رومینا- داس و ضرورت یک گذار

 

دخترکی دیگر قربانیِ شده. پدری غیرت ورزیده و دخترش را سر بریده است. به چه علت؟ که چرا بر سر سفره­ ی عقد نمی­نشیند و مَهریه طلب نمی­کند و قَبِلتُ بر زبان نمی­ آوَرَد. روایتها بر سر این ماجرا بسیار است. آنچه مسلّم است اینکه دخترک به سودای سبکی از زندگی اقدامی کرده که پدر را خوش نمی­آمده است. رسوم سختی بر گِرد امر نکاح تنیده است. رسومی که هر زمان در حال تغییر است؛ اما این تحولات را ندیده، حکم بر تَصَلُّب آن کردن بعضاً فجایعی را رقم می­زند.


زمانه­ ای برگزیدن چند همسری مرسوم است و هنگامه­ ای دگر همین عمل، ناپسند و ناروا. در زمانی زوجین تا هنگامه­ ی تزویج، یکدیگر را ندیده و به شانس و اقبالی بسنده کرده و پای سفره عقد حاضر می­شوند، اما در زمانه­ای دگر این عمل نابخردانه و غیر متمدنانه. در هنگامه­ای کثرت فرزندآوری معمول و مرسوم می­شود و در موعدی دگر این عمل شگفت و تعجب آور. هر زمانه­ و هر فرهنگی، مواجه ه­ای با ماجرای ازدواج، -این مقوله­ ی همیشگی تاریخ بشریت- داشته است.

و چه تلخ است که این تغییرها با هزینه­ ی بسیاری همراه می­شود. گاه جان می ­ستاند، گاه خانواده­ای به ویرانی می­کشاند و گاه نسلی را تلف می­کند. و چه نامقبول است جامعه­ ای که این تغییرات را باور نکند و پاسخهای کهنه به سئوالات جدید دهد. به گفته­ ی ویل دورانت همان زمان است که مرگ تمدنها فرا می­رسد.

کثرت ناکامیهای ازدواج در زمانه­ی معاصر، تلنگری است که این امرِ مقبول خداوندی می­تواند تحولی پذیرد و امر ازدواج از زوائد آن پیراسته گردد و جامه­ ای نو به تن کند.


رویکرد غالب فقیهانه همان است که امر نکاح را سنت حسنه ­ی نبوی می­خوانَد و آن را در جهت بقای نسل می­خواهد. به عنوان نمونه، آیت الله جوادی آملی این رویکرد را برگزیده است. ایشان فهمِ ناصحیح نسبت به مقوله­ ی ازدواج را عاملِ شکست می­ داند. وی معتقد است که هدف از ازدواج را نمی­باید کسب لذت قرار داد. هرگاه که لذت، هدف ازدواج باشد، به ناکامی هم می­انجامد. وی با قیاسی اینگونه عنوان می­کند که: "مبادا خیال کنید نکاح برای آن است که شما لذت ببرید. خیر؛ ازدواج همانند غذا خوردن است. برخی خیال می­کنند که غذا خوردن برای لذت بردن است، اما حقیقت آن است که غذا خوردن برای زنده ماندن است. ازدواج نیز برای آن است که بشر محفوظ بماند"[i].

در نظر آیت­ الله، هدف از ازدواج، حفظِ نوع بشر است. خداوند لذتی نیز در این ازدواج قرار داده تا بشر به سمت آن راغب و مایل شود. در حالی که برخی تصور می­کنند این لذتِ اندک، هدف و غایتِ اصلی از ازدواج است؛ هرگاه که از این لذت سیر می­شوند، از ازدواج نیز پای پس می­کشند. خداوند اما این لذت را قرار داده است تا نوع بشر محفوظ بماند. در نظر آیت الله گویی اگر ازدواجی واقع شود و در آن فرزندی به دنیا نیاید و گامی در راهِ حفظِ نوعِ بشر بر ندارد، رسالتِ ازدواج نیز برآورده نشده است.


آیت­ الله جوادی، مواجهه دیگری نیز با ناکامیها در امر ازدواج دارد. ایشان در این خصوص میان "ازدواج" و "نکاح" تمایز می­نهد. در آیات و مأثورات دینی به کرّات از نکاح سخن به میان آمده و آن را سبب سازِ آرامش دانسته و برکات عدیده­ای بر آن مترتب شد­ه­اند. اما گاه ازدواجهایی به وقوع می­پیوندد که طرفین در آن، روی آرامش نمی­بینند. آیت الله جوادی آملی، برای تبیین این موضوع، بر این باورند که: "ازدواج که اجتماع نر و ماده است در همه حیوانات وجود دارد. و هر کس به دنبال اجتماع می­رود، کار او و ازدواج او حیوانی است و طبیعی است محصول این ازدواج فرزند صالحی نباشد. این در حالی است که رسول(ص) می­فرماید من نکاح آوردم. چیزی که انسان اگر آن را انجام دهد نصف دینش کامل می­شود نکاح است نه ازدواج. پس این نکاح با آن ازدواج بسیار متفاوت است".[ii] 


اینگونه تبیین ماجرا، تا چه میزان می­تواند از بشرِ امروز دستگیری کند؟ اینکه ازدواجهای موفق را "نکاح" بنامیم و هر گاه به عدم موفقیت انجامید آن را "ازدواج" تلقی کنیم، آیا می ­تواند چاره­ ی کار باشد؟

این انگاره­ ها رویکرد غالب در جامعه دینی بوده است. و اگر چه در مقام توصیه، امری مقبول است اما در عمل، توقعات بسیاری را پاسخ نمی­دهد و برخی معضلات امر ازدواج را به سامان نمی­کند. در این میان برخی از نواندیشان کوشیدند تا به این امر سخت و صلب جامعه دینی توجه کنند.

مصطفی ملکیان از جمله افرادی بود که به این موضوع وارد شد. وی ساختار ازدواج در جهان امروزی را مورد انتقاد قرار داد. او تا بدانجا پیش رفت که اساساً ازدواج به شیوه سنتی را امری غیر اخلاقی نامید. وی با برشمردنِ ادلّه ­ای اذعان کرد که ازدواج یک نهاد غیر اخلاقی است و آنان که پروای مسائل اخلاقی دارند، نباید به این مقوله وارد شوند.[iii] ملکیان اما بر این باور است که برای حل مشکلاتِ اخلاقیِ ازدواج لازم نیست نهاد ازدواج را از بین ببریم؛ بلکه باید آن را متحوّل کنیم. تحوّل در نهادِ ازدواج نیز بدعت نیست؛ بلکه در طول تاریخ سابقه دارد. تحوّل از چند همسری زنان به چند همسری مردان و سپس تک همسری یکی از این تحولات است.[iv]


ملکیان به تحول در ساختار ازدواج باور دارد و آن را چاره­ی کار می­بیند. او پیشنهاد می­کند که همه­ ی ازدواجها می­باید موقت فرض شود. مادامی که شرایط تعیین شده برای زندگی برقرار بود، زندگی ادامه یابد و اگر این شرایط نبود، رابطه را قطع کنند تا زن و شوهر از لحاظ روانشناختی آسیب نبینند. حالا ولو زندگی مشترکشان یک هفته باشد. زندگی وفادارانه مهم است نه مدت و طول ازدواج. یک مرد ممکن است با همسرش 10 بار زندگی مشترک کند و هر ده بار را زندگی وفادارانه داشته باشد. مدتهای کوتاه و موقتی را برای ازدواج برگزینند و اگر رضات به ادامه داشتند آن را تمدید کنند. نه اینکه در ابتدای جوانی پیمانی برای یک عمر ببندند و در این پیوند ناکامی و تلخیهای بسیاری را تجربه کنند. قراردادهای کوتاه بستن برای ازدواج، می­تواند تا حدی سلامت آن را تضمین کند. ملکیان این ایده­ی خود را به نحوی گذرا طرح کرد و چندان به آن نپرداخت.

سروش دباغ اما متن مبسوطی نوشت و از سبک دیگری از ازدواج سخن گفت. وی بحث خود در خصوص ازدواج را معطوف به ماجرای "ازدواج عرفی" کرد. دباغ ازدواجهای مرسوم و معمول را نیز غیر اخلاقی نمی­داند. وی در مقاله­ای که در خصوص ازدواج عرفی منتشر کرده، تنها بر آن است که از زوایای اخلاقی و دینی این نحوه از ازدواج(ازدواج عرفی) -که رفته رفته فراگیر می­شود-، پرده بردارد. این به معنای نامقبول انگاشتن دیگر انحاء ازدواج در نظر ایشان نیست.


تعریف وی از ازدواج عرفی چنین است: "ازدواج عرفی یا هم باشی، به معنای با هم بودن و زندگی کردن دو غیر همجنس است. در روزگارِ کنونی برخی ترجیح می­دهند پیش از اینکه با کسی پیوند ازدواجِ دائم به شیوه­ی شرعی ببندند، ازدواج عرفی را تجربه کنند. این ارتباط می­تواند به ازدواج بینجامد و یا پس از مدتی به انتها برسد. در ازدواجِ عرفی هر چند که عقد دائم صورت نگرفته، اما طرفین مادامی که با یکدیگر زندگی می­کنند، نسبت به هم تعهد اخلاقی دارند و نقض آن از هر سو، کاری غیر اخلاقی و مصداق خیانت محسوب می­شود".[v]

دباغ برای این سبک از زندگی، از پشتوانه­ های فقهی هم کمک گرفت و بحث از نکاح معاطات را پیش کشید و بر این مهم تأکید کرد که این سبک از ازدواج خلاف اراده­ی شارع نبوده و از این حیث نیز خُرده­ای بر آن روا نیست. دباغ با تمسک به تعالیم فقهی، حتی تعیین "مهریه" و "مدت" را نیز در این خصوص پیش می­کشد و عنوان می­کند که در این سبک از ازدواج می­توان از این دو مقوله نیز سخن به میان آورد.


بحث از مهریه هم از جمله مواردی است که مورد بحثهایی در امر ازدواج سنتی بوده است. ابوالقاسم فنائی با رویکردی که به فلسفه ­ی فقه دارد، اینگونه موارد را مختص به آداب جامعه صدر اسلام می­داند و برخی از این مقولات را در جهت تعدیل نگاه گذشتگان قلمداد می­کند. وی مدعی است که اسلام مهریه را در زمانه­ای وضع کرده که در حق زنان جفا می­رفته و حقوق آنها نادیده گرفته می­شده است. به تعبیر وی "در جامعه‌ای که با زن به صورت یک شیءِ قابل خرید و فروش برخورد می‌شود، برای ازدواج با او خواستگار باید مبلغی را به عنوان مهریه به پدر و یا برادر یا عموی آن زن بپردازد، و شوهر مالک زن است و اگر بمیرد آن زن به فرزندان ذکور خود به ارث می‌رسد. اولین گام در راستای اصلاحِ تدریجیِ حقوقِ زنان و برطرف کردن تبعیض حقوقی میان زنان و مردان این است که گفته شود: زن از شخصیت حقوقی برخوردار است؛ مهریه باید به خود زن پرداخت شود نه به پدر یا برادر یا عموی او؛ زن می‌تواند مالکِ داراییهای خود باشد و حق دارد در ازای خدماتی که در نگهداریِ فرزندان و پختن غذا و تمیز کردن خانه انجام می‌دهد از شوهر خود مطالبه مزد کند و اگر شوهر او بمیرد مقداری از ثروتِ شوهرِ خود را به ارث خواهد برد و اگر پدر یا مادر او بمیرد نیز مقداری از ثروت آنان را به ارث خواهد برد. روشن است که چنین تحولی در نظام حقوق زن و خانواده در مقایسه با نظام حقوق زن و خانواده پیشین نوعی اصلاح حقوقی در راستای ارزشهای اخلاقی و برطرف کردن تبعیض‌های اخلاقاً ناروا قلمداد می‌شود. بلی اگر کسی بخواهد این گام نخستین را به عنوان گامِ نهایی قلمداد کند و ادعا کند که چنین نظام حقوقی‌ای همان نظام ایده‌آل و آرمانی است، معلوم می‌شود که نه با منطق اصلاحاتِ پایدار حقوقی آشناست و نه در باب ربط و نسبت حقوق و اخلاق دیدگاه درستی دارد".[vi]


این رویکردها اگر چه در راه اصلاح مقوله­ ی ازدواج طرح شده است، اما سبک زندگیهای امروزی اقتضا می­کند که ازدواج را تنها و حتمی­ ترین راه ممکن در زندگی در نظر نیاورد. سبکهای زندگی دیگری را نیز می­باید به رسمیت شناخت. آرش نراقی در کوتاه نوشته­ای این موضوع را طرح کرد. او گفت که: در تفکر سنتی "تجرّد" مرحله­ای موقت و انتقالی در زندگی فرد است. فرد مجرّد دیر یا زود باید ازدواج کند تا "سر و سامان" بیابد. یعنی انگار تجرد نوعی بی سر و سامانی است. و اگر دورانِ تجرد به درازا بکشد، یک گمانِ بد به فردِ مجرد می­رود. انگار که زندگیِ طبیعی و اخلاقی جز با گذر از مرحله انتقالیِ تجرد دست نمی­دهد. در بهترین حالت، باید به حالِ فردِ مجرد دل سوزاند".[vii] نراقی با ترسیم این دیدگاهِ سنتی عنوان کرد که: "از ویژگیهای دوران مدرن این است که رفته رفته فرهنگِ عمومی، تجرد را نه به مثابه مرحله­ای موقت یا غیر طبیعی یا غیر اخلاقی یا ترحم برانگیز، بلکه به مثابه نوعی سبک زندگی به رسمیت می­شناسد. سبک زندگی آدمها به تناسبِ سرشت­شان فرق می­کند. بعضی آدمها در کنار همسر و فرزند شکفته می­شوند، بعضی آدمها در خلوتِ دل خواسته خود آرامش و قرار می ­یابند".[viii] نراقی با تمایز نهادن میان سنخ روانیِ انسانها، ازدواج به شکل مرسوم و معمولِ آن را مناسب برای همگان نمی­داند و افرادی را در نظر می­آورَد که نمی­توانند از طریق این نحوه از ازدواج به شکوفایی برسند.

باری! امر ازدواج مقبول و مرسوم است؛ اما می­تواند پیراسته گردد، می­تواند مورد بازخوانی و بازنگریهای بسیار قرار گیرد. متولیان امر اگر دیگر قرائتها در این وادی را نشنوند و همواره از درِ مخالفت با آن برآیند و به یک شیوه از ازدواج تعصب ورزند و آن را تبلیغ و ترویج کنند، گاه اثرات نامطلوبی در جامعه بر جای می­ نهد، آمار ناکامیها در ازدواج را بالا می­برد، و شاید هم پای داس را به میان آوَرَد.

 



[i] آیت الله جوادی آملی، بیانات در تفسیر آیات 8 تا 12 سوره شوری، 29/2/94 ؛ تفاوت ازدواج با نکاح چیست؟ نقل از سایت شفقنا، کد خبر: 118728

[ii] همانجا

[iii] ملکیان این ادعا را در گفتگویی شخصی و خصوصی انجام داده است. وی این مدعا را به نحو منقح مکتوب نکرده است. این نظر ملکیان اما بازتابهایی داشت.(نک وبلاگ صدای پای آب؛ همچنین سایت تریبون زمانه؛ کد خبر 9595) این موضع ملکیان مورد انتقادهایی نیز قرار گرفت. به عنوان نمونه نگاه کنید به: سید حسن اسلامی؛ مسأله این نیست، وسوسه این است، در باب اخلاقی بودن ازدواج؛ وبسایت سید حسن اسلامی، 6/2/92؛ همچنین: حسین دباغ، پدیدار شناسی قمار فرزندآوری، سایت صدانت

[iv] رک: آیا ازدواج اخلاقی است؟ نقل از سایت دانشنامه روانشناسی مردمی، 6/2/94

[v] سروش دباغ، ازدواج عرفی در ترازوی اخلاق، سایت زیتون، 19/7/96؛ کد خبر 36616 ؛ اینک در کتاب: ورق روشن وقت

[vi] ابوالقاسم فنائی، نقش دین در خشونت(1)، سایت نیلوفر

[vii] نقل از صفحه شخصی آرش نراقی در فیسبوک

[viii] نقل از همانجا

می­ توان منتقد روحانیت بود، اما نمی ­توان آنها را نادیده گرفت

Image result for ‫کتاب فقیهان و انقلاب ایران‬‎

 

بهمن ماه 1395 کتابی به بازار نشر عرضه شد که در صدد تحقیق در موضوع انقلاب اسلامی ایران بود. این کتاب از موضعی به بحث از انقلاب پرداخته بود که به نظر می­رسد تا کنون کمتر به آن توجه داده شده است. کتاب "فقیهان و انقلاب ایران" که انتشارات کویر آن را منتشر کرد در پی آن بود تا مواضع برخی از مراجع عظام تقلید را در خصوص فعالیتهای سیاسیِ پیش از انقلاب مورد بررسی قرار دهد. این کتاب با استقبال مواجه شد و تا کنون به چاپ پنجم رسیده است. به بهانه­ی تجدید چاپ اخیر این کتاب گفتگویی با نویسنده آن سید هادی طباطبایی انجام داده­ایم:

 

به عنوان نخستین پرسش بفرمایید که شما کتاب فقیهان و انقلاب ایران را به چه انگیزه و هدفی نوشتید؟

بگذارید از این سخن "رُوی مُتّحده" استاد دانشگاه هاروارد- کمک بگیرم که می­گوید: "تاریخِ ایران، تاریخِ علمای ایران است". او معتقد است که در غالب وقایع ایران، رد پای عالمان و فقیهان به چشم می­خورد و لذا به هر واقعه­ی سیاسی و اجتماعی که در این سرزمین رجوع کنیم، نهایتاً پای روحانیت نیز  به میدان کشیده می­شود و باید از آنها سراغی بگیریم. حال واقعه­ای به مانند انقلاب ایران را در نظر بگیرید که حضور روحانیت در آن نقش پررنگی داشته است و چاره­ای جز پرداختن به آن نیست. اما همانطور که مطّلعید، کمتر بحث مستقلی در خصوص مواضع سیاسی مراجع عظام تقلید پیش از انقلاب شده است. برای بنده هم سئوال بود که چرا موضوعی به این مهمی و حساسی را تا به حال مورد بررسی مستقل قرار نداده­اند؟ البته جسته و گریخته مطالبی عنوان شده بود اما کمتر تحقیق منسجی وجود داشت. تصور اولیه­ام این بود که محققان، بیم آن داشته­اند که اگر به این موضوع وارد شوند، شاید نتوانند اثر خود را منتشر کنند. پیش از انتشار این کتاب، با برخی از محققان که مشورت می­کردم، موضع اولیه شان این بود که این اثر اجازه­ی انتشار نمی­یابد. اما ایده­ی همیشگی­ام این است که موضوعی که دغدغه و سئوال است را نمی­توان به این راحتی مسکوت گذاشت و به بهانه­ی عدم انتشار، از مواجهه با آن پا پس کشید. رسالت یک محقق و نویسنده این است که وظیفه­ی خود را به انجام برساند و خلق اثر کند. حال ادامه­ی کار دیگر به عهده­ی او نیست. در ثانی اینکه در دوران کنونی کمتر اثری است که مورد تحقیق قرار گیرد و به دست خوانندگان نرسد. ارتباط میان نویسنده و خواننده بسیار ساده­تر شده و به هیچ بهانه­ای نباید از میدان تحقیق پای پس کشید.

اما همین اثر شما پس از اینکه اجازه نشر گرفته است نیز در نمایشگاه کتاب امسال اجازه حضور نداشت.

بله همینطور است. البته قبول دارم که برخی کج سلیقگیها نیز وجود دارد. اما این امور نباید سدِّ راهِ تحقیق شود. یکی از محققین و دوستان ما نیز اخیراً کتاب مبسوطی را در خصوص یکی از مسائل فقهی نگاشته که اجازه انتشار پیدا نکرد. اما می­دانم که این امر مانع از تحقیقات دوباره­ی ایشان نمی­شود و اینکه با وجود راههای ارتباطی گسترده­ای که این روزها وجود دارد، مخاطبان ایشان، این اثر را توانسته­اند تهیه کنند.

 ماجرای عدم حضور کتاب فقیهان و انقلاب ایران در نمایشگاه امسال برای بنده و ناشر هم بسیار مبهم و سئوال برانگیز بود. استناد بنده در این کتاب غالباً به آثاری بوده که در همین کشور منتشر شده است. البته از کتابهایی غیر از این آثار داخلی هم استفاده شده اما بعید می­دانم به خاطر استفاده از آن کتابها حساسیت ایجاد شده باشد. مطالبی که بیان شده، متن تاریخ است و نمی­توان آن را با تفسیرها و مواضع سیاسی رد یا قبول کرد. البته به نظرم اگر در این خصوص مسئولین مربوطه اطلاع رسانی کنند و علت عدم حضور در نمایشگاه را برای نویسنده و ناشر مشخص کرده و عنوان کنند که بر چه قسمتی از کتاب، اشکال و ایراد دارند، تعامل بسیار بهتری می­توان در این میان برقرار کرد.

در خصوص کتاب توضیح بفرمایید. شما به یازده تن از فقها پرداخته­اید. علت انتخاب این یازده فقیه چه بوده است؟

بله در این کتاب فقط توانستم به این یازده فقیه برجسته بپردازم. حضرات آقایان، حکیم، خویی، شریعتمداری، سید حسن قمی، گلپایگانی، مرعشی نجفی، سید محمد روحانی، میرزا هاشم آملی، میلانی، سید عبدالله شیرازی و سید احمد خوانساری بودند. البته مراجع دیگری هم در این میان بوده­اند اما پرداختن به آنها نیاز به مجال فراخ دیگری دارد. در مقدمه کتاب نیز به این مسأله اشاره کرده­ام. البته این نکته را باید عرض کنم که در طول تحقیق، به بررسی مواضع برخی دیگر از مراجع علاوه بر این یازده بزرگوار نیز پرداخته بودم اما به دلیل اینکه مَشی آنها غالباً به نحو سکوت بود و کمتر موضع سیاسی گرفته بودند، رد پای اندکی از آنها در فعالیتهای سیاسی به چشم می­خورد و مطالب بسیار کمی از حضور آنها یافتم. لذا از پرداختن به آنها در فصلی مستقل منصرف شدم.

آیا در انتخاب و گزینش این مراجع، هدفی داشته­اید؟ مثلاً مواضع این بزرگواران سبب شده تا به انتخاب آنها بپردازید؟ یا عامل دیگری دخیل بوده است؟

خیر هیچ عاملی جز اینکه این بزرگواران جزء مطرح ترین مراجع آن زمان بوده­اند، دخیل نبوده. برهه­ای که بنده برای تحقیق انتخاب کرده­ام، سالهای 1340 تا 1357 است. یعنی از زمان درگذشت آیت الله بروجردی، تا هنگام پیروزی انقلاب. در این مقطع، شاید مطرح ترین مراجعی که حضور داشته و مواضعی نسبت به انقلاب و فعالیتهای سیاسی داشته­اند را مورد بررسی قرار داده­ام. البته در میان این حضرات، همگی نیز رویّه­ی یکسانی نداشته­اند. بعضی کم و بیش دخالتهایی می­کرده­اند و بیانیه­ها را امضاء می­کردند، برخی از آنها تا سال 42 که شور و فعالیت زیادی در میان مردم درگرفته بود، همراهیهایی کردند اما پس از آن به لاک سکوت رفتند. برخی از این مراجع کاملاً به مخالفت با فعالیتهای انقلابی می­پرداختند. بعضی دیگر هم البته تا هنگامه­ی پیروزی انقلاب، در صف مبارزه ایستادند. آنچه مسلّم است اینکه مواضع این بزرگواران یکسان نبوده و در این کتاب نیز از این اختلاف مواضع سخن گفته شده است.

این نکته را نیز عرض کنم چونکه دیدم برخی از منتقدان به آن اشاره کرده بودند که ترتیب فصل بندیهای کتاب بر چه اساسی بوده است؟ فصل بندیها فقط بر اساس سن و سال مراجع تنظیم شده است. به این معنا که آیت الله حکیم که بزرگترین مرجع از نظر سنی بودند را در فصل اول مطرح کرده­ایم و آیت الله روحانی که کوچکترین از نظر سنی بودند در فصل آخر به آن پرداخته شده است. مواضع سیاسی این بزرگواران و اینکه با انقلاب همدل بوده­اند یا خیر، در تنظیم فصلهای کتاب مدخلیتی نداشته است.

به عنوان سئوالی که شاید ارتباط مستقیمی با کتاب شما نداشته باشد، به نظرتان پرداختن به موضوع روحانیت تا چه حد می­تواند برای مخاطبان امروز جذابیت داشته باشد؟

اتفاقاً بر خلاف تصور اولیه­ای که برخی معتقدند موضوعات مرتبط با روحانیت دیگر مورد توجه نیست و مورد اقبال قرار نمی­گیرد، بنده فکر می­کنم موضوع روحانیت همیشه یکی از جذابترین و ضروری ترین مسائلی است که می­توان به آن پرداخت. شاید اقبال به همین کتاب و دیگر کتابها و یا فیلمهایی که در خصوص روحانیت نوشته و یا ساخته می­شود را بتوان به عنوان نمونه بیان کرد. به نظر می­رسد که از کوچکترین رفتارهای این صنف نیز می­باید سراغ گرفت. تاریخ و فرهنگِ ما خواه ناخواه با روحانیت عجین بوده و نمی­توان نسبت به آن بی تفاوت بود. بله برخی خُرده­ها و انتقادات را می­توان و می­باید به روحانیت وارد دانست اما به معنای این نیست که این قشر از جامعه را به فراموشی بسپاریم و سخنی از آن نگوییم و به تحقیق پیرامون آنها نپردازیم.


این گفتگو در خبرگزاری ایرنا پلاس منتشر شد.

 

آیت الله خویی، سلوک نیمه تمام

Related image

 

آیت الله خویی از جمله اثرگذارترین مراجع نیمه دوم قرن بیستم محسوب می­شود. برخی وقایع زندگی ایشان همچنان مورد بحث است. ماجرای نیمه تمام ماندن تفسیر قرآن ایشان یکی از پرسشهایی است که می­باید به آن پرداخت. مرحوم خویی که در نجف شروع به تفسیر قرآن کرده بود، به یکباره این تفسیر را رها می­کند. ایشان حتی در وصف علامه طباطبایی که اقدام به تفسیر قرآن کرده بود می­گوید که علامه تَضحیه کرده است. یعنی خودش را قربانی کرده و از شخصیت اجتماعی ساقط شده است.(مرتضی مطهری، ده گفتار، ص 227) به چه علت است که مرحوم خویی تفسیر قرآن را ادامه نمی­دهد؟

 از دیگر پرسشها در خصوص مرحوم خویی، نیمه تمام گذاردن سیر و سلوک عرفانی است. گفته می­شود که ایشان در مرحله­ای از زندگی خود به وادی عرفان و سلوک وارد می­شود و به کشف­هایی نیز نائل می­گردد؛ اما این رویّه را ادامه نداده و فقه و اصول را ترجیح می­دهد.

در این خصوص برخی روایتها وجود دارد. گفته می­شود که آیت الله بهجت واسطه شده و دیداری میان مرحوم علی قاضی و آیت الله خویی برقرار می­شود. فرزند مرحوم بهجت در این خصوص گفته است که: "آقای قاضی و آقای خویی در حرم حضرت اباالفضل (ع) همدیگر را می­بینند. آقای خویی می­گوید "وقتی بگذارید که من خدمت شما بیایم". آقای قاضی می­گوید همین الان. یک ساعت و خُرده­ای در صحن با هم حرف می­زنند و آقای قاضی ایشان را قانع می­کنند و آقای خویی مجذوب ایشان می­شوند و همان جا دستور می­گیرند که باید فلان جور لباسی را تهیه کند، فلان طور غسل کند و در مکانی که در معرض نباشد، برود و دو رکعت نماز بخواند و فلان ذکر را بگوید. آقای خویی همه این مقدمات را فراهم می­کند و جا هم مشخص بوده که ایوان امیر المؤمنین (ع) است و ساعت خلوت هم دو بعداز ظهر. ایشان مدتی آنجا می­رود و با تمام آداب و مقدماتی که آقای قاضی گفته بود، نماز می­خواند اما هر کاری که می­کند ذکر یادش نمی­آید. می­فهمد که اسباب عدم توفیق در درون ایشان هست. اما بار دوم امداد حاصل می­شود. آقای خویی گفته بود "من خیلی مایلم در عوالم سلوک سیر کنم، اما چه کنم در دریای فقه غرق هستم و نمی­توانم بیایم، جمع بین این دو هم ممکن نیست." آقای قاضی گفته بود می­دانستم که موفق نمی­شود ولی اگر توفیق پیدا می­کرد از همه جلوتر می­رفت".(مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، گفتگو با علی بهجت)

این روایتی است که فرزند آیت الله بهجت ارائه داده است.

آیت الله شبیری زنجانی اما می­گوید که مرحوم خویی به اذن پدرش، این مرحله را ادامه نداده است. "زمانی که مرحوم آقای خویی با آقای قاضی ارتباط داشته و مشغول سلوک بوده و به دستور کارهایی انجام می­داده، از آقای خویی نقل شده است که من آن وقت تسبیح موجودات را حس کردم، حتی گربه­ای از یک طرف دیوار به آن طرف دیوار پرید، پرش گربه هم تسبیح می­کرد. پرش که خودش یک چیز است، خود آن پرش هم تسبیح می­کرد." آیت الله شبیری در ادامه می­گوید که سید علی خلخالی واسطه شد که آیت الله خویی این مسیر را ادامه ندهد. "سید علی خلخالی می­گفت که من آقای خویی را از این مسیر برگرداندم. گفت چون دیدم برای فقاهت خیلی مستعد است، به پدرش نامه نوشتم و گفتم شما به گونه­ای که نداند از جایی تحریک شده است، ادامه این جور کارها را تحریم کنید. می­گفت که پدرش هم نامه نوشت: غیر از فقه و اصول وارد شدن در اشتغال­های دیگر را بر شما حرام می­کنم. ایشان هم شبهه شرعی کرد و دیگر سلوک را تعقیب نکرد". (جرعه­ای از دریا، ج اول، ص616)

آیت الله خویی به هر علتی که بود، سیر و سلوک را در نیمه رها کرد و به یکی از پر نفوذترین مراجع شیعه تبدیل شد. هفدهم مرداد ماه سالروز درگذشت ایشان است.

در سودایِ تغییرِ دین

Image result for ‫اسلام و مسیحیت‬‎

 

وزیر اطلاعات در جمع طلاب و مبلغین دینی حاضر شده و از برخی گرایشها به مسیحیت و خروج از دین اسلام پرده برداشته است. او گفته که: "در برخی مناطق، افرادی گرایش به مسیحیت پیدا کرده­اند که جزو افراد عادی جامعه بوده و خانوادگی مسیحی شدند، ناچار شدیم اینها را احضار کنیم و دلیل گرایش به مسیحیت را از آنها جویا شویم. برخی از این افراد عنوان می­کردند که ما به دنبال دینی هستیم که به ما آرامش بدهد و بین ما صفا و صمیمیت و برادری ایجاد کند. به آنها گفتیم اسلام دین برادری و صفاست. گفتند ما می­بینیم علمای اسلام و کسانی که پشت تریبون صحبت می­کنند به طور مداوم علیه یکدیگر سخن می­گویند، اگر اسلام دین صمیمیت باشد باید قبل از هر چیز بین علمای خود باید صفا و صمیمیت ایجاد کند".[1]

باری! سخن از تغییر عقیده و مرام و مسلکی است که در اسلام از آن منع شده است و بدان تحذیرها داده­اند. پیش از این نیز برخی مراجع تقلید از وجود کلیساهای خانگی سخن به میان آورده بودند. دستگیری نوکشیشان نیز از جمله اقدامات نهادهای امنیتی است که گاه از آن خبری می­رسد. اما چرا عده­ای از اسلام روی بر می­گردانند و به مکتب دیگری میل می­کنند؟ مگر خواسته­­شان چیست که در این دین پاسخی برای آن نمی­یابند؟ این پرسش را باید از دینداران و مبلغان دینی پرسید و سخنی با آنها در میان گذارد.

سخنی با دینداران

دینداران که بر مکتبی ملتزم و معتقدند را باید به نکته­ای واقف کرد. نکته­ای که گاه از دیده­ها پنهان می­ماند و رسالت دینداری به نهایت نمی­رسد. و آن این است که مردمان در توجه و رجوع به دین، به دنبال هدف و غایتی می­گردند. آن هدف، می­تواند دست یابی به آرامش، معنویت، اخلاق و احساساتِ نیکو باشد. اگر رسیدن به این هدف، در آموزه­های یک مکتب یافت نشود، گرایش به نحله­ای دیگر نیز به وقوع می­پیوندد. در این میان باید دید که رویکرد مبلغان دینی به چه نحوی صورت پذیرفته که برخی این غایت را در آن آموزه­ها نیافته­اند و دل به مکتبی دگر داده­­اند.

به نظر می­رسد که آنچه در میان قاطبه­ی روحانیت مورد توجه است و آن را متر و معیاری برای اسلام و مسلمانی می­دانند، توجه به عقائد است. تأکیدهای مکرر بر این است که عقیده­ی انسان، ملاک و معیاری برای التزام به دین است و لا غیر. اگر به روز جزا اعتقاد داری و اگر به نبوت خاتم پیامبران باور داری و اگر خدای حیّ و قیّوم را مبداء عالَم می­شمری و اگر یَومُ الغَدیر را هنگامه­ی هدایت می­دانی؛ آنگاه است که به قامت دینداری در آمده­ای. این عقائد البته و صد البته مورد توجه است و جز به صحّت آن نمی­توان حکم داد. اما و هزار اما که آنچه در این میان قربان می­شود، سویه­ی دیگر از دینداری است. آنچه در زیر این عقائد مغفول می­ماند، احساسات و عواطف دینی است. التزام به باورهای و عقائد، چنان فربه می­شود که مجالی را بر جنبه­های دیگرِ دینداری می­بندد. در پسِ این عقائدِ نیک، می­باید به دنبال گوهری دگر بود. مؤمن آن است که با التزام به این عقائد، به احساساتِ نیک نیز دست یابد، در پسِ عمل به اعمال دینی و عبادی، احوال او نیز متحوّل شود. به صِرف اعمالِ سمبلیکِ دینی بسنده کردن و انتظار تغییر در احوال نداشتن و مخارج حروف را در قرائت، به نهایت ادا کردن و سر به سجده­های طویل نهادن و شب تا به سحرگاهان به پهنای صورت گریستن، می­باید که ثمره­ای در وجود آدمی نهد. می­باید که احساس لطیفی به او ارزانی کند. می­باید که روحیه­ی شفقت طلبی را در او برانگیزد. روحیه­ای که جز به نرم خویی و حریر صفتی با مردمان سخن نگوید و به هیچ ناملایمتی رگ گردن برافروخته نسازد. و این مورد تأکید مکرر آیات قرآنی است. آنجا که وقتی از صفات مؤمن سخن می­گوید، به احساسات او انگشت می­نهد. اَلا انَّ اولیاءَ اللهِ لا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُون.(یونس، 62) مؤمنان و اولیاء الهی کسانی­اند که ترس و حزن و غم و اندوه بر آنها غالب نمی­شود. چه ملاکی برتر از این برای اهل ایمان؟ مؤمن آن است که به ناملایمات دنیوی خم به ابرو نیاورد؛ مؤمن آن است که هیچ نقص و خللی در این عالم نمی­بیند؛ نه آنکه سر به سجاده می­گذارد و لب به گله و شکایت از عالم و آدمیان هم می­گشاید. نه آنکه به حج ابراهیمی می­رود و سنگ بر شیطان می­زند اما خود در پوستین خلق می­افتد و نان به قیمت جان می­فروشد و در کار مردمان خلل می­آوَرد. تهجّدهای شبانه می­ورزد اما تاب تحمل اهل خانه­ی خود را ندارد.

غایت این اعمال دینی جز این نیست که خُلق کریم بیابی. جز این نیست که رحمت بر خلق بورزی. در نظر آورید رفتاری را که سید ابوالحسن اصفهانی -به عنوان زعیم اعلای شیعه- در قبال قاتل فرزندش برگزید. گفته می­شود که وی شبانه قاتل فرزندش را از دست مأموران فراری می­دهد و عنوان می­کند که یکی از فرزندانم، فرزند دیگرم را کشته است؛ از او شکایتی ندارم. مرحوم اصفهانی به غایتِ دینداری دست یافته است، به احساسِ صلح با جهان رسیده است و همگان را عیال الله می­بیند و بر همگان مِهر می­ورزد. این است ثمره و غایت دینداری. و این است الگویی برای معرفی فرد دیندار.

باری! در معرفی دین و فرد دیندار، آنچه ملاک است، همین روحیه و همین معرفیِ نَفسِ بی کینه است. مبلغان دینی می­باید رسیدن به این روحیه را ترویج دهند. این غایت و هدف دینی را ثمره­ی دینداری و ایمان معرفی کنند. دینداران نیز به اعمالِ عبادیِ خود دل خوش ندارند و ثمرات دینداری را نشان دهند. در این صورت است که کمتر کسی از این ایمان و این دینداری گریزان می­شود و به مکتب و نحله­ای دگر روی می­نهد.

سخنی با غیر دینداران

در این دنیایی که از سنگ فلک، چرخ پرسشهای ایمان سوز می­بارد و دین و دینداری را نشانه می­رود، می­توان و می­باید برخی از مؤلفه­های دینداری را به تصویر کشید، شاید که غیر دینداران را نیز رغبت افزاید. در این میان، البته سخن گفتن از پاکیِ نفس و لطافت روحی گفتن، تکرار مکرّرات است. از سویه­ای دیگر نیز می­توان بر ثمرات دینداری توجه داد. این مهم را "آلن دوباتن" نویسنده­ و فیلسوف ساکن بریتانیا با ما در میان گذاشته است.

دوباتن خود را دین باور نمی­داند. وی غالباً به مشکلات و دغدغه­های انسان امروزی توجه می­دهد و بر آن است تا راه حلهایی را برای این معضلات ارائه دهد. او در حین طرح مباحث خود، بعضاً به راه حلی که ادیان معرفی کرده­اند نیز توجه داده است. وی روش ادیان برای تعلیم به بشریت را شیوه­ای برتر در دنیای سرعت زده­ی امروزی معرفی می­کند و معتقد است که در دنیای امروز، دانشهای مختلفی به بشر عرضه می­شود، اما همگی این آموزه­ها، زودگذر است. اما ادیان، شیوه­ی تکرار را برای تعالیم خود برگزیده­اند. یکی از مهم­ترین روشهای تعلیمی ادیان، تکرار چند باره یک مطلب است. ادیان بر این باورند که اگر می­خواهید چیزی را در ذهن ابناء بشر جا بیندازید، باید آن را ده یا پانزده بار در روز تکرار کنید؛ در غیر این صورت فراموش خواهند کرد. به خاطر همین است که تمام ادیان عادت نیایش کردن را از صبح تا شب در برنامه خود دارند. چون می­دانند چیزی که ساعت ده صبح یاد بگیریم، تا موقع ظهر یادمان می­رود.[2]

دوباتن، وجود تقویم­ در ادیان را نیز مورد توجه قرار می­دهد و آن را یکی از ضروریات در دنیای مدرن می­داند. وی می­گوید، اینکه کتابی به دست فردی بدهیم و به او بگوییم تا بخواندنش و رفتارهایش تغییر کند، شیوه­ی معیوبی است. باید تقویمی برای رفتارهای انسانی ترسیم کرد. همان کاری که ادیان، آن را انجام داده­اند. ادیان، شیوه­های تربیتی خود را در قالب تقویم تاریخی، به نحو مدام به مخاطبان خود تعلیم می­دهند. دوباتن با ذکر مثالهایی عنوان می­کند که: مثلاً در آیین یهودیت فستیوالی وجود دارد که در آن روز، شما با یک روحانی به دشت و دمن می­روید و به نخستین شکوفه­های بهاری می­نگرید و از خدا به خاطر فصل بهار و زیبایی­اش شکر گزاری می­کنید، شعر می­خوانید و خدا را نیایش می­کنید.

وی در تذکری تأمل برانگیز، این پرسش را مطرح می­کند که: ممکن است بگویید من به دین نیاز ندارم که ستایشگر بهار باشم، بلکه خود کتابی بر می­دارم و به دشت و صحرا می­روم. وی در پاسخ به این ایده می­گوید: مشکل اینجاست که دقیقاً این کار را نمی­کنیم چون یادمان می­رود، یا چون توی گوشی همراهمان چیزهای جالبی وجود دارد، یا تلویزیون برنامه خوبی پخش می­کند. ما به فصل بهار بی­اعتناییم، اما در ساختار مذهبی و با تقویمهای دینی، به بهار هم توجه می­کنیم.

وی در همین خصوص، از ذن بودیزم هم مثالی می­آورد و عنوان می­کند که در این آیین، سالی یک بار از ما خواسته می­شود که به ماه نگاه کنیم. شاید برخی بگویند که نیازی به التزام به این آیین نیست و می­توان یک شب را در کنار خانواده به تفریح گذراند و به آسمان هم نگاهی انداخت. دوباتن اما بر این مسأله توجه می­دهد که در عصر مدرن، این عمل را کمتر انجام می­دهیم و نگاه به آسمان، به فراموشی سپرده شده است. تنها در قالب التزامهای ادیان است که می­توان به این زیباییها پی برد و از نعماتی که در اختیار بشر گذارده شده و انسان از آن غافل است استفاده کرد.

باری! آنگونه که دوباتن تعلیم می­دهد، توجه به زیباییهای هستی و دریافتن برخی امور ساده اما مغفول مانده نیز، جز از دین و آیینهای دینی بر نمی­آید. شاید کمتر کسی است که خود را ملتزم بداند که سحرگاهان برخیزد و زیباییهای آن را مشاهده کند. اما دین این بهانه را در اختیار نهاده است و با التزامهای خود، دینداران را به بهره گرفتن از این امور نیز ترغیب می­کند. به نظر می رسد که غیر دینداران نیز می­توانند به این جنبه­های اعمال عبادی دینی نگاهی مثبت داشته و از نعمات آن بهره برگیرند.

Image result for ‫اسلام و مسیحیت‬‎

سخنی با آنان که دینشان را تغییر می­دهند

  در پی برنیامدن پاره­ای از خواسته­ها و مُیسّر نگردیدن برخی از اهداف، بعضی افراد به دینی دگر گرایش می­یابند. در این تغییر دادنِ مکتب و مَسلک اما نقیصه­ای وجود دارد. این نقیصه را احمد العلوی -عارف مغربی- به خوبی بیان کرده است. او می­گوید: اگر تشنه­ای در بیابانی دنبال آب بگردد، در یک جایی یک وجب بکند، بعد آنجا را رها کند، برود جایی دیگر را دو وجب بکند، یک جای دیگر را هم پنج وجب بکند، این فرد از تشنگی خواهد مُرد. تشنه عاقل کسی است که یک جا را بگیرد، اما هر چه نیرو دارد صرف همین جا بکند. باز امید به پیدا کردن آب در اینجا بیشتر است تا امید پیدا کردن آب در وضعیت شخص اول. اگر به جاهای مختلف بروید، همه جا ناکام می­مانید.[3]

علاوه بر این علقه­های فرهنگی و خانوادگی و محیطی که آدمی در آن پرورش می­یابد نیز در انجام عبادات دینی تأثیر بسیاری دارد. هر انسانی با تعلقات فرهنگی زیست می­کند و این فرهنگ او می­تواند راه هموارتری برای کسب معنویت را نیز فراهم آورد. در این خصوص دالایی لاما سه عارضه­ی مهم را برای تغییر دین عنوان کرده بود. اول اینکه انسان چون نمی­تواند به سرعت رسوبهای فکری و فرهنگی و عاطفیِ دین قبلی را از وجود خودش رفع کند، تا مدتهای مدیدی چه بسا تا آخر عمر نوعی انشقاق شخصیت پیدا می­کند. مانند مسلمانِ شیعه­ای که بودایی می­شود اما در روز عاشورا نمی­تواند جلوی گریه­ی خود را بگیرد. آن وقت است که احوالات درونی انسان، به سختی می­تواند تحول یابد و کمتر ثمره­ای بر این تغییرِ دین بار می­شود. دوم اینکه رویگردانی از دین، انسان را نسبت به دینِ سابقش غیر واقع بین می­کند. تحقیقات روانشناسی نیز این سخن را تأیید می­کنند که وقتی شما دین را عوض می­کنید، تمام مصائب و مشکلات جهان را ناشی از دینِ سابقتان می­دانید و واقع بینی­تان نسبت به آن دین را از دست می­دهید. سوم اینکه دین گردانی باعث می­شود که انسان آهسته آهسته گمان کند که می­شود آنچه را دین برای آن آمده است بخشی از آن را از یک دین گرفت، بخشی دیگر را از دین دیگر و این پیامدی منفی است.[4]

این معایب تغییر دین را اگر در نظر آوریم، می­توان دریافت که التزام به یک مکتب و آیین و مجاهدت بسیار بر سرِ پاسداشتِ آدابِ آن، می­تواند ثمرات افزونتری را نصیب کند. فهم صحیح دینداری البته ابتدای راه دینداری است. هدف از انجام اعمال دینی وقتی که به نیکی ترسیم شود و رغبت دینی را افزون کند، تغییر در دین نیز کمتر رخ می­دهد. محبت، رواداری و شفقت با عالمیان و آدمیان، اگر نتیجه و ثمره­ی دینداری باشد، هیچگاه خلل نمی­پذیرد و نیاز به تغییر ندارد. چرا که:

خلل پذیر بُوَد هر بنا که می­بینی   مگر بنای محبُت که خالی از خلل است.

 

                                                                                                   

این متن در شماره 130 ماهنامه خیمه منتشر شد.

 



[1] نقل از سایت تحلیلی خبری عصر ایران، 14 اردیبهشت 1398

[2] آلن دو باتن، عشق کار و منزلت در عصر مدرن، ص86

[3] نقل از مصطفی ملکیان، دین پژوهی ما و فلسفه­های غربی

[4] نقل از همانجا

راهی که به تُرکستان می­رویم (به بهانه توهین در مراسمی به بدحجابان)

Image result for ‫تجمع حجاب‬‎

                                                                                        

1-فضای مجازی اگر هیچ مُحسّنه­ ای هم نداشته باشد، در نشان دادن معضلات اجتماعی ما بسیار مؤثر است. روزی نیست که تصویر یا فیلمی از این مشکلاتِ پیدا و پنهان، بر ما آشکار نشود. برخی گفتارها در محافلی که سویه­ای دینی دارند، گاه موجب انتقاداتی می­شود. اخیراً سخنان فردی که در مجلس پاسداشت حجاب اسلامی به توهین و تحقیرِ غیر هم کیشان خود پرداخته بود، موجبات این انتقادات را فراهم کرده است. وی با عبارات ناروایی از دیگران یاد می­کند[1]. این مسأله البته تازگی ندارد. در برخی از محافل دینی، این موضوع به کالای رایج بدل شده است. در بعضی از این مجالس برای غیر همفکران خود دعای نابودی سر می­دهند. از خدا می­خواهند که اگر غیر همکیشانمان قابل هدایت نیستند، آنها را نیست و نابود بفرما. گویا مخالفانِ ما، نمی­باید اجازه­ی حیات داشته باشند.

2-این البته شیوه­ی اهل ایمان نیست. در بیان ویژگیهای فرد مؤمن از زبان امام رضا (ع) مؤلفه­هایی بر شمرده می­شود که همگی نشان از احترام نهادن به دیگران دارد. ده ویژگی فرد مؤمن از زبان ایشان اینگونه عنوان شده است: 1- از اعمال و کردار او امید خیر برود 2- سایر مردم از بدی و شرّ او در امان باشند 3- مقدار کار خیر دیگران هرچند اندک باشد را بسیار بشمارد 4- کار نیکو و خیر خود را اندک بشمارد 5-هر حاجتی از او خواسته شد، برآورده نماید و ناراحت نشود 6- در طول عمر خویش پیوسته در جست و جوی علم و کسب آن باشد 7- فقر در راه خداوند برای او از توانگری در راه کفر محبوبتر باشد 8- خواری در راه خداوند برایش از رسیدن به عزّت از راه ظلم محبوبتر باشد 9- گمنامی را از پرنامی (شهرت) خواهانتر باشد 10- اَحَدی را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزگارتر است.

این ویژگیها را بنگریم و خود را با آن مقایسه کنیم. اگر غیر دینداران را مورد تخفیف قرار می­دهیم آیا به علت مراعات نکردن این امور است و یا پای صِرف عبادیات و شرعیات در میان است؟ اگر فردی داعیه­ی دینداری و ایمان دارد، می­باید دیگران از او در امان باشند. نه اینکه به بهانه­های نامقبول، جواز شرعی توهین و تهمت به دیگران را از دلِ کتاب و سنت استنباط کند و به هر بهانه­ای آن را به دیگران حوالت دهد.

3-از این امور گذشته، مجال دادن به دیگران و اذن سخن فراهم کردن برای غیر همکیشان، از توصیه­ها و تعلیمات همیشگی دین بوده است. آزادی در اسلام، مورد تأکید و توجه بسیار اندیشمندان بوده است. اصل هم باید که بر آزای در انتخاب عقیده باشد. به اجبار و اکراه نمی­توان عقیده­ای را به دلی تحمیل کرد. اگر بتوان رفتار دیگری را با اجبار و اکراه تغییر داد اما راه یافتن به دل، به این شیوه میسّر و مقدور نیست. سیدِ قطب که حتی او را دارای اندیشه­ای بنیاد گرایانه می­خواندند نیز به این مهم اعتراف کرده بود. او گفته بود که: "آزادیِ اعتقاد، نخستین حقوق انسان است که وصف "انسان" به وسیله آن برای انسان ثبات می­یابد. پس کسی که آزادی عقیده را از انسانی بستاند، نخست انسانیت او را از او سلب کرده است... با آزادی عقیده، در امن بودن از اذیت و آزار نیز مطرح است... در غیر این صورت آزادی تنها کلمه­ای خواهد بود که هیچ مدلولی در واقعیت زندگی ندارد".[2]  

4-مواجهه یک سویه با ماجراهایی مانند حجاب، البته ره به جایی نمی­برد. بارها شاهدیم که در صدا و سیما از کارشناسانی دعوت می­شود تا در خصوص حجاب و مزایای آن سخن بگویند. این هم از کارهای کمتر ثمر بخش است. وقتی که اجازه­ی سخن گفتن به رقیب را نمی­دهیم تا ادلّه­ی خود را بازگوید، چگونه می­توان یک طرفه به میدان رفت و جذابیتی برای مخاطبان ایجاد کرد؟ اگر فردی را به سینمایی دعوت کنید و در بر او ببندید و اجبار کنید که فیلم را از ابتدا تا به انتها تماشا کند، به هر میزان هم که در وصف تماشایی بودنِ آن فیلم سخن بگویید، جذابتی در مخاطب ایجاد نمی­کند. اگر وی حق انتخاب نداشته باشد، هیچ امر نیکویی در آن فیلم مشاهده نخواهد کرد.

5-داستان مُفضّل را اغلب دینداران شنیده­اند. مفضل یکی از اصحاب امام صادق (ع) بود. روزی در مسجد پیامبر نماز می­گزاشت. در این وقت دو نفر مادی مسلک هم وارد شدند و در کنار او شروع کردند به صحبت کردن، به طوری که او صدای آنها را می­شنید. آنها در ضمن صحبتهایشان مسأله پیغمبر را مطرح کردند و گفتند مرد نابغه­ای بوده که می­خواسته تحولی در جامعه­ اش ایجاد کند، فکر کرده که بهترین راه تحول این است که از راه مذهب وارد شود. البته خود او به خدا و روز قیامت اعتقاد نداشته است ولی از مذهب به عنوان یک ابزار استفاده کرده. مفضل در مقابل این سخنان شروع کرد به پرخاش کردن به آنها. گفتند اول بگو از کدام گروه و از اتباع چه کسی هستی؟ اگر از پیروان امام جعفر صادق(ع) هستی باید بدانی که ما، در حضور او این حرفها و بالاتر از اینها را مطرح می­کنیم و او نه تنها عصبانی نمی­شود، بلکه همه حرفهایمان را با متانت گوش می­دهد و در انتها پاسخ همه آنها را با استدلال بیان می­کند و خطاهای آنها را نشان می­دهد.[3]

6-راه دینداری، نه با طعن و تخفیفِ دیگران هموار می­گردد، نه با رگِ گردن قوی کردن و به جانِ دیگران افتادن. اگر راهی به دهی وجود دارد، اگر بر آنیم که رائحه­ای از دینداری را به گوش دیگران برسانیم، جز با علم و منطق و عقل میسّر نمی­گردد. توصیه­ای که مرتضی مطهری سالها پیش به ما کرده بود و در عمل مغفول ماند: "در آینده، اسلام فقط و فقط با مواجهه صریح و شجاعانه با عقائد و افکار مختلف است که می­تواند به حیات خود ادامه دهد. من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار می­دهم که خیال نکنند راه حفظ معتقدات اسلامی، جلوگیری از ابراز عقیده دیگران است. از اسلام فقط با یک نیرو می­شود پاسداری کرد و آن علم است و آزادی دادن به افکار مخالف و مواجهه صریح و روشن با آنها".[4]

زین روش بر اوج انوَر می­روی    ای برادر گر بر آذر می­روی

 

 



[2] سید قطب، فی ضلال القرآن، ج1، ص425

[3] نقل از مرتضی مطهری، آزادی تفکر و عقیده، منتشر در کتاب دینداری و آزادی، به اهتمام محمد تقی فاضل میبدی، صص498-499

[4] همانجا