فروردین ماه 1340 که زعیم مقتدر شیعه آیت الله العظمی بروجردی درگذشت، بحث بر سر مرجعیت و روحانیت نیز بالا گرفت. برخی از افرادی که دغدغهی روحانیت داشتند گرد هم آمدند و مقالاتی در این خصوص منتشر کردند. بحث بر سر معیشتِ روحانیت نیز یکی از پرسشها بود که میباید پاسخ در خوری مییافت. مرتضی مطهری به این بحث وارد شد و کوشید تا از نحوهی صحیحِ ارتزاقِ روحانیت پرده بردارد. وی مقالهای نوشت و از این امر برحذر داشت که روحانیت شیعه، به مانند علمای الازهر مصر، از جانب دولت بودجهای دریافت کرده و وابستگی تام و تمام به حکومت پیدا کنند. همچنین وی بر این بود که اگر روحانیت به نحو مستقیم از دست مردم مبالغی را دریافت کند، به مرور وابسته به عامهی مردم میشود و از بیانِ حقیقت باز میماند و مجبور است به گونهای سخن بگوید که همین مردم را خوش آید. مطهری راه چاره را اینگونه عنوان میکرد که: "راه اصلاح بودجه روحانیت از راه ایجاد صندوق مشترک و دفتر و حساب در مراکز روحانیت است؛ به طوری که احدی از روحانیت مستقیماً از دست مردم ارتزاق نکند. هر کس به تناسب خدمتی که انجام میدهد از آن صندوق که در اختیار مراجع و روحانیون طراز اول حوزههای علمیه خواهد بود، معاش خود را دریافت کند".[1]
بحث از اقتصاد و معیشت طلاب، گویی به یکی از دغدغههای اصلی بدل شده بود. بعضاً طعن و تخفیفهایی که در این خصوص به جانب این صنف نشانه میرفت، سبب میشد تا حوزویان نیز از خود به دفاع بپردازد. در سال 1367 اما آیت الله خمینی پیامی به روحانیت نوشت. وی در این پیامِ خود نیز بحث از اقتصاد و معیشت روحانیت را مسکوت نگذاشت. امام خمینی در این پیام با اشاره به انتقادهایی که در خصوص منش اقتصادی روحانیون وارد شده عنوان کرد که: "علمای اصیل اسلام هرگز زیر بار سرمایه داران و پول پرستان خوانین نرفتهاند و همواره این شرافت را برای خود حفظ کردهاند و این ظلم فاحشی است که کسی بگوید دست روحانیتِ اصیل طرفدار اسلام ناب محمدی با سرمایه داران در یک کاسه است. خداوند کسانی را که این گونه تبلیغ کرده یا چنین فکر میکنند نمیبخشد. ... آنها با زهد و تقوی و ریاضت درس خواندهاند و پس از کسب مقامات علمی و معنوی نیز به همان شیوه زاهدانه با فقر و تهیدستی و عدم تعلق به تجملات دنیا زندگی کردهاند و هرگز زیر بار منّت و ذلت نرفتهاند. دقت و مطالعه در زندگی علمای سلف حکایت از فقر و نهایتاً روح پر فتوّت آنان برای کسب معارف میکند که چگونه در پرتو نور شمع و شعاع قمر تحصیل کردهاند و با قناعت و بزرگواری زیستند. در ترویج روحانیت و فقاهت نه زور سر نیزه بوده است نه سایه پول پرستان و ثروتمندان. بلکه هنر و صداقت و تعهد خود آنان بوده است که مردم آنان را برگزیدهاند".[2] امام خمینی بر این مهم انگشت مینهاد که روحانیت اساساً با فقر و تنگ دستی زندگانی به سر میکند و هیچ تعلق خاطری به تجملات دنیا نداشته است.
این اما تنها روحانیون نبودند که بحث از معیشت طلاب را پیش میکشیدند. روشنفکران نیز پای پیش گذاشتند و در خصوص ارتزاق روحانیت سخن به میان آوردند. عبدالکریم سروش نیز به این بحث وارد شد. او بر این بود که روحانیت نمیباید از طریق دین کسب ارتزاق کند. وی معتقد بود که اگر روحانیت، سقف معیشتش را بر ستون شریعت بنهد، کمتر میتواند اثری بر دل مردم کند. به تعبیر سروش: "فقط احرارند که میتوانند پاسبان دین باشند و فقط در سایه چنان حُرّیتی است که افرادی که از دیانت دفاع میکنند، میتوانند سرافرازانه مدعی شوند که در آنچه میگویند، رنجی که میبرند، مبارزه و مقاومتی که میکنند، ذرهای دفاع از منافع شخصی وجود ندارد. سِرّ توفیق پیامبران نیز همین بود که نعمت هدایت را بی مزد و منّت در اختیار مردم مینهادند.... کار دین کار عاشقان است نه کاسبان و فقط عاشقانند که میتوانند بر هر چه هست چهار تکبیر بزنند... و یک عاشق سوخته جان بهتر از هزار کاسب آداب دان میتواند پیام دلربای وحی را در دلها و جانها بنشاند. پرورش دادن و اجیر کردن مبلغان رسمی دین و زندگی آنان را در قبال ترویج افکار و عقاید خاصی تأمین کردن، به هیچ روی با حرّیت نظر ورزی و کار عاشقانه دین مناسبت ندارد".[3]
به باور سروش، ترویج دین را تنها عاشقان و سوخته جانان میباید برگزینند. نه آنان که به دنبال کاسبی از این راهند و چشم به منفعتی دنیوی دوختهاند.
با تشکیل جمهوری اسلامی اما معیشت طلاب نیز نظاممند تر شد. حجه الاسلام نواب مسئول سابق مرکز خدمات حوزه اعلام کرد که میباید بودجهای باشد تا معیشت حداقلی طلاب را بواسطهی آن مدیریت کنیم. وی عنوان کرده بود که: "من وقتی میبینم زیر بدن یک روحانی کِرم افتاده میگویم، اگر پول از دولت گرفتن، حتی اکل میته هم باشد، آنرا میگیریم و مصرف میکنیم. عقیدهی من هم این نیست که از دولت باید پول بگیریم اما چاره چیست؟ چه کسی میآید هزار میلیارد تومان پول به ما بدهد؟ زمانی رفتم خدمت آیت الله موسوی اردبیلی ایشان گفتند که من چهل پیرمرد را در اردبیل اداره میکنم. بنده به ایشان عرض کردم که ما شانزده هزار نفر را داریم حقوق میدهیم. من وقتی مرکز خدمات حوزه را درست کردم، کِرم زیر بدن روحانی افتاده بود. حکومت اسلامی ما این وظیفه را بر عهده آحاد مردم گذاشته است. مگر میشود روحانیت شیعه در این وضع نگه داشته شود؟"[4]
روحانیت، امروز اگر قدری از بودجهای استفاده میکند، اما این هم از حداقلهای ممکنِ زندگی است. روحانیت از این طریق، نه ثروتی میاندوزد و نه چندان میتواند امور ابتدایی زندگی را به سر کند.
برخی از روحانیون اما بر آن شدهاند تا علاوه بر مرام طلبگی به اشتغال دیگری نیز روی بیاورند. نقل است که مرحوم سید هاشم حداد، از روحانیونِ سالکی بود که آهنگری نیز میکرد. او از طریق این پیشه بود که زندگانیاش را میگذراند. مرحوم شهید صدوقی، زمینی زراعتی در اطراف قم داشت و از آن راه به امرار معاش میپرداخت. از این گونه موارد انگشت شمار وجود دارد که علاوه بر مشی طلبگی، به اشتغال دیگری نیز گرایش یافتهاند. نقل است که مرحوم علامه طباطبایی پس از اینکه در نجف اشرف مشغول به تحصیل بوده، به دلیل عدم دریافت مقرری، به تبریز باز میگردد و مدت ده سال به کشاورزی میپردازد. ایشان بعدها از این ده سال عمر خود به عنوان خُسران بزرگ یاد کرده بود.
باری برخی از روحانیون، امروزه نیز بر اشتغالات دیگری روی آوردهاند. به نظر میرسد که در این خصوص میباید روحیاتِ افراد روحانی را نیز از یکدیگر تمیز داد. برخی روحیهای دارند و میتوانند به اشتغالی غیر از طلبگی نیز میل کنند. مرحوم آیت الله حائری شیرازی را در نظر آورید. ایشان روحیهی طبیعت گردی و اشتغال در زمینهای زراعتی داشت و به عزلت گزینی بسنده نمیکرد. حتی در استان فارس طرحی را در انداخت با نام "فلاحت در فراغت" و بسیاری را راغب کرد تا به کشاورزی روی آورند. وی اگر چه در سلک روحانیون برجسته بود اما روحیات دیگری نیز داشت و او را به اموری غیر از تدریس و تحصیل نیز مایل میکرد.
برخی دیگر از روحانیون اما به درس و بحث مشغولند و مرامی غیر آن را نه راغبند و نه خوش میدارند. این افراد نیز میباید پای از تحصیل و تدریس بیرون ننهند. معیشت این افراد نیز از طریق حداقلهای حوزوی تأمین میگردد. این حداقلها را اما نمیتوان به اَنگ "ارتزاق از راه دین" نشانه رفت.
در این میان آنچه که رسالت همیشگی روحانیت بوده، پرورش جانهای شیفته است. برخی به درس آموزیِ خود آن را برآورده میکنند. برخی نیز روحیات حضور در کارهای دیگر دارند و بعضاً به اشتغالاتی غیر حوزوی گرایش مییابند. آنان که اشتغالِ دیگری را برگزیدهاند، نمیباید از رسالتِ حقیقی خود غافل افتند. اگر رسالت حقیقیشان را در نظر داشته باشند، اگر به طمع دنیا طلبی نیفتند، اگر هدایت عامه را به فراموشی نسپارند، اگر برگزیدنِ اشتغالی دیگر لطمهای به رسالت حقیقی آنها وارد نیاورد، میتوانند به انجام آن کارِ غیر حوزوی نیز نائل آیند. آنچه در این میدان مهم است، برآوردن وظیفهی اصلی و همیشگیِ روحانیت است. برخی به مانند سید هاشم حداد بر اشتغالی دیگر نیز راغبند و برخی به مانند علامه طباطبایی آن را خسران عظیم میدانند.
باری! کار هدایت، کار عاشقان است؛ چه به اشتغالات دیگری میل کنند و چه سر در جِیب تدریس و تحصیل فرو برند. اما آیا میتوان با اشتغالی دیگر، این هدایت عاشقانه را به سرانجام رساند؟ این پرسشی است که هر فرد روحانی میتواند آن را صادقانه با خود در میان گذارد.
این متن در شماره 125 نشریه خیمه منتشر شد.
جمعی از علمای قم گرد هم آمده اند و بیانیه ای صادر کرده اند و سید کمال حیدری –یکی دیگر از عالمان دینی- را به انحراف منتسب کرده و از مؤمنین "عدم توجه به این شخص" را خواسته اند. آنها در تأیید نظر حضرات وحید خراسانی و صافی گلپایگانی چنین بیانیهای را صادر کرده اند. سید کمال حیدری از جمله فقهایی است که می گوید "اصلاح فهم دینی" را وجهه همّت خود ساخته و در این مسیر گام می نهد. وی می گوید که خواهان پالایش خرافات و غلو از فکر شیعی است. سخن اما اینک در مَرام و مَسلک این فقیه شیعه نیست. روی سخن با عالِمانی است که عَلَم مخالفت برافراشتهاند و قلم تخفیف بر یک اندیشه بر می کشند. بیانیه را افرادی امضاء کردهاند که دور نیست بر جایگاه مرجعیت شیعه تکیه زده و آیندهی فقه شیعه به نام ایشان رقم خورَد.
این بیانیه البته نسبت به آنچه که سابقاً در حق مخالفین می رفت از مدارای بیشتری نصیب میبَرد. در این بیانیه تنها عدم توجه به آراء این فقیه را خواستار شده اند. نکتهی نیک دیگری هم در این بیانیه نهفته است و آن اینکه این متن، از سویهی سیاسی تهی است. به یاد آوریم مواجهه هایی که با رأی فقهی آیت الله بیات زنجانی در خصوص آشامیدن به هنگام اضطرار در ماه رمضان رفت و برخی ایشان را به عدم درک صحیح از دین متهم کردند. حال آنکه رأی آیت الله بیات زنجانی، مسبوق به سابقه بود. به نظر میرسد آنچه که تیر اتهامها را به جانب آیت الله بیات زنجانی نشانه میرفت، بی نصیب از سویه های سیاسی نبود. در بیانیهی اخیر جمعی از مدرسینِ حوزوی اما کمتر صبغه ی سیاسی به چشم میآید. در این بیانیه در قیاس با پیش از این، با مدارای بیشتری نسبت به رقیب سخن رفته است.
باری! زمانه زمانه ی مدارا است. هنگامهای است که "حقِّ ناحق بودن" مورد التفات واقع شده است. در طریقت اندیشه ورزی ممکن است خطایی رخ نماید، اما "حقِّ نا حق بودن" بر ما امر میکند که دیگرانی اگر بر سَبیل خطا رفتند و به نتایجی ناحق هم نائل آمدند، اما این حق برایشان محفوظ است که رأی خود را ابراز دارند. بر اساس این اصل گفته میشود که ممکن است من انتخاب تو را در خصوص امر "الف" نادرست و بر خطا بدانم، اما تصمیم تو را در آن خصوص، از آن حیث که نشانگر هویت انسانی است، محترم میشمارم. حقِّ نا حق بودن، ضامن اختیار و قدرت آزادی انسان است و باید پیش شرطِ خردورزی قرار گیرد. بر اساس همین اصل است که فضیلت مدارا رخ مینماید و یکی از امور مسلَّم در جهان جدید قلمداد می شود. حقِ ناحق بودن و گوهر مدارا از دستاوردهای امروزینِ عالم معرفت است. اگر پیش از این، سابقهای و رگه هایی در فکر بشری داشته، اما امروزه به تمام قامت در عرصه ی اندیشه ورزی حضور دارد و همگان را به التزام بر آن امر میکند.
آموزه های دنیای جدید همچنین بر ما تعلیم می کند که ملاک و معیار برای داوری در باب یک عقیده، روشِ رسیدن به آن عقیده است، نه نتیجه ی استفاده از آن روش. به عبارت دیگر، حقانیتِ مضمونِ یک عقیده و مطابقت آن با واقع، در انسانیتِ انسان هیچ مدخلیتی ندارد. آنچه در این میان اهمیت دارد، شیوه و روش پذیرش یک عقیده است. آدمی نسبت به روشِ رسیدن به یک عقیده و پذیرفتن آن مسئولیت دارد، نه نسبت به مطابقت یا عدم مطابقت مضمون آن با واقع. در چنین میدانی پس از تحقیق و بررسیهایی که خالی از غرض ورزی است، فرد میباید نتایج تحقیق خود را آشکار کند. حال اگر رأی او مخالف با برداشتهای غالب آمد، چه باک؟ آنچه مهم است، جَهد صادقانه در بیان ادلّه است.
بیان دلیل در مأثورات دینی نیز به کرّات مورد تأکید بوده است. این روایت از معصوم(ع) است که شک و تردید حتی در اصول دین، تنها هنگامی موجب کفر میشود که سابقاً دین را بر اساس ادلّه ای مستحکم به اثبات رسانده باشیم. که اگر چنین نشود، حتی اشکال کردن در اصول دین هم جایز است. مرحوم مجلسی در باب این روایت چنین لطیف گفته است که: این روایت باب رحمتی است که خداوند بر بندگانش گشوده است.
باری! باب رحمت الهی در این امور گشوده است. به این سخن بنگرید که چون قائم ما ظهور کند، اِذا قامَ القائِم(عج) جاءَ بِامرٍ جَدید را در اندازد. گویی مهدی موعود(عج)، دین جدیدی را معرفی میکند. گویا هر آنچه را که تا آنروز، قوتِ غالب دینداری بوده را پس میزند و نگرشی دیگر از دین به عرصه می آید. این روایت از آن روی قابل توجه است که هر چه تا کنون در مرام دینی بیان شده است، میتواند رأی ناصوابی باشد. این روایت میتواند جای را بر نگرشهای دیگر بگشاید. شاید که حکم صحیح، همان رأی غیر مرسوم باشد. شاید این فهمِ غالب همان است که قائم(عج) با آن سر به مبارزه بر میدارد. کمترین ثمره ی این روایت آن است که آراء دیگر را نیز حُرمت نهیم و به این ترفند که خلافِ قولِ مشهور است، آن را از صحنه به در نکنیم. این سخن نیکِ مرحوم صالحی نجف آبادی بود که می گفت باید یک مسابقهی علمی برای نوشتن رساله عملیه ترتیب دهیم تا نظرات متفاوتی عرضه شود و از تمسک به یک نظر مشهور پرهیز گردد. گویی نفس تکثر آراء در این میدان امری مبارک است و فقه شیعی را به کار میآید.
از این امورِ تئوریک درگذریم؛ بنگرید که چگونه تجربه بر ما ثابت کرده است که چون تیغ مخالفت برکشیم و رقیب را به چوبِ تکفیر و ارتداد بنوازیم، چگونه بر ترویج آن دامن زدهایم. مواجهه های غیر علمی، نه تنها رقیب را از میدان به در نکرده است که بر اقبال آن افزوده است. کدامین فتوای تکفیر و ارتداد در جهان اسلام بوده است که در بر اندیشه ی رقیب بسته باشد؟ جز این است که رأیی را که گمان میبرده ایم به فتوایی در نطفه خفه میکنیم، بال و پر دادهایم و بر شهرت آن افزودهایم و همگان را از آن رأیِ ناصواب مطّلع ساختهایم؟
جهان امروز، اقتضائاتی دارد. نمیتوان چشم بر آن بست و به گوشه ی امنی خسبید و به نحوهی مواجهه پیشینیان دل خوش داشت و حکم به نادیده انگاشتن رأی رقیب داد و مردمان را از خوانشِ سخن وی بر حذر داشت. اگر مراجعِ پیشین بعضاً چنین مواجههای با رقیبان را در کارنامه ی خود دارند، اما اینک به اثرات آن برخوردها واقفیم و میدانیم که به این شیوه، کمتر اندیشهای را از میدان تفکر به در میکنیم. بگذاریم تا حضرات وحید خراسانی و صافی گلپایگانی همچنان بر مرام سابق مشی امور کنند، اما نسل آینده مرجعیت، قدم در پارادایم جدیدی بگذارد. چرا از فقه شیعه، پیام رحمت صادر نشود؟ چرا خبرسازیِ فقهای شیعه، به فتواهای خردسوز بر سر زبانها بیفتد؟ یک مدارا کردن، یک چشم بر نظرِ مخالفان گشودن و به آغوش مِهر به استقبال رأی رقیبان رفتن و جز به ادلّه ی عقلی با آنها مواجه نشدن، میتواند پیام نیکی از بیت مرجعیت به جهان مخابره کند. بجاست که نسل آینده ی مرجعیت، بر این امور به دیدهی عنایت بنگرند و بر دستاوردهای معرفتی دنیای جدید پشت پا نزنند و این آموزه ها را همواره پیش چشم داشته باشند و بر سنتِ سلف، پافشاریهای نامبارک نکنند و سیره ی جدیدی را در نظر آورند. شاید که به این راه، چندین هزار امید بنی آدم را از مرجعیت و فقه دینی همچنان زنده نگه دارند.
ای دست برده در دل و دینم چه میکنی جانم بسوختی و هنوزت کم است این؟
یک دم نگاه کن که چه بر باد می دهی چندین هزار امید بنی آدم است این
این متن در سایت زیتون
پُر بیراه نیست اگر استیون هاوکینگ را نماد مواجهه علم و دین در قرن ۲۱ بنامیم. از زمانی که نخستین نظریاتش را عنوان میکرد، تا هنگامی که چشم از جهان فروبست، آنچه در ایدههای او به چشم میخورد، برجستگی علم در مقابل دین بود. هاوکینگ در نخستین ایدههای خود در شگفت از آن بود که جهان با قوانینی تنظیم شده است. وی از این مهم، همگان را به امر دیگری واقف و اینگونه نتیجه میگرفت
حال که جهان را قوانینی از پیش نوشته احاطه کرده است، میتوانیم با علم به این قوانین، فکر خدا را هم بخوانیم.
وی ادعا کرد که بر اساس همین قوانین میتوان تشخیص داد که در آینده چه اتفاقی در جهان رخ خواهد داد. هاوکینگ خرسند از این کشف مهم، یکی بعد از دیگری نتایج آگاهی بر قوانین طبیعت را با دیگران در میان میگذاشت. وی پله پله در تحقیقات خود پیش رفت و مدعی شد که پیدایش جهان نیز نتیجه اعجاز و آفرینش به دست یک وجود برتر نیست. او اینک به حیطهای وارد شده بود که دین و اعتقادات اصلی دینداران را نشانه میرفت.
فضای رسانهای که حول هاوکینگ شکل گرفته بود، در انتظار روزی بود که وی صراحتاً عنوان کند که خدایی وجود ندارد. گویی وی با جسم علیل خود، میخواست از خدا و خداباوران انتقام بگیرد. بارها او به تیتر اول اخبار جهان بدل شد. وی در مصاحبههای خود گاه میگفت که وجود علم جدید، ما را از وجود خدا بی نیاز میکند. بار دیگر میگفت که تشکیل کائنات بر پایه علوم شکل گرفته، ولی در هیچ صورتی نمیتوان گفت کسانی که قوانین علمی را تدوین میکنند از طرف خداوند خلق نشدهاند و مخلوق خدا نیستند.
هاوکینگ اما خود را یک خداناباور میدانست و بر ارباب کلیسا نیز طعن میزد و میگفت که: حتی گالیله هم در مقابل اهل کلیسا جرأت نکرد در کارهای علمی خود، از کلمه قانون استفاده کند.
مواجهه هاوکینگ با دین و خدا البته مورد انتقادهایی قرار گرفت. در ایران دکتر رضا منصوری (استاد دانشگاه شریف و معاون وزیر علوم دولت خاتمی) از جمله افرادی بود که با هاوکینگ دیدار کرد. وی معتقد بود که گفتههای هاوکینگ بعضاً سویههای رسانهای و تبلیغی دارد. او میگوید که هاوکینگ به دلایل شخصی نیازمند جنجالآفرینی است. وضعیت جسمانی هاوکینگ به گونهای است که مردم مایلند رسانهها به او بپردازند. یعنی آدمی که تمام بدنش فلج است ولی مغزش خیلی خوب کار میکند. این وضعیت موجب تحریک حس کنجکاوی مردم درباره هاوکینگ میشود.
ادعاهای هاوکینگ اما برخی روحانیون ایران را نیز به میدان کشید. آیتالله جعفر سبحانی در پاسخ به وی متنی نگاشت و گفت که دانشمندان علم فیزیک فقط میتوانند در امور مادی ابراز نظر کنند، اما یک فیزیکدان اگر بخواهد وجود ماوراء را نفی کند، بهسان جنینی است که در رحِم مادر، خارج رحم را انکار کند و بگوید آسمان و زمین و دریا و اقیانوسی وجود ندارد. هاوکینگ که ادعا کرده بود کشف منظومههای دیگری نظیر منظومه خورشیدی ثابت کرده که منظومه ما یک پدیده منحصر بهفرد نباشد، پس پیدایش انسان روی کره زمین هم یک پدیده از پیش طراحی شده نیست، اینگونه از جانب آیتالله سبحانی پاسخ دریافت کرد که: «این امر ثابت نمیکند که خدایی وجود ندارد. اساساً دلیل خداشناسان این نیست که فقط ما یک منظومه شمسی داریم و انسان هم در کره زمین زندگی میکند تا با کشف منظومههای دیگر، برهان آنان باطل شود». آیتالله سبحانی اینگونه مُهر بطلان بر آرای هاوکینگ نهاده بود که: «اگر علم صدها منظومه خورشیدی دیگر کشف کند، کوچکترین خراشی بر فلسفه خداشناسی وارد نمیشود.
همچنین آیتالله دکتر مصطفی محقق داماد نیز از همین موضع به نقد آرای هاوکینگ پرداخت. وی گفت که موضوع وجود خدا و مبدأ جهان، یک مسأله صرفاً مادی و مرتبط با علوم تجربی محض نیست که یک فیزیکدان به راحتی آن را انکار کند. محقق داماد خواهان آن شد تا در یک رسانه جهانی به مناظره با هاوکینگ بپردازد.
استیون هاوکینگ اما در ۷۶ سالگی به پایان خود رسید؛ استادی که برخی دینداران٬ وجود وی را نشانهای از وجود و قدرت خدا میدانستند، با جنجالآفرینیهای رسانهایاش آتش جدال علم و دین را افروخته نگاه داشته بود. اما آیا با درگذشت وی جدال علم و دین هم به پایان خود خواهد رسید؟
سید ابوالقاسم خویی زعیم مقتدر شیعه ادعا کرده بود که خداوند به احترام دینداران، گاه از حکم واقعی خود سر باز میزند، تا به روزی که زمینهی مناسبِ آن حکم حاصل آید و غالب مردم بدان دل دهند و سر تعظیم فرو آورند.[1] این نه تنها سید خویی بود که چنین به رغبت دینی مردمان حساسیت میورزید، که غالب عالمان دینی چنین نگرشی دارند.
زمانی ملا محسن فیض کاشانی گفته بود که خداوند از آن روی احکامِ خود را تدریجاً نازل کرد تا قلب مردمان بدان مایل شود و دینداران به آغوشِ باز آن را دریابند و به آن رغبت کنند.[2] سید محمد حسین طباطبایی، این علامهی زمان ما بر این مهم انگشت مینهاد که قرآن کریم به گونهای نازل شده تا عقلِ افرادِ عامی را نیز سیراب کند. مبادا سخنی در میان آوَرَد که خِرَد مردمان آن را فرو نهند و حکم بر صعوبت آن کنند و از اقبال بدان پای پس کشند.[3]
گویی سخن گفتن از دین، میباید بر اساس اسلوبی صورت گیرد که در دلِ مردمان اثر کند و رغبت دینی را افزون سازد. با زمینه و زمانه سازگار افتد و خلاف مشی مردمانِ روزگار قرار نگیرد و مادونِ سطح انتظارات واقع نشود.
این دغدغهی نیکِ عالمان دینی اما گاه به انجام نرسیده است. گاه، برداشتهایی از متون دینی بیان شده، که مشقّت مردمان را افزوده، خِرَد امروزیان را نادیده انگاشته و پشت پای بر اخلاق نهاده است. به عنوان نمونه، بنگرید که سید عبدالاعلی سبزواری مرجعِ کوتاه زمانِ نجف و جانشین سید خویی، چگونه اکراه و اجبار در گرایش به دین را جایز شمرده بود. دین و ایمانی که میباید به رغبتِ تام بر دل دینداران مینشست، به حکم مرحوم سبزواری میتوانست به اکراه و اجبار نیز متحقق گردد. وی ادعا کرد که: "چون دینِ حق، برای نجات انسانها از شقاوت ابدی لازم است، از این رو اکراه بر آن مجاز بوده و رها کردنِ کافر که موجب سقوط ابدی و شقاوت جاودانه او میشود، قبیح و نارواست".[4]
به عنوان نمونهای دیگر، علامه حلّی به استناد اینکه پیامبر(ص) در هر سال به جهاد میرفته نتیجه گرفت که هر سال به جهاد رفتن وجوب کفایی دارد. "اگر کُفار در سرزمین خود هستند و قصد جنگ با مسلمانان را ندارند، جنگ با آنان واجب کفایی است نه واجب عینی، و حداقل در هر سال یک بار واجب است و هر چه بیشتر انجام شود فضیلت آن بیشتر خواهد بود".[5] به این معنا که اگر کافران در ممالک خود آسوده نشستهاند و نزاعی با دینداران در خاطر هم ندارند، اما رواست که شمشیر برکشیم و آنها را به دینِ خود مایل کنیم. به رأی مرحوم حلّی، چه پسندیده است اگر این نزاعها هرساله برخیزد و حکم جهاد تحقق یابد؛ چرا که "رسول خدا (ص) نیز در هر سال یک بار با کفار جنگید زیرا جنگ بدر در سال دوم هجرت بود و اُحد در سال سوم و ذات الرقاع در سال چهارم و خندق در سال پنجم و بنی المصطلق در سال ششم و خیبر در سال هفتم و فتح مکه در سال هشتم و تبوک در سال نهم".[6]
شیخ حسن نجفی که از اعاظم فقها بود و بر مصلحتِ عامه تأکید بسیار داشت[7] رأیی داد که امروزه کمتر قرابتی با اخلاقیات این روزگار دارد. وی بعد از اینکه بر ناپسندی و حرام بودن غیبت و تهمت بر مؤمن حکم داد، به این نکته اصرار ورزید که مؤمنان فقط شیعیانند و میتوان غیر شیعیان را به غیبت و تهمتی از میدان به در کرد.[8]
اینچنین احکامی در برداشتهای دینی گاه دیده میشود. اما به چه سان میباید با این احکام مواجه شد؟ آیا باید همگی را برکشیم و چشم بر هم نهیم و هر رطب و یابسی را که در متون دینی یافتهایم بر صدر بنشانیم و بر آن مُهر صحّه نهیم؟ این گونه استنباطهای دینی آیا مقبول مردمان امروز میافتد؟ آیا دلی را میرباید و گرهی را میگشاید؟
به نظر میرسد که پارهای از احکام در متون دینی، دل در گرو رسوم زمانه داشته است. دین اسلام در زمانهای نازل میشود که مردمانِ عربستانِ صدر اسلام، مرام و مسلک و رسومی داشتهاند. اسلام نیز با این رسوم مقابله نمیکند و به کلی قلم بطلان بر آن نمیکشد. به عنوان نمونه به این روایت بنگرید که :"حضرت رسول(ص) چون به خواستگاری زنی میفرستاد میفرمود که گردنش را بو کنند که خوشبو باشد. و غوزک پایش پر گوشت باشد".[9] این گونه از روایات صرفاً مبتنی بر آداب و رسوم زمانهی پیامبر(ص) بوده و برکشیدنِ آن و تعبّد ورزیدن بر آن، امروزمان را به کار نمیآید.
گاه چنین تعبدهایی در باب روایاتی ورزیده میشود که گرد آداب و رسوم بر آن نشسته است. یکی از اموری که بعضاً بر آن اصرار میشود و آن را به دین منتسب میکنند، بحث از طب سنتی است. برخی از توصیههای ائمهی معصومین را برمیکشند و به عنوان چارهی نهایی هر دردی عنوان میکنند. مرحوم شیخ صدوق، قرنها پیشتر در مواجهه با چنین رویکردی عنوان کرده بود که: بسیاری از توصیههای پزشکی ائمه(ع) به اقتضای هوای مکه و مدینه بود و به این توصیهها در هواهای دیگر نمیشود عمل کرد. وی همچنین تذکار داده بود که برخی از این توصیهها و سفارشات پزشکی که امام(ع) به شخصی کردند به اقتضای حال آن شخص بوده است.[10]
پارهای از احکامی که بر متون دینی راه یافته است، نَسَب به مصادیق اخلاقی زمانهی پیامبر(ص) میبرد. نمیتوان آن امور را به نحو تام و تمام در زمانهی معاصر به انجام رساند. به عنوان نمونه، در کتاب عروه الوثقی[11] روایاتی وجود دارد که بسیار دست و دلبازانه حکم به آتش زدن خانه تارکینِ نماز جماعت میدهد؛ بدون اینکه کوچکترین اعتراضی را برانگیزد.[12] این امور در جامعهای بیان شده، که خشم و خشونت سکهی رایج بوده و گویی به چنین احکامی، خم به ابروی کسی نمیآمده است. این گونه اعمال را برکشیدن و تعبدهای ناروا بر این امور ورزیدن در زمانهی معاصر، البته امری نامقبول است که نه رغبت دینی را میافزاید و نه چهرهی مناسبی از دین را ترسیم میکند.
برخی از احکامی که به دین منتسب میشود هم البته چارهاندیشیهایی برای رفع معضلات زمانه بوده است. برخی احکام قضایی از این سنخ امور است. تأکید بر همان احکام، برای زدودنِ معضلاتِ امروز، کمتر افاقه میکند و راه و روش دیگری را میطلبد. برخی رویکردها بر این است تا بر احکامی که از متون دینی استنباط میشود، میباید همچنان به همان شیوهی سنتی تعبّد بورزیم و از این طریق رفع مشکل کنیم. گفته میشود که چوب و خیزران برگیریم و مفسدان را در نماز جمعه شلاق زنیم، تا رفع گرفتاری از امور مسلمین شود و اقتصاد به سامان گردد.[13] اینگونه مواجهه با مشکلات امروزین، نه دلی را به جانب دینداری راغب میکند، نه مشکلی را میگشاید. جز اینکه چهرهی نامطلوبی از دین را به ارمغان آورد، کمتر ثمرهای را به همراه خواهد داشت. فسادهای اقتصادی، چارهاندیشیهای دیگری میطلبد. چارهای که سایر ملل بدان اهتمام میورزند و بواسطهی آن جامعهی مقبولتری را برای مردمان خود رقم زدهاند.
شاید وضع چنین امور و احکامی اساساً به نام دین، روا نباشد. رسالت دینی در جای دیگری نهفته است. پر بی راه نبود که شاه ولیالله دهلوی اینگونه عنوان میکرد که: "راسخان در علم میدانند که شرع اسلام در باب نکاح و طلاق و معاملات و زینت و لباس و قضا و حدود و قسمت غنائم چیزی نیاورد که اعراب ندانند یا در قبولش تردید کنند. بلی گاهی تصحیح خطاها رخ میداد. مثل ربا که در میانشان رواج یافته بود و از آن نهی شده. دیه قتل در زمان عبدالمطلب ده شتر بود. دید که با ده شتر دست از آدم کشی بر نمیدارند آن را به صد شتر رساند و پیامبر هم آن را نگاه داشت و عوض نکرد.... بنی اسرائیل زانیان را سنگسار میکردند و دست دزد را میبریدند و قاتل را میکشتند؛ شریعت هم همان را آورد و مثال آن بسیار است که بر شخص محقق مخفی نخواهد بود. بلکه اگر تو زیرک باشی و به جوانب احکام محیط باشی خواهی دانست که انبیاء(ع) در آیین و آداب عبادت چیزی نیاوردند که خودش یا مثلش در میان قومشان نباشد".[14]
باری غایت و هدف دینداری را میباید برگزید. نمیباید دین و دینداری را در تمسک به اموری معرفی کرد که با عقل زمانه کمتر سازگاری دارد. پای نهادن در عرصهی عمومی، اشباعِ عقلِ جمعی را نیز میطلبد. میتوان به دستاوردهای جدیدِ امروزین به دیدهی عنایت نگریست و همچنان بر مرام دینی مقیّد بود. برخی از دینداران اما چنین نکردهاند. دل به رطب و یابسِ متون دینی دادهاند و هر چه که در زمانهی پس از پیامبر(ص) سر برآورده را به دیدهی انکار نگریستهاند. به عنوان نمونه، آیت الله سید محمود موسوی دهسرخی[15] از روحانیونی بود که صریحاً پشت پا بر مدنیّتِ جدید میزد. او در کتاب کشکولی که از وی منتشر شده، در ذکرِ احوالات خود میگوید، فردی از او درخواست کرده تا به خانهاش برود. دهسرخی پاسخ میگوید: "نمیآیم، چون رادیو و تلویزیون داری نمیآیم... چون دخترهایت به مدرسه میروند نمیآیم".[16] وی با دستاوردهایِ تمدنیِ جدید از قبیل مدرسه و دانشگاه کاملاً مخالف بود. خوردن چای و قند و شکر را جایز نمیدانست. همسر و فرزندانش را مدتها که در نجف بود، حتی اذن زیارت بارگاه امیرالمومنین(ع) نداده و اجازهی رد و گذر خانوادهاش را در خیابانها نمیداد. میگفت که: "رفقا عبرت بگیرید و روایتی که میگوید زن را نوشتن یاد ندهید، سوره یوسف یاد ندهید، بالاخانه راه ندهید، با آب طلا بنویسید و نصب العین خود قرار دهید".[17]
اگر رغبت دینی یکی از اهداف دین بوده است و عالمان دینی نیز بدان تأکیدهای مکرر کردهاند، به نظر میرسد که با نادیده گرفتنِ مدنیّت جدید و دستاوردهای امروزین نمیتوان به این مهم نائل آمد. به صِرف تقلید کردن از اندیشهی گذشتگان، نه رغبتی حاصل میآید و نه تصویری نیکو از مرام دینی به نمایش گذاشته میشود.
مرحوم شیخ مفید قرنها پیش متدیّنان را هشدار داده بود که: "جماعتی از شیعیان که دیانت آنها از روی تقلید و بدون تأمل است ... شایستهی خلود در جهنم میباشد".[18] شیخ مفید، اینگونه تقلید و تبعیتِ صِرف از رأی گذشتگان را با خلود در جهنم برابر میدانست. وی حتی عامل اصلیِ غیبت امام زمان(عج) را هم عدم رویکرد عقلی در میان پیروان ایشان میدانست. "امام غائب(عج) از آن جهت تا کنون ظاهر نشده است که میداند اعتقاد بیشترین پیروان او مبتنی بر تقلید است و بر چنین مردمی نمیتوان اعتماد کرد".[19] شاگردِ او سید مرتضی علم الهدی نیز عالمان دین را قَسَم داده بود که: "هر آنکه دربارهی مطالبِ ما اندیشه مینماید، قَسَمش میدهیم که در هیچ یک از رهیافتها و دلائل آن از ما تقلید نکند ...بلکه در هر گزارهای، مانند شخصی که از ابتدا میخواهد شروع کند، نظر نماید و از این طریق تلاش نماید تا حق را از باطل و راست را از دروغ تشخیص دهد".[20]
امروز نیز میباید به دستاورهای جدید به دیدهی عنایت نگریست. میباید عقل زمانه را برکشید و اخلاقیات امروزیان را در نظر آورد و سپس پای در راه فهم صحیح متن دینی نهاد. با این ابزار و سلاح است که شاید بتوان رغبتی دینی را در زمانهی معاصر به همراه آورد. رغبتی که توصیههای مکرر بر آن شده است. نه تنها عالمان دین که قرآن مبین هم بر آن تأکید بسیار دارد که"به سوی پروردگارت تمایل کن. وَ اِلی رَبّکَ فَارغَب".[21]
این متن در شماره 124 نشریه خیمه منتشر شد.
[1] سید ابوالقاسم خویی، محاضرات فی اصول الفقه، ج4، ص483؛ نقل از محمد سروش محلاتی، دولت و اجرای شریعت، ص13
[2] فیض کاشانی، الوافی، ج20، ص599؛ نقل از سروش محلاتی، دولت و اجرای شریعت، ص264
[3] سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج4، ص158؛ نقل از همان
[4] سید عبدالاعلی سبزواری، مواهب الرحمن، ج4، ص248، نقل از سروش محلاتی، همان، ص138
[5] تذکره علامه حلی، ج1، ص406؛ چاپ سنگی، نقل از نعمت الله صالحی نجف آبادی، جهاد در اسلام، ص87
[6] همانجا
[7] رک: سید سجاد ایزدهی، اندیشه سیاسی صاحب جواهر، صص56-57
[8] شیخ حسن نجفی، کتاب متاجر؛ نقل از محمد موسوی عقیقی، مبانی تئوریک داعش در فقه شیعه، ص 18
[9] محمد باقر مجلسی، حلیه المتقین، ص147
[10] رک: اعتقادات الامامیه، ص115؛ نقل از محمد سروش محلاتی، اسلام و مقتضیات زمان، ص199
[11] العروه الوثقی فیما تعم به البلوی، سید محمد کاظم یزدی؛ این کتاب یکی از معروفترین کتب شیعه در کمتر از دو قرن اخیر است. برخی بر این باورند که نویسنده این کتاب آغازگر دور جدیدی در فقه شیعه است.
[12] غایه القصوی در ترجمه عروه الوثقی؛ ج1، ص392؛ نقل از امیر ترکاشوند، کانال تلگرامی بازنگری، 25/5/96
[13] این ایده را حسن رحیم پور ازغدی در خطبههای پیش از نماز جمعه قم بیان کرده است. نک: خبرگزاری فارس، 21/8/95 ، کد خبر13950821000352
[14] شاه ولی الله دهلوی، حجه الله البالغه، ج اول، ص105
[15] آیت الله سید محمود موسوی دهسرخی(1307-1389) از مجتهدین حدیث گرا و تجدد گریز شیعه بود. وی کتاب"مفتاح الکتب الاربعه" را نگاشته بود. آیت الله خویی در خصوص این کتاب گفته بود که: تا به حال کسی در روش بر ایشان پیشی نگرفته است و آرزو داشتم یکی از طلاب حوزه این کار را انجام دهد و چشم من به تألیف این کتاب روشن شد.
[16]موسوی دهسرخی، کشکول، ص38
[17] همان، ص43
[18] شیخ مفید، الفصول المختاره، ص79
[19] همان، ص78
[20] سید مرتضی علم الهدی، الذخیره، ص607
[21] انشراح/8
نیک بختی زندگی اش بسیار است. خود معترف است که: راضی ام از آنچه نصیبم شده، چون اگر قرار بود برخورداریهای این جهانی را به عدالت تقسیم می کردند، نصیب من بسی کمتر از این بود که الان به من رسیده است.
داریوش شایگان در بهمن ماه 1314 در تهران زاده شده است. پدرش از تجار بوده و مادرش از اهالی گرجستان. تمکن مالی پدر به همراه فرهنگ دوستیِ وی، سبب شد تا فرزندش از همان ابتدا از شرایط تحصیل ویژه ای بهره مند گردد. شایگان در تهران به مدرسه کاتولیک "سن لویی" رفت. دروس آنجا به زبان فرانسه تدریس می شد. همین کافی بود تا وی بر این زبان تسلط یابد. نثر فرانسوی وی امروز به گونه ای است که در کتابهای درسی فرانسه چاپ می شود. شایگان در ایران نماند و به فرنگ رفت. اگر چه زرق و برق آنجا را مشاهده کرد، اما هیچگاه شیفته ی دست و پا بسته ی آن نشد. به عرفان شرقی دل بست. خوش اقبالی زندگانی، با همت مستدام او عجین شده بود. وقتی که می خواست رساله ی دکترایش را در خصوص آئین هندو و عرفان اسلامی در دانشگاه پاریس دفاع کند، انقلاب مه 1968 در گرفته بود. ماموران انتظامی اجازه ورود او را به دانشگاه نمی دهند. شایگان اما می گوید که تازه از ایران آمده ام و تنها چند نسخه از تحقیقاتم را به دانشگاه آورده ام. مامور مربوطه می گوید: "زود برو تحویل بده و فوری جیم شو... چند روز بعد خبر عجیبی در سراسر سوربن پیچیده بود می گفتند چه نشسته اید که معجزه ای رخ داده است، یک رساله دکترا از مشرق زمین به طور غیر عادی از آسمان بر این معبد ممنوعه نازل شده است. خلق الله متعجب از اینکه چگونه چنین اتفاقی در چنین شرایطی به وقوع پیوسته است".(آئین هندو و عرفان اسلامی، پیشگفتار)
شایگان در مواجهه با غرب، ویژگیهای اندیشه ای این تمدن را می ستاید. حکومت قانون، اصل مسئولیت مدنی، اصل آزادی و حقوق فردی همگی اموری نیک است. اما در پسِ همه ی این دستاوردها، نهیلیسم نهفته است. به باور او، علم شهودی و حضوری که در مشرق زمین مورد توجه بوده، در تفکر غربی مورد نفی قرار می گیرد. صفات ربانی انسان کنار زده می شود و انسان از یک موجود ملکوتی به عوامل نفسانی و غریزی تقلیل می یابد. از همین روست که وی تحذیر می دهد که ما شیفته ی نظام های سیاسی و حقوقی غرب شده ایم، اما نظام معرفتی که در پسِ آن نهفته است را نمی شناسیم. مدرنیته ما را دچار اسکیزوفرنی کرده است.
در مقابل اما در جهان شرق، "تذکر" قوت غالب است.شایگان وقتی که در محفل علامه طباطبایی نشسته بود، این گوهر را به غایت دنبال می کرد. تجربه ی شگفت او با علامه زمانی رخ داده بود که در خانه ای در شمیران، شایگان سئوالی در خصوص عالم برزخ می پرسد "ناگهان استاد که معمولا بسیار فکور و خاموش بود از هم شکفت از جا کنده شد و مرا نیز با خود برد. دقیقا به خاطر ندارم چه می گفت اما آن فوران حال های دمادم را که در من می دمید به یاد دارم. احساس کردم که عروج می کنم گویی از زبان هستی بالا می رفتم... علامه نه تنها سئوالم را پاسخ گفته بود بلکه نفس تجربه را در من دمیده بود".
به باور شایگان، تقابل میان "تفکر" و "تذکر" سبب شده است تا تمدنهای آسیای در برزخی گرفتار آیند. دوره ای که آن را "دوره فترت" می نامد. "ما کودکان دوره فترتیم، در فاصله ی بین احتضار خدایان و مرگ قریب الوقوعشان جای گرفته ایم، نه ایمان مولوی را داریم و نه تجربه هولناک کافکا را؛ نه دنیای رنگین رضا عباسی را می شناسیم، نه روح جنون زده وان گوگ را؛ نه خلوت با خود را داریم و نه تنهای تنهاییم... بی هویتی اینک هویت ماست"(آسیا در برابر غرب، ص90)
شایگان به راه رهایی از این فترت نیز می اندیشد. به باور او، باید به روش تحلیلی و انتقادی در باب تمدن و تفکر آسیایی به تأمل پرداخت. از نظر وی غربی ها، تذکر را از دست داده اند و به تفکر انتقادی و تحلیلی پرداخته اند. ما نیز که به آموزش غربی روی آورده ایم باید از شیوه تفکر انتقادی پرده برداری کنیم. در ثانی از آنجا که تمدنهای آسیایی دیر یا زود به سرنوشت تمدن غربی دچار خواهند شد، باید بحث از تقدیر تاریخی تفکر غربی را جدی بگیریم، ثالثاً با تذکر، احیای "خاطره ی قومی" خویش را که بقایایی از آن هنوز هم به نحوی در ذهنمان شناورند از نو باز شناسیم.
شایگان به تلفیق تفکر و تذکر می اندیشد. شاید همان راهی که علامه طباطبایی به او آموخت. راهی که "هم سئوال را پاسخ می گوید و هم نفس تجربه را در وی می دمد".