی نَبُرد. هر کجا نامی از مکتبی غیر اسلامی می­رَوَد، هر زمان که بانگ اندیشه­ ای غیر انقلابی می­ شنود، بر می­ آشوبد و به یک نیش قلم همگان را از صحنه به در می­کند. مبادا که دستاورد اسلامی مورد خدشه­ ای قرار گیرد؛ مبادا که سودای "ایسم" ها بر جان جوانی بیفتند و از صراط مستقیمِ انقلابی­گری به دور اُفتد. صادق هدایت در نظرش چنان به ابتذال گرفتار آمده که نباید از او سخنی در میان آوَرد؛ میرزا ملکم خان از طایفه­ ی فراماسونها است و نباید به او نزدیک شد، صادق چوبک و احمد شاملو و بسیاری از این مشاهیر را می­ باید به چماق تکفیر حوالت داد و از میدان به در کرد.

شهریار این بار، رسالت انقلابیِ دیگری بر شانه­ های خود احساس کرده و پای میز مناظره آمده و با مسئولین سازمان "سمت" رو در رو نشسته و تیغ انتقادات خود را بر این سازمان روانه کرده است. گویا دست اندرکاران سَمت و در رأس آن، مرحوم احمد احمدی خبطی کرده ­اند و از ادیبانی چون صادق هدایت و احمد شاملو و صادق چوبک و دیگرانی سخن به میان آورده­ اند و چشم بر عیوب عدیده­ی آنها بسته­ اند. گویا سازمان سَمت کتبی منتشر کرده و گزارشی از مَرام ادیبانه­ ی این مشاهیر به میان آورده، اما سخنی در نقد و طرد و تقبیحِ آن "نامسلمانان" بر زبان نیاورده است.

گفته­ اند که رسالت سَمت بر آن است تا ادبیات انقلابی را ترویج کند؛ مَرام مسلمانی را در میان شاعران و فرهیختگان رد یابی کرده و سپس سخنی از آنان بر زبان آوَرَد. باری! دکتر احمد احمدی این پیرِ تحقیق علوم انسانی می­ باید باده به اندازه می­خورده و از رقیبان فکری به احتیاط سخن می­گفته تا چنین به تیغِ تیزِ شهریار گرفتار نیاید.

نگارنده نه عُلقه­ ای با سازمان سمت دارد و نه در دفاع از آن سخن می­گوید؛ اما در نظرش می­ آید که مگر ادبیات انقلابی به انگ و رنگ و برچسب زدن و از میدان به در کردن است؟ ادب اسلامی و مرام انقلابی آنگونه که مرحوم مطهری وعده داده بود و جماعتی را به دفاع از آن می­ کشاند، چنین بود که مارکسیستها نیز در دانشگاه حضور بیابند و افکار خود را با دگران در میان نهند. فکر دینی و اسلامی چنان قوّت و قدرتی دارد که چون بیان شود، خِرَد را سیراب می­کند و رغبت می­ افزاید و دیگران را به خود مشغول می­ دارد. اَدب اسلامی بر ما گفته بود که سخن را بشنوید و از سخنگویش درگذرید که: اُنظُر اِلی ما قَال وَ لا تَنظُر اِلی مَن قال.

زرشناس در نقد اندیشه­ ورزی غربیان، نتایج نامبارکی را از آن فلسفه­ های بشری دیده و بر آنها طعن زده و مورد تخفیف قرار داده است. در مقابل اما او دل به آراء محمد تقی مصباح یزدی سپرده و آثار او را چونان کُتُب بالینی برای خود می­داند. نیکوست که شهریار از نتایج آراء آن فیلسوف حوزه نشین هم سخنی در میان آوَرَد. باید که زرشناس را خطاب قرار داد که اگر دنبل بر قفا ندارید، آیا هنوز هم برده داری را چونان مصباح یزدی در مرام اسلامی جایز می­دانید؟ جَهد بسیارِ اصحاب مصباح بر آن است تا اسلام را بر بنای فطرت انسانی تفسیر و تعبیر کنند. و گویند که چون بر فطرت پاک خود واقف گردی، احکام اسلامی را به نیکی دریابی و بر آن مُهر صحّه نهی. باری فطرت انسانی چنان دلرباست که همگان را به خود مجذوب می­دارد. اگر حُکمی بر بنای فطرت استوار گردد، کمتر مخالفتی در پی می­ آوَرَد. اما کدامین فطرت است که حکم نامقبول برده داری را به بهانه­ ی برخی از متون فقهی، همچنان برگیرد و آنرا مقبول بداند؟

زرشناس با چهره­ ای برافروخته و رگ غیرت درشت داشته، بر کورش کبیر هم می­شورد که او جنگجویی خونریز بوده و بر صغیر و کبیر ستم کرده و نامش به ناروا بزرگ داشته شده است. حبذّا بر این غیرت دینی که احساس تکلیف می­کند و هر که را در این عالم هستی، بانگ اسلامی نشنیده و جامه­ ی انقلابی­گری بر تن نکرده، به انواع نیزه­ ها می­ نوازد و دست نامهربانی بر چهره­ ی مروّت می­کشد. بیم آن می­رود که گَرد این نامهربانی بر عالِمی چون علامه طباطبایی که ذوالقرنینِ قرآنی را قریب به ویژگیهای کورش کبیر می­ دید نیز بنشیند و چنین احساس تکالیفی، عبای علامه را نیز خاک آلوده کند.

بر اینگونه مواضع درشتناک می­باید آب لطفی افشاند. می­ باید رأی رقیبان و غیر همکیشان را نیز حُرمت نهاد. اگر خبطی و خطایی از دیگری سر زده، اگر در رفتار مشاهیری از این سرزمین غفلتی رخ داده، می­توان و می­ باید که نکات نیک آن بزرگمردان را برگرفت و از نارواییهایشان درگذشت. برجسته ساختن این ایراد و اشکالها و خلاصه کردن شخصیت آن بزرگان در همین امور، جفای در حق تاریخ است.

 دیگرانی که مسلکشان را باور نداریم نیز می­توانند در بازی اندیشه ورزیِ ما سهیم شوند. آنها نیز می­توانند بر نیک و بدِ ما نظر کنند و بر صواب و خطایمان اشارتی کنند؛ شاید که در این میدان، ما نیز فرصت آن بیابیم که صحیح از سقیم برگیریم و متاع نیکی به ارمغان آوَریم.

 نگارنده که از مَرام دکتر احمد احمدی تا به حال غافل بود، اینک به دیدن این مناظره و جستجویی اندک، پی به مسلکِ آن پیرِ "سمت" نشین برده است؛ حال می­داند که چرا در پی ارتحال او، هم استادی سکولار اشک غمناکی می­ریخت و هم انقلابیِ سینه چاک لب به حسرت می­گَزید.

شهریارا ! خواهم که از مرام نامقبولِ طرد دیگران و اَنگ بر رقیبان،  پای پس کشی و شمشیر انقلابی­گریِ خودساخته را غلاف کنی و اندیشه را اِذن و مجالِ عَرضه دهی. به این مَنشی که برگزیده­ای، کسی مُقیم حَریم حَرَم نخواهد ماند.

چو شهریار (پرده دار) به شمشیر می­زَنَد همه را / کسی مُقیم حریم حَرم نخواهد ماند

همچنان که بسیاری مُقیم این حرم نمانده­ اند و گاه از محافل دانشگاهی طرد شده و گاه بار سفر بربسته و در غربت مأوا گزیده­ اند. شهریارا ! نیک می­دانی که هر آن اندیشه­ ای که از قوّت استدلال برخوردار گردد، خود به تنهایی بر حقانیتش بسنده است و نه چماق برچسب زنی به کار می­ آید و نه انتساب بر بهایی­گری و فراماسونری آبی را گرم می­کند. بدانیم که اگر قلمی بشکند و اگر دلی برنجد، نه بر مقبولیتمان می ­افزاید و نه محبوبیتمان را تثبیت می­ کند و نه حقانیتی را به ارمغان می­ آورَد. شهریارا به بهار اندیشه ورزی اهتمام کن. پاییز، تنها به ریزش برگها حکم می­کند. مرامتان، خزانِ اندیشه به بار می­ آورد. شهریارا ز خزان بی خبرت می­بینم.

"حاج آخوند"، معیاری برای روحانیتِ امروز

Related image

هنر اگر یکی از مهمترین راه های انتقال اندیشه در دنیای امروز نباشد، بی شک یکی از محبوبترین و بهترینِ آنهاست. روشنفکران دینی مدتی است به این مهم التفات دارند و بعضاً می کوشند تا آراء خود را در پیوند با هنر نیز عرضه کنند. چندی پیش حسن محدثی کتاب "مشرکی در خانواده پیامبر" را نگاشت و در قالبی داستانی، مرام مداراجویانه و رواداری پیامبر را به تصویر کشید. اخیراً اما عطاالله مهاجرانی کتاب "حاج آخوند" را به رشته تحریر در آورده است تا سیمای یک روحانی پاک نهاد را به تصویر کشد. روحانی ای که می تواند الگو و معیار ممتازی برای روحانیتِ امروز لقب گیرد. حاج آخوند فردی معنوی و اخلاقی است که در روستایی زندگی می کند و مهاجرانی در ایام کودکی و نوجوانی با وی معاشرت داشته و از او ادب دینداری را آموخته است. به تعبیر نویسنده، حاج آخوند فرد وارسته ای است که همچنان می تواند دلها را تکان دهد، روح ها را برآشوبد و چشم ها را به اشک بنشاند. نَفَس گرمش به زندگی معنی می دهد.

حاج آخوند با عرصه ی ادبیات بسیار آشنا و مأنوس است. به اشعار فردوسی، مولوی، حافظ و خیام احاطه ی کامل دارد. معتقد است که شاهنامه، شناسنامه ملت ایران است، شناسنامه تاریخی و فرهنگی. مثنوی هم شناسنامه روح ماست. وی تفسیرهای معنوی از داستانهای شاهنامه ارائه می دهد. داستان رستم و سهراب را اینگونه تحلیل می کند که "رستم می دانست که دارد پسرش را می کُشد، بین پسرش و ایران، ایران را انتخاب کرد. رستم مثل ابراهیم بود و سهراب هم اسماعیل او. آزمونی که اتفاق افتاد، او عاطفه پدری را در پیش پای آرمان ایران قربانی کرد!"

حاج آخوند به آراء خیام نیشابوری نیز التفات دارد. توجه به اشعار و آراء خیام نیشابوری اما توسط یک فرد روحانی، امری غریب می آمد. نویسند، دو فردی را به نزد حاج آخوند می بَرَد که پیش از دیدار با طعن و تخفیف از وی یاد می کرده و فردی دهاتی و روستایی را لایق شناخت خیام نمی دانستند. حاج آخوند که از طعنها بی اطلاع بوده اما در اولین مواجهه با آنها عنوان می کند که: "ما بایست انسانها را تکریم کنیم... فقرا را تکریم کنیم. بچه ها را تکریم کنیم. دهاتی ها را تکریم کنیم. مگر نگفته اند گنج در ویرانه است؟ خودمان را ویران کنیم تا گنجمان را پیدا کنیم!" این مواجهه حاج آخوند کافی است تا نویسنده، تمایل خود را به این مسأله نشان دهد که حاج آخوند برخی وقایع را به سبب طبع لطیفش به الهام در می یافته است. در جای دیگری می گوید "دعای حاج آخوند بود، به دلش برات شده بود که دانشگاه اصفهان قبول می شوم؟" و در جایی دیگر: "عمویم پرسید: حاج آخوند من چطور می میرم؟ حاج آخوند مکث کرد و بدون اینکه در چشم عمویم نگاه کند؛ گفت تنها و مظلوم".

حاج آخوند فردی است که به طهارت همه ی انسانها اعتقاد دارد. هیچ کسی را نجس نمی داند. گفته بود که: "خدمتکار امام رضا یک دختر مسیحی بود. برخی اعتراض کردند که آن دختر وضو نمی گیرد و غسل نمی کند. امام رضا فرمود اشکال ندارد! دست هایش را می شوید." حاج آخوند میان مسلمان و مسیحی و سایر ادیان تمایزی نمی­ گذارد. معتقد است که همگی ادیان راههای رسیدن به خدا را نشان داده اند. او طریقت پلورالیزم و رواداری را به مردم می آموزد.  به بچه ها توصیه می کند که: "بچه ها امروز درباره خدا صحبت می کنیم. فرقی ندارد ارمنی و مسلمان همه ما با خدا حرف می زنیم." مدام به بچه ها این مهم را توصیه می کند که:"هیچ فرقی میان پیامبران نیست... دوست ما هستند. مسیح و محمد. بچه ها برای هر دوشان دو تا صلوات بفرستید." در میان فقیهان اگر چه کمتر به ازدواج با سایر ادیان مُهر مقبولیت خورده است، اما حاج آخوند معتقد بوده که با دختران ارمنی هم می شود ازدواج کرد و نیازی نیست که آنها از دین خود دست بردارند. این نگاه، مقبول بسیاری نمی افتاده است. مهاجرانی در خلوت خود خدا را شکر می کند که: "در خلوت خودم خداوند را هزار بار شکر می کردم که آخوند ده ما حاج آخوند است. در خیالم تصور می کردم که اگر آقای عامری یا شبیه او آخوند ده ما می شدند چه بر سر زندگی می آمد؟ بهشتِ ما ویران می شد..."

حاج آخوند علاوه بر تأکید به کرامت ذاتی انسان، به دیگر مخلوقات خدا نیز حُرمت می نهد. دکتر سروش دباغ در طرحی که در خصوص "عرفان مدرن" ترسیم کرده است، بر التفات به سایر مخلوقات توجه می دهند. به تعبیر دباغ: "سالک مدرن می تواند رستگاری را لای گلهای حیاط جست و جو کند، رستگاری ای که با نان و ریحان و پنیر و اطلسی های تر در می رسد. چنین عارفی در حالی که دل مشغول تنهایی اگزیستانسیل خویش است، در فکر پروانه هایی است که در آب می افتد و در این اندیشه است که برای خرید گوجه و قیسی فردا به باغ برود." این از ویژگیهای یک عارف مدرن است که به طبیعت نگاهی لطیف دارد و از دل همین امور، کسب مواجد و ارتزاق معنوی کند. حاج آخوند نیز همین مرام را برگزیده است. حاج آخوند در محفلی پرده از آیه ی نور[1] بر می دارد و می گوید: "هر شکوفه ای مصداق مَثَل نور خداست، هر شکوفه ای، هر برگی، هر درختی، هر چشمه ای....آیت الله پرسیدند مَثَل نور کَمِشکَوه که گفتید انسان مصداق مشکوه است، آیا مصادیق دیگری هم دارد؟ حاج آخوند لبخند زد. خندید. چهره اش باز شد و گفت بله دارد. هر شکوفه ای مصداق مَثَل نور خداست، ... هر زنی که حامله است مشکوه است و کودکش مصباح، هر پرنده ای آیه نور است و آوایش مصباح، هر موجی، هر قطره آبی، هر ذره خاکی، موجی از اشک که در حدقه چشم ما می گردد، چشم ما مصباح است و آن قطره اشک زجاجه...". حاج آخوند برّه ها را در آغوش می گرفته و می بوسیده و می گفته است تبارک الله. به تارهای طلایی و نقره ای پوست بره دست می کشید و می گفت: این رنگ خداست. وی می گفته است که "انار از بهشت آمده. در هر اناری یک دانه هست که بوی بهشت می دهد. همه ی دانه هایش را بخورید"

حاج آخوند، خوشدلی را نیز در همین امور دنبال می کند. از او پرسش می شود که خوشدلی را از کجا می توان به دست آورد؟ وی پاسخ می گوید که: "از دوست داشتن. باید دوست داشت. درختی را، گلی را، انسانی را، آفتاب را، زمین را. باید دوست داشتن در دلت جوانه بزند. نظامی حرف غریبی دارد. می گوید اگر شده گربه ای را دوست بدارید! اگر خود گربه باشد دل در او ببند. مسیح گفته است دشمنت را دوست بدار! قرآن هم همین را می گوید، بدی را با خوبی جواب بده تا دشمن دوست تو شود. مثل امیرالمومنین(ع). به قول شهریار: تو خدایی مگر ای دشمن دوست!"

یکی دیگر از ویژگیهای عرفان مدرن این است که بر خلق خدا نیز به غایت شفقت می ورزد. عارف مدرن، رنج دیگران را چونان رنج خود می بیند و از غم دیگران، غم بر دل می نهد. همان مرام و مسلکی که حاج آخوند در پیش گرفته بود. "دیروز پسین از تپه می آمدم. رفته بودم کتیرا تیغ بزنم. شَست پایم زخم شده بود. دیدم ناخن شست پام شکسته سوز می زند. به ناخن دست زدم دیدم نصف ناخن جاکن شده. خیلی درد داشت. کنار دیوار نشسته بودم. حاج آخوند رد می شد. به پایم نگاه کرد و گفت، دردش زیاده؟ گفتم خیلی. نشست کنارم. پایم را وارسی کرد. قلمتراش را در آورد. از کنار عمامه اش، باریکه ای را بُرید. شست پایم را بست. گفتم یعنی از عمامه اش تریشه ای جدا کرد؟ بغضی کرد و گفت: آره؛ مادرم گفت ما این تکه را برای همیشه نگه می داریم."

حاج آخوند حتی به جای فردی که نقصان عقلی دارد و نمی تواند نماز صحیح بخواند، هم نماز خوانده و هم روزه گرفته است. "رمض در هفده سالگی مُرد. بابا رضا از حاج آخوند پرسیده بود می خواهد برای رمض نماز بخرد؟ حاج آخوند گفته بود رمض نه نماز قضا شده دارد و نه روزه قضا شده. بابا رضا با بغض می گفت: حاج آخوند به جای رمض نماز خواند و روزه گرفته بود. گفته بود من سه سال است وقتی رمض به سن تکلیف رسید، به جایش نماز خواندم و ماه شعبان را هم به جای او روزه گرفتم".

نگاه حاج آخوند به اسلام، به عنوان یک دین آسان است. می گوید که: "اسلام دین آسانی است اما بعضی ها سختش کردند. ایمان را به شریعت تبدیل کردند. این کار برخی شریعتمداران همه ادیان است. دین اگر راه زندگی نیست، باری است که باید بر دوش بکشی". دکتر ابوالقاسم فنایی از جمله افرادی است که همین ادعا را مطرح کرده است. وی در منظومه ای که تحت عنوان "معنویت قدسی" از آن یاد می کند، عنوان کرده است که دوران پیامبر، عصر طلایی ایمان بود. اما پس از دوران پیامبر، ما وارد عصر دیگری شدیم که آن را عصر اعتقاد و شریعت می نامند. در عصر اعتقاد و شریعت، مذاهب کلامی و فقهی تأسیس می شوند و فربه و فربه تر می گردند. اتفاقی که در این دوران می افتد عبارت است از فروکاهش دین به مجموعه ای از باورها و مجموعه ای از آداب و مناسک. فنایی نیز، بازگشت به عصر ایمان را آرزو می کند. همان چیزی که حاج آخوند نیز به آن اشراف داده بود.

حاج آخوند اما "سقف معیشت بر ستون شریعت" هم نمی زند و می کوشد تا امرار معاش خود را از طریق کشاورزی به دست آورَد. او در عمرش نه سهم امام گرفته و نه شهریه و نه برای روضه پولی دریافت کرده است. حاج آخوند حتی به برخی فقیهان نیز طعن می زند و عنوان می کند که: "می دانید که در ادبیات ما و متون قدیمی وقتی کلمه دانشمند مطرح می شده است، منظورشان فقیهان بوده است. وقتی سعدی می گوید: ناگاه بدیدم آن سهی سرو بلند/ وز یاد برفتم سخن دانشمند؛ پیداست منظورش از دانشمند فقیه است وگرنه مثلاً ستاره شناسی و طبیب و فیلسوف چه کار دارند که سعدی به سهی سرو بلندی نگاه می کند. این فضولی ها کار فقیهان است! حافظ از فقیهی سخن گفته است که علم الیقین ندارد. فقه هم از همان واژه هایی است که از عمق به سطح آمده و در سطح گسترش یافته است. فقه فی الدین که قرآن می گوید، به فقه در فروع دین تنزل پیدا کرده است." وی معتقد بوده که صِرف درس خواندن به کار نمی آید و کمتر می تواند گِرهی از مشکل زندگی بگشاید. دکتر فنایی نیز با تفکیک میان "فقه کاربردی" و "فقه هنجاری"، بر این نکته اذعان داشته است. فقه هنجاری، مجموعه ای از هنجارهای شرعی کلی است که در متون دینی یافت می شود. این اما برای درک یک حکم فقهی بسنده نیست و می باید به فقه کاربردی که ناظر به زندگی مردم است، توجه داد. حاج آخوند نیز همین ایده را در نظر دارد. "حاج آخوند گفت وقتی درس خواندن به دور از زندگی و تجربه زیسته است، محصولش همین می شود. هر وقت مهندس کشاورزی در باغ درختان را آبیاری کرد، تاکستان را وجین کرد، زمین را شخم زد، تفاوت برگ درختان، پوست درختان، شکوفه ها را شناخت، تفاوت شکوفه آلبالو با گیلاس را تمیز داد، اگر دانه های بلوط را آرد کرد و نان بلوط خورد، دیگر به درخت هلو نمی گوید درخت سیب".

در مرام و مسلک غالب روحانیت، زن در پستویی قرار می گیرد. روحانیون از همسرانشان به اکراه نامی می برند و کمتر می توان از آنها سراغی گرفت. حاج آخوند اما چنین رَویّه ای ندارد. در حضور میهمانان، حتی شانه های همسرش را می بوسد. "حاج آخوند جَلدی برخاست و تُنگ را از دست سکینه خانم گرفت و شانه اش را بوسید!.... احمد رو به آقای عامری کرد و گفت، تا به حال آخوند ندیده بودیم شانه ی زنش را ماچ کند!"

حاج آخوند مقیّد به آداب اخلاقی است. نه دلی را می رنجاند، نه دیگری را از خود می رَماند، نه با لگد کردنِ دیگران در پی ارتقاء منزلت خود است. چند روزی که معلمِ کلاس نمی تواند به مدرسه برود، حاج آخوند جایگزین وی می شود. حاج آخوند "تکه گچی برداشت و وسط تخته نوشت: بسم... به میم بسم رسیده بود که یکهو کلاس ششمی ها و کلاس پنجمی ها گفتند عجب دستخطی. از آقای مدیر هم بهتره. حاج آخوند زودی بسم را پاک کرده و مکث کرد و دوباره نوشت. این بار یواش یواش می نوشت. دیگر خوش خط نبود. کلمه ها را هم یکدست ننوشت. انگار بزرگ و کوچک بودند. گفت بچه ها خط آقای مدیر و خانم مدیر از این خط من بهتر است. پیش خودم گفتم آقای مدیر و خانم منصوری کی می توانند چنان بسمی بنویسند؟ چرا حاج آخوند خطش را خراب کرد؟ تازه گفت خط آن ها از این خط من بهتر است، نه این که خط آنها بهتر است!"

حاج آخوند می تواند متر و معیاری برای روحانیت امروزی باشد. معیارهایی که سابقاً در کلام نواندیشان دینی نیز عنوان شده بود؛ اما ترسیم ویژگیهای اینچنین روحانیتی در قالبی هنری و داستانی قطعاً ثمرات فراگیرتری خواهد داشت. اگر چنین مرامی در میان روحانیت فراگیر شود، می توان نه تنها در خلوت، که در جلوت هم خدای را شکر کرد و گفت: "هزار بار خدا را شکر می کردم که آخوند ده ما حاج آخوند است."

                                                                                           



[1] اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ